کوچه‌ی بن بست ادبیات ایدئولوژیک
بازديد : iconدسته: گفت و گو

گفت‌وگو با دکتر حسن ذوالفقاری،

کوچه‌ی بن بست ادبیات ایدئولوژیک

ندا عابد- گفتگو با دکتر ذوالفقاری

دکتر حسن ذوالفقاري، نويسنده و پزوهشگر فرهنگي است و استاد دانشگاه تربيت مدرس. ذوالفقاري به صورت تخصصي در زمينهي ادبيات عامه پژوهش ميکند. حاصل پژوهشهاي فرهنگي و ادبي دکتر ذوالفقاري در چند کتاب از جمله، منظومههاي عاشقانه ادب فارسي، فرهنگ بزرگ ضربالمثلهاي فارسي، ادبيات مکتبخانهاي ايران، باورهاي عاميانه مردم ايران، ادبيات داستان عامه و … منتشر شده است. و محور اين گفتگو مسئله تعهد در هنر و ادبيات است.  


طی دهه های اخیر وقتی از ادبیات متعهد صحبت می کنیم، ذهن شنونده در اغلب اوقات به سمت ادبیات ایدئولوژیک (و در ایران بیشتر به سمت ادبیات چپ غالب بر فضای ادبی ما از دهه‌های ۳۰، ۴۰ و ۵۰ به بعد) می رود به نظر شما آیا مفهوم “ادبیات متعهد” ادبیات ایدئولوژیک است یا تعهد اجتماعی مشابه آن چه در آثار جمال‌زاده ، چوبک یا هدایت می‌‎بینیم نیز تعهد ادبی محسوب می‎شود؟

ممنون از این‌که اولاً این بحث را پیش کشیدید‌ که تا حدی ساحت‌های موضوع باز شود و دوم این‌که بحث را به ادبیات عامه برسانیم.

چون راجع به شعر و ادبیات متعهد در ادبیات کلاسیک و معاصر‎ بحث‌هایی شده ولی در مورد ادبیات عامه کمتر بحث شده است. اولین نکته‌ای که باید مطرح کرد، این است که اصلاً مگر می‌شود ادبیات تعهد نداشته باشد؟

 

درواقع هنر، در ذات خودش متعهد است.

بله، قطعاً. مگر می‌شود متعهد نباشد! پس چگونه عده‌ای ادبیات را به متعهد و غیرمتعهد یعنی هنر برای هنر تقسیم کرده اند؟ البته صراحتاً نگفته‌اند غیرمتعهد. چون مکتب “پارناس” که اساس آن هنر برای هنر است، بیشتر به فرم شعر و هنر پایبند است، مثل شعر منوچهری و عنصری. شعر این شاعران شاید حاوی پیام مستقیمی نباشد مانند آن‌چه که سعدی در “بوستان “و “گلستان” می‌دهد. اما از منظر کلی، عنصری و منوچهری هم در شعرشان متعهد بوده اند؛ متعهد به خود زبان و به ذات ادبیات.

 

به نظرم باید در مورد واژه‌ها حرف بزنیم. ظاهراً آن‌چه که در ساحت ادبیات معاصر ما به‌عنوان “ادبیات متعهد” جاافتاده است، درواقع مفهوم مترادف؛ ادبیات ایدئولوژیک است. درواقع آن‌قدر فضای فکری حاکم در نیم‌قرن اخیر تعهد را به‌طور کل یا در ادبیات چپ مارکسیستی می‌بینند و یا راست اسلامی.

درست است. برای این بررسی باید دوره ای عمل کرد و نه این که شاعران را تک‌تک بررسی کنیم، هرچند که در همه‌ی دوره ها اشعار و نوشته های ادبی صرف با قصد زیبایی شناسی و زمینه های اجتماعی وجود داشته. اما چون بازوی سیاست پرزورتر بوده این آثار کمتر دیده شده. مثلاً در دوره‌های

اولیه  ی سبک‌های شعر فارسی، سبک خراسانی انگار بیشتر این‌گونه بوده است.

 

بله، بیشتر مدح و وصف طبیعت و بوده است.

بله، این‌ها بوده. تعهدی نسبت به اجتماع و دین که حالا ایدئولوژیک هم باشد، نداشته‌اند.

منظور من بیشتر تعهد نویسنده و هنرمند در مقابل جامعه است. سؤال اول همین بود که شما تعهد را از دیدگاه خودتان چگونه معنا می‌کنید، و بعد برویم به سراغ این‌که کدام یک در این تعریف می‌گنجد.

از نظر من تعهد بستگی به این دارد که با چه پسوندی آورده شود؛ مثلاً ادبیات متعهد و مردمی، متعهد و دینی “و انقلابی”،”و اجتماعی”، “و سیاسی”. این کلیدواژه‌ها خیلی تعیین‌کننده هستند. چون نشان می‌‎دهد آن نویسنده وقتی می‌گوید تعهد “سیاسی” ناخودآگاه می‌‎خواهد به مخاطبش بگوید شعری متعهد است که سیاسی باشد، یا مردمی و انقلابی باشد. به نظر من تعهد را دو گونه می‌‎توان معنا کرد: این که شاعری یک تعهد هنری دارد و یک تعهد دینی و یا انقلابی دارد و یا تعهد اجتماعی دارد و یا هر نوع دیگری. همه آن تعهد‌ها را یک طرف بگذاریم، و در سوی دیگر تعهد هنری شاعر و نویسنده را قرار دهیم، تعهد به چه چیزی؟ به زبانی که به کار می‌گیرد، به هنری که دارد، در بستر آن آفرینش انجام می‌‎دهد. آن هم نوعی تعهد است. پس ما تعهد را می‌توانیم خیلی وسیع‌تر معنی کنیم.

اما در یک کلیت وسیع‌تر، تعهد سیاسی به‌عنوان‌مثال به یک گروه یا حزب خاص و تبلیغ منویات آن گروه خاص برمی گردد. اما هنرمندی که نسبت به مسائل زندگی روزمره و وضعیت جامعه‎اش عکس‌العمل نشان می‌دهد، مثل یک عکاس که از صحنه‌های جنگ یا گرسنگی مردم در کوچه و خیابان عکاسی می‌‎کند، فارغ از هرگونه منش سیاسی دغدغه‌مندی خود را نسبت به مسائل جامعه نشان می‌دهد. اصلاً ممکن است که یک ایدئولوژی متفاوت و یا دین متفاوت با افراد آن جامعه داشته باشد. ما این تعهد کلی را نسبت به جامعه در اشعار حافظ و سعدی می‌بینیم. جلوتر می‌آییم و در ادبیات معاصر در جمال‌زاده و چوبک و … می‌بینیم.

بله هر چه ادبیات اجتماعی‌تر می‌شود، تعهد آن بیشتر می‌شود

حتی هدایت در “علویه خانم” و “حاجی‌آقا” و حتی بوف کور عملاً نویسنده‌ای است که به مسائل جامعه‌اش متعهد است. ولی هیچ‌وقت کسی از هدایت با صفت “نویسنده‌ی متعهد” یاد نمی‌کند. یا حتی جمال‌زاده؟

بله، البته در گذشته و البته پس از انقلاب بیشتر، به سبب برخی عقایدشان این نویسندگان به‌نوعی بایکوت شدند.

سؤال این جاست که چرا این نگرش باب شد؟ اگر بخواهیم ادبیات متعهد را کمی گسترده تر نگاه کنیم، با این نوع ادبیاتی که مثال زدیم، حوزه‌ی‎ ادبیات معاصر چقدر به جامعه‌اش متعهد است؟

اتفاقاً من فکر می‌کنم که از این منظر، بیشترین تعهد را ادبیات معاصر ما داشته است. نخستین شعر نیما “ای افسانه، فسانه، فسانه …

” تا شعر‌های دیگر او به‌خصوص “آی آدم‌ها” که بسیار متعهدانه است. چون در جهت بیداری جامعه خودش صحبت می‌کند. یا شعر می‌تراود مهتاب نیما هرچند کمی ناامید است: می‌تراود مهتاب / می درخشد شبتاب / نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک / غم این خفته‌ی چند / خواب در چشم ترم می‌شکند / نگران با من استاده سحر /صبح می خواهد از من / کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را / بلکه خبر / در جگر لیکن خاری / از ره این سفرم می شکند / نازک آرای تن ساقه گلی / که به جانش کشتم / و به جان دادمش آب / ای دریغا به برم می‌شکند.

یا تمام شعر‌های اخوان ثالث هم همین‌طور، از این منظر شعر اخوان، شعر متعهد است.

 

البته هم اخوان و هم شاملو بخش زیادی از اشعارشان حامل پیام سیاسی مستقیم است.

بله، همین‌طور است اما توجه کنیم که در همان زمینه‌ی‎ تعهد به ادبیات، چون به‌هرحال ادبیات زبان برتر و یا به‌اصطلاح غنی شده است، طبیعتاً شاعر متعهد به ادبیات، با هر تعهد سیاسی هم که شعر بگوید تعهد او به ادبیات را نمی توان منکر شد.

 

البته که ادبیات میراث ماندگار یک قوم است. آن‌چه که با این زبان خلق می‌شود می‌ماند.

بله، من سعدی را مثال می‌زنم. می‌خواهم در این زمینه از سعدی بگویم که شعرش از نظر تعهدی که به خود ادبیات دارد، در اوج است. از نظر توجهی که به اخلاق دارد دارای تعهد انسانی است، در جهان هم بسیاری اعتقاد دارند که شاعر و نویسنده‌ی متعهد کسی است که به مقولات اخلاقی و تربیتی بپردازد و نگاه او انسانی باشد، نگاهی فارغ از قوم و عشیره و کشور خودش، نگاه به کل جامعه‌ی بشری که چنین تعریفی درواقع شاهکارهای جهانی را دربر می‌‎گیرد.

مثل حافظ و فردوسی و مولوی. اینها تعهد بشری دارند. جایی که سعدی می‌‎گوید، “بنی‌آدم اعضای یکدیگرند”، نمی گوید که ما مسلمان‌ها یا ما ایرانی‌ها. می‌گوید “بنی‌آدم” اعضای یکدیگرند. می‌خواهم بگویم در شعر شاعران ما انواع تعهد‌ها به قوت دیده می‌شود. تعهد به خود ادبیات، تعهد به آحاد مردم، چیزی که ما در ادبیات عرفانی به آن تهذیب نفس می‌گوییم. بحث اخلاق و تربیت، بحث دین و گرایش‌های دینی و عقیدتی.

پس در نتیجه حتی در زمینه‌ی ادبیات دینی هم در ادبیات کلاسیک ما، پیام مستقیم نیست و شاعر و نویسنده ما را به بخش انسانی می‌برد.

بله. دقیقاً. مثلاً مولوی حرف هایش را خطاب به انسان می‌‎گوید و ملت را فراتر از آن چه امروز ما می‌‎شناسیم می‌‎بیند یا حافظ یا سعدی و … علت این‌که این آثار شاهکار هستند همین است.

جالب این‌که ابعاد تعهد انسانی در ادبیات ما قوی‌تر است و این خودش یک نقطه‌ی‎ قوت قابل‌مطالعه است و متأسفانه با وجود چنین ابعادی چند دهه است که سعی می‌‎شود جهت ادبیات را از این فضای وسیع فکری به یک باریکة متعلق به یک ایدئولوژی خاص هدایت کنند و وسعت مفاهیم انسانی که اساس پیام ادبی کلاسیک‌های ما بود. به اندازه‌ی‎ یک دیدگاه و منش فرعی کوچک و محدود کنند و بر آن برچسب متعهد بزنند!

من مخصوصاً ابعاد آن را باز کردم که برای مخاطبان مشخص بشود. اگر دیوان شاعران را بیاوریم و شعرشان را بخوانیم، می‌بینیم تمام این ابعاد را دارد. لزومی ندارد از کوچه‌ی تنگ ادبیات ایدئولوژیک عبور کنیم

ولی متأسفانه سال هاست که وقتی صحبت “ادبیات متعهد” می‌‎شود. انگار در قراردادی نانوشته ادبیات ایدئولوژیک در نظر می‌‎آید.

بله، مثلاً نمود آن را در تاریخ ادبیات نویسی بارز است؛ مثلاً روس‌ها هم تاریخ ادبیات فارسی نوشته اند نمونه اش ریپکا. ادبیات خلقی و کارگری را بزرگ و اشعار را با نگاه مارکسیستی تعبیر و تفسیر کرده اند.

این کتاب نیز همچون آثار دیگر خاورشناسان (به‌خصوص خاورشناسان روسی) از گرایش‌های ایدئولوژیک و تأویل و تفسیرها به‌دور نمانده است، مخصوصاً مؤلفان این کتاب که کوشیده‌اند جریانات تاریخ ادبی و مبانی فکری و فرهنگی شاعران و نویسندگان ایرانی را با اصول اعتقادی مارکسیسم و سوسیالیسم منطبق کنند؛ برای نمونه: نزاری قهستانی را شاعری با عقاید ملحدی معرفی می‌کند که انگیزه‌اش از سرودن شعر یافتن قالبی برای بیان عقاید الحادی اش است (ص ۳۸۱) و به نقل از ا. برتلس وی را ملحدی آزاداندیش می‌انگارد که به پایه و اساس اعتقادات زمان خود حمله می‌کند یا خیام را عاصی اجتماعی می‌داند که نتوانست به درک اجتماعی خود، تحقق انقلابی ببخشد. (ص ۲۹۹) وی علّت شهرت رباعیات خیّام در اروپا و سراسر دنیا را خصلت ضد زورمندی آن می داند. (ص ۲۹۹) معلوم نیست این خصلت را از کدام رباعیات خیام استنباط و استنتاج کرده است؟! تحلیل های رپیکا عمدتاً بر مبنای ساختار دوقطبی جامعه‌ی ایرانی و گرفتاری و رویارویی مردم با نظام فئودالی تفسیر و توجیه شده است. او مثلاً هجو و هزل را نیز زاییده‌ی سلطه‌ی نظام فئودالیسم می‌داند و یا مناسبات میان عاشق و معشوق و حسادت شاعران را نیز با همین دیدگاه توجیه و تحلیل می‌کند! یا صوفی‌گری آن را یک ایدئولوژی می داند که نخست بیانگر اندیشه‌ی شهرنشینان مخالف بود و ازاین‌رو ضد دربار و فئودالیسم عمل می‌کرد، اما بعد به حربه‌ای در دست فئودال‌ها تبدیل شد. (ص۳۵۱) وی باب، رهبر بهائیان، را از طبقه‌ی خرده بورژوازی می‌داند که از بحران اقتصادی ایران رنج می‌برد. (ص ۴۵۹). رپیکا بی‌پروایانه سعدی را ماکیاولیست می‌داند و درباره‌ی علّت توفیق گلستان به نقل از ک.چاریکین می‌نویسد: “دلیل موفقیت این کتاب بازتابانیدن فلسفه‌ی سازگاری و ابن‌الوقتی در آن است.”. (ص۳۷۴)

ادبیات متعهد به جامعه در حوزه‌ی‎ ادبیات عامه‌ی کلاسیک و معاصر چگونه قابل تبیین است؟

مهم ترین نوع تعهد در ادبیات، تعهد به جامعه است. بخشی از آن در اجتماعیات شاعران و نویسندگان ما بازتاب یافته؛ مثل انوری یا سعدی یا آثار منثور ادب عامه مثل داراب‌نامه و سمک عیار و ازاین‌قبیل. بخش مهم اشعار شاعران توجه به مسائل اجتماعی است. سعدی شاعری جامعه‌شناس است چون در بطن جامعه حضور داشته است. یعنی با مردم سفرکرده و رفت‌وآمد داشته و نسبت به دیگران جامعه را بهتر و عمیق تر می‌شناسد. اوضاع اجتماعی عصر سعدی در گلستان متجلی است و این یکی از امتیازات بارز این کتاب است. از خلال این خاطرات و حکایات که سعدی به قلم آورده خوب می‌توان به مسائلی مهم و باریک چون اوضاع حکومت، رفتار عمَال دیوان، احوال و افکار و روحیات و معتقدات مردم، رسوم جامعه و طرز تفکر طبقات مختلف در آن عهد، پی برد. سعدی وقتی می‌‎خواهد قضاوت قاضیان را نقد کند باظرافت و طنز و استادی مخصوص خود داستان “قاضی همدان” را در “گلستان”، بیان می‌کند. سعدی به‌عنوان یک جامعه‌شناس می‌خواهد که این قاضیان را نقد کند، نه فقط قاضیان بلکه پادشاه را هم نقد می‌کند، و ما از خلال دیالوگ‌هایی که ردوبدل می‌شود، متوجه نگاه و نگرش سعدی نسبت به این طبقه‌ی‎ اجتماعی و فسادی که این طبقه دارند می‌شویم. خب اگر تعهد را رسالت بگیریم، این رسالت سعدی است که به زیبایی تمام در “گلستان” و حتی “بوستان” دیده می‌‎شود. هرچند که در “بوستان” می‌خواهد یک جامعه ی‎ آرمانی را ترسیم کند که قرار است ما را به بهشت ببرد، و در “گلستان” جامعه‌ای که الان در آن زندگی می‌کنیم را ترسیم می‌کند. ولی در هر دو رسالتش همین است. تعهدی که سعدی دارد یک تعهد اجتماعی است و خودش از بطن اجتماع درآمده است.

و در دوران معاصر …

همه به‌نوعی وارد این حوزه می‌شوند. مثلاً تمام آثار جمال‌زاده و هدایت همین است. به‌عنوان‌مثال در داستان “حاجی‌آقا” هدایت یک شخصیت اجتماعی آن دوره را که یک وجه بازاری و یک وجه سیاسی دارد، نقد می‌کند و به نظر همة‎ داستان‌های هدایت، این نگاه را دارد. او باورهای غلط جامعه خودش را به‌این‌ترتیب نقد می‌کند. این نوع نگاه از دوران مشروطه وارد ادبیات ‌‎شد. مثلاً دهخدا با زبان خیلی ساده مفهوم وطن و حُب وطن را بیان می‌کند.

“هنوزم ز خردی به‌خاطر دَرَست/که در لانه ماکیان برده دست /به منقارم آن‌سان به‌سختی گزید/که اشکم چو خون از رگ آن دم، جهید

پدر، خنده بر گریه‌ام زد که‌ هان!/وطن‌داری آموز از ماکیان”

دهخدا بدون این که ایدئولوژی خاصی را تبلیغ کند از وطن می‌گوید.

بله، این شعر، شعر متعهد است. اصلاً قابل قیاس با غزل فلان شاعری نیست که صرفاً برای معشوق خود شعر گفته و پیامی پشت آن ندارد و تنها احساسات شخصی‌اش را می‌گوید. نهایت کشش آن غزل می‌تواند این باشد که لذت آنی در ما ایجاد کند. اما گفتن چنین حرفی مخصوصاً در دوره‌ی‎ خاص‎ مشروطه، مهم است و نشان از تحول اندیشه در شعر دارد. امروز شاید به نظر ما ساده بیاید.

چون وطن برای ما کاملاً جاافتاده است، ولی در آن دوره حرف از وطن زدن نوآوری، دغدغه و جرأت می‌‎خواست.

در دوره‌ی معاصر ادبیات چریکی، به‌عنوان شعر متعهد در شعر سرایندگانی چون سیاوش کسرایی، مرضیه احمدی اسکویی، مهدی رضایی، سعید یوسف، علی میرفطروس، سعید سلطان‌پور، خسرو گل‌سرخی، جعفر کوش‌آبادی، م. آزرم، عظیم خلیلی، بتول عزیزپور و … ظهور کرد. دنباله‌ی‎ آن شعر چریکی، تبدیل شد به ادبیات متعهد انقلاب اسلامی. برای نمونه این شعر قیصر امین‌پور است:

ز جاده‌های خطر بوی یال می‌آید/کسی از آن‌سوی مرز محال می‌آید /صدای کیست؟ خدایا درست می‌شنوم؟/دوباره بوی صدای بلال می‌آید/ز بس فرشته به تشییع لاله آمدورفت/صدای مبهم برخورد بال می‌آید

این تمام مفاهیم مذهبی ایدئولوژی برای یک شهید است.

مپرس از دل خود “لاله‌ها چرا رفتند”/که بوی کافری از این سؤال می‌آید /بیا و راست بگو، چیست مذهبت ‌ای عشق/که خون لاله به چشمت حلال می‌آید /به لحظه لحظه‌ی این روزهای سرخ قسم/که بوی سبزترین فصل سال می‌آید

ببینید این هم نوعی شعر متعهد است که هم از نظر تعهد زبانی در اوج است و هم بسیار زیبا. ولی به‌هرحال پشت این، شاعر رسالت خودش را در تبلیغ مفاهیمی می بیند که در شعر آمده است؛ بنابراین در هر دوره، شاعران تعهد را یک‌جور دیده‌اند و بر اساس ایدئولوژی که به آن اعتقاد داشته اند، شعر سروده اند و آن را معنی کرده‌اند.

یعنی درواقع وقتی ما متعهدیم (بحث کردیم که ادبیات در ذات خودش متعهد است و ادبیات خنثی و بدون تعهد معنی ندارد). ما این ماجرای تعهد ذاتی را به قیمت تبلیغ دیدگاه‌های سیاسی و ایدئولوژیک کاملاً در یک مملکتی مثل ایران که سال‌های سال عقبه‌ی ادبی جدی دارد، نادیده می‌گیریم. آن هم از نگاه تعداد زیادی از اعضای جامعه‌ی روشنفکری‌مان.

ببینید اصلاً خود این بحث هم یک دوره در اروپا، مطرح شد. در اروپا بعد از جنگ جهانی دوم که این بحث را سارتر در کتاب ادبیات چیست و همفکرانش مطرح می‌کنند، و بعد دیگران می‌آیند به موضوع‌های مختلف دامن می‌زنند. همه ادبیات را متعهد می‌دانسته‌اند.

کافکا می‌گوید: “شاعر متعهد وظیفه دارد انسان تنها و وحشت‌زده از مرگ مقدر را به زندگی جاودانه هدایت کند.” تولستوی هم رسالت هنر را ترویج اخلاق می‌داند. الیوت هم می‌گوید “عظمت ادبیات را تنها با معیار‌های ادبی نمی‌توان تعیین کرد.” یا دیدرو می‌گوید “هر آزادمردی که قلم‌به‌دست می‌گیرد باید همت کند عفاف را محبوب و فسق را منفور سازد.” باختین معتقد است تمامی کلمات و همه‌ی اشکال زبانی جایگاه مقاصد هستند. ذات ادبیات چه گفتن و در کنار آن چگونه گفتن است. چطور تعهد می‌تواند در ذات ادبیات نباشد. به عقیده‌ی برشت هنر بدون هدف معنی ندارد.

ولی یک نکته هست، این که در اکثر نقاط جهان در یک دوره‌ی خاص ادبیات بار سیاسی هم پیدا می‌‎کند و پس از عبور از آن دوران دوباره به نقش اصلی خودش برمی‌گردد. اما در کشور ما این دوره‌ها اساساً از بار تعهد ایدئولوژیک کمر راست نمی‌کند.

بله از یک ایدئولوژی به ایدئولوژی دیگر، فارغ از این که ذات ادبیات متعهد است و لازم نیست چیزی را بار آن کرد. مثالش فردوسی. شاهنامه به ملیت، تاریخ، فرهنگ، دین و اجتماع متعهد است. به‌خوبی هم از عهده برآمده و در طول تاریخ برای ایرانیان چراغ بوده است. حال گروهی با مصادره به مطلوب، برداشت‌های خاص از آن می کنند.

یک دلیلش به نظرم این است که ما ذهن مردم را عادت داده‌ایم که این‌گونه ببینند.

و در جمع بندی باید بگوییم که شعر متعهد به چه چیزهایی تعهد دارد. اول تعهدی است که به خودش دارد. دوم به انسان مهذبی که از درون شاهکارهایی مثل شاهنامه فردوسی، حافظ، سعدی و امثال آن‌ها در می‌آید. سوم تعهد به اجتماع چه در شعر اجتماعی چه شعر مردمی و عامه، شاعرانی به دین و اعتقادات خود پایبند بودند؛ مثل ناصرخسرو برخی به وطن و ملیت مثل ملک‌الشعرا بهار و در دوره‌ی معاصر. شاعرانی هم تعهد انسانی و بشری داشتند مثل حافظ و خیام.

یک دلیل هم مصادره به مطلوب نظام‌هاست یعنی ادبیات را به نفع خودشان مصادره می‌کنند.

بله، آن‌ها این مفاهیم را با چهارچوب از پیش تعیین شده و ذهنیت ایدئولوژی‌زده خود تفسیر و توجیه کرده‌اند. ما تعهد را فارغ از این‌ها می‌دانیم. همان‌طور که گفتم تعهد از آن نقطه‌ی‎ صفر که خود ادبیات است شروع می‌شود تا به ابعاد دیگر برسد.

اصلاً امکان ندارد شعر بر یک بستر و ذهن خالی شکل بگیرد یا جرقه‌ی یک داستان یا رمان از هیچ شروع شود. مگر می‌‎شود. نویسنده و شاعر دغدغه نداشته باشد. اتفاقاً هنرمند و شاعر از همه بیشتر درد دارد و دغدغه‌هایشان متنوع است. باید دغدغه باشد تا اثر ادبی خلق شود. این تعهد در تمام گونه های شعر حماسی و غنایی و تعلیمی بوده.

اصلاً چرا برخی تعهدگریزی ادبیات را مطرح کرده اند؟

به نظرم چند علت داشته.

اینان گمان دارند قیدوبند، رشد ادبیات را کند و شکاف هنری را بیشتر می کند. در پاسخ باید گفت مگر خیام و مولانا و حافظ و گوته و پوشکین و… که آثارشان در اوج خلاقیت هنری است، خالی از پیام است؟

 

به نظر می‌رسد، نیاز به تصحیح دیدگاه هایمان داریم. جداسازی تعهد اجتماعی و ایدئولوژیک. بحث بر سر این‌که مثلاً چرا در سراسر ادبیات معاصر نگفتیم که هدایت یک نویسنده‌ی متعهد است، یا جمال‌زاده، سیمین بهبهانی و …

اتفاقاً هدایت خیلی هم متعهد بود. درون‌مایه‌ی اغلب داستان‌های هدایت، مرگ‌اندیشی، انتقاد از جامعه تحت استبداد است. او به‌شدت با خرافه پرستی در ستیز است.

تصویرها و توصیفات و شخصیت‌ها و چهره‌های داستان‌های او اغلب رنگ ملی دارند. او از زبان و فرهنگ مردم به‌خوبی و در حد اعجاز بهره می‌گیرد و همین مایه غنای داستان‌هایش می‌شود.او به جنبه‌های روانی و درونی چهره‌ها و اشخاص داستانی خود می‌اندیشید، ضمن آن‌که از وصف ظاهر آن‌ها نیز درنمی‌ماند. بعد روانکاوانه‌ی داستان‌های او قوی و مؤثر و دقیق است. برخی از داستان‌های هدایت، انعکاس مسائل روحی و روانی خود نویسنده است. همین ها بود که هدایت در نویسندگان پس از خود تأثیر ژرفی بر جای گذاشت. از یک نویسنده ی متعهد چه انتظاری بیش از این داریم.

یا مثلاً زمانی که چوبک در تنگسیر یک ظلم اجتماعی را بزرگ می‌کند، یا در لوطی که عنترش مرد از چشم آن میمون کوچک مسائلی را که در اطرافش اتفاق می‌‎افتد تصویر می‌‎کند.

بله چوبک هم در داستان‌های کوتاه و به‌خصوص رمان‌های تنگسیر و سنگ صبور زوایایی تاریک از حیات فردی و اجتماعی ایران را روشن می‌کند. آثارش آیینه‌ی سیمای واقعی ایران در آن سال‌هاست. چوبک با روش خاص و ناتورالیستی خود پلیدی‌ها، خشونت‌ها و پلشتی‌های اجتماع و سرنوشت شوم انسان‌های تیره‌بخت را پیش چشم می کشد.

داستان سنگ صبور عصاره ی فکری و مفهومی‌ داستان‌های چوبک را با خود دارد .

و به همان جرم بایکوت می‌شود.

بله، و می‌گویند این متعهد نیست درحالی‌که تعهد سلسله‌مراتبی دارد. آیا بیان این حرف ها که موضوعات بشر امروز است تعهد نیست؟

به نظرم ما نیاز به تصحیح این واژه در ادبیات داریم.

بله، قطعا

در حوزه‌ی‎ ادبیات عامه چگونه این تعهد بازتاب یافته؟

ادبیات متعهد در قالب اشعار و تصانیف و افسانه ها و خلق متون مکتوب از قبیل جنگ‌نامه ها و شاهنامه‌خوانی ها زمینه های استبدادستیزی را فراهم می‌آورده است. مضمون و درون‌مایه‌ی تمامی این نوع از ادب عامه ترسیم چهره‌ی رنج‌کشیده و مظلوم مردم و دعوت به مبارزه، ستایش آزادی و آزادگی است. برخی از مضامین رایج در سروده ها و روایات مردمی بیان دردمندی قشرهای ضعیف اجتماع است که قربانی نظام استبدادی شده‌اند، همچنین القای امید به ایستادگی برای رهایی، ارج نهادن به جان‌باختگان راه آزادی و نوید دادن پیروزی در آینده، ازجمله مضمون‌های روایات منظوم و منثور شفاهی عامه است که از لابه‌لای متون حماسی اقوام می توان دریافت.

در حوزه‌ی‎ ادبیات مردمی و ادبیات عامه یک‌بخشی از عناصر ادبی افسانه‌ها هستند. آیا افسانه‌ها تعهدی نسبت به مردم داشته‌اند؟ چون ما همیشه افسانه را یک داستان خیالی سرگرم‌کننده می‌دانیم، آیا واقعاً صرفاً همین بوده؟ یعنی تعهدش فقط سرگرمی بوده است؟ حتماً نه. الگوگیری مخاطبان از قهرمان بی باک و شجاع قصه ها مهم ترین کارکرد این قصه هاست. فرهنگ ایرانی به دلیل داشتن قصه ها و افسانه های بی شمار در شکل های مکتوب و شفاهی، از این موهبت برخوردار بوده  است که از دم گرم نقالان و قصه خوانان و

پدربزرگ ها سیراب شوند. مفاهیم عدالت‌خواهی و ظلم‌ستیزی در دو شکل بازتاب یافته است؛ مثلاً من برای شما افسانه‌ی “نخودی” را مثال می‌زنم، نخودی یک نیم نخود است که یک‌دفعه از آبگوشت بیرون می‌پرد و فرزند یک زن‌وشوهری می‌شود که بچه‌دار نمی‌شدند و خلاصه این بچه می‌خواهد برود نیم غاز طلب پدرش را از پادشاه بگیرد، از قضا با روش‌هایی که دارد می‌گیرد. با روش‌های سحرانگیز و افسانه‌ای که معمولاً در این قصه‌ها هست. در این قصه، موجودی ضعیف با همکاری موجوداتی همچون گرگ، شیر، روباه موفق می شود حق خود را از شاه بگیرد. از منظر اجتماعی، حق ستانی از ظالم، پیام نهفته‌ی داستان است که گوشزد می‌کند در داستان نخودی وقتی موجودی نیمه و کوچک می تواند حقوق خود را از پادشاهی قدرتمند بازستاند؛ بنابراین مردم اگر اراده کنند، بر این کار بسیار تواناتر هستند. هدف تربیتی آن برای کودکان این است که اولاً ترس از دیو غول و جن و دیگر موجودات خیالی را از وجود آنان بزداید و دیگر آن‌که به آن‌ها یاد دهد باوجود کوچکی می توان با زیرکی و هوشمندی بر مشکلات پیروز شد. آیا این تعهد نیست؟ این‌که انسان‌های به‌ظاهر ضعیف را نادیده نگیریم.

در قصه‌های ما مثلاً “حسن کچل”، هست. کچلی یک نقص است، و اتفاقاً آرمان‌های این حسن کچل بسیار بلند است، با همین کچلی‌اش زن نمی گیرد و وقتی هم که می‌خواهد ازدواج کند می‌‎گوید فقط دختر پادشاه را می‌خواهم، این تبلیغ آرمان‌خواهی و نادیده‌گرفتن نقص هاست. از این نظر افسانه ها بسیار قوی عمل می‌‎کنند. نیمه‌ها و ناقص‌ها و تنبل‌ها و کچل‌ها و.. درواقع بخشی از تیپ‌های اجتماعی هستند، و اگر در این تیپ‌های مردمی نگاه کنیم می‌بینیم رسالت همه‌ی‎ افسانه‌ها این بوده که به خوانندگان خود بگویند داشتن نقص جسمی به‌هیچ‌عنوان عیب نیست.

هنر در این است که بتوانی کار بزرگی انجام دهی. بله، اگر از منظر گفتمان قدرت به همین افسانه نخودی آن نگاه کنیم می‌توانیم آن را در همان لایه ببریم و این چیزها را از آن در بیاوریم. نه فقط این‌ها، در همه‌ی افسانه‌های ما. چه افسانه‌هایی که برای کودکان ساخته شده و کودکان در آن دخیل هستند، چه آن‌هایی که بزرگ‌ترها و همه‌ی ارکان جامعه. می‌بینیم که افسانه‌ها از پیام تهی و خالی نیستند. ولی چیزی که بوده، این پیام‌ها مستقیم عرضه و القا نشده‌اند. در غالب افسانه‌ها آمده‌اند که ما بتوانیم از آن پیام‌های خودمان را بگیریم. مثلاً داستان “خاله‌سوسکه”، یک داستان رایج است که همه آن را می‌شناسند، و اگر از منظر فمینیستی نگاه کنیم، کلی پیام در آن است.

بله، احترام به زن و …

بله، مثلاً داستان “نارنج و ترنج”، اتفاقاً در اغلب افسانه‌ها زنان نقش‌آفرین هستند و نقش‌های واقعی‌شان را بازی می‌کنند. برخلاف ادبیات کلاسیک ما که ممکن است کمی از آن بوی زن‌ستیزی بیاید ولی در ادبیات عامه این‌گونه نیست، این‌ها همه پیام دارند.

در بحث شعر هم به نظر همین‌طور است، در آن چیزی که به‌عنوان شعر عامیانه و تصنیف می‌شناسیم همین فضای تعهد اجتماعی خیلی جدی دیده می‌شود.

بیشترین دلیل تصنیف های مردمی، اعتراض مردم در مسائل اجتماعی مانند ظلم حکام، افزایش قیمت مایحتاج مردم و ازاین‌قبیل است. مثلاً تصنیف گرانیِ نان هنگام سفر ناصرالدین‌شاه به فرنگ در سال ۱۲۸۷٫ مردم پايتخت در قحطي این سال تصنيف زیر را مي‌خواندند: شاه كج كلا، رفته كربلا، گشته بي بلا/ نان شده گران، يك من يك قران، يك من يك قران/ ما شديم اسير، از دست وزير، از دست وزير.

نمونه‌هایی از شعر عامه را که بخوانیم و کمی تعبیر و تفسیر و بازش کنیم، متوجه می‌‎شویم که به‌طورکلی شعر عامه خالقش خود مردم بوده‌اند. شنونده هم باز خود مردم بوده‌اند. یعنی از دل آمده و بر دل می‌نشیند.

در نتیجه متعهد نسبت به همان مردم است.

به همان مردم متعهد است. البته که شعر همیشه رسالتش این نبوده که مستقیم بخواهد پیامی بدهد.

اصلاً ادبیات رسالتش مستقیم گویی نیست.

دقیقاً. مثلاً در عرصه‌ی شعر عامیانه اگر سراغ لالایی ها برویم متوجه می‌‎شویم اینها سخنان آهنگین زن تحت ستم در جامعه‌ی بسته است که برای کودکش می‌‎خواند زنی که قدرتی نداشته که حرف و پیامش را یا درد دلش را به کسی بگوید، لالایی بهترین وسیله و ابزار کلامش بوده که می‌توانست لااقل برای بچه‌اش بگوید، و الا آن بچه که مخاطب فعال نیست. لالایی شاید تنها گونه‌ی زن سروده باشد که از خلال آن می توان موقعیت و مسائل عاطفی و روانی زن ایرانی را تحلیل کرد. برخی لالایی ها واگویه های زنان از ستم حاکمان و ظلم خان‌هاست؛ مثل این لالایی  کرمانی که به جنگ های ایلی اشاره دارد:

بخواب يارم به گهواره/كه بابات رفته كرمانه/الا لالا گل زيره/كه ممدخان به زنجيره/چرا خصمش نمي‌ميره/كه تا دنيا قرار گيره/الا لالا گل نعنا/كه تا خورشيد مي‌آد بالا/در اين كوچه نري تنها/سرت را مي‌برند از راه

همین لالایی سینه‌به‌سینه می‌گردد و راوی زمانه‌ی‎ خودش می‌شود.

بله در خود لالایی‌ها هم ما می‌بینیم که زنان از همسرانشان یا از خان ده، یا از کار زیاد شکایت می‌کنند. در کار آواهایی که قالیبافان می‌خواندند هم از سختی کار می گویند و کار را با خواندن آسان می‌کنند تا سرعت و نشاط داشته باشند.

در پشت این شعر‌های قالیبافی می‌بینیم که از ظلم کارفرمایش شکایت می‌کند، یک نمونه از این ترانه‌های کار که رنگ اجتماعی بیشتری دارد:

بچین بچین که شو نمه/نمی‌چینم مزدم کمه /بچین بچین مزدت می‌دم/نمی‌چینم مزدم کمه /ده چایی بیشترت میدم/نمی‌چینم مزدم کمه …

این ترانه بازگوکننده‌ی درد و رنج کارگر هست.

دسته ای از شعر‌های عامیانه هم داریم که به آن “فلک خوانی” می‌گویند، چیزی شبیه به همان مضمون فلک ستیزی در ادبیات کلاسیک خودمان است. شاعر دائم از دست فلک و آسمان ناله و شکایت می‌کند، همه چیز را به آسمان حواله می‌دهد.

فریاد ز دست فلک جامه کبود/یک‌یک یاران از بین مایان بربود/ گر حالت چرخ این بود در عالم،/امروز و پگاه نوبت ما آید

 

از مضمون های رایج در اشعار چوپانی‌ شکایت از سختی روزگار، ظلم ارباب، سختی کار و… است. چوپانان و گله‌داران براي کم‌کردن بار خستگي و پرکردن تنهايي خود، در دامنه‌ی طبيعت و اغلب با صداي “ني” و با آواز این اشعار را زمزمه مي‌كنند:

گله اوي خورد و توي خورد و وُلوي شد/نمي‌دانم دوتا ميشم چُطو شد/الهي بشكند دست گرگ ظالم/كه جفت‌جفت مي‌بَرَمِش حلالَمْ/فردا ارباب ميا با چوب و ريسمون/جوابش چي بده بيچاره چوپون.

و از این نمونه ها در گنجینة فرهنگ مردم فراوان است. این اشعار تعهد خواننده و سراینده را نشان می دهند.

آن‌چه که از‎ ادبیات کلاسیک ما و از بین اشعار و متون آن دوره به ضرب‌المثل تبدیل می‌‎شود هم لزوماً باید دارای بار تعلیمی و متعهدانه باشد. یعنی دقیقاً آن‌هایی که با این فضا سازگاری دارند. در این مورد توضیح می‌‎دهید؟

در ضرب‌المثل‌ها هم همین‌طور است. ضرب المثل ها، بیشتر بازتاب‌دهنده‌ی بسیاری از ناهنجاری های اندیشگی و باورهای سنتی نادرست است.

مثل های فراوانی وجود دارد که خلاف اندیشه‌ی جبرگرایی و پذیرش کورکورانه‌ی ستم را تبلیغ و تشویق می‎ کنند. شاید مثل‌ها را بتوان متعهدترین نوع ادب عامه دانست؛ زیرا مبنای مثل هشدار و اندرز است.

آموزش چه در معناي گسترده‌ی آن شامل مسائل اخلاقي و تربيتي و چه در معني اخص آن صرفِ ياددهي و يادگيري در مثل ها بازتابي گسترده دارد؛ مثلاً در مورد آموزش این ضرب‌المثل‌ها را داریم:

املاي ننوشته بيست است.

کسي که در چهل‌سالگی تنبور مي آموزد در گور استاد خواهد شد.

خر پير تعليم برنمي دارد.

به مکتب نرفته نمي شود استاد شد.

آدم بي سواد کور است.

ز گهواره تا گور دانش بجوي.

و ده‌ها مورد دیگر که به ما یادآوری می کند باید هر زمان یاد بگیریم. من در کتاب فرهنگ بزرگ امثال فارسی صدهزار ضرب‌المثل آوردم تا نشان دهم ایرانیان به مقوله اندرز چقدر متعهد بوده اند.

 

درواقع بخشی از آن چیزی که از ادبیات کلاسیک ما به مردم و مخاطبان منتقل می‌شود، آن چیزهایی است که اتفاقاً بار تعهد دارد.

بله در ضرب‌المثل‌ها صددرصد ما می‌توانیم بگوییم که تعهد در کلام شرط اصلی است. چه چیزی ضرب‌المثل می‌شود؟ یک جمله‌ی‎ مهم، یک جمله‌ی‎ حاوی یک پیام مهم. وقتی ضرب‌المثل را تعریف می‌کنیم می‌گوییم جمله‌ی‎ کوتاهی که اندرزی است. یعنی پیامی پشت آن است و بعد باقی مشخصاتش را می‌گوییم.

این جمله‌های کوتاه اندرزی که گاهی موزون است و کنایه و جنبه‌های استعاری دارد و طنز هم ممکن است داشته باشد.

نشان می‌دهد به دلیل آن پیام و اندرز خیلی عمیق و گیرایی که پشتش است، میان جامعه ضرب‌المثل می‌شود و در زبان‌ها رواج پیدا می‌‎کند. پس مردم به دلیل همین ویژگی ضرب‌المثل‌ها که کوتاه و از نظر ادبی زیبا هستند. از نظر وزنی آهنگ دارند و در ذهن می‌ماند و کاربردهای متفاوت دارد. شما یک مَثَل که به زبان می‌آوری و یاد می‌گیری می‌توانی در موقعیت‌های مختلف برای بیان مسائل مختلف به کار ببری و همه هم عمیق و تأثیرگذار هستند. چه سخنی سراغ دارید که از ضرب‌المثل گیراتر باشد؟ فقط خود ضرب‌المثل است.

شعر شاعر هم وقتی به اوج می‌‎رسد مَثَل می‌شود، مثل شعر حافظ یا سعدی در گلستان هفتصد تا جمله‌ی‎ کوتاه دارد که به‌عنوان ضرب‌المثل رایج شده.

مثلاً مهم‌ترینش همین که فرمودید، بنی‌آدم اعضای یکدیگرند، یعنی یک شعار انسانی کاملاً متعهدانه.

بله، ضرب‌المثل یک جمله‌ی ادبی است. تمام شرایط یک متن ادبی را دارد. چرا این متن ادبی این‌گونه در ذهن مردم جایگزین می‌شود؟ چون پیام و رسالتی دارد و تعهدی پشت آن است.

من یک تحقیق کوچکی کرده‌ام و به صد دانشجو گفته‌ام ۵ دقیقه فکر کنید، و ده مَثَلی را که یادتان می‌آید بنویسید.

وقتی نوشتند و من آن‌ها را درهم کردم، تا بسامد پرتکرارترین ضرب‌المثل ها را در ذهن آن صد نفر پیدا کنم. مثل ” دیوار موش داره و موش هم گوش داره”،جزو پربسامدها بود. حالا باید تحلیل کنیم چرا این ضرب‌المثل در ذهن اکثر آن‌ها مانده است؟

قاعدتاً ضرب‌المثل‌هایی که به بخش خاطره و سواد جمعی جامعه نزدیک‌تر است، ماندگارتر می‌شود و آن‌هایی که متعهدتر است و پیام تعهد برای مردم دارد.

اصلاً هیچ مثلی را من لااقل پیدا نکرده‌ام که خنثی باشد. یا پیامی نداشته باشد. تمام ضرب‌المثل‌های ما متعهدانه است.

همین تعهد در امثال بوده که اخلاق را در جامعه حفظ می‌کرده و حالا که نسل جدید این امثال را نمی شنوند، اخلاق از جامعه رخت بربسته.

 

 


iconادامه مطلب

سایر صفحات سایت

Copyright © 2013 _ Design by : MrJEY