من فکر ميکنم به اين سوال شما که ادبيات چيست بايد جوانها پاسخ بدهند. آنها نگاه خودشان را دارند و شيوه ي کار خودشان را. جوانها بايد بگويند چرا اين طور مينويسند اگر من و امثال من که واقعاً در مصاحبههاي مختلف صحبتهايمان را هم کردهايم حرف بزنيم ميگويند به شما مربوط نيست اين ادبيات من است. هر چند که چيزي که مينويسند من و شما نفهميم يا دوست نداشته باشيم.
اما هنوز هم ميبينيم وقتي کاري با ترجمهي شما يا مثلاً کتاب گلي ترقي منتشر ميشود با همين تيراژ پانصدتايي در عرض کمتر از يک ماه دو سوم آن تمام ميشود اما اين اتفاق در مورد کتابهاي جوانترها نميافتد. و اين يعني جاي تکهاي اساسي در اين پازل خالياست.
من شاعر جواني ميشناسم که کارهاي خوبي هم دارد و گه گاه تحليلهاي خوبي از او خواندهام و کارش در عرض دو سال به چاپ هشتم رسيده. پس يعني اينها مخاطب دارند. من کوثري بيش از بيست مصاحبه کردهام و در هر مصاحبهاي کلي حرف زدهام. در مصاحبهي اخيرم گفتم من آن چه الان به صورت شعر ارائه ميشود را نميفهمم. اول بايد شعر بودنش برايم ثابت بشود و بعد دربارهاش اظهار نظر کنم.
افرادي مثل شما تعريف مشخصشان از ادبيات چيست؟ وقتي ميگوييم اين که ميخوانم شعر نيست ميدانم چرا نيست، چون در من مخاطب لذتي بر نميانگيزد، فرمش را نميپسندم…. اما واقعاً آن چه که يک نوشتار را تبديل به اثر ادبي ميکند چيست؟
اين که تعريف ادبيات چيست نميدانم. ممکن است جايي تعريفي داده باشم اما قطعاً تعريف همه جانبهاي نبوده. اما مصداق ميتوان معرفي کرد. ما ميتوانيم بگوييم مصداق شعر، شعر حافظ است، شعر سعدي است و شعر شاملو.
ولي اينها با هم خيلي فرق دارند.
بله، ولي آيا شعر را ميتوان تعريف کرد؟ شعر چيست؟ من نميدانم. يک تئوريسين بايد اين را بگويد. من همهي عمرم خواندهام که لذت ببرم. ميتوانم بنا به تجربهي خواندنم بگويم اين شعرهاي جديد نه تأثير زباني بر من مخاطب دارد و نه خيالي. وقتي ما ميگوييم شعر حافظ شعر است، از همنشيني واژهها و کاربرد اصول زباني در آن لذت ميبريم. مفهوم و خيال جاري در اين شعر به من مخاطب نهايت لذت را ميدهد.
شعر او امکان پرواز فکر را به من ميدهد که باز با تخيل فرق دارد. پس من به اين ميگويم شعر اعلي يعني سطح بالا. شعر فريدون مشيري که به نظر من براي مخاطب ۱۵ يا ۱۶ ساله مناسب است و براي همان مخاطب هم گاهي يک لحظات نابي دارد، ميتواند در آن اشل و اندازه شعر باشد اما وقتي آن چه که امروز ارائه ميشود حتي مخاطب ۱۵ – ۱۶ ساله هم لذتي از آن نميبرد پس اعتباري هم برايش قايل نميشوم. در اين شعرها يک سري کلمات را کنار هم گذاشتهاند که هيچ طوري به زبان نميچرخد.
اما بسياري از اينها معتقدند که فرم مهم نيست و حرف دارند…
بله. اما حرفها هم حرف تازهاي نيست و تکرار گفتههاي ديگران است. هنوز يک حرف مولوي مرا ميلرزاند، هنوز يک شعر شاملو با اين که حتي ميتواند براي واقعه و شرايط سياسي چهار دههي پيش سروده شده باشد اما بر من تأثير ميگذارد و برايم خواندني است.
چرا؟ چون لااقل با زباني گفته شده که زبان قدرتمندي است. من عاشق شاملو بودم اما از دههي شصت در مورد ادبيات حرفهاي خوبي نزد اما به هر حال اين آدم جوهري داشت که هر چه ميگفت روي مخاطب تأثير ميگذاشت و اين تأثير براي اين بود که از مخاطبش شناخت داشت و از همه مهمتر زبان را بسيار خوب ميشناخت واقعيت اين است که شعر آفرينش در عرصهي زبان است. شاملو ميتوانست مثل يک لومپن حرف بزند و بنويسد و ميتوانست مثل بيهقي هم بنويسد. خب اين توانايي را نميشود ناديده گرفت و اين جوانها اين توانايي را از خودشان سلب کردهاند.
اين توانايي فقط محدود به شعر نيست، در نثر هم همين طور است.
دقيقاً اما شعر روي زبان حساسيت دارد. ولي همهي اينها باز از ديد ماست و نميشود انکار کرد که يک عده اين محصولات ادبي را دارند توليد ميکنند.
اما بالاخره يک چارچوبي براي ادبيات يا حداقل ادبيات اصيل وجود دارد.
من ۱۴-۱۵ ساله که بودم روزي چند ساعت حافظ ميخواندم بعد غزل هم ميگفتم پدر من ذوق ميکرد که پسرم شعر گفته مثل حافظ – واقعيت اين بود که همهي کلمات متعلق به حافظ بود و من فقط اينها را جا به جا ميکردم. اول بار که شعر نو گفتم پدرم عصباني شد و گفت: پسر! تو آن طور شعر ميگفتي. اين ياوهها چيست که ميگويي. اين نيما يوشيج کيه که شماها بزرگش کرديد. اين يک واقعيتيست بحث من با شما اين است که نميشود از نسل ما براي بچهي امروز نظر داد او ميگويد حرفت درست است، کارهايت را هم کردهاي، اما من اين را ميگويم و اين را ميخواهم. نميشود معيار براي ادبيات تعيين کرد.
من نظرم را گفتهام حالا بايد اين جوانها بگويند که نظرشان چيست و چه طور فکر ميکنند.
بازديد : دسته: گزارش
سایر صفحات سایت