هوش مصنوعی و چراغ علاءالدین امیر خان!
هوش مصنوعی
و چراغ علاءالدین امیر خان!
ندا عابد شماره ۱۷۵
هوش مصنوعی شمایل سی سال آیندهی تهران و تبریز و مشهد را پیشبینی کرده،
هوش مصنوعی پایان نامههای دکترا و پست دکترا مینویسد.
هوش مصنوعی پژوهشهای گوناگون را به جای انسان انجام میدهد.
هوش مصنوعی ترانههای فلان خوانندهی مرحوم را با صدای خودش بازسازی کرده.
هوش مصنوعی به ما میگوید که خوردن فلان دارو با توجه به شرایط کلی سلامتی و بدنمان به نفعمان هست یا نه و …
این روزها «هوش مصنوعی» تبدیل به ترجیح بند حرفهای بسیاری از مردم شده. از کارگری که در بازار تهران باربری میکند (چند روز پیش یکی از همین کارگرها در اعتراض به رفتار یکی از بازاریها میگفت مردم تو دنیا دارن با هوش مصنعی میرن مریخ آن وقت ما این جا بابت ۱۰۰ تومن – داریم چونه میزنیم!) تا متخصصان و دست اندرکاران رسانه دربارهی این پدیدهی عجیب که بسیاری از قابلیتهای آن تا حد زیادی برای برای همه ناشناخته است صحبت میکنند، نام «هوش مصنوعی» در همه جا دیده میشود از فضای مجازی تا محافل درس و بحث و حتی جاهایی که کوچکترین نشانی از «هوش» نیست! البته شاید طبیعی باشد که وقتی هرقدر فریاد میزنیم که ناآگاهی و سوءمدیریت منابع زیرزمینی آب تهران را از بین برد و شهر تهران را بر روی مجموعهای از حفرههای بزرگ و خالی رها کرده و صدایمان شنیده نمیشود دست به دامن هوش مصنوعی میشویم و حاصل آن میشود تصویری که از بیست سال آیندهی تهران که فضای مجازی منتشر میشود. تهران را در هیأت ویرانهای خالی از سکنه تصویر میکند. صرفنظر از این که چنین تصویری کار هوش مصنوعی هست یا نه و یا اصولا دادههایی که منجر به ارائهی این تصویر شده چه بوده و تا چه حد صحت داشته. آن چه در نگاه اول به نظر میرسد این است که عدهای فکر کرده اند همهی آن فریادهایی که آدمهای حقیقی با هوش حقیقی شان زدند و گفتند و شنیده نشد را اگر حالا از زبان هوش مصنوعی بگویند شاید شنیده شود (غافل از آن که خیلیها اصلا از «هوش» خوششان نمیآید چه مصنوعیاش باشد و چه طبیعی). صفحهی موبایل را باز میکنی دوستی که عادت به فرستادن ویدیوهای انگیزشی و به اصطلاح حال خوب کن! دارد باز هم برایت ویدیو فرستاده. مردی خندان و آراسته از اهمیت زندگی و غنیمت دانستن لحظات عمر میگوید و بعد از کمتر از یک دقیقه چشم در چشمت میدوزد و میگوید من یک برساختهی هوش مصنوعی هستم و امیدوارم سخنان من برایتان کاربرد داشته باشد! یعنی چه؟ این جناب برساخته حتی یک لحظه هم «زندگی» نکرده اما با این همه با آب و تاب از اهمیت زندگی برای من و هزاران مخاطب دیگر میگوید…
به یاد مسابقهی عکاسی سونی در همین چند ماه پیش افتادم و عکاس آلمانی که پس از برنده شدن عکسش جایزه را نگرفت و فاش کرد که آن عکس کار هوش مصنوعی بوده و او صرفا خواسته با شرکت در مسابقه ثابت کند که داوران خبره مسابقهی جهانی سونی هم قادر به تشخیص این نکته نبوده اند. پس تا این جا و براساس همین میزان از دادهها، تکلیف اصالت آثار هنری. واقعیت گفتار آدمها و اصلا خود آدمها در مواجهه با هوش مصنوعی تا حدی مشخص شد. پدیدهای که قطعا انقلابی در جهان ایجاد میکند انقلابی که اگر پررنگتر از حضور اینترنت در زندگی عالمیان نباشد، یقینا کمرنگتر نخواهد بود. و این یعنی نسل دههی ۵۰ و قبلتر که توانسته از زلزله و سونامی و کرونا و هزار بلای با نام و بی نام و نشان دیگر جان به در برده و هنوز نفس میکشند، قرار است رویهی دیگری از زیست در این جهان شگفت را تجربه کنند تا برای چندمین بار با خود بگویند عجب نسلی بودیم ما، چه چیزها که ندیدیم… همین دو روز پیش یک مرکز علمی در اروپا اعلام کرد، که تا میتوانید از دوستان و عزیزانتان عکس و فیلم بگیرید چون به زودی به مدد هوش مصنوعی میشود واقعیت مجازی این آدمها را ساخت که کنار شما باشند تا از مرگ آنها کمتر دلتنگ شوید، یعنی عروسک سخنگوی عزیزانتان را در فضای مجازی میسازیم و تحویلتان میدهیم تا دلتنگ وجود زنده و اندیشه آنها نباشید!
سرگیجهآور است و هولانگیز، دور نیست روزی که هر یک از ما در هر جای جهان که نشسته ایم ناگهان از خودمان بپرسیم آیا من واقعی هستم؟ اصلا «واقعیت» کدام است؟ آیا من بخشی از یک پروژه مجازی نیستم؟ هول و سرگیجهی آدمها وقتی زیادتر میشود که فکر میکنی فقط با همین ابزار و نه آن چه مجوز استفاده از اشل کوچکش را جناب ایلان ماسک برای درمان بیماریهای عصبی گرفته و قرار است تراشهای در مغز انسان کار بگذارند که مشکلات حرکتی و عصبی اش را بهبود ببخشد ولی هیچکس تضمینی برای متولد نشدن یک فرانکشتاین دیگر را نداده. اینها را نمیگویم که مثلا ثابت کنم تکنولوژی بد است و یا با غصه از گلدان شمعدانی و حوض مادربزرگ … یاد کنم، نه. به هیچ وجه. اما چندی پیش بعد از دیدن تصویر آن آقای برساختهای که قرار بود با حرفهای انگیزشی اش مرا و ما را به زندگی امیدوار کند، فکر میکردم از کجا معلوم چند ماه دیگر شاهد سخنرانی فلان دانشمند – سیاستمدار یا ادیب نباشیم و حرفهایش را به عنوان عقاید و کشفیات و نظریات او باور نکنیم و بعد متوجه شویمای بابا این آدم خودش نبوده و برساخته یا بدلاش بوده در این صورت چه اعتباری برای حرفها و نظریات آدمها در عرصههای مختلف هست. به فکر همسایهی قدیمی مان افتادم که حالا در یک برج شیک و مجهز در شمال تهران زندگی میکند ولی هنوز یک دسته شمع و یک بخاری علاءالداین و یک گالون نفت در انباری کوچکش دارد و هروقت به شوخی از او میپرسیم امیرخان هنوز هم آن چراغ علاءالدین را داری؟ میخندد و میگوید اگر برق قطع شود همهی امکانات زندگی را از دست میدهیم دست کم در آن زمان تو هم میتوانی بیایی خانه ما تا درست شدن اوضاع زیر نور شمع و کنار بخاری با هم گپ بزنیم. و وقتی میگویم خب بدون آسانسور چهطور ۱۵ طبقه را بیایم بالا؟ میگوید، بفرما این هم شاهد حرفهایم. بعد هم انگشت اشاره اش را تکان میدهد و میگوید: تو حواست نیست اینها همه اسباب بازیهای بشر است. باید پایت را جای محکمی بگذاری.
به اندازهی امیرخان بدبین نیستم اما به نظر میرسد تا زمانی که برای مسئله سندیت حرفها و اظهارات و مواردی که با هوش مصنوعی تولید میشود فکری نشده و راه حلی پیدا نشده. نوشتن روی کاغذ «هر نوع کاغذی، اعم از کاغذ سنگ – یا پلاستیک با همین کاغذ معمولی خودمان» بهترین راه است برای آن که بتوان سندیت آنچه ابراز میشود را تأیید کرد هرچند که از این هوش باهوش مصنوعی بعید نیست که امضاء و نوشتار را هم عین اصل بازسازی کند. اما تا آن روز به نظرم داشتن دست کم یک دسته شمع و چند ورق کاغذ سفید دست نخورده برای روز مبادا لازم است!