صبح روز یازدهم جولای، مردی که بار هستی را زمین گذاشت، که بود؟
لذت جدی نگرفتن زندگی
صبح روز یازدهم جولای، مردی که بار هستی را زمین گذاشت، که بود؟ لذت جدی نگرفتن زندگی
مهتاب خسروشاهی
صبح روز يازدهم جولاي ۲۰۲۳ ميلادي (چهارشنبه ۲۱ تير ۱۴۰۲ )، او « بار هستي» را زمين گذاشت و براي هميشه هستي را به خودش واگذار کرد و رفت. « ميلان کوندرا» که مخاطب ايراني بيش از همه او را با کتاب «بار هستي» و «عشق هاي خنده دار» ميشناسد، در سن ۹۴ سالگي درگذشت تا حسرت ديگري بر دل ادبيات جهان باقي بماند. اين نويسندهي چک تبار، در پاريس پايتخت فرانسه چشم از جهان فرو بست. به بهانه ي درگذشت او نگاهي داريم به زندگي، ديدگاهها و آنچه مطبوعات پس از مرگ اين نويسنده، نوشتند. « رمان نويس، نه مورخ است نه پيامبر؛ بلکه او کاوشگر وجود است» ميلان کوندِرا، نويسندگي را اين طور ميشناسد و به همين دليل ميتوان او را نويسنده اي آهنين اراده و درعين حال داراي قلمي آميخته به طنز و شوخ طبعي دانست.
«ميلان کوندرا» اول آوريل ۱۹۲۹ ميلادي و در فاصلهي جنگ جهاني اول و دوم در خيابان Purkynova در منطقهي Kra’lovo pole در شهر « برنو» در کشور « چکوسلوواکي»، جمهوري چک امروزي متولد شد. پدر او، «لودويک کوندرا» موسيقيدان بزرگي بود. او از شاگردان لئوش ياچانگ و رئيس آکادمي موسيقي شهر برنو بود و تا سال ۱۹۶۱ ميلادي در اين سمت فعاليت ميکرد. اين ويژگي پدر باعث شد تا ميلان کوندرا به موسيقي علاقهمند شود بهطوري که رد پاي اين علاقه را ميتواند در آثار او ديد تا جايي که به او « رماننويس دوستدار موسيقي» لقب دادند. اما آنچه بيشتر در آثار او ديده ميشود، پيوند قوي فلسفه، هنر، تاريخ، انديشهي انتقادي، روانشناسي و سياست است. او استادانه اين محورها را همسو کرده و در رمانهاي خود بازتاب ميدهد. مادر او، مربي مدرسه بود. ميلان کوندرا پدر را درسال ۱۹۷۰ ميلادي و مادرش را در سال ۱۹۷۵ ميلادي از دست داد.
وارث سنت مدرن اروپا
محور اصلي بيشتر آثار کوندرا نقد و بررسي سيستمهاي ايدئولوژيک، زندگي بشر و فراز و نشيبها و تلخيهاي زندگي انسان است. او در بيان اين مسايل، نقد و طنز را به هم ميآميزد. جالب است که او دريکي از معدود مصاحبههايش ميگويد:« من اول آوريل به دنيا آمد. روزي که در آن دروغي به طنز گفته ميشود. اين، ازنظر متافيزيکي بيتاثير نيست»
ميلان کوندرا خود را وارث سنت رماننويسي مدرن اروپا ميداند و از نگاه بسياري او بزرگترين و محبوبترين نويسندهي اين سبک است. کوندرا با وجود آثار درخشانش هيچگاه موفق به دريافت جايزهي نوبل نشد. علاوه براينکه او به عضويت هيچ آکادمي ادبي يا علمي جهان درنيامد. کوندرا رماننويسي را چهرهي والاي هنر ميداند و عقيده دارد تفکر مدرنيته و خلق رمان دو تاثير ماندگار اروپا براي جهان است. او سيستمهاي توتاليتر را نقد ميکرد و نگاهي طنزآميز به وضعيت تلخ و سياه روزگار داشت. کوندرا، شخصيت داستانهايش را در شرايط بغرنجي قرار ميدهد و تا مرز ويراني پيش ميبرد تا از شرايط سياه و سفيد خارج شده و به وضعيت خاکستري خلق کند.
از تبعيد تا تابعيت
ميلان کوندرا، هجده ساله بود که به حزب کمونيست کشور خود پيوست. در آن سن او کمونيستي متعهد بود و با شور و شوق از کودتاي بزرگ پراک در سال ۱۹۴۸ ميلادي استقبال کرد؛ کودتايي که باعث شد حزب کمونيست به اعتبار اتحاد جماهير شوروري در چکوسلواکي قدرت بگيرد. اما او در سال ۱۹۸۱ ميلادي ميگويد:« اعتراف ميکنم که کمونيست بهاندازهي استراوينسکي، پيکاسو و مکتب سوررئال، مرا فريب داد»
در سال ۱۹۴۷، نخستين اثر از کوندرا به چاپ رسيد. شعري به ياد « پاول هاوس»، معلم موسيقي او که در اردوگاههاي مرگ حزب نازي به قتل رسيد. کوندرا تحصيلات خود را در شهر زادگاهش به پايان رساند. سپس وارد دانشکدهي هنر در دانشگاه چارلز در شهر پراگ شد و در رشتهي ادبيات و زيباييشناسي تحصيل کرد. پس از آن وارد دانشکدهي فيلمسازي آکادمي هنرهاي نمايشي پراگ شد.
کوندرا در سال ۱۹۵۰ ميلادي از حزب کمونيست اخراج شد و دو سال بعد يعني در سال ۱۹۵۲ ميلادي، دانشکده فيلمسازي او را به عنوان مدرس ادبيات جهاني استخدام کرد. پس از اشغال چکسلواکي توسط اتحاد جماهير شوروري در سال ۱۹۶۸ ميلادي، او شغل خود را در دانشگاه از دست داد.
قلم و نگاه او، سالها تبعيد را براي کوندرا همراه داشت. او در سال ۱۹۷۵ ميلاد به کشور فرانسه تبعيد شد و در سال ۱۹۸۱ ميلادي تابعيت اين کشور را دريافت کرد. تابعيت چکوسلواکي او در سال ۱۹۷۹ ميلادي باطل شد و در سال ۲۰۱۹ ميلادي مجددا تابعيت- شهروندي خود در کشور زادگاهش يعني چکلوسلواکي را به دست آورد.
بغضها در رمانها ميترکند
اشتباه نيست اگر بگوييم که بغضها، اميدها و آروزها، شکستها، شاديها و غمها و هر آنچه احساس نويسنده را درگير کرده، روزي دستمايهي نوشتن رماني از او ميشود؛ درست مانند رمان «خوشبختي بر آنها باريد/ ۱۹۶۲ ميلادي» که دستمايهي اصلي آن، اخراج کوندار از حزب کمونيست توسط ترفولک است. ماجرا به همين رمان ختم نميشود. رمان « شوخي/ ۱۹۷۶ ميلادي» ديگر رمان کوندرا است که بازهم ماجراي اخراج او از حزب و اين بار در قالب به سخره گرفتن حزب کمونيست نوشته شده است.
کوندرا در سال ۱۹۵۶ ميلادي مجددا به عضويت حزب کمونيست درآمد و در سال ۱۹۷۰ ميلادي براي بار دوم از آن اخراج شد. سخنراني پرشور او در چهارمين کنگرهي اتحاديه نويسندگان چک در ژوئن ۱۹۶۷ ميلادي بر تلاش کشور چک براي حفظ استقلال فرهنگي در ميان همسايگان اروپايي خود تاکيد دارد. او همراه ديگر نويسندگان کمونيست اصلاحطلب مانند « پاول کوهوت» در بهار پراگ در سال ۱۹۶۸ ميلادي نقش داشتند. اين دوره فعاليتهاي اصلاحطلبانه با هجوم شوروي به چکسلواکي در اوت سال ۱۹۶۸ ميلادي سرکوب شد اما کوندرا به اصلاح کمونيسم چک، متعهد ماند. يکي از اظهارنظرهاي جنجالي او در همان زمان در اين جملهها خلاصه ميشود که:« هيچکس هنوز به خاطر عقايدش محبوس نشده است. بنابراين اهميت پاييز پراگ ميتواند فراتر از اهميت بهار پراگ باشد»
او در سال ۱۹۶۸ ميلادي- سالهايي که انتشار کتابهايش توسط دولت چک ممنوع شد- به پاريس سفر کرد و با « کلود گاليمار»، ناشر، آشنا شد. پس از بازگشت او به پراگ، گاليمار با او در تماس بود و کوندرا را تشويق به مهاجرت به پاريس ميکرد. نسخهي خطي کتاب «زندگي جايي ديگري است» در همين زمان توسط گاليمار، از چکسلواکي قاچاق شد. سرانجام کوندرا در سال ۱۹۷۵ ميلادي تسليم اصرار گاليمار شد و به پاريس مهاجرت کرد و پس از مهاجرت او چند سال در دانشگان «رن» کرسي استادي داشت و درنهايت در سال ۱۹۷۹ ميلادي تابعيت چک او لغو شد.
ميلان کوندار در سال ۱۹۸۷ جايزهي دولت اتريش براي ادبيات اروپايي و در سال ۲۰۰۰ ميلادي جايزهي هردر را دريافت کرد. در سال ۲۰۲۱ ميلادي، رئيس جمهور کشور اسلووني نشان طلايي شايستگي اين کشور را به او اعطاء کرد.
ميلان کوندرا پس از تحمل يک دوره بيماري در روز ۱۱ جولاي ۲۰۲۳ ميلادي در پاريس و در سن ۹۴ سالگي چشم از جهان فروبست
نويسندهاي بدون پيام
راوي اول شخص، شخصيتهايي صراحتا تخيلي و اظهارنظر اول شخص دربارهي شخص ثالث داستان، مشخصهي اصلي آثار کوندارست. او نگران کلمههاي شخصيتهاي داستانهاي خود بود و اين، مقدم بر ظاهر شخصيتها بود. هرچند دربارهي بعضي از شخصيتها، يک ويژگي ظاهري، در شکلگيري شخصيت نقش بسيار مهم و کليدي بود؛ مانند بيني زشت «زدا» در داستان «نامههاي گمشده» از کتاب خنده و فراموشي.
فرانچسکو ريکارد (Francisco Ricard)1 دربارهي قلم کوندرا ميگويد:«او داستانها را با توجه به بدنهي کلي کارهاي خود روايت ميکند و روي يک مقطع زماني يا يک مضمون متمرکز نميشود. کوندرا در هر اثر تازهاش، آخرين ديدگاهها فلسفي خود را بيان ميکند» او ادامه ميدهد:« از اين مفاهيم ميتوان به تبعيد، هويت، زندگي فراتر از مرزها- فراتر از عشق، فراتر از هنر، فراتر از چهارچوبها- تاريخ به عنوان يک مرجع بازگشت و لذت “جدي نگرفتن زندگي” اشاره کرد» درواقع هريک از شخصيتهاي خلق شده توسط کوندرا، نماد يکي از مواردي است که ريکارد به آن اشاره ميکند. نکتهي ديگر اينکه بيش از يک شخصيت اصلي در رمانهاي کوندرا وجود دارد. گاهي او يک شخصيت را کاملا حذف کرده و ماجرا را با شخصيت جديدي ادامه ميدهد. کوندرا در مصاحبهاي ميگويد: «زندگي، به عنوان رازي شخصي و چيزي باارزش، اساس اصالت فرد است» ميلان کوندرا خود را نويسندهاي «بدون پيام» ميدانست. او در کتاب «شصت و سه کلمه» در فصل « هنر رمان» دربارهي ناشر اسکانديناويايي خود ميگويد که از چاپ کتاب «پارتي خداحافظي» به دليل پيام آشکار ضد سقط جنين امتناع ميکند؛ ميگويد: «نه تنها ناشر درباره وجود چنين پيامي اشتباه کرد، بلکه من از اين سوء تفاهم خوشحال شدم. به اين دليل که توانستم ابهام اخلاقي دربارهي اين موضوع ايجاد کنم؛ اما قصدم انتقال هيچ پيامي نبود. جوهر رمان به عنوان يک هنر، کنايه زدن است و کنايه، پيام نيست» کوندرا خود را نويسندهاي فرانسوي ميديد و تاکيد داشت که آثار او بايد در زمرهي ادبيات فرانسوي قرار گرفته و از اين ديدگاه نقد شده و حتي در قفسهي کتابفروشيها ميان ادبيات فرانسه جاي گيرد. اين درحالي بود که هيچگاه رابطهي خود با دوستانش در کشوري که پس از مهاجرت او به دو کشور چک و اسلواکي تدبيل شد، را قطع نکرد.
بار هستي از نگاه کوندرا
«سبکي تحملناپذير هستي» يا « بارهستي» يکي از معروفترين آثار ميلان کوندارست که خوانندهي ايراني نيز آن را با ترجمهها و دو اسم مختلف از انتشارات مختلف ديده و خوانده است.
بار هستي ( Nesnesitelna’ Lehkost Bytl’) نخستين بار در سال ۱۹۸۴ ميلادي با دو ترجمهي انگليسي و فرانسه منتشر شد. يک سال بعد يعني در سال ۱۹۸۵ ميلادي اين اثر به زبان اصلي در کشور چک به چاپ رسيد و تا سال ۱۹۸۹ ميلادي انتشار آن در اين کشور ممنوع اعلام شد. اين رمان از طريق روايت زندگي ۴ نفر به مضامين فلسفي سبکي و وزن ميپردازد. سَبُکي تحملناپذير زندگي درحقيقت با پس زمينهي « بهار پراگ» در ژوئن ۱۹۶۸ و حملهي اتحاد جماهير شوروي به کشور چک در ماه اوت نوشته شده و مساله سرکوب و آزادي را بيان ميکند. اين داستان با يادداشتي فلسفي آغاز شده و نگاهي به مفهوم فردريش نيچه درمورد بازگشت ابدي دارد.
اگر همانطور که نيچه معتقد بود هر اتفاقي در زندگي هر فرد، بينهايت بار اتفاق ميافتد و درنهايت به «سنگينترين بار» منجر خواهد شد؛ آن وقت، در مقايسه با زندگي شخصي که فقط يک بار هر اتفاقي را تجربه ميکند، «وزن» يا «بار» اهميت خود را از دست ميدهد. بنابراين سبکي تحملناپذير زندگي مفهوم خواهد داشت. راوي در اين بحث نظريهي پارمنيدس (فيلسوف پيش از سقراط، متولد ۵۱۵ پيش از ميلاد مسيح و مبدع علم مابعدالطبيعه مبتني بر منطق) را نيز بيان ميکند؛ نظريهاي که ميگويد نور- که با گرما و ظرافت نشان داده ميشود- مثبت است و عکس آن، سنگيني است و منفي. اين ديدگاههاي متناقض، گره اصلي و آغازگر روايت است. ميلان کوندرا با نتيجهگيري از سَبُکي تحملناپذير وجود به اين نتيجه ميرسد که تئوري نيچه و پارمنديس هر دو اشتباه است؛ چون هر دو شخصيت «سبک» و «سنگين» به سرنوشت ناخوشايندي دچار ميشوند. از سوي ديگر کوندرا نشان ميدهد که هر انتخاب، يک نتيجهي ممکن را ايجاد ميکند و اين ميتواند چهاندازه غيرقابل تحمل باشد. به اين دليل که هيچگاه، هيچ شخصي نخواهد فهميد که چهاندازه گزينههاي ديگر در اختيار دارد. اين کتاب پس از انتشار و بهويژه پس از فيلم اقتباس شده از آن در سال ۱۹۸۸ ميلادي، از محبوبيت بينالمللي برخوردار شد. فيلم توسط « فيليپ کافمن» کارگرداني شد و هنرمنداني چون دانيل دي لوئيس(توماس)، ژوليت بينوش(ترزا) و لنا اولين (سابينا) در آن نقشآفريني کردند
کتابخانهي موراويان به رويترز ميگويد
در روز مرگ ميلان کوندرا، خبرگزاري رويترز اين طور مينويسد: «ميلان کوندرا نويسندهي چکتبار و نويسندهي رمان سبکي تحملناپذير هستي که نزديک به پنج دهه پس از مهاجرت نااميد خود از ميهن تحت اشغال کمونيستي در پاريس زندگي کرد، امروز در سن ۹۴ سالگي درگذشت»
وطن نيز در اين روز خاص از او ميگويد. به طوري که «آنا مرازوا» مسوول و سخنگوي کتابخانه موراويان (MZK) در شهر برنو چک، که مجموعهي کوچک کوندرا را در خود جاي داده، تائيد ميکند که کوندرا پس از تحمل يک دوره بيماري در آپارتمان شخصي خود در پاريس چشم از جهان فرو بسته است. اين نشان ميدهد، گرچه کوندرا، پنج دهه از عمر خود را در پاريس سپري کرده است، اما ريشهها خود از شهر زادگاهش را نبريده. ميلان کوندرا، به دليل به تصوير کشيدن شخصيتهايي که ميان زندگي واقعي و روزمره و دنياي برتر، شناور هستند، تحسينهاي جهاني را به دست آورده است.
نخستوزير جمهوري چک، «پتر فيالا» دربارهي کوندرا ميگويد: «آثار او، نسل کاملي از خوانندگان سراسر جهان را داراست» فيالا از کوندرا بهعنوان «نويسندهاي در کلاس جهاني» ياد ميکند.
نخستوزير فرانسه «اليزابت بورن» نيز کوندرا را اين طور توصيف ميکند: «ميلان کوندرا نويسنده و صدايي بود که دلتنگش خواهيم شد» بورن ادامه ميدهد: «آثار ميلان کوندرا، کاوشي عميق، انساني، صميمي است در روح آدمي» ميلان کوندرا پس از آنکه بهار پراگ درهم شکسته شد، به پاريس مهاجرت کرد. او به ندرت تن به مصاحبه ميداد چراکه عقيده داشت نويسندهي متعهد بايد از طريق آثارش صحبت کند. او دور از چشم مردم زندگي ميکرد. يکي از نزديکترين دوستان او، «کارل هويزدالا»، نويسندهي اهل چک است. هويزدالا در روز مرگ کوندرا در گفتگو با تلويزيون چک ميگويد:« نوامبر ۲۰۲۲ ميلادي به ديدار کوندرا رفتم. به ياد دارم که روي تخت بيمارستاني که در خانه براي او گذاشته بودند، فقط يک کتاب را کنار خود داشت؛ طاعون ِ آلبر کامو»
تضادهاي ظريف ذهن او
نخستين رمان کوندار به نام «شوخي» در سال ۱۹۶۷ ميلادي منتشر شد و تصويري تند و خشن از رژيم کمونيستي چکسلواکي و حزب حاکم به تصوير کشيده بود. اين درحالي است که ميلان کوندرا هنوز عضو اين حزب بود. او درنهايت اميد به اصلاح حزب در جهت دموکراتيک را کنار گذاشت و به فرانسه مهاجرت کرد. چهار سال بعد، تابعيت چکسلواکي از او سلب شد. ميلان کوندرا، در سال ۱۹۷۶ در مصاحبهاي به روزنامه فرانسوي لوموند ميگويد که سياسي خواندن آثارش به معناي سادهسازي بيش از حد و درنتيجه پنهان کردن اهميت واقعي آنهاست. اما اين حقيقت را نميتوان انکار کرد که آثار او اغلب رنگ و بوي سياسي دارند. «تيموتي گارتونش»، استاد دانشگاه آکسفورد، نويسنده و مورخي که تحقيقاتش بر روي اروپاي مرکزي متمرکز است دربارهي کوندرا ميگويد: «ميلان کوندرا تلاشهاي زيادي براي جاانداختن ايده و فرهنگ اروپاي مرکزي در ديدگاه جهاني انجام داد» کوندرا يک بار در يکي از مصاحبههاي خود ميگويد که او خودش را يک فرانسوي ميداند تا يک مهاجر. بعدها نيز او رمانهايي به زبان فرانسه نوشت. پس از انقلاب مخملي در سال ۱۹۸۹ ميلادي، کوندرا به ندرت به وطن خود رفت و در هر بار سفر بدون آنکه در انظار عمومي ظاهر شود، فقط از خانواده ودوستان خود ديدن کرد. شهردار پاريس، «آن هيدالگو» در روز مرگ ميلان کوندرا ميگويد:« بيترديد او اروپاييترين نويسنده است و تضادهاي ظريف دنياي ما را جعل کرد» روزنامهي لوموند در روز مرگ ميلان کوندرا او را «مدافع خستگيناپذير رمان» لقب داد.