زندگی در هزارتوی قصه ها
زندگی در هزارتوی قصه ها
هوشنگ اعلم شماره ۱۷۴
قصه با انسان زاده شده است. با اولين انسانها. پيش از آن که انسان بتواند. خط و نوشتهاي داشته باشد و قصههايش را بنويسد. قصهها در ذهن انسان زاده ميشدند از تماشاي آسمان، ستارهها . ماه و خورشيد و از تماشاي طبيعت و از ديدن ديگر انسانها و شکست ها و پيروزي هاي انسان در نبرد براي بقا و از راز گونگي هر آن چه براي انسان ناشناخته بود و حتي هر آنچه ميديد.
انسان دوست داشت که قصهها را تعريف کند. براي ديگران و پيش از آن براي خودش. براي در هم تابيدن ديده ها و خيالاتش و بسياري از قصهها برآمده از روياهاي انسان بود. انساني که دوست داشت رويا ببافد و آن را براي ديگران تعريف کند. قرنها گذشت و انسان همچنان با روياهايش در زمان دويد و قصههايش را باز گفت. قصه کابوس ها و روياهايش را و اينگونه بود که داستانها به وجود آمد و داستانهايي نوشته شد روياهاي عاشقانه، کابوسهايي ترساننده و خيالاتي گاه مضحک و خندهآور و رويدادهاي عجيب و اين فقط نويسندهها نبودند که قصه ميساختند و داستان مينوشتند. ساده ترين آدمها هم قصههايي داشتند. قصههايي که نمينوشتند. اما در ذهنشان تکرار ميشد. قصههايي که شبهاي بسيار وقتي به آسمان نگاه ميکردند در ذهنشان شکل ميگرفت يا وقتي در خياباني راه ميرفتند ذهنشان را مشغول ميکرد. اين انسانها قصهها را در ذهنشان مينوشتند. قصههايي که جز براي خودشان تعريف نميکردند و همچنان چنين ميکنند. در يک کلام انسان بدون قصه و داستانهايي که از قصهها برمي آيند زنده نيست. انسان قصهها را ميسازد و در قصهها زنده است و هر انساني خود يک قصه است. قصهاي قصه پرداز! قصهاي که دوست دارد قصه بگويد و قصه بشنود و داستاننويسان فقط کاتبان اين رمز و رازهاي انسانياند و کتابهاي قصه و داستان آينهاي است در برابر روح انسان. آينهاي در برابر آينهها و اين است که قصه سازي و قصه خواني رفتن به ميان اين آينههاي روبروست و شايد لذتي که انسان از خواندن قصه و داستان ميبرد برآمده از حيرتي ناخودآگاه در ميان اين تصاوير در هم است. انعکاس تصويرهاي پديدار آمده در يک ذهن و متکثر شده در دهها ذهن ديگر.
شايد به اين دليل اين شماره آزما را به قصه و داستان اختصاص داديم داستان هايي بيرون آمده از ذهن نويسندگانشان و بازتاباندن آنها در ذهن خوانندگان که حسي مرموز را در ذهن آنها بيدار ميکند. لذت يا ناخشنودي و در نهايت افزودن بر هزاران حيرتي که در ذهن هر انساني چرخ ميزند.
داستان نويسان به تعبيري شکارچياني هستند که موضوع و مضمون داستان هايشان را از متن زندگي شکار مي کنند شايد همانند انسان اوليه اي که يورش يک حيوان وحشي را به حيوان ديگر مي ديد و يا خود در معرض آن حمله قرار مي گرفت و مي گريخت و با اميد به رهايي يا ترس از گرفتار شدن و روايت اين بيم و اميد اگر رها مي شد و مي گريخت بنيان قصه اي مي شد براي تعريف شدن. نويسنده امروز با شاخک هاي حساس ذهني که شايد حساس تر از ديگران باشد. رويدادهاي پيرامون را مي بيند و در ذهنش مي چرخاند و با تجربه هايش در هم مي تند و داستان مي آفريند و بر کاغذ مي آورد و در اين انتقال تجربه و احساس است که زندگي را با ديگران سهيم مي شود.
يکي از نويسندگان معاصرمان نوشته است: زندگي هر فرد هرچند يک نواخت و بي هيجان باشد، عرصه تجربه هاست هر کس آن چه را تجربه کرده، بهتر از ديگران مي شناسد و به جزئيات و ريزه کاري هاي آن آگاه است.
همه ي مردم مثل کارآگاه ها، پليس ها و وکيل ها زندگي پرحادثه ندارند. زندگي اکثر مردم خالي از حوادث آن چناني است. اما هر فردي حتما در جايي زندگي کرده و شغلي داشته است که با کم و کيف و چند و چون آن آشناست و از آن تجربه آموخته و با آدم هايي سر و کار داشته که آن ها را بهتر از ديگران مي شناسد بنابراين اگر بخواهد داستاني بنويسد بايد از اين تجربه ها و مشاهدات خود استفاده کند و موضوع داستان خود را در مکاني قرار دهد که با آن اشنايي دارد و شخصيتي را انتخاب کند که بتواند در اين مکان جا بدهد تا حوادث جنبه واقعي و منطقي پيدا کند. «جمال ميرصادقي»
اما همه آن چه بن مايه خلق يک داستان مي شود شناخت عيني و تجربه هاي شخصي نيست. بسياري از حوادث و رويدادها هستند که نويسنده خود آن ها را نديده و از نزديک تجربه نکرده است. اما خوانده ها و شنيده هايش مي تواند بنمايه نوشتن يک داستان باشد و اين است که يک نويسنده خوب، نويسنده اي است که بيشتر از ديگران مي خواند و دغدغه هاي انساني دارند. اندوه انسان ها غمگين اش مي کند و با شادي انسان ها شايد مي شود. و به تعبيري در غم و شادي همه ي انسان ها سهيم است گرسنگي يک کودک بيافزايي او را آزار مي دهد و شادي انساني ديگر در جايي ديگر از جهان او را شاد مي کند و او مي تواند راوي اين غم ها و شادي ها باشد و از تجربه هاي ديگران بهره بگيرد.
يکي از زيباترين داستانهاي مجموعه داستاني که فراهم آورده ايم و پيش روي شماست داستان زندگي زناني زنداني در يک اردوي کار اجباري در شوروي سابق است و آرزوها و اميدهايشان …. اين قصه را «آن ماري شيمل» نوشته است و البته داستانهايي ديگر. که هر کدام روايتي از زندگي است. اما نه هميشه عينيت آن عينيتي که قرنهاست تکرار ميشود. و در قالبي معين پيش مي رود و تولد، خور و خواب و تکرار آن و عشق و نفرت و مرگ. عينيتي که از شدت تکرار گاه تحمل ناپذير است و اگر ذهن قصه پرداز و داستان گوي انسان نبود. تکرار اين خور و خواب و عشق و نفرت، قرنها قبل او را از صرافت ادامه زندگي باز ميداشت و اگر چنين نشده است. توان خيال پردازي انسان است و بيرون کشيدن قصهها از دل اين تکرار و همين است که داستانها را جذاب ميکند و اين است که زندگي را از ورطه تکرار بيرون ميکشد و انسان را به جادوي روياهايش و به سحر خيال پردازيهايش وادار و متمايل به ادامه زندگي ميکند. خواندن هر داستان افقي ديگر در پيش روي آدميان خسته از تکرار هزار مصيبت و ذلت را به ادامه حياتش واميدارد. به يک معناي روشن انسان در قصههاي خودش زنده است و اگر زندگي ميکند به جادوي همين قصههاست که از ذهني بيرون ميآيد و بر کاغذي نوشته ميشود و شکل عوض ميکند و اميد ميآفريند و زندگي را قابل تحمل و ممکن ميسازد و باور کنيم که هر يک از ما خود يک قصهايم و خالق هزاران داستان که توان تحمل ما را مي سازد و ادامه زندگي ممکن مي شود