چند سال
ديگر بايد بگذرد تا شاعري مثل سيمين بهبهاني پيدا شود که شعرش نهايت تغزل باشد، تغزلي زميني و ملموس، و نهايت تعهد
باشد، تعهدي در قبال هر آنچه که در وطنش ميگذرد
و بر هم وطنانش و مهم تر از آن بر زنان هم وطنش؟ چند سال ديگر بايد بگذرد تا شاعري
پيدا شود که شعرش مثل شعرهايي سيمين بهبهاني در تک تک کلماتش و در وزن و آهنگ کلمهها
حتي، تجلي نگاهي زنانه باشد به عشق و به زندگي و محيط پيراموني در همه ي ابعادش؛ شعرهايي زميني و
غير ماورايي چه در تغزل و چه در تعهد؟ شاعري پيدا شود که اين گونه حس و تعقلش متأثر شود از
هر آن چه که بر او و بر ديگران ميگذرد؟
ما ايرانيها هرگاه سخني دربارهي مشروطه ميشنويم حدا قل هر سال در سالگرد
اين واقعه ي تاريخي ، يعني۴۱ مرداد ماه دچار
احساسي دوگانه از غرور و افسوس ميشويم.
مشروطه براي ما حکايت انسانهايي
است که ظلم، استبداد و خودکامگي را برنتافتند و سعي کردند با دست خالي يوغ اسارت را از گردن خود باز کنند.
بگذاريد نخست نظر صورتگرايان جديد را دربارهي ادبيات بگويم. آنها بر اين باورند که
هرگاه فيزيک و خود پوستهي کلام در محور توجه مخاطب قرار گيرد ما درحوزهي «ادبيت» يا ادبي بودن
قرار ميگيريم. بدين معنا که
اگر مثلا شما درصف اتوبوس ايستادهايد شهروندي در کنارتان بايستد و از شما بپرسد که آيا بليط
اضافه براي ميدان آزادي داريد؟ شما فورا پيام را درمييابيد. او با هر
لهجهاي که بپرسد شما پيام
را دريافت ميکنيد زيرا دالها و مدلولها باهم انطباق کامل
دارند. بليط اتوبوس، ميدان آزادي و رفتن به آنجا همه براي شما روشن
است؛ به بيان ديگر آنچه در محور توجه قرار ميگيرد، پيام است. اما
اگر همين شهروند در کنارتان بايستد و بگويد: بليط اضافه براي ابديت داريد؟ شما هيچ
پيامي دريافت نميکنيد. زيرا در اينجا دالهاي بليط و سفر و ابديت
با مدلولهاي خود انطباق ندارند.
بنابراين شما در حوزهي ادبي بودن قرارميگيريد. در ادبيات واژهها به صورت «کُد» عمل
ميکنند و به چيزي غير از
خود دلالت دارند. به بيان ديگر، ادبيات استعارهايست که هرکس برمبناي
تداعيهاي دروني خويش آن را
ميگشايد. درحقيقت فرماليستها بافت موقعيتي زبان
را که کلام در آن سريان دارد سازندهي زبان ويژه ميدانند. مثلا اگر بافت کلام مسايل روزمرهي زندگي باشد، کلام به
گونهاي جريان مييابد که دال و مدلول
با هم مطابقت دارند؛ اما اگر بافت کلام درموقعيتي خيالي و شاعرانه باشد، نظام دال و
مدلولي به هم ميريزد و قانون اين نظام
به تعداد مخاطبان، داراي دگرگوني خواهد بود.
وقتي موضوع پرونده اين شماره را با عبداله کوثري در ميان گذاشتم
گفت: من دربارهي پروندهي شمارهي قبل هنوز حرف دارم. قرار بود به تهران بيايد براي کاري و مثل
هميشه لطف کرد و سري به دفتر مجله زد بر خلاف انتظارم که فکر ميکردم فرصتي خواهد بود براي گفتوگو، کوثري حرف را به
شماره قبل کشيد و اين که: پروندهي خوبي بود اما به نظرم در اين شماره بايد ميرفتيد سراغ جوانترهايي که
در آثارشان از واژهسازي فاصله ميگيرند و … ما حرفهايمان را زدهايم، در مورد موضوع اين
شماره هم تعريف ادبيات کار تئوريسينهاست و من هميشه ادبيات
را براي لذتش خواندهام و اين حرفهايي هم که ميزنيم گپ و گفتي است دوستانه
و نه يک مصاحبه اما سرانجام و در ادامه گپ و گفت بحث به تعريف ادبيات کشيد و سماجت من باعث شد عبداله کوثري چاپ اين گفتوگو را بپذيرد. و صحبت مان اين طور شزوع شد:
با
آغاز نهضت مشروطه و ظهور انديشههاي
تجدد خواهانه، هنر و ادبيات که تا آن هنگام بيشتر به کار تفاخر ميآمد و گاه وسيلهاي بود براي تقرب جستن به درگاه
صاحبان قدرت. از پشت درهاي بسته دربار و خانههاي مليجکان بيرون آمد و وارد
عرصه ي روابط و تعاملات اجتماعي شد. در اين دوره شعرو ادبيات سلاحي بود براي مبارزه عليه استبداد قجري.
با به سلطنت رسيدن رضاشاه و آغاز دوران مجدد خفقان هنر وادبيات مجال را براي حضور موثر
در عرصه اجتماع از دست داد اما با اين حال دوران شانزده ساله حکومت رضاشاه را ميتوان زمينهساز آغاز دوران نوزايي هنر و ادبيات
ناميد و حضور پر رنگتر
هنر در تعاملات اجتماعي که بعد از شهريور۰۲ مجال آن فراهم شد و نقشپذيري هنرو جامعه از يکديگر و
بازخواني جريان هنر و انديشه در تاريخ معاصر ايران عنوان سلسله مباحث و گفتوگوهايي است که از سوي آزما براي
گفتوگوي
اهل هنر و ادبيات با يکديگر در مورد هنر معاصر و تأثيرپذيري آن از شرايط پيراموني و
نيز اثر آن در فرايند تحولات اجتماعي برگزار ميشود. در اين شماره قسمتي از اين
مباحث را که گفتوگويي
است بين بهرام دبيري نقاش و خسرو سينايي فيلمساز ميخوانيد.
سيمين بهبهاني زاده تهران و از پدر و مادري اهل انديشه و شعر و کتاب بود (۱۳۹۳-۱۳۰۶) شعر را از دههي ۳۰ شروع کرد و در حوزه غزل از نامداران اين ژانر ادبي بوده است. بسياري وي را «نيماي غزل» ناميدهاند وي در اين قلمرو بيش از ۴۲ وزن تازه شعري پيشنهاد و در آثارش به کار برد.
متأسفانه يکي از مهمترين دلايل واماندهگيهاي ما اين است که تقريباً هيچگاه درک درستي از جمعگرايي و منفعت جمعي نداشتهايم و برعکس هميشه کلاه خودمان را چسبيدهايم و دغدغه ي گليم پارهاي را داشتهايم که بايد از آب بيرون بکشيم و همين کلاه نخنماي مندرس و گليم پاره ي اجدادي بوده است که اگر نه در همه تاريخ که در اين يک صد سال اخير دست کم سبب شده است به هر صواب و ناصوابي تن بدهيم که مبادا فرصتي و نفعي از دستمان برود کلاه را باد ببرد و هر جا که گمان به وجود منفعتي بردهايم خواستهايم