نگاهی به نقش خانه در شکل گیری هویت انسان
میزگرد: نامور مطلق، بهمن؛ اصلانی، محمدرضا؛ شاکری، احمد؛ کیوانی، نیما؛ اعلم، هوشنگ؛
مرداد ۱۳۹۷ – شماره ۱۳۱ (۷ صفحه _ از ۳۴ تا ۴۰)
«خانه» محل زيست انسان و حتي حيوان(لانه) است. تاثير انسان بر جايي که به عنوان محل سکونت انتخاب ميکند. و تاثير اين فضا بر روح و روان آدمي غير قابل انکار است و اين امري است که متفکران قرون گذشته و امروز هر يک از ديدگاه خود بر آن تاکيد کرده اند . اهميت خانه و تاثيرات آن بر زيست انسان و کليت جوامع انساني آنقدر هست که موضوع تفکر و بحث فلاسفه، زبانشناسان، ادبا و قطعا معماران قرار بگيرد و هر يک از زاويه ديد خود «خانه» و مقولات مربوط به آن را بررسي کنند. در نشستي که هماهنگي و حتي پيشنهاد اوليهاش را مديون دوست خوب آزما زهره نيلي هستيم. دکتر بهمن نامور مطلق (استاد فلسفه) ، محمدرضا اصلاني(فيلمساز و نظريهپرداز هنري)، احمد شاکري (نويسنده و فعال هنري)، نيما کيواني(معمار و برنده جايزه بينالمللي آقاخان و مبدع نظريه خانه ايراني) گرد هم آمدند تا هر يک از زاويه ديد خود و براساس تخصص شخصي به بررسي نقش خانه در زيست فکري و اجتماعي انسان امروز بپردازند.
هوشنگ اعلم: من فقط بابت افتتاح بحث عرض ميکنم. در اين شماره به سراغ مفهوم خانه رفتهايم چرا که برخلاف آنچه درواقع وجود دارد، امروز خانه فقط محلي است. براي خوابيدن و معيار ارزشگزاري خانه چند خوابه بودن آن است. (و برخي از ما بهتران هم ملحقاتي از جمله استخر و لابي و … براي اين خوابيدن به خانه اضافه ميکنند. و به همين دليل هم کوچک و کوچک شدن خانه و محل راحت خوابيدن معيار شده است) و درواقع نقش اصلي خانه اصولا ناديده گرفته شده. بحث را درباره اين نقش فراموش شده آغاز کنيم.
محمدرضا اصلاني: آنچه مسلم است اينکه؛ فضاي عمومي «هابرماسي» در ايران به يک اغتشاش کامل رسيده – نه اين که حذف بشود- بلکه به اغتشاش رسيده و اصلاح «سيطره عمومي» بحثي است که در جهان امروزي گسترش يافته. در معماري، آدمهايي مثل «ميس وندرو» و ديگران فضاي عمومي و خصوصي را به نحوي به اعتراف دو جانبه تبديل ميکنند، با قرار گرفتن ديوارهاي شيشهاي به جاي حايل. در آثار آنها درواقع فضاي خصوصي معترف به فضاي عمومي ميشود و انتقال پيدا ميکند به فضاي عمومي و فضاي خصوصي را حذف ميکند. و اين به آن معناست که دروغ و دورويي حذف ميشود. در شهرسازي ما اين حرکت را تبديل کرده اند به شيشهسازي روي ديوارهاي حايل، فضاي خصوصي را منتقل ميکنند بر روي ديوار حايل، فاسادهاي شيشهاي که درست ميکنند، درواقع فاساد انتقالي نيست و همان ديوار بتوني است که تبديل شده به انعکاس، انعکاسي که خود را نفي و پنهان ميکند و در انعکاس چيز ديگري را بروز ميدهد. که اين نوع معماري پنهانکاري را تشديد کرده است.
اعلم: و تاثيرش بر روي آدم ها مي شود دروغ هاي مکرر.
اصلاني: بله، بررسي ها نشان ميدهد که اين شرايط پنهان کاري را تشديد کرده به نظر من «خانه» و «خوانش» در زبان فارسي ريشه مشترک و کهن دارند و حرف «خ» که در اول اين واژهاست، بر اساس زبانشناسي، در ارتباط بودن واژه ها را نشان ميدهد. بايد ببينيم چرا هايدگر اينقدر جدي در مورد خانه حرف ميزند و «خانه گزيدن» را مطرح ميکند و خودش را به خانه وصل ميکند. چهگونه خودش را به مثابه خانه برميگزيند و با اين برگزيدن خودش را مورد خوانش قرار ميدهد. در يک سوي دنيا اهميت خانه در اين حد است ولي ما کلا در سوي ديگر جهان کلا از اين مسايل فارغيم.
اعلم: درواقع از اين ديدگاه «خانه» محل مرور خود است.
اصلاني: بله مرور خود و به خود رسيدن و به همين دليل در معماري ايراني، اغلب ورودي سر در خانه ها طلسمهاي (بسمالله، وان يکاد، خطوط و نقوش مرموز طلسمي) داشت. آن زمان براي خانه نقش مرکزيت وجودي قايل بودند. کوچه و خيابان خطي و ديناميک هستند، اما خانه نه، در ورودي خانه هاي قديمي پس از وارد شدن وارد يک هشتي به شکل دايره ميشوي که فرد را احاطه مي کند، اين طور نيست که يکباره وارد حياط بشوي بلکه اين هشتي نقش يک واسط را دارد. هشتي فرمي مابين دايره و مربع است که مربع نشان وجود و دايره نشان کيهانيت است و اين دوتارا در هم نگه ميدارد. فرد بهطور ناخود آگاه تصفيه ميشود و و او را آماده ميکند براي وارد شدن به حريم خانه. اين هشتي واسطي است بين محيط ديناميک و محيط استاتيک. لذا در معماري کهن ما هچ فضايي اسم خاص ندارد از جمله (پنج دري، سه دري، هشتي، دروني و اندروني ايوان) و اين انسان است که نامها را تعيين ميکند، مثلا اگر در ايوان خانه، مرد خانه تدريس کند به آن جا مدرسه گفته ميشود. در جاييکه غذا طبخ شود آشپزخانه، جايي که مهمان پذيرايي شود سفرهخانه اين فقط نشانه تقليل نيست بلکه نشانه نوعي ديکتاتوري فضاست و معماري تصوير زمان خود است. به همين دليل من ميتوانم اعلام کنم؛ با اين معماري حتي در دوران اسکولاستيک خودمان، ديکتاتور نداشتيم و آنچه به آن «استبداد شرقي» ميگويند حرف مزخرفي است، ما ديکتاتوري به آن معنا نداشتيم. چون اگر ديکتاتوري داشتيم، معماري ما يک دست نميشد و اصولا چيز ديگري ميشد. يعني مثلا نبايد نسبت ارتفاع بنا به سطح حداکثر يک پنجم باشد، بلکه مثل مصر بايد يک دوازدهم باشد. اما در ايران، به گونهاي است که آزادي تا آنجا ميرود که در اين سطح در کجا قرار بگيري و کجا بخوابي و کجا بنشيني. و در اين آزادي به يک نسبت يک به هفت ميرسي. اينها فقط نشانه يک دکآدانس نيست، بلکه نشانه نوعي بينش زمانمند است. و درواقع نشاندهنده اين است که يک معمار در درون خود و در کارش، يک ديکتاتور است. مثلا لوکوربوزيه در دوران سوم کارش فقط آثار بر مبناي سطح ارايه ميکند و ميگويد در اين سطح افراد آزادند که جاو عملکرد خود را تعيين کنند. و اختيار تا آنجا ميرود که فرد تعيين کند که روي سطح ارايه شده کجا و به چه شکل قرار بگيرد و ميتوان حتي حجم خودت را تعيين کني، حتي وقتي اسمها عوض ميشود به يک اصل برميگردد. در صورتي که اکثر اسامي در فارسي جديد بيريشه است.
مهم است به يک نکته اشاره کنم و آن هم بيريشه گي بسياري از کارهايي است که ميکنيم که نشانه بارز آن را در زبان ميبينيم. زبان فارسي پرظرفيتترين زبانهاي پذيرنده واژگان است ولي هچ واژهاي بدون ريشه وارد زبان فارسي نشده است. از زمان مشروطيت پذيرش واژه ها در سطح وسيع در اين زبان آغاز شده. اما امروز واژگاني بيريشه داريم چون سوپر و مينيسوپر و … که نشاني از بقالي نداشته و هچگونه ريشهاي در زبان فارسي ندارند. و اين فقط نمايانگر بيسوادي نيست، بلکه يک رويکرد است، اينکه ميتواني بيريشه باشي. درواقع واژگان، «بيريشه بودن» را در جامعه گسترش ميدهند. درحاليکه «ريشه داشتن» يک مسئله بنيادي است. ميگوييم اُپن open معناي اين کلمه يعني باز، نه آشپزخانه. در ايران کهن بدون ريشه با قضايا برخورد نميکرديم. ولي اکنون اين بيريشگي در معماري و اسما، آن کاملا نمايان است. برايت تکليف معين ميکند و به تو ميگويد، اينجا بنشين حرف زيادي نزن. در سينماي ايران هم همين است در فيلمهاي ايراني حتي يک قفسه کتاب ديده نميشود، چون در معماري امروز جايي براي ميز کار وجود ندارد. جاي قفسه کتاب نيست. اينها نشانگر اين است که ما در اينجا خانهگزيني به مفهوم هايدگر انجام نميدهم و برايمان خانه ميگزينند. در صورتي که در فيلمهاي هاليودي در يک خانه مخروبه محلات فقير يک قفسه بيريخت کتاب هست. آنها از هر فرصتي براي روتوش تصوير خودشان استفاده ميکنند.
اعلم: در اين جايگاه که شما بيان کرديد، اصولا «صاحب خانه» مفهومي ندارد و اين خانه است که صاحب فرد است. ضمن اينکه تاثيرات فرهنگي آن را در بيرون خانه ميبينيم و خانه اکنون به يک حصار امن تبديل شده و فرد هر کاري دوست دارد در خانه انجام دهد. همان فرد بيرون که ميآيد بايد برخي موارد را رعايت کند. اين که اين امر باعث ايجاد فاصله بين من و جمع ميشود. و همه افرادي که در خيابان راه ميروند يک زندگاني پنهان از ديگران دارند، بدون اينکه بسياري از وجوه اين پنهان کردن ضروري باشد.
دکتر نامور مطلق: يک اصل وجود دارد. اين که خانه بيشتر به واسطه خانواده تعريف ميشود. خود خانه يک فضا و کالبد است که کالبد انسان در داخل آن قرار ميگيرد و به واسطه انسان و روابط انسانها با هم است که خانه تعريف ميشود. درباره ويژگيهاي کالبد و فضاي خانه ميتوان جداگانه بحث کرد، يک بحث نمادين هم در مورد خانه مطرح است که بسيار هم مهم است. ما خانه را در شعرمان حتي از اين ديدگاه ميبينيم که شاعر ميگويد: «اين خانه قشنگ است ولي خانه من نيست…». اينجا به خانه در معناي کشور اشاره شده و همين نقش را در بتخانه، ميخانه و … ميبينيم. خانه اصلا از نظر لغوي از «خانک» به معناي فضا و مکان ميآيد. چون اولين مکاني است که انسان با آن آشنا شده و در آن بزرگ ميشود و شکل ميگيرد. پس تاثيرگذارترين و خصوصيترين است. خانه يک فضاي خصوصي است. اما درون خانه هم فضاهاي خصوصي تر داريم مثل اندروني، بيروني و … اما خانه نيز به واسطه انسانهايي که در آن قرار ميگيرند تعريف ميشود در خانواده و در بين انسانها اصولا ما چهار نوع رابطه عاطفي داريم. رابطه اروسي(Eros) که بيشتر بين دو جنس مخالف برقرار ميشود. دوم رابطه آگاپه اي Agape که به آن «عشق اله» ميگويند. سوم رابطه فيليايي که عشق به معناي دوستي است و رابطه استروژه storge، که رابطه خانوادگي است. اين نوع چهارم با همه روابط ديگر فرق ميکند و صميمانهترين نوع رابطه و رابطه اجباري است. چون کسي انتخاب نمي ند چه کسي برادر يا پدرش باشد. اين رابطه عميق، نزديک و صميمانه است و صميميت بدون هچ توقعي در اين نوع رابطه توزيع ميشود. دررابطه خانوادگي هچ وقت پدر، مادر در برابر محبتي که نثار ميکند، بر اين اساس توقع جبران ندارد و اين حالت در هچ رابطه ديگري نيست. خانه در واقع با نوع خانوادگي روابط انساني تعريف ميشود، چون در جاي ديگري از اين گونه روابط وجود ندارد. البته بگذريم از اينکه از زماني که تعريف خانه تغيير کرده است، روابط خانوادگي نيز دستخوش تغيير شده است و با اين تغيير کالبد محتوا نيز دگرگون شده. زيرا فضا در روح افراد تاثير بسياري دارد و فضاها نوع مناسبات و رفتاري را به افراد تحميل ميکنند و اين فضاست که فرد را در سيطره قرار داده و حکم ميکند. حکمي که نميتوان از آن سرباز زد. اگر فضاها را تغيير دهم روابط را تغير دادهايم. مثلا رفتار يک مادر و فرزند يا يک معلم و شاگرد در خانه و مدرسه يک جور و در مسجد يا يک محل عمومي ديگر باشند طور ديگري است.
اين هم که مي فرماييد فضاهاي عمومي در کشور کم هستند درست است و به همين دليل هم هست که ما با همديگر گفتگو و مراودهاي نداريم و دموکراسي اصلا در آنچه امروز به عنوان فضاي عمومي مطرح است. شکل نميگيرد. و به دليل نبود اين گفتگوها و مراودات، افراد در رفتارهاي سياسي و اداري و اجتماعي خود متفاوت ميشوند، چون رفتار در فضاي عمومي را ياد نگرفته و تمرين نکردهايم چون وجود ندارند. در برخي شهرها مثل اصفهان در قديم يک فضاي مراوده عمومي مثل نقش جهان وجود داشته که مردم در آنجا دور هم جمع ميشدند و حتي گفتگوي تصادفي (بدون برنامهريزي) داشته اند اما امروز اغلب ما فضاهاي عمومي براي مراودات برنامهريزي نشده نداريم. و همين باعث بروز نگاه هاي نسبشناسانه و رواج آن ميشود.
فضاي عمومي تاثيرات شگرفي در نوع روابط انسانها دارد. ما امروز در محيط کار هم به دنبال روابط نسبشناسانه هستيم و فاميل استخدام کنيم و اينها به هويت ما بسيار آسيبزده چون در طراحي فضاي عمومي که تاثير زيادي در رشد انديشه انسان دارد رشد نکردهايم.
ما امروز نميتوانيم حتي در يک پارک قدم بزنيم و کنار کسي که نميشناسيم روي يک نيمکت بنيشيم و با او صحبت کنيم، اين مقوله باعث شده که به نوعي «خود مداري» تاريخي رسيدهايم.
اعلم: البته در ايجاد اين حس خود مداري عموامل اقليمي و تاريخي ديگري هم نقش داشته اينکه در ساير نقاط جهان از جمله اروپا جمعگرايي در ذات آنهاست، دليل دارد. چون آنها به سبب شرايط اقليمي که داشته اند در طول تاريخ مجبور بوده اند در کنار همديگر باشند. وايکينگها مجبور بودند با هم دزدي کنند و نميتوانستند تک تک دزد دريايي باشند سرما و يخبندان سرزمينهايشان وادارشان ميکرده کنار هم زندگي کنند. اما در مورد جوامع شرقي و به خصوص ما ما هميشه طوري بوده که ثروت در دست حاکم قرار داشته و هر کس براي کسب روزي بايد به تنهايي بر در درگاه ملوکانه ميرفته و طبيعي است که هر کسي خواسته تنها برود که سهم بيشتر و زودتري بگيريد، پس ديگران را پشت سر ميگذاشته که سريعتر به استوانه قدرت وصل شود. و اين تا امروز در خلقيات ما مانده.
اصلاني: عرفان ما در اين مورد خيلي دقيق عمل کرده و سعي کرده در برابر اين قضيه يک فضاي عمومي ايجاد کند. که خانقاه ها نقش فضاي عمومي را تا حد زيادي بازي کرده در عين حال با نفي قدرت و حذف قدرت و ايجاد «وجود فردي در جمع» و دايره هاي جمعي نقش پيوستگي به همديگر و يکي شدن را پر رنگ کنند. خيلي هوشمندانه است.
نامور مطلق: اينطور که بحث پيش ميرود، ترسم اين است که اينطور به نظر برسد که همه چيز ضروري و اجباري بوده. ميخواهم بگويم که اينطور نيست، ميدان نقش جهان در دوران خود بزرگترين ميدان و فضاي عمومي بوده فضاي عمومي از فعاليتهاي قبيلهاي و جمعي متفاوت است. و نماد مدنيت است. اما اينکه قومي در کنار هم و با هم حمله کنند و غذا تأمين کنند و زيستشان مشترک باشد و … متفاوت است. در قبيله اين نماد نيست. زماني که فضاي عمومي در برابر خصوصي قرار ميگيرد بحث ديگري است.
همينهاست که باعث ميشود بگوييم که همه چيز اجباري نبوده و اين که نپذيريم شرايط فعلي نتيجه انتخاب خودمان است. در صورتي که در حقيقت اينگونه است که ما در دوره هاي تاريخي خودمان انتخاب کردهايم که رشد فرديت نداشته باشيم و يا مناسبات عمومي را ياد نگيريم. که نتيجهاش وضع فعلي است. اين مسئله بيش از اينکه تاثير اقليم باشد، انتخاب خود ماست، ما بايد مسئوليت انتخاب پدران و گذشتگان را بپذيريم تا بتوانيم آن را اصلاح کنيم. اما برگرديم به بحث خانه …
نيما کيواني: اگر حتي در بررسي مقوله خانه از دريچه خانواده هم به ماجرا نگاه کنيم ميبينيم که مقوله خانواده در آسياي شرقي خيلي هم قوي حضور دارد و حتي پررنگتر از ايران. مثلا در ژاپن. اما بحث خانه در ايران را کمي متفاوتتر بايد بررسي کرد. بخشي از ماجرا برميگردد به اتمسفر و فضاي حاکم برخانه ايراني. که جامعه را نيز تحت تاثير قرار داده و نه ساختارهاي شکلي و فرمي. هر چند که منکر تاثير آن فرمهاي قديمي نيستم اما همه ما ميدانيم که ديگر نميتوان حياتهاي بزرگ که باغچه شمعداني و گل سرخ داشت و اين دلايل زيادي دارد، از جمله بحران آب و شکل جمعيت و …اما نميتوان گفت در اين مورد پاسخي نداريم. پاسخ آنجاست اتمسفر و دياگرامهاي فضايي که ما ميتوانستيم تجربه کنيم را استخراج کنيم. يعني در «خانه ايراني» يک سري ويژگيهايي وجود دارد که اتمسفر خاصي و دياگرامهايي را به وجود ميآورد. اين دياگرامها را ميتوانيم تبديل به يک سري پارامترهايي کنيم که خانه جديد ايراني را شکل بدهد که در عين حال مدرن هم باشد. اتفاقي که الان در ژاپن رخ داده. معماري اين خانه ها در جهان حرف براي گفتن دارد. آنها در عين مينيمال بودن،
حس خانه ژاپني سنتي را دارند. اما در ايران وقتي صحبت از خانه ايراني ميشود با دو دسته نظريه مواجهايم. يک عده فقط از سنت حرف ميزنند و يک عده فقط از مدرن شدن افراطي. با تکيه به بحث دهکده جهاني … در صورتي که با خط وسط گم کردهايم چون خانه را فقط «شکل» ديدهايم در صورتي که خانه فقط شکل نيست و به قول هايدگر محل «سکني گزيدن» است.
اعلم: يعني ما پوسته ها را گرفتيم، بدون محتوا. چون معماري ما براي خودش فلسفه و نظريه داشت.
نامورمطلق: نه اتفاقا پوسته ها همراه محتوا آمد – من به ارتباط تنگاتنگ بين محتوا و پوسته بيروني يا کالبد معتقدم – ولي وقتي ما محتوا را از بخش ديگري از جهان ميگيريم، حق نداريم شکايت کنيم چرا کالبد ما مناسب اين محتوا نيست. خب طبيعي است چون محتوا، محتواي من نيست. يعني آن «خانه»اي که الان نداريم و آپارتماني که از غرب گرفتيم مطمئنا محل رشد انسانهايي با روحيه و انديشه غربي خواهد بود. چون در هر ظرفي مظروف خودش رشد ميکند.
بزرگترين فقدان ما فقدان فضايي است. چون فضا بيشترين تأثير را بر انسان و روابط انساني دارد. و وقتي فضا عوض ميشود بايد منتظر تغيير انسانها و روابطشان هم باشيم. در يک کلام «خانه ايراني» گم شده و به جاي آن هم چيزي درست نشده. حتي مدلهاي ساير کشورهاي شرقي هم اينجا جواب نداد و البته درست گفتند که ما برخي جاها زيادي هم مقاومت کرديم. که خانه ايراني همان خانه ۲۰۰ سال پيش باشد و نخواستيم اين مدل را همراه رشد تکنولوژي جمعيت و شهرنشيني و تغيير بسياري از فاکتورها، تغيير بدهم و همسان و کارآمد کنيم. پس در فقدان خانه ايراني، فقدان خانواده ايراني را داريم و در فقدان خانواده ايراني، فقدان هويت ايراني را داريم. در رمان «در جستجوي زمان از دست رفته پروست» – که ميگويند اصلا بايد نام اين کتاب ميشد در جستجوي مکان از دست رفته – در صفحات ابتدايي قهرمان يکدفه از خواب بيدار ميشود و ميگويد نفهميدم کجا هستم و نفهميدم که هستم. يعني کجا بودن و چه کسي بودن با همديگر ارتباط تنگاتنگ دارد و ما «کجا بودن» را از دست دادهايم. قطعا کي بودنمان را هم در کنار آن از دست ميدهم.
احمد شاکري: ببخشيد اينجا پرانتزي باز کنم، احسان شريعتي در جايي گفته بود «قرارگاه» محل قرار، در مقايسه با بي قراريهايي که آدمها در بيرون دارند.
کيواني: بله دقيقا. حتي حياطهايي که داشتيم اين فضاي زيست ايراني را منتقل ميکرده. مثلا خانه عامريها پنج تا حياط داشته. که اين حياطها فضاي ارتباط جمعي بوده. پشت بام خانه ها به نوعي فضاي ارتباط شهري بوده يا مرکز محله ها مثل حسينيه ها و مساجد همين نقش تسهل ارتباط عمومي را داشته. اصلا همان فضاهاي عرفاني که جناب اصلاني فرمودند نامش جمخانه بوده. که بر جمع بودن تأکيد ميکند. آن چيزي که آپارتمانهاي ما امروز حلقه مفقوده خانه ايراني است، فضاي جمعي است. وقتي از فضاي جمعي حرف ميزنيم بسنده ميکنيم به لابي و سونا و جکوزي مثلا در صورتي که هچ کدام از اينها فضاي جمعي نيست و فضاي گذري است. هرچند درست است که هايدگر جملهاي دارد به اين مفهوم: خانه حصاري است که انسان براي اين به دور خود ميکشد که درون فضاي خانه آزادي شخصياش را تجربه کند. اما ما به هر دوي اين فضاها نياز داريم. ما حتي در خانه هاي امروز خلوتگاه شخصي هم نداريم. اصلا نياز نيست که در يک خانه ۵۰۰ متر به دنبال يک گوشه دنج شخصي بگرديم. بلکه مي توان در يک خانه ۸۰ متري هم اين فضاهاي شخصي را ايجاد کرد. در کنار اين فضاهاي جمعي آپارتماني هم نداريم در نتيجه اين خانه ها از حس خانه ايراني به دور است و همه سعي من در ايجاد اين فضاها و در نتيجه حس خانه ايراني در خانه هاييست که طراحي ميکنم. امروز حتي وقتي در اروپا قرار است خانهاي ساخته شود نهادهاي محلي در مورد آن نظر ميدهند – که البته ما اين را داشتهايم – ولي از دست دادهايم. اين يعني اتمسفر و فضاي خانه در تأثير بر روي افراد بسيار مهم است.
نامورمطلق: همان چيزي که من تحت عنوان «کالبد» و تأثير آن بر روح و روان و شخصيت انسان ها ياد کردم.
کيواني: الان در دنيا بر پايه نوروسانيس Noroscience مقوله تأثيرپذيري انسان را از اتمسفر فضاي اطراف به جدّ مطرح شده که البته در پديدارشناسي هايدگر و شولتس و … هم مطرح شده. رنگ، نور، متريال يا حتي صدا و … هر کدام تأثير خود را بر افراد ميگذارد. اشکال کار ما مروز در مقوله معماري اين است که فقط به شکل توجه ميکنيم و به اصطلاح فقط ميگوييم يک بنا خوشگل هست يا نيست. کسي به حس و حال اين فضا کاري ندارد. حتي بوي کاهگل نوعي نوستالژي براي ايرانيها همراه دارد و جزو اين اتمسفر است. بخشي از نوروسانيس رفتارشناسي انسان در فضاي خانه و بخش ديگرش تأثير اتمسفر خانه بر انسان است. امروز شما در جوامع دموکراتيک شاهد وجود فضاهاي تعامل جمعي و ميل مردم به استفاده از اين فضاها هستيد، پارکها، کافه هايي که در پيادهروها ميز گذاشته اند – ميادين شهرها و … اينها بايد آموزش داده شود در اين آموزش همگاني هم معماري، هم فلسفه و هم جامعهشناسي درگيرند و نقش دارند. در پنجاه سال قبل معمارهايي مثل سيحون يا ديبا به دليل سواد شخصي و ديد درست وظيفه معماريشان را انجام ميدادند. در سالهاي اخير معمارها فقط ساختمانساز شده اند و مسئوليت اجتماعيشان را فراموش کرده اند و اصلا فراموش کرده اند که چرا خانه ميسازند. و اين جاي تأسف دارد.
شاکري: و البته اين در ادبيات ما هم اتفاق افتاد که داستاننويسهاي ما به شکل افراطي رفتند به سراغ ادبيات آپارتماني.
کيواني: بله. چون مدرنيته را تعريف نکرده به سراغ مدرنيزاسيون رفتيم و در تمام عرصه ها مشکل ايجاد کرد.
شاکري: اغتشاش مرزها.
کيواني: دقيقا.
اعلم: اين بي مکاني در ادبيات ما هم هست
اصلاني: سينماي ما هم بيمکان است. در سينماي هاليوود مخاطب بين نيويورک، لاس وگاس و اوهايو تفاوت مي بيند ولي در سينماي ما اين تفاوت وجود ندارد، ۹۰ درصد فيلمهاي سينماي ما در تهران ساخته ميشود ولي ما «تهران» را در آن ها نميبينيم.
اعلم: اين ايا نتيجه فقدان ارتباط با محيط است؟
نامورمطلق: خير ارتباط با محيط گريزناپذير است. اما چون محيط ما عوض شده، آدمها و تعاملات بين آنها و آثاري که خلق ميکنند هم عوض شده.
شاکري: در شعر اسماعيل خويي اين مقوله تحت عنوان «بي در کجايي» آمده. يعني آدمهايي که در يک جا هستند ولي آنجا خانه واقعيشان نيست و ادوارد سعيد هم دربارهاش حرف زده. گفتم که احسان شريعتي بر معناي تعاريف هايدگري براي خانه اصطلاح يا نام «قرارگاه» را انتخاب کرده است. به معناي محل قرار آدمهاي بيقراري که در اطراف ما هر روز در حال رفت و آمد و زيست هستند. و ميخواهند يک جايي پيدا کنند که مرز آنها باشد. با فضاهاي عمومي و اين مرز يا جاي قرار عملا ميشود «خانه» در کنار اين تعريف يک نگاه ادبياتي از نظر منتقدان و نظريهپردازان ميتوانيم داشته باشيم، اينکه فمنيستها هم تعريفي دارند که با نگاه تحقيرآميز يا دست کم گرفته شدن خانه صحبت ميکنند. اينها را که در نظر بگيريم، ميرسيم به اينکه اصلا خانه چهطور در ادبيات مطرح ميشود. در بازخواني که ما در ادبيات معاصر و مدرن داريم ميبينيم که خانه همواره با يک تعريف مشخص جاي خودش را داشته تا بسته به اقليم و فضاي خاصي که دارد برسيم به نقشهاي خاصتر در عرصه ادبيات. در اين عرصه من فکر ميکنم چيزي که در ادبيات کمي به داد ما رسيد، درواقع همان نقد جغرافيايي بود که طرح آن باعث شد به فضاهاي بينام و نشان هويت بخشيده شود.
نامورمطلق: من اينجا يک پرانتز باز کنم، اينکه ما در طول تاريخ به فضا خيلي کمتر از ساير وجوه يک قضيه توجه کردهايم. و بيشتر متوجه «زمان» بودهايم و به خاطر همين هم اولين نقدهايي که به وجود آمد نقدهاي Historisism يا تاريخ محور بود و اصولا از اواخر قرن بيستم نقد جغرافيايي به وجود آمد و رايج شد. و واخر اين قرن نقد جغرافيايي Geocnitic خودش تبديل به يک پارادايم و مسلط شد بر همه دانشهاي ديگر. و البته اين سطح از تسلط به سبب جنگ جهاني دوم تغيير فضاها، خرابي شهرها و درگيري کشورها به خاطر فضا و خاک بود و اين نوع نقد مسلط شد. و در همه جا بسط پيدا کرده در سال ۲۰۰۰ «برتران وستفال» نقد جغرافيايي را مطرح کرد، چون تا قبل از اين حرف نشانه، اسطوره، روانشناسي، جامعهشناسي و همه عرصه ها حوزه نقد مربوط به خودشان را داشتند و از دريچه اين مباحث به سوژه ها نگريسته و نقد ميشد الا فضا که بسيار هم مهم است که با ژئوپولتيک معنا پيدا کرد. بعني ما نقد جغرافيايي داريم که بسيار هم مهم است.
شاکري: از اين ديدگاه و با تکيه بر اساس اين تاريخچه، نقش خانه در ادبيات بسيار مهم ميشود. شايد تنها جايي که وحدت نظر بر اهميت خانه وجود داشته باشد ادبيات است. اينکه در ادبيات همواره خانه، روابط انسانها و جزئيات اين روابط بسيار جدي گرفته شده. و نوع بازنمايياش هم بسته به نوع اقليم و جغرافياي وقوع داستان تغيير کرده. و تنها با تکيه بر ابزار ادبيات است. که ميتوان به انسانهاي پشت چهار ديواريها و روابط و احساسات شخصيشان دست پيدا کرد. و با آنها حتي همذات پنداري کرد. (حتي در سينما هم موارد ممنوعيت وجود دارد ولي در ادبيات اينطور نيست) خانه و ديوارهايش درواقع براي انسان مرز ميسازند اما ادبيات اين امکان را ايجاد کرده که بتواني به درون احساسات آدمهاي درون خانه هم راه پيدا کني. بسياري از آدمها خيلي از رفتارهايشان را به داخل خانه ميبرند و مخفي ميکنند. از سيگار کشيدن تا شرب خمر يا حتي عادات ناپسند ديگر و خانه محل اختفا و ادبيات ابزار اکتشاف اينها ميشود. مباحث ديگري که در ارتباط با خانه مي توان دربارهاش صحبت کرد، مسئله امنيت و ناامني درون خانه است که خيلي مهم و زمينهساز بسياري از مسايل در ارتباط با انسان است. بايد ببينيم چه اتفاقي افتاده که در جامعه امروز ما بهطور مشخص زندگي دوگانهاي شکل گرفته که مرز بين اين دوگانگي بسيار هم آشکار است. بسياري از افراد در خانه هايشان يک شخصيت دارند و در بيرون از خانه هايشان يک آدم ديگر هستند. خانه به عنوان مرزي بين خود و ديگري عمل ميکند و درواقع توافق نانوشتهاي بين آدمهاست و جالب اينکه، اين تفاوت را همگي پذيرفته اند .
نامورمطلق: خدا را شکر که خانهاي وجود دارد که همه ما ساعاتي از شبانه روز را خودمان باشيم و اگر اين هم نباشد آدمها رواني ميشوند. چون اين خود بودن. باعث تنفس روح ميشود.
شاکري: شايد اينطور به نظر برسد. البته از يک سو هم بخشهايي از ناتوانيهاي ما را نشان ميدهد.
اعلم: اساسا در دوره اخير، حضور داستانهاي آپارتماني که ۹۰ درصدشان دربرگيرنده واگويه هاي شخصي نويسنده هستند بسيار زياد شده و اکثر داستاننويسهاي ما به آن گرايش پيدا کرده اند .
شاکري: همينطور شهري نويسي.
اعلم: شهرينويسي البته به واسطه نام بردن از اسامي خيابانها و مکانهاي مشخص براي خودش يک سبک است. ولي در يک مقطعي اوايل ده ه ۹۰ و اواخر ده ه هشتاد در اکثر داستانهاي نويسندگان ايراني مي ديديم که يک آدم تنهاي سرخوردهاي بود که داستان حضورش در يک آپارتمان لامکان در قالب منولوگ يا خودش تعريف ميشد. و اصلا روابط خانوادگي را ما تقريبا در داستانهايمان نميديديم. و شايد يکي از نکاتي که بايد دربارهاش تحقيق کرد اين است که چرا در آن مقطع زماني آنقدر در نوشتن به اين سبک افراط شد و بعد که خواننده ها ريزش کرد و ديگر اين نوع داستان مورد پذيرش نبود کمکم فضاي داستاني ما تغيير کرد.
شاکري: در اين مقطع ميبينيم که خانه از «قرارگاه» تبديل شد به «پناهگاه».
اصلاني: فضاي عمومي ما فضاي عمومي براي ارتباط نيست. بلکه فضاي عمومي متحکّم است. همه ما در اطرافمان بيلوردهايي را مي بينيم که دائما ما را نصيحت ميکنند، فلان کار را بکن، بهمان کار را نکن و اين فقط بخش کوچکي از اين فضاي متحکّم است تازگيها که امر به حرف زدن هم ميکنند و اينکه با کي و کي حرف بزنيم اما فکر نميکنند در کدام پيادهرو و مکان مناسبي صحبت کنيم؟ ضمن اينکه مشي يا راه رفتن که يکي از لوازم فکر کردن است را اکثر مردم شهرنشين فراموش کنند. چرا که راه رفتن محمل فکر کردن است. نام مشائيون هم از اين خاصيت راه رفتن آمده. راه رفتن در شهرهاي ما تقريبا متوقف شده و آدمها در تفکر متوقف ميشوند و نميتوانند فکر کنند. چون هر لحظه چيزي بر انسان تحميل ميشود که او را از تفکر و در خود رفتن باز ميدارد و در عين حال فراافکني هم باز ميدارد. و در عوض محيط خود را در ما پرتاب کند و اينهاست که باعث ميشود خانه «پناهگاه: بشود و نه «قرارگاه». اما در عين حال وقتي انسان به پناهگاه ميرود. يعني امنيت ندارد و اين عدم امنيت در فردي که به پناهگاه ميرود حضور دارد. و اين نوعي گريز از عدم امنيت و پناه بردن به خانه را تعريف ميکند.
در اين مورد بايد دقت کنيم که فقط اين نيست که ما سنتهايمان را داريم بلکه فضاي شهري ما خودش را به عنوان فضاي آمر مطرح ميکند و نه فضاي پذيرنده. البته واقعيت اين است که کلانشهرها اصولا براي گم شدن است که البته علت بسياري از مهاجرتها به شهرها هم هست. در مقابل اين گمشدگي خانه ها يا پناهگاه ها فرصتهايي براي پيدا شدن يا همان خود بودن را در اختيار فرد ميگذارد. ولي اينها هم پيداشدگي تراژيک است و نه پيداشدگي شادمانه.
نامورمطلق: درست گفته اند به درستي گفتند که ادبيات و سينما امکان سرک کشيدن به فضاهاي خصوصي آدمها را دارند. و از سوي ديگر باعث آشتي دادن فضاي خصوصي و فضاي عمومي شده اند . ادبيات و سينما اين موهبت را داشتند که امکان آشتي را ايجاد کردند. وقتي آدمها خود را از وراي دوربين سينما يا روايت ادبي ديدند تازه متوجه شدند چه فاجعهاي در حال رخ دادن است و تازه درباره جامعه تامل کرديم. يعني ادبيات و سينما اين موهبت را داشتند که باعث شدند در مورد همين آپارتمان نويسي هم تأمل و تجديد نظر بشود.
اعلم: البته سينما را بايد استثناء کرد. چون سينما همان شکل بيروني فرد را در داخل خانه هم نمايش داد. يعني در سينما، خانم خانه با همان مقنعه، مانتو .. که در بيرون هست در داخل خانه هم به همان شکل نمايش داده شد.
شاکري: اتفاقي که در آپارتماننويسي رخ ميدهد اين است که يک عده جوان دور هم جمع ميشوند و بزن و بکوب و گپ و گفت و… ما حصل اين دورهميها ميشود يک مدلي در ذهن اين نويسنده هاي عموما جوان.
تمام وقايع در فضاي چهار ديواري اتفاق ميافتد و فضاهاي بيروني بهانه اند و فضاي اعتراضند که نويسنده اعتراض و عصيان خود را نشان بدهد و بگويد ما در اين چهارديواري اين کارها را ميکنيم. ولي از سمت ديگر نيز طيف زيادي از افرادي که سالهاست مينويسند هر کدام دست کم يک تجربه در مورد نوشتن درباره شهر را دارند. از سينا دادخواه که «يوسفآباد خيابان سي و سوم» را نوشت تا افراد ديگر تلاش ميکنند که شهرهاي خود را از دامنه اين نوع ادبيات نجات دهند. ولي نميتوانند، چون تصنعي است. و اصلا اين نوع روابط به دليل اينکه «خود» واقعي فرد در آنها وجود ندارد واقعي نيست و به همين دليل هم خانه از قرارگاه و پناهگاه به نوعي «گريزگاه» تبديل شده. آدمها به جايي رسيده اند که از خانه هم ميگريزند. و دقيقا همان اتفاق «بي در کجايي» رخ ميدهد. اين حالت را در بين ايرانيهاي مهاجر خيلي ميبينيم. در بين اين مهاجران افراد زيادي هستند که در زندگي آنها هچ چيز تغيير نکرده آنها فقط بخشي از حسرتهايشان را با خودشان به يک کشور ديگر برده اند . و اينها شده بخشي از ادبيات مهاجرت. در اشل کوچکتر همين اتفاق رخ داده و اين حسرتها شده پايه ادبيات مهاجرت ما در بستر ادبيات شهري هم تبديل شده «آپارتماني نويسي». در اين گونه ادبي نويسندگاني که راوي يک قصه در بستر شهر هستند يا ميخواهند باشند همه حسرتهايي را که در بيرون دارند با خودشان به فضاي يک آپارتمان ميآوردند و به شکلي تصنعي در اين فضا آن را باز توليد ميکنند، طبيعتا قالب مفاهم هم يأس و حرمان است و … در نهايت يک چرخه معيوب به وجود ميآيد که بر پايه توافقي نانوشته با مخاطب شکل ميگيرد.
نامورمطلق: اينجا بايد به يک نکته اشاره کنيم، اينکه خانه در برابر شهر قرار گرفته، قاعدتا بايد خانه در تکميل شهر باشد و شهر در ادامه خانه. در حالي که اکنون خانه در برابر شهر قرار گرفته و ما به خانه ميرويم که از شهر فرار کنيم. همه فکر ميکنند شهر محل زندگي نيست و خانه محل زندگي است. خدا نکند روزي برسد که خانه هم محل زندگي نباشد.
شاکري: يکي از نکاتي که ميشود به آن اشاره کرد، فقدان فضاهاي واسط بين شهر و خانه، مثل بالکن است. که در خانه هاي ما نيست.
کيواني: پرانتز باز، بالکن اصلا ايراني نيست و نبايد بگوييم نداريم بايد گوييم آمديم که يک فانتزي را به خانه هايمان اضافه کنيم که نشد.
اعلم: اما همين عنصر فانتزي مثلا در داستان و فيلم «آرامش در حضور ديگران» نقش بسيار مهمي در پيشبرد داستان دارد.
شاکري: فارغ از اتفاقات اجتماعي، روندي که در عرصه نويسندگي ما رخ ميدهد، در ده سال اخير دست کم اين است که ما در اين عرصه به سمت يک بيهويتي کامل از فضاهاي شهري و در کنار آن پديد آمدن خانه هايي ميرويم که اصلا معلوم نيست چه کساني در آن زندگي ميکنند. و مدام روايتها در حال تکرار شدن است و اين شباهت روايتهاي نويسندگان مختلف بسيار شايع شده.
درواقع داستان يک داستان است و فقط روايتها و لحنها فرق ميکند. اين اتفاقي است در عرصه ادبيات داستاني ما در حال رخ دادن است. در حالي که ادبيات داستاني ما اين اجازه را داشت که وارد حوزه هاي ممنوعه هم بشود. و البته اين تا حد زيادي به سبب سانسور يا مميزي کم رنگ شد. در يک دورهاي قبض و بسطهايي در جامعه ما اتفاق ميافتد که براساس آن افراد جامعه فرديت خودشان را تعريف ميکنند. بخش زيادي از شخصيتهاي داستاني ما فرديتهاي فربه شده دارند. که در اصل هچ چيز نيست. درواقع دنياي نويسنده ايراني، دنياي خيلي کوچکي است. چندي پيش پژوهشي را همراه با سي نفر از نويسندگان ايراني انجام داديم، در جريان اين پژوهش و سفرهايي که با آنها رفتم، شاهد ذوقزدگي آنها در برابر جهان بيرون از ايران بودم. که هم براي خود آنها جالب بود و صد البته هم براي من. و وقتي از آنها مي پرسيدم چرا اينقدر اين فضاها برايتان جالب و عجيب است؟ اکثرا همين را عنوان ميکردند که بخشي از آن فضاهاي ممنوعهاي که ما خلق ميکنيم اينجا هست و وقتي اينها را اينجا ميبينيم به تصنعي بودن آنچه خلق کردهايم پي ميبريم. ضمن اينکه ضرورت نقل و روايت آنها اصلا کم ميشود. و به همين دليل اين آپارتماني نويسي و ممنوعه نويسي (که عموما فضاي خانه ها در آن نقش اساسي دارد، نميدانم به کجا خواهد رسيد.) رواج مييابد. الان حتي در سينمايي هم که خارج از کشور فيلم توليد ميکند از دنياي تهران و ساير شهرها تصاوير اغراق شده ارائه ميشود و به قيمت شکستن تابوها سعي در مطرح شدن دارد.
نامورمطلق: خانه بر دو اصل استوار است، امنيت و صميميت. اين روزها مدلهاي جديد خانه را ميبينيم که با کارکردهاي ديگري به وجود ميآيد و آن کارکردي که در خانه انتظار ميرود در آنجا رخ نميدهد در نتيجه آدمها به دنبال «خانه دوم» هستند. چون بسياري از خانه ها فاقد آن دو عنصر صميميت و امنيت هستند.
در نتيجه همه آنچه بايد در آن فضاي خصوصي اتفاق بيفتد گاه در ماشين فرد رخ مي دهد. اين ژانرهاي جديد خانه که ما ايرانيها آن را ميسازيم اينها نشان دهنده از دست دادن آرامش در عرصه فضاي خصوصيمان است و به دنبال فضاهاي دوم و سوم ميگرديم.
اصلاني: البته صحبت دکتر نامور بيشتر معطوف به طبقه متوسط رو به بالاست و افراد طبقه متوسط رو به پايين اين امکان را ندارند و اين اخلاف طبقاتي هم تأثير بسزايي بر جامعه داشته و موجب تشکيل رفتارهاي کموني شده است که نمونه عيني اين اختلاف را مي توان در مجموعه مسکوني نواب ديد که در ساخت اين مجموعه نه تنها محله از دست رفته، بلکه در حذف فضاي عمومي به شکل فاشيستي عمل کرده اند و با حذف فضاهاي عمومي فضاي خصوصي تبديل شده به فضاي عمومي بي اخلاق، به طوري که با ساختن آن مجموعه به صورت لانه هايي روي يک ديگر و به گونهاي که حتي فضاي پياده راه، پارک، سينما يا تاتر در اين مجموعه ديده نشده. اين مجموعه تبديل شده به فضايي که در آن خانواده زندگي نميکند و مکاني براي زندگي تک فردي و افراد گم جامعه است. درواقع اين نوع خانهسازي نقش بنيادين در بوجود آمدن جامعه دلالي و خودفروشانه (خودفروشي نه فقط به معناي جسمي که الان روحي آن بيشتر است) وجامعه غير ذهني داشته و باعث ميشود نهاد خانواده که هسته اصلي نهاد اجتماعي است، به فرد تقليل داده شود که امر اجتماعي نيست و بيهستگي و بيهويتي شکل گيرد و نه فرديت و اين تبديل به يک جامعه شده و در کل اين فضا يک پارک، سينما، تئاتر يا فضاهاي زيست جمعي مشابه نمي توان پيدا کرد و اين ها فقط لانه هاي روي هم چيده شده است. حتي مغازه هاي اين مجتمع آنقدر فرودست است که اکثرا حيوان ميفروشند ماه و پرنده و … که اين خود نشانهشناسي جالبي دارد.
اعلم: حتي شکل راهروهاي اين مجتمع خوفآور است.
اصلاني: اينکه ما الان پيادهروها را عملا از دست دادهايم و فقط تبديل به راه براي عبور شده اند ، و اينطور نيست که مثل همه جاي دنيا مکاني براي براي ارتباط آدمها با همديگر باشند. شما در نواب اصلا پيادهرو نميبينيد اينها همه بر بافت جمعيتي آنجا و فضايهاي رفتاري اين بافت تاثير ميگذارد و باعث پديد آمدن جامعه ذهني ميشود. چون اين کالبد متعلق به آن طبقه و قشر است نه آدمهايي غير از آنها. افرادي که در اين مجتمع هستند گمنام هستند و سعي ميکنند گم باشند. آن بخش غير قابل کنترلترين بخش شهر است.
شاکري: در ادامه بخش قبلي صحبتم بايد بگويم ادبيات ما به جايي رسيده که شهرينويسي کند و آنقدر که جامعهشناسي در برابر شرايط فعلي ناتوان شده، هنوز ناتوان نشده و ادبيات هنوز ميتواند به برخي زوايا سرک بکشد و دست کم آنها را روايت کند.
کيواني: امروز جامعه ايران مرا به ياد دوران داداييستها مياندازد چرا که رفتارشناسيهايي که در جامعه اتفاق ميافتد، مانند رفتارهاي آن زمان بعد از جنگ جهاني دوم در اروپا که سرگشتگي و اعتراض بود، امروز هم در جامعه ما همين طور است. حتي در بعد «خانه»، خانه يک بعد هويت و بعد ديگر آن معماري است و هويت آن امروز تغيير کرده است و امروز به ناکجا هويت رسيدهايم. نه غربي هستيم، نه شرقي. اين است که ما را بلاتکليف کرده است، لوکوبوزيه جمله معروف «خانه ماشيني براي زندگي است» را دارد و شايد همه دردسرها از همين جمله شروع شده است. که خانه تبديل به ماشين شد و شهرها پيرو جنبش صنعتي شدن بعد از انقلاب کبير فرانسه به سمتي رفت که به جاي اينکه جايي براي زيست فرد باشد، مکاني براي ماشينها شد. در اروپا متوجه اين نکته شدند و با يک توقف کوتاه کمي تامل کردند و به نتايج خوبي هم رسيدند. ولي ما متوقف شديم.
معماري يک گام از فلسفه عقبتر است، همانگونه که ادبيات يک گام از معماري عقبتر است چون ادبيات تحت تاثير شهر و معماري مينويسد، ولي معماري تحت تاثير فلسفه بوده و فلسفه درواقع معماري را شکل ميدهد. متاسفانه امروزه بين جامعه علوم انساني، فلسفه و معماري هچ ارتباطي نيست در حاليکه چهل سال پيش اين ارتباط برقرار بود، مشکل امروز معماري ما نبود انديشه است و معماران امروزي انديشهاي از خود ندارند.
در سالهاي اخير با گم شدن هويت اصيل ما هويتهاي وارداتي هم نتوانستند جايگزين هويت ما شوند و همه اين آشفتگيهايي که ميبينيم جامعه وارد خانه ها شده از اينجاست. امروز خانه هايي که ميسازيم يا مدرن است (درواقع مدرن هم نيستند) و يا کلاسيک است که درواقع کلاسيک هم نيست. و امروز در معماري به جايي رسيدهايم که وقتي کسي مثل من نوعي از پيوند انديشه و فلسفه با معماري حرف ميزند کلي منتقد دارد مثلا سالهاست که مبحث آوانگارديسم در جهان تمام شده. ولي در اينجا معماري، هنوز به آن تکيه ميکند، و البته که بخشي از انتقادها به ضوابط شهرسازي ما برميگردد که اين ضوابط نيز برخلاف بحثهاي هويتي و معماري اصيل ايران است و يکسان بودن ضوابط شهرسازي در شهرهاي مختلف با فرهنگ و معماري مختلف مثل مشهد، اصفهان، تبريز، بوشهر، تهران و … باعث ميشود که حس تعلق را از شهر و معماري بگيرد، يکسانسازي ايجاد ميشود که ناخودآگاه حس تعلق را از خانواده هم ميگيرد و در نهايت موجب تغيير هويت و پس از آن تغيير معماري ميشود. نمونه اينکه ميگويم را ميتوان در شهر حلب ديد. گروه از محققان فرانسوي و سوريهاي در مورد شهر حلب سوريه مطالعاتي انجام دادند و يکي از عوامل جنگ را تغير معماري شهر حلب عنوان کرده اند . طي بررسيهاي علمي مشخص شده که خانه هايي را فرانسويها براي اهل حلب ساخته بودند، (خانه هايي شبيه مسکن مهر) تجربهاي بود که ۵۰ سال پيش در فرانسه شکست خورده بود و منهدم شد. چون مشخص شد اين خانه ها تاثيراتي روي شهر داشته از جمله اينکه آپارتمانها محل جرم و جنايت شده بود. همچنين تعاملات اجتماعي که در بافت قديمي حلب بود انسانها را از قشرهاي مختلف به هم نزديک ميکرد، ولي وقتي که اين بافت قديمي از بين رفت و ساختارهاي جديد و آپارتمانها ايجاد شد، شهر دچار تغيير بورژوازي بود و اختلاف طبقاتي به شدت شروع به رخ نمايي کرد و تعامل اجتماعي در فضاي شهري کم شد و اين کاهش تعاملات باعث دور شدن و بدبين شدن مردم نسبت به يکديگر و در نهايت جنگ شد. و در ايران هم در سالهاي اخير ارتباطاتي که باعث کسب پروژه هاي بيشتر برخي افراد شده باعث ميشود که برخي از همکاران ما يک شبه «بُت» بشوند. بدون انديشه لازم براي چنين مرجعيتي. خيلي از اين افراد اعتقاد دارند کار معمار ساختن مسجد و سينما و … است و نه خانه. چون خانه را مردم ميسازند و خودشان ميدانند بايد چهطور بسازند. اما من فکر ميکنم طراحي خانه خيلي سختتر از فضاهاي عمومي است. الان ۹۰ درصد دانشجويان معماري سال سوم بلافاصله ميپرسند، ما چهطور طراحي کنيم که جايزه بينالمللي بگيريم؟! معماري هم مثل ساير چيزهايي مثل جراحيهاي زيبايي دچار سطحينگري شده خودنمايي در ساختمانهاي ما منحصر و بارز است ولي اين ساختمانها جاي زندگي امن و با صميميت نيست.
نامور مطلق: بحث حلب و تغيير کالبد بسيار مهم است و بعد از انقلاب در ايران نيز با تغيير کالبد شهري انديشه ها هم تغيير کرد. چون اين تغييرات با سرعت انجام شد و ديگر مهار نشد و اين در حالي بود که مردم آمادگي اين همه تغيير را نداشتند و مناسبات انساني به هم خورد و درواقع واکنشهايي ايجاد شد که انتظارش را نداشتيم. با تغيير کالبد شهري انديشه ها هم تغيير کرد. چون اين انديشه ها زود تغيير کرد مناسبات انساني بر هم خورد و واکنشهايي رخ داد که اصلا مورد انتظار نبود و مشابه همان اتفاقي رخ داد که در مورد حلب گفتند. خانه و شهر هويت فرد است، و وقتي هويت تغيير کرد ديگر چيزي براي متصل شدن و صيانت نميماند و ميتوان گفت ما امروز هم فاقد فلسفه شهرسازانه و معماري هستيم و آشفتگي ذهني امروز ما نيز به ميزان آشفتگي فضاهايي است که در آن زندگي ميکنيم. ديگر اينکه آشفتگي در فضا، در ذهن، روح فرد تاثير گذاشته و … همين فضاهاست که تحميل ميکنند که زندگيهاي چندگانه و چندزيستي و چند لايهاي داشته باشيم.
کيواني: طبيعت يکي از حلقه هاي گم شده در بحث خانه سازي است.
در معماري در زمينه بحث طبيعت اين هست که مرزي بين انسان و طبيعت است و انسان و طبيعت از هم جدا شده است، ما در دانشگاه درسي داشتيم به نام «انسان، طبيعت و معماري» ولي چيزي که به انسان آموزش ميدهند نه طبيعت است نه زندگي، تنها چيزهاي سطحي را ميگويند. در مورد ابعاد ذهني و وجودي انسان هچ وقت حرفي زده نميشود. و تنها اين بود که اينجا دو تا گلدان بگذر، دوتا درخت هم قرار بده و…
من ۱۷ جايزه بينالمللي دارم ولي در ايران حتي يک جايزه هم ندارم. چون خلاف جهت فکري که مسلط است کار ميکنم. در يکي از پروژه هايي که کار کردم فضايي براي پرندگان قرار دادم که بسيار مورد استقبال مردم قرار گرفت در حدي که خودمان هم باور نميکرديم. الان پيشرفت کالچر توريسم را در اروپا ميبينيم که افراد چهطور پول ميدهند که مثلا در محيط طبيعي گاو بدوشند، تخممرغ جمع کنند و در مزرعه کار کنند و آن فضا را تجربه کنند. چرا اين اتفاق ميافتد چون بشر از اين زندگي که در درون به آن وابسته است در همه جاي دنيا دور شده. و درواقع آن باغي که سهراب سپهري از آن ميگويد در اصل از دوران کودکي تأثيرش را در او گذاشته و اين هچ چيز نيست جز پيوند دروني انسان با طبيعت که اگر در ساخت خانه مورد توجه قرار بگيرد، مي تواند به بخش عمده اي از نيازهاي انساني پاسخ بدهد. من خودم بزرگ شده شمال و شهر آستارا و بچه طبيعت هستم. همه افرادي که به اين ژانر معماري پرداخته اند و به اين حوزه پديدارشناسي ورود کرده اند ، مثل سوفوجيموتو و تادائو آندو در ژاپن، پيتر زومتور در سوييس، جولس و خود هايدگر که کلبه معروفش که در جنگل سياه است. با طبيعت ارتباط داشته اند و حلقهاي که آن را ربط ميدهد همان طبيعت است و ما زماني ميتوانيم خانه را به معناي واقعي تعريف کنيم که علاوه بر آن فضاها طبيعت را بياوريم درون آن.
اعلم : اگر بخواهم برگرديم به ادبيات، بسيار ديدهايم در ادبيات جهان که صحنه هاي اتاق به اتاق قصر ماندرلي، خانه پدر در باباگوريو و … در ذهن همه ما ماندگار شده اما عليرغم کوشش نويسندگان معاصرمان در شهري نويسي چنين تصاوير ماندگاري خلق نميشود.
کيواني: چون مکان نداريم. مکانهايمان هويت ندارد. در همه شهرها ما يک ميدان شهدا داريم و اين مثلا خاص تهران نيست. يا خيابان ولي عصر در همهجا هست. خاص تهران نيست و هريک از اين مکانها هويت مستقل و متفاوت ندارند.