ندا عابد
مادرم ميگويد حواست باشد ريز و درشت کساني که ميآيند براي سرسلامتي چه کساني هستند بعدا بايد تشکر کنيم و اگر خداي نکرده براي آنها هم پيش آمد حتما براي سرسلامتي برويم . اما من حواسم به آنهايي است که از در مسجد خارج ميشوند و نيم ساعتي را به خنده و شوخي ميگذرانند، لابهلاي آنها ميپلکم و چيزهايي در مورد پدر بزرگم ميشنوم که تا به حال نميدانستم. و تازه ميفهمم همهي اين آدمها دوستان صميمياش بودند، اما نميفهمم چرا اين ماههاي آخر به من ميگفت پدر جان کسي زنگ نزد سراغ منو بگيره…؟ و وقتي اين را ميپرسيد دلم آتش ميگرفت و ميگفتم مامان زنگ تلفن را کم کرده حتما نشنيدهايم. پس اين همه دوست صميميمثل برادر کجا بودند.
در اين يکي دو ماه اخير مدام اين تصوير که مربوط به ده دوازده سالگيام ميشود در ذهنم ميچرخد، از عزاداري اينترنتي بيزارم. اين را تازه فهميدهام و به فهرست موارد مورد تنفر زندگيام اضافه کردهام. دو سه ماه اخير ماههاي جهنميبود که هرچند روزش تعدادي از بزرگان عرصه ي فرهنگ و ادب و پژوهش از ميان ما رفتهاند از احمدرضا احمدي، تا ابراهيم گلستان و دکتر کورش صفوي و شمس آقاجاني و سرانجام محمد محمدعلي.
من خيلي اهل فضاي مجازي نيستم آنها که ميشناسنم اين را ميدانند. اما چند روزي به سبب مراسم استاد يگانهام دکتر کورش صفوي متمرکز شدم بر عملکرد اهالي دهکدههاي اينستاگرام و فيس بوک و شبکه ايکس در برابر خبر فوت هر يک از اين عزيزان مقولهاي که تا به حال به آن دقت نکرده بودم و تازه متوجه شدم عجب مسابقه ايست اين مسابقهي انتشار عکسهاي دو نفري و چند نفري که صاحب صفحهي مجازي بالاخره يک جاي اين عکس کنار متوفي ايستاده است و چه مسابقهي بزرگتري در انتخاب تيترهاي بهتر براي مطلب زير عکس يا ويديو و پست و استوري کردن خاطرههاي طاق و جفت با فرد درگذشته (البته با حضور صاحب صفحه با کلي صميميت) اما در دردناک ترين شرايط؛ اين مسابقه يک روز کامل و بخشي از فرداي آن روز را دوام ميآورد و ديگر هيچ! تا اين جاي کار الگوي تکرار شونده همان مراسم ترحيم غيرمجازي است. با کميسرعت بالاتر و احتمالا امکان خلاقثيت بيشتر در انتخاب عکس و متن بهتر براي اثبات نزديکي بيشتر با متوفي، اما در اين ميان يک خصيصهي ژنتيکي و بوميديگر هم ديده ميشود که در عزاداري اينترنتي فرد متوفي را به طور کامل تحت پوشش قرار ميدهد و آن هم سايهي پررنگ «من» است. من و منيتي که طي قرنها دمار از روزگارمان درآورده و هنوز هم حاضر نيستيم رهايش کنيم. «من»ي که هميشه و در همهي شرايط دوست دارد باشد، محور باشد و تمام و کمال ديده شود و چه بهتر که به قيمت ديده نشدن ديگران باشد اين ديده شدن.
ميلان کوندرا هم همين دو ماه پيش درگذشت در يک رصد چند روزه در بين نشريات فرانسوي انگليسي و صفحات مجازي، آمار جالبي به دست آوردم. تعداد زيادي متن تسليت زير يکي از عکسهاي تکي کوندرا يا کتابهايش. تعدادي نقد و نظر در مورد کتابهايش يا تأثيري که نويسنده ي متن از خواندن فلان کتاب کوندرا گرفته بود و دو سه تصوير از امضاي کوندرا در ابتداي کتابهايي که هديه داده بود و صفحات مجازي صاحبان آن کتابها گزارش مراسم تشييع و تدفين او در دو سايت ادبي معتبر و همين. در اين ميان تنها دو عکس دسته جمعي با دوستان دهه ي ۹۰ ميلادي اش در ميان اين صفحات ديده ميشد. هيچ خبري از خاطره و عکسهاي دو نفري و اظهار صميميت نبود، در عوض شخصيت وکارهايش بيشتر معرفي شده بود. با خودم فکر کردم شايد چون اينها خودشان صاحب تکنولوژي اينترنت و فضاي مجازي هستند، استفاده ي بهتر و اصوليتري از آن ميکنند و ما همچنان نگاه ابزاري داريم به اين فضا اما ياد مراسم عزاداري مختلفي که در عالم واقع شرکت کردهام و سناريوي تکراري من دوست صميمياون مرحوم بودم، من بالاي سرش بودم، من بهش پول قرض دادم و … افتادم و ديدم مشکل از فضاي ابراز احساسات نيست چرا که اين «من» معروف ما مردم در همه جا به يک شکل خودش را معرفي ميکند که ببينيد، اين منم طاووس عليين شده… اما از حق نگذريم فضاي مجازي و عزاداريهاي يک روزه در اين فضا کار را تا حدي راحتتر هم کرده که البته دور از ذهن هم نيست چرا که بخشي از کارکرد اين فضا اصلا همين است که در خانه ات بنشيني و از غذا تا کتاب و سبزي خوردن را سفارش بدهي و اطلاعات کپسولي بگيري و فکر کني علامه ي دهري و … در فضاي مجازي تنها کافي است با رو کردن يک عکس ناقابل که به برکت دوربينهاي در دسترس موبايل ميتواند در هر شرايطي گرفته شده باشد، به عنوان سندي براي اثبات ميزان صميميت ادعايي با متوفي عزاداري را آغاز کني و بگويي اين «من» هستم که فلان شاعر و نويسنده و پژوهشگر آن قدر صميميبودهام که عکس مشترک هم داريم و براي چاشني بيشتر يک خاطره هم به اين عکس اضافه کني. تا «من» ديگري در يک صفحه ي ديگري نتواند آن قدر با متوفي صميميجلوه کند که اين «من» هستم!
جدا از امکان ارائه ي سند و سرعت بالا خاصيت عموميديگر فضازي مجازي يعني احساس ارضاء از تخليه ي احسايات را هم به اين ماجرا اضافه کنيد. ما در فضاي مجازي دعوا ميکنيم، کار سياسي ميکنيم، ادعاي دوستي و دشمني با فلان کس و بهمان کس را ميکنيم و خوشحاليم که «کار»ي کرده ايم. حاصل اين همه «کار» اما جامعه اي با چشمهاي شيشه اي و مات و سر در گريبان است که فقط وقتي صحبت «من» باشد در ته اين مردمکهاي خسته و مات بارقه اي ديده ميشود که براي مدت کوتاهي به حرکت وادارمان ميکند و بس. کافيست پاي «من» وسط باشد، عروسي و عزايش فرق نميکند، آماده ايم هر کاري بکنيم تا يک قدم جلوتر بايستيم. از شرکت در مسابقه ي عزاداري با مدارک مستند دست ساز! تا جلو زدن از صفي که بايد در آن بايستيم و نوبت را رعايت کنيم،و سبقت گرفتن اشتباه در خيابان و جاده که فقط براي لحظاتي به خودمان و ديگران بگوييم اين «من» هستم که زرنگي کردم!
همين يک قدم، فقط همين يک قدم در طول تاريخ اين مُلک آواري از نکبت و سوء استفاده و بي حرمتي را بر سرمان ريخته که آخرينش موج جمعيت آواره در تپههاي اطراف هتل اسپيناس تهران بودن به هواي ديدن رونالدوي بزرگ به سمت هتل ميدويدند که فقط بتوانند بگويند «من» اين بازيکن مشهور را ديدم. به چه قيمتي و در قاب چه تصويري اما مهم نيست!.