مصاحبه آزما با کامبیز درم بخش با عنوان «گفتن با زبان» در شماره ۱۴۰ آزما، شهریور ۹۸ : کامبیز درم بخش بیش از نیم قرن است که کاریکاتور می کشد. ۶۲ سال و امروز کاریکاتوریستی جهانی است.
از نظر او کاریکاتور حرف زدن با زبان بدن است. گفتن یک دنیا حرف با چند خط ساده.
او می گوید: سالهاست که کارهاي من و کاريکاتورهايي که ميکشم فراتر از مسايل روز است. يعني تاريخ مصرف ندارد. درواقع کار من، نوعي حرف زدن با زبان بدن است و آنچه ميتوان با اين زبان گفت وقتي ارزشمند است که فراتر از زمان و مکان باشد. مثلاً چارلي چاپلين حرفهايش را با «زبان بدن» ميزند و احساسش را منتقل ميکند حرفي که او ميزند هدفش اين نيست که براي يک لحظه تو را بخنداند. او از چيزهايي ميگويد که هميشه و در هر شرايطي يک مسئله است. چارلي، در ديکتاتور بزرگ، تصويري از يک ديکتاتور به دست ميدهد که در هر زماني براي مخاطب قابل فهم است. او از چيزهايي حرف نميزند که امروز تو را بخنداند. به هر حال ديکتاتور هميشه ديکتاتور است و صد سال ديگر هم همين است و به همين دليل ديکتاتوري که چارلي خلق کرده در هر زماني تصوير مضحکي است و من سالهاست روي اين موضوعات تمرکز کردهام. موضوعاتي که هميشه مسئلهي بشر است. جنگ هميشه مسئلهي بشر است. عشق و زندگي هم همينطور.
آخرين بار در همين مرداد ماه بود که دوباره با هم نشستيم در کافه نشر ثالث براي گفتگو. درست مثل آن روزها که در کافه «فياما» مينشستيم و شيرقهوه ميخورديم و کامبيز هي ميکشيد و من هي ميپرسيدم دربارهي چيزي که ميکشيد. و چرا ميکشيد و او غرق در هپروت خودش جوابي ميداد. اين بار اما هر دو به اين نيت روبروي هم نشستيم که گفتگو کنيم و او به ناچار پنجرهي هپروت را بست تا به پرسشهاي من جواب بدهد. چهقدر زود گذشت، خيلي زود…
وقتي ميخواهي طرح و کاريکاتوري بکشي و شروع به طراحي ميکني چه حسي داري. حسي که انگيزهي شروع کار بشود. عصباني هستي از چيزي، حالت اعتراض داري. از سوژهاي خندهات گرفته…؟
مغز من دايم در حال کار کردن و توجه به چيزهايي است که مخاطب در نهايت نتيجهاش را ميبيند و اين يک پروسهي طولاني است. در لحظهي خاصي از «حال» شروع نميشود. من دايم در فکرم و در واقعيت دارم کاغذها را خط، خطي ميکنم سالهاست. اين خطوط روي کاغذها يادداشت ميشود و ميرود در آرشيوي که در ذهنم هست و بعد. نتيجهي کار، که ميشود آخرين کارم تا آن زمان. از اين آرشيو بيرون ميآيد و يک موجوديت مستقل پيدا ميکند. موجوديتي که طبعاً حاصل يک ايده و فکر تازه است. اما يک پشتوانهي آرشيوي وسيع دارد و نگاه دايميبه اين آرشيو است که به من امکان ميدهد خودم کارم را ارزيابي کنم که بفهمم راهم را درست رفتهام يا نه! چون از نظر من اين مهم است که آدم راهي را برود که ديگران نرفتهاند و همهي اينها امکان خلاقيت را فراهم ميکند. هر سوژهاي يک کشف است. و اين کشف وقتي عينيت پيدا ميکند، خلاقيت است. چيزي است که از نيستي به وجود ميآيد اما پشت سر اين خلاقيت سالها کار و زحمت و تجربه وجود دارد و من به عنوان يک منتقد وقتي به کارهايم نگاه ميکنم متوجه ميشوم چهقدر پيشرفت کردهام يا…
يعني يک حس خاص در يک لحظه فکر و طرح يک کار را در ذهنيت به و وجود نميآورد.
کار هنر. کار لحظه نيست. ممکن است چيزي در يک لحظه خلق شود اما اين لحظه پشتوانهاي به طول سالها دارد و از آن مهمتر «عشق» است. اگر عشق نباشد نميتواني کار کني. درواقع خود کار تبديل به عشق شده است، عشقي فراتر از عشقهاي معمول و زميني مثلاً عشق که هنرمند به آن ميرسد بالاتر از همهي عشقهاست. عشقي است که ميتواني آن را به ديگران منتقل کني. حالتي که در موقع کار کردن پيدا ميشود يک حالت خاص است و من معتاد شدهام به اين حالت و اين جور کار کردن و فکر کردن و زندگي کردن. اين قلم جزيي از بدن من شده و طراحي و کاريکاتور براي من مثل نفس کشيدن است.
من به عنوان يک روزنامهنگار ممکن است تحت تأثير يک مسئله قرار بگيرم. حرفي يا کنشي مرا عصباني کند يا خوشحالم کند. و بعد شروع کنم به نوشتن دربارهي آن مسئله، به اعتراض يا به تأييد. منظورم اين است که شرايط بيروني و اتفاقات چهقدر در کار تو تأثير دارد و انگيزه ميشود براي کشيدن يک اثر؟
سالهاست که کارهاي من و کاريکاتورهايي که ميکشم فراتر از مسايل روز است. يعني تاريخ مصرف ندارد. درواقع کار من، نوعي حرف زدن با زبان بدن است و آنچه ميتوان با اين زبان گفت وقتي ارزشمند است که فراتر از زمان و مکان باشد. مثلاً چارلي چاپلين حرفهايش را با «زبان بدن» ميزند و احساسش را منتقل ميکند حرفي که او ميزند هدفش اين نيست که براي يک لحظه تو را بخنداند. او از چيزهايي ميگويد که هميشه و در هر شرايطي يک مسئله است. چارلي، در ديکتاتور بزرگ، تصويري از يک ديکتاتور به دست ميدهد که در هر زماني براي مخاطب قابل فهم است. او از چيزهايي حرف نميزند که امروز تو را بخنداند. به هر حال ديکتاتور هميشه ديکتاتور است و صد سال ديگر هم همين است و به همين دليل ديکتاتوري که چارلي خلق کرده در هر زماني تصوير مضحکي است و من سالهاست روي اين موضوعات تمرکز کردهام. موضوعاتي که هميشه مسئلهي بشر است. جنگ هميشه مسئلهي بشر است. عشق و زندگي هم همينطور.
من کارهاي به اصطلاح اعتراضيام را از زمان جنگ ويتنام شروع کردم. و جنگ اعراب و اسراييل و خيلي از کارهايي را که آن روزها کشيدم، امروز که ميبينم خودم تعجب ميکنم و امروز هم خيلي از مسايلي را در کارم مطرح ميکنم که هم مسئلهي روز است و هم يک مسئلهي هميشهگي است. جنگ هميشه نفرتانگيز است و من اين نفرتانگيز بودن را در کارم نشان ميدهم با زباني که اسمش زبان بدن است، زباني که بينالمللي است و براي همه قابل فهم است. خنده در هر فرهنگي خنده است و علامت شاد بودن. اين زبان قادر است با کمترين نشانهها منظور را منتقل کند. کاريکاتور در يک تعبير يک فيلم است. فيلميکه در يک تصوير و روي يک ورق کاغذ نمايش داده ميشود و اين يک تصوير ميتواند يک دنيا مفهوم را به مخاطب منتقل کند.
ما در ادبيات هم اين را داريم. يکهايکو در دو بيت و در يک مطرح يک دنيا حرف را منتقل ميکند. مثل رباعي. حرفهايي که خيلي عميقتر از انتقادها و اعتراضهاي روزمره است و به همين اندازه واقعيتها و دردهاي امروز خيلي تلختر و بيشتر از آن است که بخواهيم با کاريکاتور يا نقد و اعتراض نوشتاري آن را از بين ببريم. حتي به نظر من، توي روزنامهنويس هم نبايد به بهانهي نقد و اعتراض آنها را تکرار کني.
مشکلات را همه ميدانند. درد را همه حس ميکنند و به زبانهاي مختلف بازگو ميکنند مخصوصاً در فضاي مجازي. اما روزنامهنگار وظيفهي مهمتري دارد. حتي در عرصهي طنز گاهي در فضاي مجازي آدمهاي به ظاهر عاميطنزهايي مينويسند که به يک معنا شاهکار است در چنين شرايطي وظيفهي هنرمند و روزنامهنگار فراتر رفتن از اين حد و مرز است.
کارهاي تو مخصوصاً کارهايي که در اين يکي، دو دههي اخير ديدهام. به نوعي فلسفي است و از نوعي شاعرانگي برخوردار است.
مشکلات انسان امروز بيشتر از آن است که بشود با طنز آنها را حل کرد. زندگي انسان امروز پر از تلخي است. تلخيهايي که با طنز و کاريکاتور نميشود از پسشان برآمد و حتي در حد يک مسکن هم نميتواند کارساز باشد، اما به هر حال هنرمند بايد بتواند. مخاطب را آرام کند و بيشتر از آن امر را به سمت تفکر عميقتر هدايت کند. شايد نوعي تفکر فلسفي که بشود براي اين مشکلات راهحلهاي اساسيتري پيدا کرد و شيوهي اعتراضي هوشمندانهتر و عميقتر و اين هنر است البته همينکه کسي بتواند در چنين شرايطي کار کند و حرفش را بزند، مهم است.
ميخواهم از منظر ديگري به مسئله نگاه کنيم. علت اينکه در مقاطعي از تاريخ، طنز در يک جامعه رواج بيشتري مييابد چيست؟ آيا علت سرخوش تر شدن مردم است؟
فشار و نارضايتي. طنز يک واکنش است. واکنشي اعرتضي در برابر نارضايتي از اوضاع. نشانه اينکه يک چيزهايي سر جايش نيست. يعني يک نظم منطقي وجود ندارد و يک هنرمند حالا طراح و کاريکاتوريست يا نويسنده، بايد يک جامعهشناس باشد که بتواند اين نابهساماني و اينکه چيزها سرجايشان نيستند را درک کند و روشن است کسي که نويسنده است، يا طراح و کاريکاتوريست است، اين درک جامعهشناختي را دارد و يکي از گونههاي طنز در همهي دنيا طنز تصويري يا همان کاريکاتور است و اما اين مسئله در کشور ما هضم نشده و خيليها منتقد را دشمن ميپندارند و اگر کاريکاتور مسئولي را بکشي خيال ميکند به او توهين شده. همين، دو، سه سال پيش نمايندهي قزوين از يک کاريکاتوريست که تصوير او را کشيده بود شکايت کرد و طرف به شلاق محکوم شد. يعني قاضي هم توهين بودن کاريکاتور را تأييد کرد. در حالي که در خارج از ايران و مثلاً در فرانسه اگر مدتي کاريکاتور سياستمداري کشيده نشود نگران ميشود و فکر ميکند آنقدر در عرصهي سياسي وجودش کمرنگ است که کاريکاتوريستها به او اعتنا نميکنند. آنها حتي اصل کاريکاتورهايشان را ميخرند و در دفتر کارشان نصب ميکنند.
مجلهي لوموند کاريکاتوريستي دارد به نام «پلانتو» که اگر يک روز کاري از او چاپ نشود مردم اعتراض ميکنند. آنجا ارزرش کاريکاتوريست و روزنامهنگار را ميدانند آنها ارزش روزنامهنگار را ميدانند حالا چه آن کسي که مينويسد و چه کاريکاتويست و طراح، البته روزنامهنگارها هم ارزش کار خودشان و حد مسئوليتشان را ميدانند و رسالتشان را ميشناسند و به همين دليل کار هنر و روزنامهنگاري ارزش دارد همين حالا در ترکيه سه تا موزهي کاريکاتور دارند و آثار معروفترين کاريکاتوريستهايشان در آنها نگهداري ميشود. و خود من از آثار کاريکاتوريستهاي معروفشان ايده ميگرفتم. الان بهترين کاريکاتوريستهاي دنيا در فرانسه هستند چون به کار بها داده ميشود و درواقع طنز معترض را آنها به وجود آوردهاند، حتي در روسيه و در دوران حکومت شوراها کاريکاتوريستهاي بسيار ارزشمندي داريم و موزهي کاريکاتور هست و به يک نوعي آنها زبان تصويري سمبليک را به نوعي کشف و تقويت کردند چون آزادي لازم را براي اينکه حرفشان را واضح بزنند نداشتند به علت فشارهايي که بود.
پس به نظر تو در شرايط سانسور و فشار خلاقيتها بيشتر ميشود؟
قطعاً همينطور است، خيلي از نويسندگان و کاريکاتوريستهاي بلوک شرق وقتي ديوارها فرو ريخت. دست و بالشان بسته شد و در مورد طنز به صراحت ميگويم. يکي از د لايل به وجود آمدن طنز در جامعه فشارها و سانسور است و هرچه فشارها بيشتر ميشود جريان طنز هم پرقدرتتر ميشود. ضمن اينکه اصولاً هنرمند، زادهي شرايط سخت است. درد ريشهي هنر است. حالا اين درد ميتواند اجتماعي باشد يا حتي خانوادگي و فردي. يک آدم مرفه به قول امروزيها بيدرد نمينشيند نقاشي کند. يا يک چيز درست و حسابي بنويسد.
با اين تعريف ميشود، فراواني طنز در يک جامعه را به عنوان معياري براي سنجش ميزان نارضايتي و فشار مورد مطالعه قرار دارد.
دقيقاً. امروز شما در فضاي مجازي طنزهايي ميبيني که واقعاً شگفتآور است، طنزي که سازندهاش يک آدم عادي است آدميکه طنزنويس حرفهاي نيست و اصلا شايد طنز را به درستي نميشناسد، اما رنجي که روحش را آزار ميدهد در ذهنش طنزي شکل ميگيرد که گاهي واقعاً شاهکار است. مثلاً در يکي از همين کانالها يک نفر نوشته بود، اگر کسي يک مسلسل داشته باشد ميتواند به يک بانک دستبرد بزند اما کسي که يک بانک داشته باشد ميتواند. به اموال همهي مردم دستبرد بزند! ببينيد اين واقعاً يک شاهکار است. به نظر من سياستمداران باهوش بايد از طنز بترسند. زيباترين طنزها را به نظر من مردم عادي ميسازند.
کامبيز بچهي کدام محلي؟
خيابان اميرکبير، کوچهي سراجالملک. آن وقتها آنجا مرکز تهران و از خانه ما تا مراکز اصلي دولتي و خدماتي آنقدر فاصله کم بود که پياده ميرفتيم. مثلاً خيابان لالهزار خيابان شاهآباد، جمهوري فعلي، ميدان بهارستان، سرچشمه و همهي دفاتر روزنامهها و مجلات و کتابفروشيها هم در همين خيابانها بود.
من از پنجاه و پنج، شش سال پيش که تو را ميشناسم و با هم مراودهاي داشتهايم. بيشتر کافهنشين بودي و خيلي اثر کارهايت را در کافه قناديها کشيدي.
درسته، اولين کافه قنادي که من به آن جا رفتم، کافه قنادي يا به قول امروز کافيشاپ «فرد» بود.
در خيابان لالهزار.
دقيقاً سر کوچهي مهران و چه نان خامهايهايي داشت و جالب بود خيليها نان خامهاي را با آب انار ميخوردند. محشر ميشد.
قنادي نوبخت در شاهآباد!
نوبخت، کافه ياس در ميدان بهارستان بعدتر کافه فيروز نادري و فياما… جاهاي ديگر.
حالا قنادي فياما در ميدان فردوسي بانک شده.
اصلاً حرفش را نزن. امروز حتي نميشود از ميدان فردوسي رد شد. از بس که شلوغ و درهم برهم است.
گفتي اولين کاريکاتورت در اطلاعات هفتگي چاپ شد. پيش از آن کاري به جايي نداده بودي؟
نه اولين کارهايم در «ماهنامه ارتش» چاپ ميشد. پدرم نظاميبود و سردبير اين مجله که يک مجلهي داخلي ارتش بود. آن موقعها سيزده، چهارده سالم بود. پدرم در راديو ارتش هم مسئوليت داشت و خانهي ما تقريباً محل رفت و آمد هنرمندان آن روز بود و به همين دليل پاي من به تئاتر هم کشيده شد و در سن پانزده، شانزده سالگي عصرها ميرفتم لالهزار و تئاتر بازي ميکردم، کنار دست هنرمندان مطرح آن روزگار.
الان تو يک کاريکاتوريست جهان هستي و من فکر ميکنم در خارج از ايران تو را بيشتر از اين جا ميشناسند.
به نظرم همين طور است. آثار من در خيلي از مجموعهها و موزههاي کاريکاتور دنيا هست.
در اينجا چهطور، ما که موزهي کاريکاتور نداريم؟
نه! يک موزهي کاريکاتور در تبريز هست يا بود. آن هم فکر ميکنم به دليل نزديکي با ترکيه افتتاح شده بود که ظاهرا اين موزه هم حالا تعطيل است، من يک بار رفتم آنجا. حتي يک نمونه از کارهاي من آنجا نبود. جالب نيست.؟