صقحه ۸ و ۹ شماره ۳۵ مجله آما
رمان و فلسفه دو موضوع اصلی است که شما برای ترجمه انتخاب کردهاید. نظرتان برای انتخاب متن برای ترجمه چیست؟ خیال میکنم شرط اول این است که اثر را دوست داشته باشم. بعد هم این که اثر ترجمهپذیر باشد. البته این شرط دوم جای بحث زیادی دارد.
برای من پیش آمده است که اثری اصلا به نظر ترجمهپذیر نمیآید، ولی بعد که کار را در دست میگیرم خلاف این حرف ثابت میشود. برای نمونه میتوانم «رگتایم» را مثال بزنم. موقعی که من این کتاب را میخواندم به نظرم میآمد که ترجمه شدنی نیست. حتی آن را به یکی از رفقا دادم که شاید بتواند ترجمهاش کند، ولی او کتاب را پس از خواندن پس آورد، گفت که ترجمهاش کار من نیست. بعد من کتاب را دست گرفتم و در مدت کوتاهی ترجمه کردم. گمان میکنم مشکل اصلی پیدا کردن راه کار است. این را در موارد مختلف تجربه کردهام. مثلا در مورد «بازماندة روز» متنتها در این مورد دچار تردید نشدم. از همان موقعی که کتاب را شروع کردم به خواندن برایم روشن بود که به چه زبانی باید ترجمه شود به زبان و نثر سفرنامههای دورة قاجار. البته به هیچ وجه در این کار زیادهروی نکردم، چون به محض اینکه زیادهروی کنید خواننده متوجه میشود و مچ شما را میگیرد. بنابراین میدان کار بسیار تنگ است و به هیچ وجه جای شلنگاندازی نیست. این را شاید بشود گفت که شگرد کار ترجمه است. ولی این حرف شاید به درد کسی نخورد. چون حرفی است که بعد از کار زده میشود. یعنی در هر موردی فرق میکند. چنان که مثلا مرد «رگتایم» و مورد «بازمانده روز» با هم فرق میکنند. ولی به هر حال اینها مطالبی است که بعد از کار به نظر خودم میرسد. چون دفعهی دیگر _اگر پیش بیاید_قضیه فرق میکند. آنچه میخواهم بگویم این است که ما در زبان خودمان طریقههای بیان بسیار متفاوت داریم، چنان که در زبانهای دیگر هم دارند. اصل موضوع این است که شما این را تشخیص بدهید، و بتوانید تقلید کنید.
شما در مصاحبه¬ای درباره¬ی دشواری¬¬های ترجمه شعر گفته¬اید، با توجه به این¬که در برخی از رمان¬ها ظرایف و بازی¬های زبانی در حد شعر است، نظرتان در مورد ترجمه این¬گونه آثار چیست؟
به نظر من ترجمه شعر اصولا امکان دارد، مگر در مواردی که شکل شعر اصولا مطرح نیست یا وجود ندارد. در زبان فارسی مشکلی که وجود دارد و با آن برخورد ناشیانه می¬کنیم این است که ما غالبا «نظم» را به جای «شعر» می¬گیریم، و توی قضیه گیر می¬کنیم. علت این گیر این است که شعر ما هم، غالبا اگر نه عموما، قالب نظم را دارد. بهترین مثال این موضوع شاهنامة فردسی یا مثنوی مولدی یا بوستان سعدی است، که هر سه در قالب نظم نوشته شده¬اند. حالا علت این کار چه بوده است. جای بحث زیاد دارد، ولی من گمان می¬کنم که غرض اصلی این بوده است که بشود آن را از بر کرد و به این ترتیب در خاطرها بماند. چون باید به یاد داشته باشیم که این شکل بیان، یعنی نظم، مربوط به زمان¬های دیگری است، مربوط به زمان¬هایی است که صنعت چاپ و نشر نه تنها وجود ند اشته بلکه فکرش را هم نمی¬کرده¬اند. مشکلی که غالبا پیش می¬آید این است که سرایندة مثنوی گاهی طبعش گل می¬کند و چند خط شعر هم می¬نویسد، که در قالب همان مثنوی است. تشخیص این که کدام خط¬ها را باید شعر به حساب آورد و کدام را نظم البته مشکل است، چون که مقداری هم به ذوق و تربیت خواننده بستگی دارد. مثلا فردوسی داستان سهراب را با این ابیات شروع می¬کند، که به نظر من شعر است، و شعر بسیار نغزی هم هست: اگر تند بادی بپیچد ز کنج / به خاک افکند نارسیده ترنج / ستمکاره خوانیمش ار دادگر / هنرمند دانیمش ار بی هنر / اگر مرگ داد است بیداد چیست؟ / ز داد این همه بانگ و فریاد چیست؟ شاعر این چند خط را می گوید و بعد می¬رود سر جنگ رستم و شهراب. آن جا هم البته هرجا فرصتی پیدا می¬کند می¬رود سراغ شغر. این مقداری هم به تشخیص ما بستگی دارد. بنابرین در شاهنامه یا مثنوی یا بوستان یا سایر آثاری که به نظم نوشته شده¬اند تشخیص این که کدام شعر است و کدام شعر نیست، جای بحث دارد، اما یک نکته مسلم است، و آن این که تمام اثر شعر نیست، و نباید شعر فرض شود.
در مورد شعرهای معناگرا که چندان درگیر بازی¬های زبانی نیستند چه نظری دارید؟
من منظور از «شعر معناگرا» را درست نمی¬فهمم چیست. اصولا شاعر کسی است که با امکانات نهفته در زبان کار می¬کند و دست¬آورد او هم خاص آن زبانی است که در آن کار می¬کند. مگر در بعضی موارد که به شعر نو بستگی دارد که بحث دیگری است. در آن موارد هم مترجم یک شعر جدیدی می¬گوید، که اسمش ترجمه است. ولی این بحثی است که با این چند کلمه تمام نمی-شود.
ظاهرا شما به ترجمة لغت به لغت و عینی معتقد نیستید و حفظ رنگ و بوی کلی اثر را کافی می¬دانید، مثل نام¬گذاری کتاب «گور به گور» یا استفاده از ضرب¬المثل¬های معادل فارسی به جای ضرب¬المثل¬های اصلی آیا به این ترتیب آن چیزی که اسمش
را انتقال فرهنگ قومی نویسنده از طریق ترجمه می¬گذارند تکلیفش چیست؟
خیلی می¬بخشید، ولی در این فرمایش شما مقداری اشکال وجود دارد. اولا، شما «ترجمه ی لغت به لغت» و «عینی» را پشت سر هم می¬آورید، گویا به این معنی که این ها مترادفند، و حال آن-که من دو چیز کاملا متفاوت از این دو اصطلاح می فهمم. ترجمه¬ی «لغت به لغت» کاری است که من سعی دارم از آن پرهیز کنم، اما به خیال خودم ترجمه «عینی» کاری است که سعی دارم بکنم. ثانیا، می فرمایید «مثل نام گذاری کتاب گور به گور یا استفاده از ضرب¬المثل¬های معادل فارسی به جای ضرب¬المثل¬های اصلی». اولا نام¬گ ذاری کتاب به «گور به گور» به جای همچنان که خوابیده بودم و داشتم می مردم مورد خای است که در مقدمه ی کتاب توضیح داده¬ام و این-جا تکرار نمی¬کنم. جز این¬که اسمی که من گذاشته¬ام هیچ ربطی به اسم اصلی ندارد. اما منظور شما را از ضرب¬المثل¬های فارسی به جای ضرب¬المثل¬های اصلی من اصلا نفهمیدم که چیست. ای کاش یکی دو مورد را ذکر می¬کردید که روشن کننده باشد. بعد از این مقدمات می¬فرمایید آیا به این ترتیب آن چیزی که اسمش را انتقال فرهنگ قومی نویسنده از طریق ترجمه می-گذارند تکلیفش چیست؟ جواب من در یک کلام این است که ترجمه¬ی فرهنگ قومی نویسنده با ترجمه¬ی لغت به لغت مقدور نیست.
آیا در ترجمه ی آثار فارسی به زبان¬های دیگر با مشکل خاصی روبه¬رو هستید؟ و اگرنه، چرا کمتر از زبان فارسی به زبان¬های دیگر ترجمه می شود؟
البته ترجمه از زبان فارسی به زبان¬های دیگر کار من نیست و من نمی¬توانم در این خصوص اظهار نظر کنم. ولی تا آن¬جا که اطلاع دارم در سال¬های اخیر یکی دو تا اثر از فارسی به زبان¬های انگلیسی و آلمانی ترجمه شده. حالا فروش این آثار چه طور بوده، اطلاعی ندارم. چون در نهایت مسأله¬ی فروش است که اهمیت دارد. در فارسی هم طبعا قضیه از همین قرار است. اگر کار نویسنده¬ای فروش نرفت، طبعا ترجمه¬ی کارهایش متوقف می¬شود.
شما به عنوان مترجم اثار همینگ وی وقتی امروز به آثاری مثل «وداع با اسلحه» نگاه می¬کنید آیا میل ندارید آن را دوباره ترجمه کنید؟
نه، به هیچ وجه. یک دلیلش البته این است که یکی دو بار در ترجمه دست برده¬ام. اما این دست کاری¬ها صورت اصلی ترجمه را تغییری نداده است. به نظرم آن صورت درست می¬آید و دلیلی ندارد که بخواهم آن را عوض کنم.