گفت و گو با حسن میرعابدینی
ندا عابد
حسن مير عابديني بيش از هر کس ديگري براي ادبيات داستاني ايران و تاريخچه و چگونگي تغيير و تحول آن آگاه است و به همين دليل موجه ترين فرد براي پاسخ دادن به اين پرسش که چرا ما ادبيات پليسي نداريم است.
دليل اينکه ژانر داستانهاي پليسي در ادبيات داستاني ما مغفول مانده و چندان اثري در اين زمينه نداريم چيست؟
داستان پليسي/ جنايي نوع ادبيِ سرگرمکنندهاي است که شيوهي ساخت و پرداختِ آن در برانگيختن اشتياق خوانندگان تأثير دارد. زيرا آثار کارآگاهي سرشتي جستجوگرانه دارند و بر اساس طرح و توطئهاي معمايي شکل ميگيرند. نويسنده با دنبال کردن اين نکته که «مجرم کيست»؟ هول و ولاي داستان را ايجاد ميکند و خواننده را مشتاق دانستنِ ادامهي ماجرا نگه ميدارد. تعقيب و گريز کارآگاه و مظنونان براي بازگشايي و حل معما طرح و پيرنگ داستان را شکل ميدهد. بنا بر اين، هرگاه رازي پيش آيد و چهرهاي داستاني براي کشف آن از درِ تفحّص و کشف نشانهها و قراين و استدلال برآيد، با مايهي داستان پليسي/ جنايي مواجهايم.
معذالک، معمولاً رسم بر اين است که منتقدان ادبي، رمان پليسي را به مثابه ادبياتي گريزان از واقعيت، دستِکم ميگيرند. رمان پليسي يکي از پرخوانندهترين انواع رمان در اروپا بهشمار ميآيد، اما بسياري از تحصيلکردگان خجالت ميکشند بگويند رمان پليسي ميخوانند. در حاليکه منتقدان متعددي اين نوع رمان را طرز ادبيِ فکورانهاي دانستهاند که در آن، راز معماي جنايت با تلاشهاي کارآگاهي فاش ميشود که استدلال ميکند و به دنبال زنجيرهي روابط علت و معلولي است. همچنين، نويسندگان داستانهاي پليسي، چون معمولا از خبرهاي صفحهي حوادث روزنامهها براي ساخت و پرداخت آثار خود الهام ميگيرند، مشکلات اجتماعي را بازتاب ميدهند. خورخه لوئيس بورخس، نويسندهي بزرگ امريکاي لاتين، به اهميت ادبيات پليسيِ روانشناختي/ اجتماعي، و نه نمونههاي آکنده از خشونتِ آن، اذعان داشت- و از آن بهعنوان ژانري ياد ميکرد که در جهان امروز و اين قرن خشونت، ميتواند توجه جامعهشناسان را برانگيزد.
و اما، حدّ رشد ادبيات پليسيِ هر کشوري بستگي به شرايط اجتماعي آنجا و ميزان اعتباري دارد که مردم آن کشور براي عوامل رسيدگي به جرم قائلاند. زيرا اصولاً در داستان کارآگاهي، فرض بر اين است که عاقبت معماي جنايت حل ميشود و با سپرده شدنِ مجرم به دست عدالت، نظم اعاده ميگردد. به باور منتقدي به نام لاوسون، غير قابل اعتماد بودنِ پليس بريتانيا، در رمانهاي جناييِ پي. دي. جيمز به صورت به دام نيفتادن مجرم اصلي بازتاب پيدا ميکند. اين وضع در کشورهايي که صحنه جنايت به گستردگيِ جامعه است، نمود آشکارتري دارد. بهطوريکه مثلاً جنايينويسانِ روس يا کشورهاي بلوک شرق ناگزير بودند رويدادهاي داستانهاي خود را در زمان و مکاني ديگر به اجرا درآورند، يا به سرگشتگيِ کارآگاهي بپردازند که ناگزير از چشم بستن بر بعضي از يافتههاي خويش است.
نخستين رمان پليسي فارسي، صادقممقلي داروغهي اصفهان يا شرلوک هلمسِ ايران به قلم کاظم مستعانالسلطان در سال ۱۳۰۴ منتشر شد. اما چنان که بايد و شايد پيآيندي نيافت. بهگمانم، در دورهي فعالمايشائيِ تأمينات و نظميهي مخوفِ رضاشاهي، طبيعتاً قصهي پليسي نميتوانست رشدي درخور داشته باشد. زيرا در محور داستانهاي نويسندهاي مثل کانندويل، کارآگاهي خصوصي به نام شرلوک هلمز جاي دارد که با هوش سرشار خود در تقابل با ذهنيت کليشهايِ پليس رسميانگليس قرار ميگيرد. شايد مستعانالسلطان، که زمان رخدادهاي داستان خود را در عصر ناصرالدينشاه قرار داد، هم نميخواست حساسيت نظميهي دورهي پهلويِ اول را برانگيزد و هم متوجه بود که خوانندگان نميتوانند به کارآگاه تأمينات براي برقراري عدالت در جامعه، اطمينان کنند.
نکتهي ديگر اينکه، شايد بتوان تسلط نگرش جامعهشناختيِ چپ بر فضاي ادبي دههي چهل- پنجاه شمسي را نيز در دستِکم گرفته شدن داستان پليسي از سوي اثرآفرينان ايراني دخيل دانست. زيرا منتقدان پيروِ جامعهشناسي ادبيات مانند لوکاچ عقيده دارند که: پليسينويساني همچون کُنان دويل، داناييِ کارآگاهاني را ميستايند که سخت مراقب حفظ جامعهي سرمايهداري هستند.
پيش از اين جسته و گريخته پاورقيهاي پليسي توسط چند نفر از ژورناليستها و نويسندگان در برخي از مجلات چاپ ميشد و بعدتر هم چند کتاب پليسي در اين ژانر نوشته شد اما چندان ادامه نيافت.
نکتهي ديگري که به ذهنم ميرسد اين است که: در فضاي ادبيِ ايران- شايد به سبب جايگاهي که بوف کور در ادبيات جهاني يافت- رمانهاي نخبهپسندِ داراي جوهر شاعرانه مانند ملکوت و شازده احتجاب، برتر از رمانهاي قصهگو مانند آثار اسماعيل فصيح، پنداشته شده است. البته در يکي دو دههي اخير، گرايش به نگارش رمان- ژانر براي جلب مخاطبان گريزان از مغلقنويسيهاي پسامدرنيستيِ دههي ۱۳۷۰، سبب توجه بيشترِ اثرآفرينان به پديدآوردن رمانهاي قصهگو به جاي رمانهاي نخبهپسند با جوهر شاعرانه شده است.
در چنين فضايي، نويسندگان رمانهاي متعالي- در مقابل رمانهاي مردمپسند- کسرِ شأنِ خود ميدانستند که رمان پليسي بنويسند. معدودي مثل قاسمهاشمينژاد که فيل در تاريکي را پديد آورد يا فصيح که دردِ سياوش را نوشت، قدم در چنين راهي نهادند. اما جمعي از نويسندگان ايراني، گرچه داستان پليسي ننوشتند، از مايهها و شگردهاي پليسينويسي بهره بردند. مثلاً بزرگ علوي آثاري در مرز داستان سياسي و قصهي پليسي نوشته است. در اغلب آنها، راويِ جستجوگري به دنبال حل يک معماي جنايي يا سياسي است؛ درست همانطور که پس از وقوع جُرمي، کارآگاهي با توجه به شهادت گواهان و بر مبناي سرِنخها، پيِ کشف جرم ميرود.
صادق هدايت در بوف کور و بهرام صادقي در ملکوت، براي بازنماييِ حيرت آدميدر درک واقعيتِ آميخته با خيالها و کابوسها، از امکانات ژانر پليسي استفاده ميکنند بيآنکه انتظارات خوانندهي معهودِ رمان پليسي را برآورده سازند. آنان، با استفاده از تکنيکهايي که تعليقي چشمگير ميسازند، خواننده را در انتظار نگه ميدارند. البته شخصيت اصليِ داستانهايشان کارآگاهي نيست که راز جنايتي را کشف کند و بزهکاران را به دام اندازد بلکه نويسنده به پرده برداشتن از راز خشونت اجتماعي يا مسائل ماورائيِ هستي ميانديشد. عاملِ به حرکت درآورندهي سنگ صبور اثر صادق چوبک نيز جستجوي ذهنيِ راويان حول قتل زني به نام گوهر است. روند جستجوگرايانهي اين رمان نيز ويژگي معمايي به آن ميبخشد. اگر اين آثار را از اين منظر بخوانيم، آيا نميتوانيم راوي بوف کور را همچون کارآگاهي در نظر بگيريم که ميکوشد از معماي زندگي خود و قتلي که صورت گرفته، سر درآورد؟
در سالهاي پس از انقلاب، جز اسماعيل فصيح، رضا جولايي نيز در رمانها و داستانهاي کوتاه خود از روند جستجوگرايانة قصة کارآگاهي براي بازنمائيِ ويژگيِ معمائيِ ماجراهاي گم شده زير غبارِ گذر ساليان، به خوبي بهره برده است.
متأسفانه ما مردم پرسشگري نيستيم آيا اين ميتواند دليل بيتوجهي به نوشتن پليسي نويسي که بر مبناي طرح پرسش و جستجو براي پاسخ آن شکل ميگيرد باشد؟
نخستين گامها در راهِ پديد آوردن داستان پليسي ايراني با الگوبرداري از آثار ترجمهشده برداشته شد. و اين در دورهاي بود که بهتدريج زمينههاي اجتماعي/ ادبيِ پيدايش اين ژانر– مثل گسترش زندگي شهري يا مطرح شدن رمان در جامعه- فراهم ميشد.
ترجمهي داستانهاي پليسي، که يکي دو سال پيش از امضاي فرمان مشروطه (۱۴ مرداد ۱۲۸۵) آغاز شده بود، در تشويق مؤلفان ايراني به نگارش قصههاي جنايي نقش داشت. چاپ پاورقيهاي پليسي در مطبوعات دورهي رضاشاه که نشريات از پرداختن به مسائل سياسي اجتماعي نهي ميشدند، رونق يافت.
يکي ديگر از علل عدم رشد داستان پليسي در ادبيات ايران اين است که ناشران و مترجمانِ جدي نظر خوشي نسبت به آن نداشتند. اغلبِ کتابهاي پليسي از چاپ و کاغذ نامناسبي برخوردار بودند و به قلم مترجماني ناشناخته از سوي ناشراني نامعتبر منتشر ميشدند.
در دههي چهل، مجلهي کتاب هفته با چاپ آثار پليسينويساني همچون داشيل همت و ريموند چندلر کوشيد داستان پليسي را به عنوان ژانري هنرمندانه، و نه فقط سرگرمکننده، معرفي کند. در اين دوره، مترجمان معروفي مانند کريم کشاورز دست به ترجمهي رمانهاي پليسي زدند. و در سالهاي اخير مترجماني همچون کريم اماميو مژده دقيقي و… به ترجمهي داستانهاي پليسي همت گماشتند و ناشران معتبر شروع به چاپ سلسله آثار پليسي کردند.
گذشته از نقش آثار ترجمهشده، ميتوان در جستجوي منشأ داستان پليسيِ ايراني به رمانسهاي ماجراييِ زمانهاي دور يا قصههايي از هزار و يکشب- نيز رجوع کرد. بخشي از قصههايي که شهرزاد زير تيغ امير خونريز ميگويد، از نوع داستانهاي معمائيِ پرتعليقي است که خواننده را – همچون امير- در انتظار نگه ميدارند.
به هر روي، نويسندگان رمانهاي تاريخي و اجتماعيِ پيش از ۱۳۰۰ شمسي، تحت تأثير آثار ترجمه شده، از شگرد جستجوييِ قصهي پليسي بهره بردند. مثلاً ملکالشعرا بهار در روايت رمان نيرنگ سياه يا کنيزان سفيد عناصر قصة پليسي را در نگارش رماني اجتماعي/ انتقادي به کار گرفت.
رمانهاي اجتماعي چون از مصائب زندگيِ شهري مينوشتند، به جرم و جنايت نيز ميپرداختند. برخي از آنها که روندي جستجوگرانه مييافتند و، در آنها، پاي نظميه و مفتّش هم به ميان ميآمد، رنگ و لعابِ قصة پليسي را به خود ميگرفتند. از جملهي اين رمانهاست خانم هندي نوشتهي لطفالله ترقّي و پيرچاک هندي از عباس خليلي. انتخابِ هند بهعنوان مکان داستان از سوي هر دو نويسنده، نشان از پرهيزِ آنان براي پرداختن به فضاي ايران و برانگيختن حساسيت نظميه و تأمينات دارد؛ در عين حال، ميتواند حاصل تأثيرپذيريِ نويسندگان از ترجمهي رمان خانم انگليسي يا بلواي هند باشد از بين نويسندگان رمانهاي جنايي در مطبوعات، امير عشيري و پرويز قاضيسعيد قابل ذکرند که ماجراي اغلبِ پاورقيهاي پليسيشان در کشورهايي غير از ايران رخ ميدهد. پاورقينويسان قصههايي حول ماجراهاي اعجابانگيز و ملودرام نوشتهاند. آنان براي افزودن به کششِ رمانهاي عشقي و تاريخي خود، از شگردهاي قصهي پليسي نيز بهره بردهاند.