نیم قرن در جستجوی حقیقت
هوشنگ پوررباب
دکتر مصطفي ملکيان فيلسوف و استاد فلسفه و جامعهشناسي است. او بعد از تمام کردن دورهي دبيرستان به دانشگاه رفت و در رشته ي مهندسي مکانيک ادامه تحصيل داد و ليسانس گرفت.
اما عشق او به فلسفه امان ذهنياش را بريده بود و احساس ميکرد براي يافتن پاسخ پرسشهايش بايد به سراغ فلسفه برود و به همين دليل تحصيلاتش را در رشتهي فلسفه در دانشگاه پيگرفت و موفق شد در اين رشته هم ليسانس بگيرد اما با تمام شدن تحصيل فلسفه در دانشگاه احساس کرد هنوز پاسخ بسياري از پرسشهاي فلسفياش را نگرفته و به اين گمان رسيد که شايد پاسخ سؤالهايش را در حوزهي علميه پيدا کند و از سال ۵۸ براي ادامه تحصيل به حوزهي علميه قم رفت و به تحصيل در رشتهي فلسفه و عرفان اسلاميپرداخت و اين آغاز هيجده سال تحصيل و مطالعه در حوزهي علميه بود.
او در اين مدت جدا از فلسفه و عرفان اسلاميدر ديگر زمينههاي تحصيلات حوزوي هم درس خواند از جمله اصول فقه اسلاميو اين سرآغاز گفتگوي ما با دکتر مصطفي ملکيان بود با اين پرسش که:
شما هيجده سال در حوزه درس خوانديد و طبيعي بود که در اين مدت مدارج تحصيلي مختلفي را طي کنيد و سؤال من اين است که آيا لباس روحانيت هم به تن کرديد؟
نه! هيچوقت. چون به پوشيدن لباس روحانيت معتقد و علاقه مند نبودم. هدف من از تحصيل در حوزهي علميه يافتن پاسخ براي پرسشهاي فلسفي و فکري خودم بود و با اين هدف از سال ۵۸ تا ۷۶ که از قم به تهران آمدم به مدت ۱۸ سال در حوزه ماندم اما کم کم به نظرم رسيد که آن چه در آن جا تدريس ميشود برايم قانع کننده نيست و بسياري از پرسشهاي من به پاسخ نرسيده است. البته در تمام هيجده سالي که در حوزه ي عليمه قم تحصيل ميکردم و در قم ساکن بودم هفتهاي دو روز به تهران ميآمدم و در دانشگاههاي مختلف تدريس ميکردم از جمله دانشگاههاي تربيت مدرس، دانشگاه صنعتي شريف و دانشگاه تهران حتي مدت کوتاهي در دانشگاه امام صادق هم تدريس کردم و در همهي اين شرايط به دنبال يافتن پاسخ براي پرسشهاي فکري خودم بودم.
در هيجده سالي که در حوزهي علميه تحصيل کرديد و درواقع يک طلبه بوديد آيا در اين مدت به فکر رفتن به پايههاي بالاتر تحصيلي و مدارج بالاتر حوزوي نبوديد؟
ابدا. هدف من فقط درس خواندن و دانستن بود و به فکر دريافت عناوين تحصيلي و رفتن به مدارج بالاتر حوزوي نبودم. يا به فکر اين که خودم را از نظر علميبراي تدريس در دانشگاه آماده کنم. مسئله ي اصلي و دغدغهي من يافتن پاسخ براي پرسشهاي شخصيام در فلسفه بود و رسيدن به حقيقت حتي به ياد ندارم که مثلا درس خوانده باشم که فردا بروم دانشگاه و سر کلاس چيزهايي را که خواندهام تدريس کنم. البته در طي تحصيل آنقدر اندوختههاي علميپيدا کرده بودم که به من امکان تدريس در دانشگاه را ميداد بنابراين هيچ وقت براي اين که بروم درس بدهم مطالعه نميکردم و آن قدر اندوخته ي فکري داشتم که بتوانم تدريس کنم. حتي در سيزده سال اخري هم که در دورهي دکترا تدريس ميکردم نيازي نميديدم که براي رفتن به سر کلاس و درس دادن مطالعه کنم و بخواهم براي تدريس يک درس دو واحدي مطالبي را بخوانم و براي رفتن سر کلاس آماده شوم.
در سال ۵۷ که انقلاب شد. شما از نظر ديني در چه شرايطي قرار داشتيد؟
در آن زمان من يک بنيادگراي اسلاميبودم و خودم را با آرمانهاي انقلاب و رهبر انقلاب هم سو و هم نظر ميديدم. البته منهاي تند رويهاي ابتداي انقلاب که با آن به شدت مخالف بودم اما به مرور متوجه شدم که آن بنيادگرايي اسلاميکه بن مايهي انقلاب بود از نظر من خلل و فرج زيادي دارد و به همين دليل به سمت تجددگرايي ديني کشيده شدم و شروع به مطالعه نظريات کساني مثل دکتر شريعتي، مهندس بازرگان و دکتر سروش و کسان ديگري کردم که به آنها روشنفکر ديني ميگفتند و نه تنها در ايران که در کشورهاي اسلاميديگر هم نظريات و آرا آنان را دنبال ميکردم حتي به کشورهاي انگليسي زبان و مالزي، اندونزي و پاکستان رفتم و کم کم متوجه شدم که آراء آنها هم قانع کننده نيست و چيزهاي خيلي بيشتري در اسلام هست که بايد ميدانستم و به همين دليل به سمت مفهوم عامتري از دين رفتم و نه فقط اسلام و شروع به مطالعه در آرا و نظريات کساني مثل يا سپرس و نظريهپردازان ديگري کردم که نظرياتشان به هر حال ريشهي ديني داشت و هرکدام هم البته دين خاصي داشتند و در عين حال اگزيستانسياليست بودند اما بعد از مدتي باز هم به اين نتيجه رسيدم که از اين مسير هم به حقيقت نميرسم و به نظرم رسيد که اينها از بيخ و بن قانع کننده نيست و رسيدم به اصلي که خودم آن را عقلانيت و معنويت ناميدم. و اين حاصل تجاربي بود که خودم پيدا کرده بودم و ماحصل همهي اينها اين بود که انسان و جامعهاي که بخواهد زندگي خوش و بهروزانهاي داشته باشد بايد به عقلانيت و معنويت برسد و اين معنويت هم، معنويت بودايي، يهودي يا مسيحي و يا اسلامينيست بلکه معنويتي وراي همهي اينهاست و بنابراين تفکرات ماترياليستي که نميتواند به معنويت برسد پاسخگوي نيازهاي بشري نيست و بعد از رسيدن به اين نتيجه هيچ وقت از دين خاصي پيروي نکردم و فهميدم که هيچکدام به تنهايي پاسخگوي نيازهاي فکري بشر و قابل دفاع نيستند و به چيزي که باور دارم و از آن دفاع ميکنم و درس ميدهم همان مسئلهي معنويت و عقلانيت است و البته اين را هم بگويم که من ديگر سالهاست در دانشگاه تدريس ندارم. و فقط در مؤسساتي تدريس ميکنم که دولتي نيستند. مؤسساتي مثل مؤسسهي پرسش و نظير آن تدريس گهگاهي دارم ولي راضي ام. چون در سالهاي آخر تدريسم واقعا دلم ميخواست از دانشگاه بيرون بيايم.
يک علتش اين بود که نميتوانستم افکار خودم را با دانشجو در ميان بگذارم و نکته دوم هم اين بود که من در اول هر ترم چه دوره ي ليسانس و چه فوق ليسانس در يک يا دو جلسه موضوعي را که بايد در ترم پيش رو ميخوانديم مطرح ميکردم و ميگفتم ما ميخواهيم در اين ترم اين مبحث را تدريس کنيم اما وقتي ترم تمام ميشد متوجه ميشدم که حتي نتوانستهام يک بيستم آن چه را که بايد تدريس ميکردم و گفته ميشد، تدريس نکردهام و هنوز در بحث مقدمات مانده ايم و علت اين بود که سطح معلومات دانشجو يان بسيار پايين بود آن قدر که حتي مقدمات آن درس را نميدانستند و من هر بار بايد برميگشتم و از مقدمات و مقدمات مقدمات شروع ميکردم.
يک علت ديگر هم داشت البته که مرا بسيار آزار ميداد چون هميشه دو، سه تا دانشجو بودند که براي درس خواندن نيامده بودند و از جاهاي مختلفي ميآمدند و کارشان اين بود که استاد را زير نظر داشته باشند و گزارش بدهند که استاد اين حرف را زد يا از نظام انتقاد کرد يا معتقد به اسلام نيست و يا فلان مسئله را زير سؤال ميبرد. و مرتب حاشيه سازي ميکردند و من حوصله دردسرهاي اين حاشيه سازيها را نداشتم و چون اصولا آدميدرونگرا هستم و اهل جدل نيستم همهي اينها را در خودم ميريختم که البته عذاب آور بود و اينها باعث دلزدگيام از تدريس در دانشگاه شد و حتي در چند سال آخر واقعا دلم نميخواست تدريس کنم اما دانشجوها فشار ميآوردند و نميگذاشتند.
به ميل خودم تدريس را رها کنم. تا بالاخره در سال ۷۹ از دانشگاه اخراج شدم و آن قدر خوشحال شدم که صادقانه و از ته دل به همسرم گفتم الان که اخراج شدهام مثل شب ازدواجم از ته دل خوشحالم. البته آنهايي که مرا اخراج کردند. قياس به نفس ميکردند و فکر ميکردند من هم مثل خودشان به دنبال پست و عنوان و ماديات هستم در حالي که واقعا اين طور نبود.
شما گفتيد که در نتيجه ي مطالعاتتان و هيجده سال در حوزه درس خواندن و سالها مطالعات جانبي به اصلي رسيدهايد که به آن باور داريد و آن عقلانيت و معنويت است. فکر نميکنيد در سالهاي بعد از اين اصل هم عبور کنيد و به نتايج ديگري برسيد؟
همه چيز ممکن است و اميدوارم اگر روزگاري پي ببرم اصل عقلانيت و معنويت هم جوابگو نيست اين صداقت را داشته باشم که بگويم اين هم جواب نميدهد.
شما اخيرا يک سخنراني داشتيد که در مورد مسايل زنان واتفاقات يک سال اخير هم صحبتهايي کردهايد و اين که خانمها پيشتاز حرکتهاي تازه اي شدهاند. کميدر اين مورد توضيح ميدهيد؟
به نظر من حرکتي که خانمها شروع کردند، يک حرکت اعتراضي است و اولين نقطهي اعتراض آنها اين است که چرا از حقوق خودشان محرومند و حقوق آنها به صورت سيستماتيک تضييع ميشود و چرا در عمل با مردان برابر نيستند اما نکتهي مهمتر از اينها وجود مردسالاري در جامعه است که از ديرباز در اين کشور حاکم بوده و امروز هم هست يعني پدرو برادر و شوهر همواره مطرح هستند اما زنان نه اين بحث تا حد زيادي مربوط به افکار عمومياست. که البته از اين تفکر مردسالارانه و نابرابري فقط زنها زيان نميبينند و افکار پدرسالارانه و نابرابري زن و مرد به مردها هم لطمه ميزند چون يک بخش از جامعه عملا و آنگونه که بايد کارآمد نيست و اين نابرابري زن و مرد در افکار عموميدر هر سيستم و نظامي سر جاي خودش خواهد ماند و اعتراض زنها باقي خواهد ميماند. مگر آن که تفکر کلي جامعه عوض شود .
اما اعتراض مهمتر اين است که در طول تاريخ هميشه اين مردان بودهاند که گزارش خودشان را از جهان عرضه کردهاند درواقع جهان و هر آن چه در اين جهان ميگذرد و وجود دارد از نگاه مردان تبين شده است و زنها ميگويند من هم حق دارم نگاه خودم را به جهان داشته باشم و گزارش خودم را از جهان بدهم و شما بياييد نگاه من را هم به جهان ببينيد. متأسفانه اين نگاه مردانه به جهان در ساير کشورها و نفکرات هم هست. در واقع اين جهان برساختهي نگاه مردانه است.
آيا در طول تاريخ ما زناني بودهاند که بخواهند جهان را از نگاه خودشان گزارش کنند.
بله ما داشتيم، اما روي اين نگاه و گزارشها خاک پاشيده شده در دنيا هم همين طور بود. و اين مختص ايران نيست .
البته در يک نا آراميهاي سال گذشته بيشتر اعتراض به سوء مديريتها در بخشهاي مختلف بود.
بله اين هست و اصلا کدام حکومتي را در دنيا سراغ داريد که مخالف نداشته باشد. اما مسئله اين است که در اين جا هيچ باري به منزل نرسيده. مثلا اخراج استادان دانشگاهها. من خوشحال ميشدم اگر مرا که اخراج ميکنيد استاد بهتري به جاي من بياوريد. اما اين گونه نميشود. همهي نهادها دچار مشکل شده است. نهاد اقتصاد نهاد جامعه، نهاد خانواده و بايد پرسيد در مقابل سختگيريهايي که شد. وضع کدام نهاد بهتر شده؟ نهاد دين، نهاد اقتصاد يا علم و فن و هنر و همهي نهادهايي که مجموعهاش جامعه را ميسازد ضعيف شدهاند و انگار هيچ چيز سر جاي خودش نيست.
در طول تاريخ بسياري از حکومتها بودهاند که نسبت به زنان نگاه مثبتي نداشتهاند چه برسد به اين که بخواهند گزارش آنها را از جهان تحمل کنند. نظر شما در اين مورد چيست؟
بله همينطور است و هرجا زنان خواستهاند نگاه آنها هم به جهان ديده شود با سرکوب مواجه شدهاند. در قرون وسطي بسياري از زنان روشنانديش را زنده زنده در آتش سوزاندند به عنوان ساحره و عجوزه در حالي که آنها زناني روشنفکر و آزادانديش بودند. و درواقع خواستار حقوق برابر با مردان بودند يا از زاويهي ديگري به جهان نگاه ميکردند.
آيا با پيشرفت روزافزون تکنولوژي شرايط زيستي مردم جهان بهتر خواهد شد و آيا اين پيشرفت منجر به اين خوادهد شد که زنها به خواستههايشان برسند؟
واقعيت اين است که من قدرت پيش بيني ندارم که آينده ي تکنولوژي را پيش بيني کنم. اما اگر منظورتان رسيدن به برابري زنان و مردان است ميتوانم بگويم بله چون حالا ديگر پيشرفت فن آوري تنها متکي به توان مردان نيست. امروز زنان در همهي عرصههاي تکنولوژي فعالند و در مواردي پيشتازتر از مردان هستند. در امور پژوهشي در امور فضايي، پزشکي و حتي تسليحاتي نقش زنان بيشتر شده و فنآوري صرفا در اختيار مردان نيست.
شما شرايط ايران را رو به بهبود ميبينيد. يعني اميدواريد که آينده بهتري خواهيم داشت.
اگر روي حرف من زياد حساب باز نکنيد. ميگويم بله. البته من اطلاعات سياسي ندارم اما به هر جهت اميدوارم که شرايط بهتر شود و خواهد شد. مردم ما امروز بسيار آگاهتر شدهاند به خصوص نگاه نسل جوان ما به جهان تغيير کرده. امروز غربگرايي در ايران به شدت بيشتر شده و مخصوصا نسل جوان احساس کرده است که در غرب حتما برخلاف آن چه گفته ميشود خبري هست امروز بسياري از کشورهاي اسلاميمايلند حکومت اسلاميداشته باشند مثل ترکيه، مالزي، اندونزي و … اما در اين جا الان مردم و اهل تفکر ما با بيش از گذشته با فلسفه و جامعه شناسي غرب آشنا هسصتند و حقيقت آن را ميشناسند . ما در ايران طي اين چند دهه ي اخير بسياري از پاشنه آشيلهاي فرهنگمان را شناختيم و من خيلي اميدوارم و فکر نميکنم آينده ما بدتر شود و به آينده خوش بينم…
آيا براي بهبود زندگي نسل جوان و به طور کلي مردم ايران توصيهاي داريد؟
به نظر من اگر احساس و عاطفه نابهجا و باور غيرصادق نداشته باشيم و اگر آرزوي محال و خواسته نابه جا و نامعقول نداشته باشيم، خيلي از مشکلاتمان حل ميشود.