بخش اعظم شعرهاي مهدي اخوان ثالث (۱۳۶۹-۱۳۰۷) شاعر برجسته ،را ميتوان در ذيل دو گروه شعرهاي سنتي (عروض قديم) و شعرهاي نو (عروض نيمايي) طبقهبندي کرد با اين همه، بايد به يادآورد که او در شعرهاي سنتي خود، گاه، به وزنهاي کم شناخته شده / کم استفاده شده هم روي برده است. علاوه بر اين، از اين گوينده به سبب تعلق خاطرش به موسيقي ايراني، تصنيفها يا تصنيف گونههايي هم باقي مانده است. به طبع، در بخشي از آثار اخير، خروج از عروض قديم ديده ميشود. چرا که تصنيف و ترانه ي ايراني نظامي موسيقيايي خاص خود دارد. همچنين، اخوان ثالث کوشيد تا نوعي شعر هجايي کهن (قبل از اسلام، و آغاز دورهي اسلامي) را با عنوان «خسرواني» در ذيل وزنهاي عروضي، اما نه وزنهاي متعارف و معمول، احياء کند. اين شعرها که سه سطري / مصراعي / لَتي/ لختي بود، از نگاه او «نوخسرواني» نام گرفت. اين نوع شعر، گاه قافيه داشت و گاه نه:
«کسي در زمستان اين شگفتي نشنيد
آن مرغک آواز بهاري ميخواند
بويت اگر نشنيد، پس رويت ديد»[۱]
ب
از موارد بالا، ميتوان به اين نکته رسيد که صرفنظر از برخي ابتکارها، اخوان ثالث با عروض قديم الفت خاصي داشت. او از منظر عروض قديم به عروض نيمايي معطوف ميشد. در پرتو اين توجه، کوتاه و بلند شدن سطرها از لحاظ وزن در شعر او، اغلب قاعدهمند جلوه ميکند. قاعدهمند بودن عروض نيمايي با زبان کهن گرايانه و سبک خراساني او هم آهنگ است. در مقابل، در شعرهاي فروغ فرخزاد (۱۳۴۵-۱۳۱۳) وزن شعر با زبان معاصر و گفتاري عصر متناسب ، و تا آستانهي خروج از هنجارهاي شناخته / استفاده شدهي عروض پيش رفته است. [ ۲]
پ
با اين همه، در قلمرو شعر نو، اخوان ثالث فقط به عروض نيمايي اکتفا نکرده است. دست کم، چهار سروده در شيوه ي منثور، البته با گرايشي اغلب آهنگين، از وي در دست است. سه سرودهي نخست را گوينده، خود، در ويرايش دوم «آخر شاهنامه» منتشر کرده است.[۳ ] شعر چهارم در ضمن مجموعهاي از سرودههايش که پس از درگذشت او تنظيم و گردآوري شده (و به اصطلاح فرنگيها از جمله آثار پسامرگ Posthumous) است، نشر يافته است.[۴] به ترتيب، اين چهار شعر را مرور ميکنم.
شعر «با همين دل و چشمهايم» (فروردين ۱۳۳۵)
سرودهاي است در ۲۵ سطر. شايد بتوان اين سروده را حاصل تأملي فکري و فلسفي در دو مفهوم زيبايي و زشتي دانست. از اين رو، لب لباب شعر در تناظري نهفته که شاعر / راوي از دو منظر / موقعيت دل و چشم ميان اين دو مفهوم يافته است:
«دلم ديد و چشمم ميگويد
آن قدر که زيبايي رنگارنگست، هيچچيز نيست
زيرا همه چيز زيباست، زيباست، زيباست
[…]
چشمم ديد و دلم ميگويد
آن قدر که زشتي گوناگونست، هيچچيز نيست
زيرا همه چيز زشتست، زشتست، زشتست».
آن چه آورده شده، به لحاظ شکل، منسجم جلوه ميکند. اما واقعيت اين است که شعر پس از عبارتهاي بالا به سوي بازي ها و تکرارهاي نالازم کلامي پيش ميرود.
شعر «پيامي از آن سوي پايان» (مرداد ۱۳۳۵)
اين شعر بلند ۱۳۰ سطري شرح يک نوميدي تام و تمام است. شاعر / راوي از خود و گذشتهاش، و از انسانها و پيرامونش به کلي، ناخوشنود بلکه دلزده است. سرزميني را که در آن زندگي ميکند، «سرزمين سرد سکوت» مينامد. خطاب به ديگران ميگويد:
«خانههاتان آباد
برگورهاي ما هيچ سايبان و سراپردهاي مفرازيد»
ضرباهنگ شعر کند نيست، سيال است. زبان کهن و زبان عصر، در حالتي که جاي خود را به يکديگر تفويض مي کنند، دوش به دوش هم پيش آمدهاند. ميتوان شعر را در مجموع منسجم دانست. اما بلند بودن شعر، گاه، به گسستهايي چند در آن انجاميده است. بيشتر اين گسستها در قسمتهايي است که شاعر به سوي توضيح پيش رفته است. شعر با لحني اخلاقي – تجويزي پايان پذيرفته است:
«بستهست راه و ديگر هرگز هيچ پيک و پيامي اين جا نميرسد
شايد همين از ما براي شما پيغامي باشد
کاين جا ميوهاي نه گلي، هيچ هيچ هيچ
تا پر کنيد هر چه توانيد و ميتوان
زنبيلهاي نوبت خود را
از هر گل و گياه و ميوه که ميخواهيد
يک لحظه لحظههاتان را تهي مگذاريد
و شاخههاي عمرتان را ستارهباران کنيد».
شعر «وداع» (مهر ۱۳۳۵)
در اين شعر، راوي / شاعر با مرور تجربهاي روحي، که ممکن است شکستي عاطفي/ عشقي باشد، بخش عمدهاي از نوميدي و حزن خود را با شخصيت بخشي به «سکوت» موکد ميکند. زبان شعر به سوي زبان عصر گرايش دارد. توجه به آهنگ کلام در آن، حالت حداقلي يافته است. به نظر ميآيد که فقط در قسمت نخستِ سروده ۱۷ سطري مورد اشاره با تصويري منسجمتر روبهروييم:
«سکوت صداي گامهايم را باز پس ميدهد.
با شب خلوت به خانه ميروم
گلهاي کوچک از سگها بر لاشهي سياه خيابان ميدوند
خلوت شب آنها را دنبال ميکند
و سکوت نجواي گامشان را مي شويد»
شعر «سال ديگر اي دوست، اي همسايه»
شاعر / راوي در اين شعر در جستوجوي راهي براي غلبه بر نوميدي است. با ارجاع به آيندهاي نه چندان دور، علاقهمندست تا دريچهاي به نور بگشايد. زمان سروده شدن شعر بر ما معلوم نيست. اما نسبت به سه شعر پيشين، انسجام ذهني و زباني بسيار مطلوبتري در چهارچوب شعر منثور پديد آمده است. ضرب آهنگ شعر در ۸۲ سطر آن، از طريق موسيقي سراسري زبان و بهرههاي پراکنده از قافيه، نغمهي حروف (واجآرايي) تا حد زيادي پايدار مانده است. در برخي سطرها موسيقي شعر به وزن هجايي (يا به تعبير يکي از پژوهشگران، وزن عددي / شماري [۵]) نزديک شده است.
«سال ديگر، اي دوست، اي همسايه
وقتي که چارهها همه ناچار شدند
فرياد هولناک فنا تا ديري
آفاق هيچ و پوچ تباهي را ميلرزاند
و ساعتهاي بيتيک تاک فنا تا ديري
صحت و سکوت و دلهره نشخوار ميکنند
ما نامهاي خود را آن گاه
درگير و دارهاي مصائب
آخر بگو چه گونه به ياد آريم؟
و آن گاه، با کدام زبان در هم و آشفته
با ناشمار دفترِ دستور و واژگان
پارينههاي مانده در اعماق سينهها را
انديشه وار کورِ کوير بيان کنيم؟
تا[ يا؟] چون زبان بندريان جهان وطن
در معبر هزار زبان، از هزار شهر
اندوهناک قصه خود را
در دل فغان کنيم؟».
ت
به طور خلاصه دربارهي چهار تجربهي اخوان ثالث در شعر منثور ميتوان چنين گفت:
۱- از نظر محتوا، تا حد زيادي، و از لحاظ زبان، تا حدي، شباهتهايي ميان اين تجربهها، و شعرهاي نيمايي شاعر ديده ميشود. وزن شعر خط فاصله پراهميتي ميان اين دو است.
۲- در تجربههاي منثور اخوان ثالث، هنگامي که از آهنگ سراسري کلام کاسته ميشود، انسجام شعر هم کاستي ميگيرد. اما وجود چنين آهنگي بر انسجام شعر ميافزايد.
۳- تأثير ترجمه شعرهاي فرنگي (به ويژه از نظر نوع بيان و فضاي تصويري) بر اين شعرها آشکار است.
۴- دلبستگي اخوان ثالث به ساختار عروضي مانع از تداوم اين چهار تجربه شده است.
۵٫ شعر «سال ديگر، اي دوست، اي همسايه» منسجمترين و بهترين تجربهي شاعر در شعر منثور است.اين انسجام تا حدي ست که گردآورنده مجموعه ي دوم شعرهاي پسامرگ او نام شعر ياد شده را براي اين مجموعه انتخاب کرده است.
۶٫ بيشک، فاصله ي ادبي ميان شعرهاي نيمايي گوينده با شعرهاي منثورش بسيار است. اين فاصله در شعر اخير، البته، اندکي کمتر است.
ث
رأي خود اخوان ثالث دربارهي شعر منثور از چه قرار بود؟ او در دهه ي ۱۳۳۰ در تحليل و بررسي شعرهاي منثور احمد شاملو (۱۳۷۹-۱۳۰۴)، با لحني کمابيش منفي از آنها ياد ميکرد. [۶] اما وي در دههي بعد، با نقل سه نمونه از شعرهاي منثور خود در ويرايش دوم آخرشاهنامه، قدري نظر خود را تعديل کرد. او تجربههاي منثورش را «قطعات بيوزن» و «آزمايشک و تفنن» ( مربوط به سال ۱۳۳۵) ميداند. اصل سخن و داوري او در اين زمينه شايد از قرار زير باشد. با نقل آن، اين نوشته مختصر را به پايان مي برم:
«[…] بعدها دنبال گرفتن اين شيوهي ناموزون را نپسنديدم. زيرا ديدم و سنجيدم اين دست آثار را هر چه و از هر که، اين جا و آنجا، و چنين دريافتم که ممکن است در بعضي از اين گونه کارها «شعر به معناي عام» بتوان سراغ گرفت، چنان که مثلاً در يک خطابه يا داستان [ …]و چه و چها، ولي اين گونه سخنان به هر حال، مثل اين که يک چيزي کم دارد از شعر، البته «شعر به معني خاص» که همان تغني مالوف و مانوس باشد، همان سر و سرود شناخته، معروف تعريف ناپذير، همان جاري مترنم ارواح و قرايح موزون که ريتم ملفوظ، ريتم مکالم و متکلم است از معاني رقصهاي روح آدمي […]»[۷]
يادداشتها و مراجع:
۱- دوزخ اما سرد (م.اميد، توکا، ۱۳۵۷، صص ۲۱-۹)
دو نمونه از اين نوع شعرها در مجموعه زير هم آمده است. اما شاعر در آنها اصطلاح «نوخسرواني» را به «خسرواني» تبديل کرده است.
تو را اي کهن بوم و بر دوست دارم (م.اميد، مرواريد، چ ۵، ۱۳۷۶، صص ۴۵۱ و ۲۶۱)
۲- اخوان ثالث با لحن بسيار مساعدي از تجربههاي وزني / موسيقيايي فرخزاد ياد کرده است:
صداي حيرت بيدار (گفتوگوها، م.اميد، به کوشش مرتضي کاخي، زمستان، چ۲، ۱۳۸۲، صص ۴۴۵-۴۴۴)
براي توصيفهاي دقيقتر در اين موضوع و آشنايي با آراء ديگر ر.ک:
فروغ فرخزاد: نفوذ، شهرت و اعتبار ادبي (عابدي، زنان امروز، س ۱، ش ۳، مرداد ۱۳۹۳، صص ۸۱-۸۰)
۳- آخر شاهنامه (م.اميد، مرواريد، چ۷، ۱۳۶۱، صص ۱۰۶-۹۳).
در اين زمينه، همچنين ر.ک موسيقي شعر (محمدرضا شفيعي کدکني، آگاه، چ ۴، ۱۳۷۳، صص ۲۵۶-۲۵۵).
۴- سال ديگر اي دوست اين همسايه (م.اميد، زمستان، ۱۳۹۳، صص ۸۴-۷۹)
۵- هفتاد سخن (ج ۱: شعر و هنر، پرويز ناتل خانلري، توس، چ ۲، ۱۳۷۷، ص ۱۸۶)
۶- حريم سايههاي سبز (مجموعه مقالهها،ج۱، م. اميد، به کوشش کاخي، زمستان، چ ۲، ۱۳۷۲، صص ۵۹-۴۷).
۷- آخر شاهنامه (م.اميد، همان صص
۸-۶)