گفتگو با دکترعبدالحسین نیک گهر طبقه متوسط فروپاشیده
گفتگو با دکترعبدالحسین نیک گهر طبقه متوسط فروپاشیده
هوشنگ اعلم شماره ۱۷۵
اشاره: با دکتر عبدالحسين نيک گهر قرار ملاقات دارم. جامعه شناس و مترجم و استاد جامعهشناسي که سالهاست امکان تدريس در دانشگاه از او گرفته شده اما او همچنان از طريق ترجمه کتابها به کارآموزش در گسترهاي وسيعتر مشغول است.
قرارمان ساعت يازده صبح است. در دفتر مجله و درست رأس ساعت يازده زنگ در را ميزند با کيسهي نايلوني پر از کتاب در دست. به محض اين که مينشيند کتابها را يکي يکي بيرون ميآورد ميگويد براي آزما آورده. اول آخرين کتابي که ترجمه کرده و اخيرا منتشر شده است «خاطرات دوجلدي ريمون آرون» استاد و دوستش و بعد «اروپا از اسطوره تا واقعيت نوشته «هانري دلر سنجر» و کتاب بعدي، «غرق شدن تمدنها» نوشته امين معلوف. عنوان کتاب ياسآور است، اما اثر ارزشمندي است. امين معلوف يک «عرب مسيحي لبناني تبار فرانسوي است» و پيش از اين هم چند اثرش به فارسي منتشر شده و در آخر کتابي ديگر. «روش تحقيق در علوم اجتماع» نوشته «ريمون کيوي. لوک وان کامپنهود».
ميهمان شماليام ميگويد با زندگي حرفهايام آشناست. ميگويد سابقهي شما در عرصه مطبوعات را ميدانم و اينکه چه خون دلي خوردهايد در طي کردن مسير حرفهاي پنجاه و چند ساله و همين باعث شد که دعوت شما را براي گفتگو قبول کنم. دوستان ديگري هم ميخواستند گفتگو کنند اما من زياد اهل گفتگو نيستم به هر حال حالا اينجا هستم براي گفتگو با مجلهي آزما و … اولين پرسشم از دکتر نيک گهر اين است.
بعد از ماجراهایی که در شهریور ۱۴۰۱ اتفاق افتاد به نظر میرسد جامعهی فرهنگی و هنری به نوعی رخوت دچار شده. شما فکر میکنید بعد از این سکوت در عرصهی هنر و اندیشه شاهد شکوفایی خواهیم بود یا همه چیز طبق روال گذشته پیش خواهد رفت. بی هیچ تغییری!
نه حتماً تغییر خواهد کرد. یعنی من امیدوارم چون شرایط فعلی نمیتواند بدون تغییر بماند. البته پیش بینی کار من نیست ولی میشود با توجه به شرایط موجود انتظار تغییر را داشت و این تغییر اتفاق خواهد افتاد و حتماً شاهد شرایط بهتری خواهیم بود.
در ناآرامیهای چند ماه گذشته شاهد حضور خانمها در شکل متفاوتی بودیم درواقع رفتار آنها به نوعی تصورات قبلی در مورد (زن) را در جامعهی ما به هم ریخت.
خب. این جسارت باید پیدا میشد و دخترها و زنهای ما سالهاست که در جامعه نقش جدی دارند اما در عین حال همچنان طی چند قرن اخیر مردهای ما زنان و دختران را عروسکهای پردهنشین میدانستند و از زاویهی همین نگاه بود که به زن به عنوان موجودی ظریف، قابل ترحم و نیازمند حمایت مردانه نگاه میکردند و عنوانهای زشتی که در ادبیات مرد سالارانه به کار گرفته میشد مثل ضعیفه و … اما خانمها همشه نشان دادهاند که جسور و پیشتازند.
متأسفانه ما ایرانیها چه مرد و چه زن جسارت بیان خود واقعیمان را نداریم، هیچوقت نداشتهایم، حتی در روابط اجتماعیمان هم معمولا به شکلی ظاهر میشویم که نیستیم و همهمان چهرهی اجتماعیمان با آن چهرهی واقعی که در زندگی خصوصی و ذاتی داریم فرق میکند و این توانایی بیان خود آغاز یک همگرایی جمعی است و این که ما باور کنیم. چیزی به اسم جنس مخالف نداریم. ما همه انسانیم و با ویژگیهای خودمان و میتوانیم فارغ از مسئله جنسیت در جامعه در کنار هم باشیم و با هم کار و زندگی کنیم.
نظرتان به عنوان یک پژوهشگر علوم اجتماعی دربارهی شرایط فعلی جامعه چیست؟
ببینید گفتم که من اهل پیش بینی نیستم. اما ذاتاً آدم خوشبینی هستم و امیدم به من میگوید. شرایط بهتر خواهد شد. و این پیشبینی نیست بلکه به این امید دارم که شرایط تغییر میکند و بهتر میشود. چون شرایط اقتصادی فعلی قابل دوام نیست. مگر مردم چه میخواهند یک زندگی معمولی یک رفاه نسبی و آرامش و امنیت خاطر همه جانبه و همهی امکانات هم برای رسیدن به این خواستهها وجود دارد. پس چرا نباید فکر کنیم شرایط در آینده بهتر خواهد بود بنابراین باید امیدوار باشیم.
اگر بخواهید وضعیت طبقات اجتماعی را در یک نمودار ترسیم کنید ما در این نمودار چه میبینیم؟ وضعیت طبقاتی جامعهی امروز ما چگونه است.
در هر جامعهای نقش طبقهی متوسط در تغییر و تحولات اجتماعی، اساسیترین نقش است. متأسفانه ما الان طبقهی متوسط با تعریف جامعه شناسانه آن نداریم. مثلا من و یا شما ظاهرا جزو طبقهی متوسط هستیم. اما واقعیت این است که قبلا بودیم، درحالیکه از نظر شرایط مادی و زیستی امروز چنین نیست مثلا خود من یک ماشین دارم که ایرانی هم هست و سال ۸۲ خریدهام و از نظر من عمر مفید آن تمام شده، اما توانایی عوض کردنش و خرید یک ماشین نو وطنی را ندارم. خوشبختانه یک خانهی کوچک هم دارم که سالها پیش خریدهام و اگر این نبود. با حقوق بازنشستگی و حقالتألیف کتابهایی که ترجمه میکنم هرگز نمیتوانستم با قیمتهای امروز حتی یک خانه اجاره کنم.
طبقهی متوسط باید از بهداشت مناسب، آموزش پرورش مناسب و محیط زیست سالم و مناسب برخوردار باشد که متأسفانه امروز نیست. الان همین طبقهی به اصطلاح متوسط از عهدهی پرداخت هزینهی درمان یک بیماری ساده برنمیآید. درواقع ما الان یک طبقهی مرفه در جامعه داریم و یک طبقهی فرودست که هر روز هم فاصلهی این دو طبقه از هم بیشتر میشود. یعنی هر روز از طبقهی متوسط عدهای به سمت طبقهی فرودست میروند. طبقهی مرفه هم درواقع طبقهی مصرفکننده است و معمولا نقشی در تغییرات اجتماعی ندارد.
برگردیم به کار شما در عرصهی جامعهشناسی. شما از ترجمه و انتشار کتاب خاطرات ریموند آرون که اخیرا منتشر شده خیلی راضی به نظر میرسید، علت چیست، علاقهی شما به آرون …
اولا که من شاگرد ریمون آرون بودم و در مدتی که به عنوان یک شاگرد با او در ارتباط بودم متوجه شخصیت متفاوت و ارزشمند او شدم.
درواقع یکی از بختهای من در زندگی این است که در سن بیست و دو یا سه سالگی یعنی سالهای ۱۹۶۱ و ۱۹۶۳ در سوربون در کلاسهای درس آرون شرکت داشتم و به باور من او یکی از بهترین استادان سوربن بوده است. آرون از آن استادانی نبود که در کلاس راه برود و خاطره تعریف کند همیشه سروقت میآمد و کلاسهایش معمولا در یکی از آمفی تئاترهای سوربن برگزار میشد با گنجایش حدود ۳۰۰ نفر و این آغاز آشنایی من با آرون بود و بعد هم با او دوست شدم.
در دورهای که دانشجوی دورهی دکترا بودم. دورههای درسی «هیجده درس دربارهی جامعه صنعتی» و «مراحل اساسی اندیشه در جامعهشناسی» را با آرون گذراندم که هنوز به صورت کتاب منتشر نشده بود.
آرون برخلاف سارتر و بسیاری دیگر از روشنفکران آن زمان که به مسایل و رویدادها نگاه میکردند و نمیدیدند! یا میدیدند و سکوت میکردند گرهها را میدید و با صدای بلند و قلم رسا افشاء میکرد او واقعا استادی آگاه و یک شخصیت دوست داشتنی بود و من ترجمهی خاطرات او را در یک فضای خاص عاطفی که نشاندهندهی علاقه و ارادت من نسبت به او بود انجام دادم. روی این ترجمه خیلی کار کردم و فکر میکنم این کار یادگار ماندگاری از من برای آیندگان است. میگویند ویکتور هوگو وقتی بینوایان را تمام کرد گفت: من وظیفهام را انجام دادم و خوشحالم و من هم فکر میکنم با این ترجمه وظیفهام را انجام داده ام.
از زندگی خودتان راضی هستید؟
من در زمینه ی حرفهای آن چه را که درست میدانستم انجام دادم. چه در مورد دانشجویانم چه در عرصه ی مطالعه و پژوهش و ترجمه و در زمینه ی زندگی شخصی هم آدم قانعی هستم. هیچوقت زیادهخواه نبودهام و همین که توانستهام زندگیام را در حدی بسیار معمولی اداره کنم راضی هستم.
هرچند حالا واقعا قناعت هم جواب مشکلات را نمیدهد. میگویند هزینه ی درمان انسان در یک یا دو سال آخر زندگی برابر با هزینههای درمانی و پزشکی اش در طول هفتاد یا هشتاد سال زندگی است و من همین الان با وجود این که به نسبت زندگی سالمی دارم. به هر حال مشکل دارم برای تهیهی دارو و پزشک و به همهی این دلایل میگویم طبقهی متوسط امروز جامعهی ما طبقهی متزلزل است و این شرایط دیگر قابل دوام نیست. و من و بسیاری از آدمهای مثل من دلمان میخواهد کارها درست پیش برود و مردم از آن چه در حداقل انتظار حقشان است بهرهمند شوند. الان که با شما صحبت میکنم یکی دو نفر از دوستان من که مترجمها و نویسندگان معروفی هستند برای گذراندن زندگی واقعا با مشکل روبرو هستند. هرکدام از این ها آدمهای کوچکی نیستند و شاید من حق نداشته باشم اینجا این حرفها را بزنم ولی اینها حقیقت است که میگویم، این دوستان واقعا دچار افسردگی شدهاند