متن کامل صد و یازدهمین شماره ماهنامه ادبی آزما
متن کامل ماهنامه ادبی آزما را از اینجا ۱۲۱ دانلود کنید. در این شماره گفتگوی صفدر تقيزاده با ماهنامه ادبی آزما را مشاهده می کنید. هوشنگ اعلم مدیر مسئول ماهنامه ادبی آزما دربارهي داستان نويسي معاصر با این نویسنده معاصر مصاحبه کرده است.
ماهنامه ادبی آزما و داستان معاصر
صد و بیست و دومین شماره ماهنامه ادبی آزما با پرونده ای برای باز شناخت سهم ادبیات در روایت تاریخ منتشر میشود.
در این شماره آزما گفتگویی میخوانید با عبدالله کوثری درباره رد پای تاریخ در ادبیات. همچنین گفتگویی میخوانید با ابوتراب خسروی و مطالبی از سعید نوری و…. در یادداشت نخست این شماره آزما مطلبی است در مورد تهران با عنوان ” تهران سجل ندارد، تهران صاحب!ندارد” و گزارشی با عنوان ” این دختران خلف ” درباره دخترانی که راه پدر را در عرصه اندیشه پی گرفته اند.
گفتگوهای دیگری این شماره با نویسنده معاصر ابوتراب خسروی و مترجم عبدالله کوثری درباره داستان معاصر است.
ماهنامه ادبی آزما درباره اتفاقات روز و مسائل مرتبط با ادبیات و هنرهای تجسمی و تئاتر به صورت هر ماهه مطالبی را منتشر می کند.
در این شماره همچنین در گفتگویی با صفدر تقی زاده درباره ادبیات معاصر مطلبی برای مخاطبین فرهیخته آزما منتشر شده و متن کمل آن در دسترس شما قرار دارد.
شبه نقد چیست؟
ماهنامه ادبی آزما در گفتگویی با ناصر فکوهی به
ما از خودمان واهمه داریم
غيبت نقد در حضور شبه نقد
در گفتوگو با ناصر فکوهي
ماهنامه ادبی آزما: ظاهراً غيبت نقد در عرصهي هنر و ادبيات به امري بديهي تبديل شده و انگار نيازي به وجود آن احساس نميشود چرا؟
فکر نميکنم بتوانيم بگوييم ما با “غيبت نقد” به معني مطلق کلمه سروکار داريم. روزنامهها، مطبوعات و راديو و تلويزيونها امروز عرضهکنندهي متون و گفتارهايي هستند که مدعي “نقد” هستند؛ يعني اينکه ميتوانند متن، اثر يا موضوعي را ارزيابي کرده و دربارهي آن اظهار نظرهاي روشنگرانهاي ارائه دهند.
اما اينکه ما چه چيز را “نقد” بدانيم و چه چيزي را خير، يعني اينکه ارزيابي ما نسبت به ارزيابيها چيست، داستان ديگري دارد. انديشهي انتقادي از آن رو حائز اهميت است که به ما امکان ميدهد بتوانيم ببينيم سازوکارهايي که در يک “نقد” وجود دارند يا در يک “شبه نقد” چهگونه شکل گرفتهاند، به دنبال چه هدف يا اهدافي هستند و کنشگر يا کنشگران، خودآگاهانه يا ناخودآگاهانه در چه “بازي” و چه “نقشي” قرار ميگيرند. به نظر من، در جا زدن ما به طور کلي و نه لزوماً در اينجا و آنجا، در اين يا آن حوزه و در اين يا آن شخصيت نويسندهي نقد، در دوراني، پيش مدرن و آسيبزده و آسيبزا بودن ما در بسياري از حوزهها از جمله همين عرصهي “نقد ادبي” – که من آن را به فرآيند نقد در حوزهي انديشه نيز تعميم ميدهم و به نظرم از يکديگر جدا نيستند – خود ناشي از همين ناتوانيمان در رودررو شدن با “خود” مان، نه آنگونه که تصور ميکنيم بايد باشيم، يا توهم داريم “هستيم”؛ بلکه با “خود”ي است که اگر منطقي و با درک عميق و استفاده از ابزارهاي روش شناختي عقلاني به آن بيانديشيم، واقعاً “هستيم”.
ادامه پاسخ فکوهی
بنابراين، اينکه شما ميگوييد “نيازي” به “نقد” احساس نميشود، نوعي نفي “نقد” در عين پذيرش آن است که ما خود دست به “نقد” ديگران بزنيم. ممکن است شما در همين سخن من، در همين گفتار کنوني ام، ايراد بگيريد که چنين کاري ميکنم، که منکرش نيستم، بحث بر سر يک گفتمان، حتي گفتماني که ميخواهد از يک چرخهي معيوب خارج شود، بحث بر سر بن بستهاي فکري است که مانع ميشوند ما بتوانيم موانع رودررو شدن با خود را پشت سرگذاريم که تصور من آن است براي اين کار به ناگزير بايد از روند “ويرانگري” (subver si t é) عبور کنيم يعني جسارت آن را داشته باشيم (که نداشتهايم) با واقعيت خودمان روبرو شويم. اين نبود جسارت را ما اغلب پشت بهانههاي مختلف، اغلب سياسي، و در بسياري موارد نيز با خودنمايي و تازه به دوران رسيدگي، پنهام کرده و از مسئوليت آن شانه خالي کردهايم. و از آن بدتر با باز کردن راه براي سادهانگارترين پهلوان پنبههاي نقد: جوانان ِ جوياي ِ نام، و پيران ِ متوهم – ولي هر دو در روياي قهرمان شدن و قهرمان بودن – بدون کوچکترين دغدغهاي نسبت به آيندهي تلخ آنها و رفتاري که جامعه نسبت به آنها خواهد داشت، از خود سلب مسئوليت کرده ايم.
ماهنامه ادبی آزما: پرسش من در واقع اين است که چه دلايلي سبب غيبت نقد در عرصهي هنر و ادبيات ماشده است.
با استدلال پيشيني که کردم، ابتدا بايد ببينيم چرا فکر ميکنيم “نقد” نداريم و اگر نقد نداريم پس آنچه صفحات روزنامهها و امروز شبکههاي مجازي را پر کرده اند چه هستند؟ به نظر من وقتي اين پرسش پيش ميآيد به قول لاکان، از همان ابتدا پاسخ را داريم؛ اينکه: ما آگاهانه يا ناخودآگاهانه درک ميکنيم با چيزي که بتوانيم “نقد” بنامياش روبرو نيستيم. بلکه با فرآيندهايي از مبادلهها و بده بستانها، فرآيندهايي از شهرت طلبيها و خود نماييها، گونههايي از تازه به دوران رسيدگي فرهنگي و تسويهحسابها و انتقامگيريهاي مضحک با “طوفاني در يک ليوان آب” سرو کار داريم که از دور يا نزديک ميتوان تشخيص داد که هر چه هست، نقد نيست، هر چه هست، کمکي به ما در اينکه انديشهاي روشنتر پيدا کنيم و پيش برويم و بتوانيم با عمق بيشتري به مسايل نگاه کنيم، يا طبع ظريفتري در شناخت زيباييها و حسها بيابيم، روبرو نيستيم .
به خصوص، هر چه هست ابدا در فکر آن نيست که موضوع نقد را ، يک کتاب را، يک فيلم را، يک اثر هنري را، بهتر بشناسد تا به خالق آن ياري برساند تا کار بهتري انجام دهد و در نتيجه فرهنگ را پيشرفت دهد، بلکه صرفا با نوعي انديشهي بيمار در فکر “تخريب” يعني نيست کردن و نه به زير پرسش بردن براي بهتر کردن، سروکار داريم؛ با نوعي “تقلب در ساخت چيزهايي باسمهاي” و نه با آفرينش و خلاقيت در ساخت انديشه و شيئي.
ادامه پاسخ
اينکه ميپرسيد چه چيزي باعث غيبت “نقد” ميشود، درست مثل همان جملهي لاکان است، که تا پاسخي نباشد، پرسشي هم نخواهد بود. ما اگر نقد نداريم، دليلش آن است که چيزي براي نقد نداريم، تعاملي در اينجا شکل نميگيرد، زيرا در بسياري موارد و نه البته همهي موارد، نوشتهها، آثار، ساختهها و آنچه ادبيات و هنر ميناميم، خالي از واقعيت آفرينش و خلاقيت هستند، افراد به همان دلايلي کتاب مينويسند، فيلم ميسازند، نقاشي ميکشند، و حتي توليد علمي ميکنند، که کسي لباسهايي فاخر ميپوشد که خودش را نشان بدهد و بيشتر از اينکه يک “شخص” باشد، لباسي است که بر تنش کرده است. آفرينش از معنا خالي شده است، لذتي در معناي هويت بخش در کار او نيست، خلاقيت براي آن ايجاد نميشود که به شخص در رويکردي اپيکوري هويت هستيشناسانه بدهد، بلکه براي آن به وجود ميآيد که او را در يک سيستم بيمار اجتماعي در ميداني که در آن همه بر سر اميتازات مادي با هم درجنگند به موقعيتي بالاتر برساند.
نگاه کنيد به تسويهحسابهايي که به اسم نقد نوشته ميشوند؛ نگاه کنيد به همهي جوانهايي که بيش از نيم قرن است بر اساس يک فرآيند رنگ و رو باخته و نخ نما شده، فکر ميکنند هر اندازهي به افراد بزرگتري حمله کنند و هر اندازه حملهشان سختتر (و امروز لمپن وارتر) باشد، آن فرد را بيشتر خرد و خودشان را بيشتر مطرح ميکنند؛ نگاه کنيد به همهي دلالان فرهنگي که از مرگ اين و آن براي خود مغازهاي با کالاهاي هميشه حاضر و آماده ميسازند؛ نگاه کنيد به کساني که از حرفهي مهم و پرارزشي چون “ويرايش” يک کاسبي درست کردهاند و آن را به وضعيت اسفبار کشيده اند؛ نگاه کنيد به همهي مترجمان که زباني نميدانند و همهي مؤلفاني که بويي از علمي که مدعياش هستند نبرده اند؛ نگاه کنيد به همهي کساني که فکر ميکنند “استاد” بودنشان پرارزش است.
فکوهی در ادامه پاسخ به ماهنامه ادبی آزما می گوید:
و همهي کساني که فکر ميکنند در دانشگاه نبودنشان “افتخار” است؛ نگاه کنيد به “ناقد”اني که براي يک ترجمهي ۸۰ صفحهاي، صدوبيست صفحه “نقد” مينويسند و “ناقد”اني که “نقد”شان به کتاب درسي زبان شباهت مييابد و از کرسي معلم زبان فکرمي کنند بايد “درست” و “نادرست” را به ما آموزش دهند؛ نگاه کنيد به همهي کساني که حرفهشان به جان هم انداختن آدمها و فروش دعوا و کينه توزي است؛ نگاه کنيد به بازارگرمکنهاي نقد روشنفکرانه و شارحان انديشههاي “دستنايافتني” ديگران قدرتمندي که ما بايد آنها را نمايندگانشان بدانيم و پاي صحبتشان بنشينيم.
تا شايد به آن ديگران، دستيابي پيدا کنيم؛ نگاه کنيد به کساني که در طول سالهاي اخير به تصميمگيرندگان خصوصي و عمومي فرهنگ ما تبديل شدهاند و با صراحت و در بيسوادي مطلق با کتاب و نوشتهها و نويسندگان و هنرمندان مثل ميوههاي ميدانهاي ترهبار برخورد ميکنند، کساني که بيست سال پيش کارتنهاي کاغذ را در چايخانهها جابهجا ميکردند و امروز دربارهي روندهاي فکري بازار انديشه نظر ميدهند و تعيين تکليف ميکنند؛ و در اين راه هميشه دلالهايي فرهنگي دارند که با ابزارهاي رسانهاي و امروزين شبکههاي اجتماعي ميتوانند به کمکشان بيايند و بر بيسوادي آنها لايهاي نازک از روشنفکري بکشند. به گمانم کساني که در اين حيطهي مسموم زندگي ميکنند و دست و پا ميزنند، خودشان بهتر از هر کسي ميدانند چه وضعيتي دارند و نياز به شرح و تفصيل بيش از اين نيست. اما گاه بايد اينها را گفت که سکوتمان را به حساب بلاهتمان نگذارند.