پزشک واقعی متعلق به خودش نیست
احمد مسجد جامعي
حرفهاي احمد مسجد جامعي هميشه شنيدني است. در صبحي از همين صبحهاي بهاري که او ميهمان آزما بود، حرف توي حرف آمد و رسيد به اخلاق و اصالت و حرمت پزشکان و به خصوص پزشکان قديم و اينکه پزشکي براي آنها بيشتر وسيلهاي بود براي خدمت به خلق خدا تا ممري براي درآمد و مالاندوزي و مسجد جامعي خاطرهاي تعريف کرد دربارهي يکي دو پزشک قديمي و گفت يادداشتي نوشته است دربارهي پزشکان حکيم و قول داد اين يادداشت را به آزما بدهد. در آن جلسه اسد امرايي هم در همين زمينه خاطراتي داشت که قرار شد او هم خاطرات خود را به يادداشت آقاي مسجد جامعي اضافه کند که حاصل اين مشارکت متني شد که ميخوانيد و تکه آخر نوشته امرايي است:
از پزشکاني که خانوادهي ما در ايام کودکيام به او مراجعه زياد داشتند آقاي دکتر محمد قريب، بنيانگذار طب نوين اطفال در کشور، بود که مطب يا به قول قديميها محکمهي ايشان در ميدان کاخ آنروز قرار داشت. ميگفتند او حتي در نيمهشب هم بيمار ميپذيرفت، چون محکمهي ايشان همان بيروني خانهاش بود که نشاني آن را همه ميدانستند. پدرم ميگفت که پدر دکتر قريب او را در نوجواني به محضر مرحوم آيتاله بروجردي ميبرد و آنجا ضمن معرفي فرزند خود ميگويد که تمايل دارد او را به لباس روحانيت درآورد ولي فرزندش چندان مايل نيست و قصد دارد در پزشکي تحصيل کند و آقاي بروجردي در کمال تعجب حاضران، او را به تحصيل در رشتهي پزشکي تشويق ميکند. خوشبختانه سريال زندگي دکتر قريب، يکي از آثار ارزشمند هنري پس از انقلاب است که با بازي زيباي آقاي مهدي هاشمي و کارگرداني دقيق آقاي کيانوش عياري، ساخته شد و به نمايش درآمد و آقاي عياري به رغم سالها سکوت و بايکوت خبري مرحوم مهندس بازرگان، آن اندازه دليري داشت که در اين سريال نقشي هم به دوست صميمي و هميشگي دکتر قريب، يعني مرحوم مهندس بازرگان، داد و آقاي رضا بابک با هنرمندي تمام و کيف بهدست آنرا به خوبي اجرا کرد.
در همان زمان هم دکتر علي نصيري در خيابان ري، کنار کوچهي آبشار مطب داشت. مقابل مطب او خانهي مسکونياش واقع شده بود. بر روي سردر خانه تابلويي با اين مضمون نصب بود که بيمار در هر ساعتي از شبانه روز مراجعه کند، پزشک در دسترس او است. اين براي همسايگان و اهالي محل اطميناني ايجاد ميکرد.
در آن زمانها دو خيابان تهران محل اصلي مطب و آمد و شد پزشکان بود: يکي خيابان شرقي-غربي جامي که خيابان حافظ را به خيابان وليعصر فعلي وصل ميکرد، و ديگري همين خيابان فلسطين که در اواسط آن کاخهاي سلطنتي و خانه هاي اعياني سياسيون قرار داشت، مانند خانههاي احمد متيندفتري و سيفاله معظمي و دکتر محمد مصدق که در کودتاي ۲۸ مرداد گلولهباران شد؛ بلافاصله بعد از آن مطب پزشکان شروع ميشد. دو پزشک نامدار قلب و عروق، يکي دکتر اردشير نهاوندي، برادر هوشنگ نهاوندي رييس دانشگاه تهران در دورهي پهلوي دوم، و ديگري دکتر ديوشلي به ترتيب در اين خيابانها مطب داشتند.
دکتر اردشير نهاوندي مدتها پزشک خانوادگي ما بود و من در ايام کودکي مکرر با پدرم پيش او ميرفتيم. مطب او در طبقهي همکف خانهي آجري زيبا و نسبتا بزرگي قرار داشت. ايشان بعدازظهر را براي وقت ملاقات و معاينهي ما تعيين ميکرد. مطبشان اتاق انتظار بزرگي داشت و برخلاف ديگر مطبها، مبله بود. وقتي وارد ميشديم معمولا بيماري در انتظار ننشسته بود و معلوم بود که براي ما وقتي خاص تعيين ميکند. غير از اتاق انتظار، اتاق خود او هم بسيار بزرگ بود و دو قسمت داشت. که در يک قسمت دستگاهها و وسايل مورد نياز براي انواع و اقسام آزمايشهاي مربوط به قلب بود. وقتي مرا به اتاق مخصوص آزمايشها ميبرد، خانمي به او براي انجام امور کمک ميکرد. پدرم در اتاق مطب مينشست. آنچه از او به خاطرم مانده، اين است که تمرکز او براي شنيدن صداي قلب، بيشتر از حد ديگر پزشکان بود و مدتها به صداي قلب، با آرامش و دقت گوش ميداد. تا حدي که وقتي به صداي قلب از پشت قفسهي سينه گوش ميداد، من از مدت بيحرکتي، ملول و خسته ميشدم. او معمولا موقع خروج، ما را با احترام تمام تا دم در مشايعت ميکرد و اگر نياز بود که پزشک ديگري هم مرا معاينه کند، خود او براي هماهنگي با آن پزشک، پيشقدم ميشد و حتي يکبار توصيه کرد براي حضور در آزمايشگاه من با مادرم و بدون پدرم مراجعه کنم. بعدها فهميدم که محيط آن آزمايشگاه کاملا زنانه بود و اينطور حدس زده بود که آن محيط براي حضور يک روحاني – پدرم – مناسب شان او نيست.
متن کامل در مجله ماهنامه آزما