چند سال ديگر بايد بگذرد تا شاعري مثل سيمين بهبهاني پيدا شود که شعرش نهايت تغزل باشد، تغزلي زميني و ملموس، و نهايت تعهد باشد، تعهدي در قبال هر آنچه که در وطنش ميگذرد و بر هم وطنانش و مهم تر از آن بر زنان هم وطنش؟ چند سال ديگر بايد بگذرد تا شاعري پيدا شود که شعرش مثل شعرهايي سيمين بهبهاني در تک تک کلماتش و در وزن و آهنگ کلمهها حتي، تجلي نگاهي زنانه باشد به عشق و به زندگي و محيط پيراموني در همه ي ابعادش؛ شعرهايي زميني و غير ماورايي چه در تغزل و چه در تعهد؟ شاعري پيدا شود که اين گونه حس و تعقلش متأثر شود از هر آن چه که بر او و بر ديگران ميگذرد؟
سالهاي سال است که اين رفتنها و ديگر نبودنهاي شاعران و نويسندگان حفرههاي غمآنگيزي از خود بر جا ميگذارد، حفرههايي که قرار نيست حالا حالاها پُر شود. از ساعدي و صادقي و اخوان تا گلشيري و شاملو و حالا هم سيمين بهبهاني. هر مرگي غمانگيز است، اما غمانگيزتر حفرههاي پُرناشدني است، و قطع جرياني که هويت و تعريف هر جامعة زنده و پوياست. مرگ هدايت، يا نيما مثلاً، اينگونه حفرههاي ترسناک را بهجا نگذاشت؛ چون در همان زمان بودنشان نويسندگان و شاعراني باليده بودند و پُر کرده بودند جالي خالي آنها را. داغي اگر بر زمانه ميزند مرگ ساعدي و مرگ صادقي و گلشيري و اخوان و بالاخره مرگ شاملو و سيمين بهبهاني است. مرگ کسانيکه بودنشان در اين برهوت قوت قلبي بود، آنچنان که ميشد ناسازگاريهاي ايام را اندکي تحمل کرد، و حس زنده بودن داشت، همچنان و عليرغم همه ي آن ناسازگاريها. ميشد در دلگرم بود به روشنايي حضور و وجود آنان. و حالا چي؟ چند سال و چندين سال بايد بگذرد، با خوف و رجاء بگذرد، تا از ميان جوانان امروز و فردا شايد شاملويي پيدا شود، شايد سيميني پيدا شود و، اگر نه کاملاً اما، بهتدريج پُر کنند اين حفرههاي مخوف را. مگر چند نفر ديگر از اين قافله باقي ماندهاند؟ چه غيرقابل تحمل و غمانگيز است بودن، زنده بودن و زيستن در زمانهاي که اطراف و پيرامونت پُر باشد از اين حفرهها، از اين نبودنها. آنها که با رفتنشان جمع خود را جور ميکنند ولي ما را خسته و مجروح در اين عرصه ي بينشاط تنها ميگذارند. و ما چارهاي نداريم جز اينکه اميدوار باشيم به فردا و فرداهايي که زنان و مرداني خواهند باليد و زندگي را براي آدمهايي که خسته از يأس و خالي از نشاط هستند، اندکي حتي، نشاطآور خواهند کرد… چند سال ديگر بايد بگذرد تا آدميان اين بخش از جغرافياي جهان رنگين کنند ذهن و عينشان را با خواندن داستاني، داستانهايي و شعر و شعرهايي از آنانيکه خواهند آمد تا اين چشمانداز مشئوم از حفرهها و نبودنها را رنگين کنند و پُر نشاط.