همایونی، مدیر کانون توسعه فرهنگی کودکان
میگفتند کتابخانه میسازند، در سراسر ایران، جمعی کوچک و بی ادعا. رفتم که با چشم خودم ببینم و با گوش خودم بشنوم، و در دوره و زمانهای که همه چیز بوی پول گرفته. و همه کاسب شدهاند. چنین کارهایی غریب است. دفتر کارشان کوچک بود و خودمانی. و همتشان بزرگ. بانو منیر همایونی زنی از تبار، زنان تحصیلکردهی سه نسل قبل ایران است و کشورش را عاشقانه دوست دارد، با مهری مادرانه و نگاهی به وسعت عشق از چرایی و چهگونگی تأسیس نهاد کتابخانهسازیاش گفت. میدانستم که سالها در المان مسئولیت یک مدرسه را داشته و فرزندانش خارج از ایران هستند، پرسیدم شما چرا اینجایید؟ محکم اما با متانت گفت: برای ادای وظیفهام نسبت به کشورم. برای برون رفت از جهل در هر جامعهای هیچ راه میانبری وجود ندارد مگر آموزش درست نسلها از دوران کودکی، همین!
خانم همایونی مایلم ابتدا کمی دربارهی خودتان و کانون توسعه فرهنگی کودکان توضیح بدهید.
من منیر پوراصلانی هستم که خودم را با نام خانوادگی همسرم «همایونی» معرفی میکنم. سابقهی کارهایی که کردهام و همیشه هم داوطلبانه بوده و تا وقتی هم زنده هستم داوطلبانه خواهد بود برمیگردد به به حدود چهل و سه چهار سال پیش و همواره هم فعالیتهایم در عرصههای فرهنگی بوده و از سال ۱۳۸۰ کانون فرهنگی کودکان را پایهگذاری کردیم.
اینکه میگویید فعالیتهایتان همواره فرهنگی بوده آیا منظور بیشتر آموزش است؟ یعنی معلم بودهاید؟
بله. آموزش بوده و تلاش برای توسعهی فرهنگی از طریق آموزش. قبل از آغاز به کار کانون توسعهی فرهنگی کودکان من در انجمن حمایت از حقوق کودکان که سال ۱۳۷۳ شروع به کار کرد و شورای کتاب کودک فعالیت میکردم. در آن زمان چون ایران کنوانسیون حقوق کودک را امضا کرده بود، قوانین مربوطه و لزوم رعایت آن کم کم داشت مطرح میشد و ما هم به شکل داوطلبانه در این زمینه فعالیت میکردیم. که قوانین ایران هم منطبق بشود با این کنوانسیون. در سال ۱۳۸۰ من با یک سابقهی ذهنی قبلی فکر کردم که آموزش را گستردهتر کنیم و فکر کردم که ضروری است از شهرها کمی دور شویم و به روستاها برویم. به دلایل مختلف که یکی حجم وسیع امکانات در شهرهای بزرگ از جمله تهران بود که روستاها و مناطق محروم اصولاً فاقد این امکانات بودند. که خودش مهاجرت روستاییان را باعث میشد و حاشیهنشینی روستائیان در کنار شهرها مشکلات عدیدهای را پدید میآورد. پس فکر کردیم بهتر است ما مجموعهای از امکانات را به روستاهای مرزی کشور که بسیار هم محروم هستند ببریم. تا بچهها کمی با کتاب، محیط زیست و مهارتهای زندگی آشنا بشوند. و این فکر منتهی شد به تأسیس کانون توسعهی فرهنگی کودکان. مجوز را از وزارت ارشاد گرفتیم و فعالیتمان را شروع کردیم و تا امروز ۲۰ کتابخانهی روستایی را خودمان تأسیس کردیم.
این کتابخانهها کلاً زیر نظر خودتان است.
بله. زیر نظر کانون هستند ادارهی این ۲۰ کتابخانه. به ویژه در زمینهی کارگاههایی که برای مادران، کودکان و معلمان روستایی تشکیل میدهیم و چه از نظر شارژ کتاب و امکانات و حتی آموزش کتابداران بومی که بتوانند کتابخانه را اداره کنند همه زیر نظر کانون است.
یعنی این کتابخانهها تبدیل شده به محل توسعهی فرهنگی هر روستا؟
بله. کاری که در روستاها شروع کردیم این بود که، مادر، کودک و مربی را تحت پوشش آموزشی قرار بدهیم تا بتوانیم هرگونه فعالیت فرهنگی را از طریق آموزش هر کدام از اینها جداگانه به ثمر برسانیم. غیر از اینکه هر کتابخانه در گام اول با ۱۵۰۰ جلد کتاب تجهیز میشود و همهی تجهیزات مورد نیاز کتابخانه خریداری میشود و برای اهالی ارسال میشود.
کتابها چهطور تأمین میشود؟ ناشران هدیه میدهند؟
ما بخشی از کتابها را که مورد نیاز است (بنا به سفارش کتابداران هر منطقه) میخریم، بخش کوچکی را ناشرانی که فعالیتهای ما را میشناسند، هدیه میدهند و بخشی را هم مردم که کتابهای دست دومشان را هدیه میدهند. ولی به هر حال از بین اینها هم کتابهای با محتوای مناسب و فیزیک درست انتخاب میشوند. و اصولاً اینجا کتابها انتخاب و بازبینی میشود و هر کتابی را برای کتابخانههای کانون نمیفرستیم.
کتابها را از محل بودجهی شخصی خودتان میخرید؟
خیر. از محل کمکهای مردم است که به همین منظور در اختیار کانون قرار میگیرد. چون ما یک NGO فرهنگی هستیم. و از طریق مشارکت مردمی کار میکنیم.
یکی از مسایلی که همیشه با آن روبرو بودهایم ظاهر کتابخانههایمان است که معمولاً محیطی مرده و بیتحرک به نظر میرسد، با یک آدم خسته به عنوان کتابدار. و خب این باعث عدم جذابیت کتابخانه میشود و مانع شکلگیری یک فضای فرهنگی پویا در کتابخانهها است. آیا به این نکته در کتابخانههایی که کانون میسازد توجه میشود؟ البته با توجه به امکانات محدودی که در روستاهست. و دوم اینکه راه حل شما در کل برای بهبود فضای حاکم بر کتابخانهها چیست؟
کلاً امروز تعریف کتابخانه در جهان با آنچه ما میشناسیم متفاوت است. به هر حال کتابخانهای مثل حسینیهی ارشاد برخی از فعالیتهای فرهنگی را در محیط کتابخانهاش انجام میدهد که در نهایت چون در همین یک جا این اتفاق میافتد نمیتواند بیانگر یک کلیت باشد. در مدارس هم چه از نظر محدودیت کتاب و تنوع نداشتن کتابها و منطبق نبودن آنها با سلیقه و سن مخاطب و چه به جهت خود کتابداران که معمولاً کتابدار نیستند و مربی پرورشی مدرسه، کتابخانه را اداری میکند یا یکی از دانشآموزان و معمولاً هم فضای کتابخانه دلگیر، خاک گرفته و مرده است، همه و همه باعث مراجعه نکردن بچهها به کتابخانه میشود. در این کتابخانهها در بهترین شکل تنها بده و بستان کتاب اتفاق میافتد. نه بحث در مورد کتاب و شرایطی که باعث شود کتاب به بخشی از تفکر دانشآموز تبدیل بشود. البته برخی مدارس هم کتابخانههای خوبی دارند که آنها استثناء هستند. اما عموماً کتابخانههای مدارس هم مثل کتابخانههای عمومی محدودیت زمانی دارند و وقتی مدرسه تعطیل است کتابخانه هم تعطیل است. در ایام تعطیلات رسمی نه فضایی وجود دارد و نه انگیزهای که دانش آموز را به استفاده از کتابخانهی مدرسه تشویق کند. و اینها باعث میشود کتابخانههای مدارس در کشور ما از یک ماهیت زنده به یک موجود فلج و از کار افتاده تبدیل بشوند. که فقط میتوان اظهار تأسف کرد و امیدوار به تغییر بود.
متأسفانه در کتابخانهی عمومی هم معمولاً فضای شاد و خلاقی که خوانندهی کتاب را جذب کند، وجود ندارد. علت هم این است که فضای کتابخانهها اداری است. کتابداران معمولاً سر ساعت نهار و نماز خدمات نمیدهند. با پایان ساعت اداری کتابخانه را تعطیل میکنند و کارتشان را میزنند و میروند. و به همین دلیل هم کتابخانههای کانون توسعهی فرهنگی با آموزشهایی که به کتابداران میدهیم متفاوت است. در این کتابخانهها، کتابخوانی- قصهخوانی دست جمعی بازیهای خلاقانه، نمایش فیلم، کار گروه و کلاسهای هنری برای مادران هست نقاشی و کاردستی و … هست تا به هر بهانهای بچهها و مادرهایشان در محیط کتابخانه و کنار کتاب قرار گیرند. و کتابداران ما فعالیتهای جمعی مختلفی را برنامهریزی میکنند مثل گردشهای دست جمعی، کاشت درخت و … و اینها همه در کتابخانهها اتفاق میافتد. این فعالیتها هم باعث جذب بچهها میشود و هم در جریان این حرکتها کتابهای مربوط به محیط زیست، سبک زندگی و … هم خوانده میشود و در مورد کتاب بحث میشود یا در قالب یک نمایش اجرا میشود و … و خب ما هم همین را میخواهیم که مردم کتاب بخوانند. ضمناً هر دو سال یک بار هفتهی آموزش کتابداران روستایی را برگزار میکنیم. تا به حال پنج دوره در تهران و سه دوره در شهرهای دیگر برگزار کردهایم و در این یک هفته مروری بر شرایط کتابخانهها. کارهای کتابداران و آموزش آنها انجام میدهیم. و کتابداران هم با هم آشنا میشوند و این رابطه بعد از دورهی آموزشی هم ادامه پیدا میکند. از سیستان و بلوچستان، کرمان، گیلان و … در سراسر کشور کتابخانههای کانون هست و کتابداران هم از فرهنگهای مختلف به این دورهها میآیند و با هم آشنا میشوند، تبادل نظر میکنند، زیر نظر مدرس آموزش میبینند و مشکلاتشان را رفع میکنند. پس آموزش کتابداران بومی گام اول کانون بود که هنوز ادامه دارد. آموزش کودکان – مادران و ادارهی کتابخانه به طور کل هم نیاز به برنامهریزی دارد.
روستاها محیطهای کوچکی هستند و بالطبع شکل روابط و قوانین شهری خیلی در آنها حاکم نیست در نتیجه اگر جوان یا نوجوانی تصمیم بگیرد که در ساعت غیراداری هم کتابی را که برده برای خواندن پس بدهد یا کتاب دیگری بگیرد، یا از فضای کتابخانه استفاده کند، باید امکانش باشد. و این درست برخلاف شهرهاست که کتابخانهها ساعت کار دارند. از طرفی فضای کوچک خانهها هم ضرورت تأسیس کتابخانههای محلی را روز به روز بیشتر میکند. با نگاه به همهی این مسایل اگر کتابخانههای عمومی را به دست شما بدهند چه میکنید؟
اگر به دست من باشد اول یک تابلو جلوی در میچسبانم به این مضمون که «به خانهی خودتان خوش آمدید» که تشویق شوند ببینند در این خانه چه خبر است که وقتی آمدند دور هم بنشینیم و ببینیم میخواهیم چه کنیم؟ برای این خانه. آیا دکوراسیون آن را دوست داریم یا نه؟ موضوع انتخابیمان برای بحث و گفتگو چیست؟ و از همه مهمتر این که اول یک بازی با هم میکنیم. که این بازی در ارتباط با یکی از کتابهای داستانی آن کتابخانه باشد. و بعد سراغ کتابهایی که داریم، برویم. واقعیت این است که با گروه سنی نوجوان باید مشارکتی کار کرد. این حاصل تجربهی چندین سالهی من است. در تأسیس این کتابخانهها ما همیشه از بچهها میپرسیم، تو میگویی چهطور شروع کنیم.
با بزرگسالان چه میکنید؟
بزرگسالان هم همینطور. فرهنگ ثمرهی مشارکت است. اینکه دربارهی هر پدیدهای میگویند باید فرهنگسازی بشود، یک نکتهی مهم وجود دارد. آن هم اینکه اصلاً فرهنگ چیست، آیا کسی باید آن را وارد کند، صادراتی است؟ چه کسی فرهنگساز است؟ آیا منِ مادر باید فرهنگساز باشم و در خانه به بچهام یاد بدم که مثلاً زباله را میشود تفکیک کرد یا یاد بدهم که وقتی کتابی را خواند سر جایش بگذارد و … در اینجا میبینیم که یک مفهوم ذهنی تبدیل میشود به یک عینیت. چون هرچه ذهنی و کلی حرف بزنیم فایدهای ندارند. باید مفاهیم را تبدیل به عینیت کرد که قابل لمس بشود. خب حالا که میفهمیم با این مصادیق باید زندگی کنیم باید تک تک راه تصحیح آنها را پیدا کنیم.
ما نهادهای موظف برای کتابخانهسازی داریم، چرا فکر کردید که شما باید نهاد خودتان را شکل بدهید؟
متأسفانه ما همیشه خودمان را مجموعهای از آدمهای منفعل بدون مسئولیت میدانیم جامعهای که آموزش و پرورش باید آموزش را در آن به عهده بگیرد، شهرداری باید زبالهاش را جمع کند و … خودمان هیچ کارهایم. در همه جاهای دنیا این نهادها و کار خودشان را انجام میدهند، بعضی جاها هم انجام نمیدهند، اما جامعه خودش موظف است به انجام یک سری
وظایف.
منظورتان این است که اگر آموزش و پرورش مثلاً یک مدرسه میسازد این مدرسه باید کتابخانه داشته باشد و از کسانی مثل شما مشاوره بگیرند در تجهیز این کتابخانه یا نهاد عمومی کتابخانههای کشور.
من گفتههای شما را سه بخش میکنم، بخش اول محتواست و نه فرم و یک بخش سهم من است در جامعهام و یک بخش هم برنامهی نهادهای دولتی متولی است که اگر نخواهند مشورت بگیرند، راه دیگری برای ما وجود ندارد جز ساختن از صفر تا صد یک کتابخانه و معمولاً هم نمیخواهند.
اتفاقاً نهاد کتابخانههای عمومی کشور ضوابط بسیار سختی برای ساختن یک کتابخانه دارد از اینکه ساختمان کتابخانه باید فلان مقدار متراژ داشته باشد. آجر سفید باشد، کفپوش باشد و … که با بودجهای که نیست، یا آن مقداری هم که هست، اندک است و فقط میشود در دو تا روستا کتابخانه ساخت اگر شما به محتوا کاری نداشته باشید و اسیر ظاهر بشوید کاری از پیش نمیبرید. شما میتوانید یک اطاق داشته باشید، قفسه بزنید و دو تا میز هم داشته باشید. اما دایماً از بچهها پر باشد. چون آن محتواست که افراد را جذب میکند. و ما به محتوا توجه میکنیم. کتابخانههای ما یک خانهی بومی است چون بچهها اصلاً در روستا با آن فضا بیشتر و بهتر ارتباط برقرار میکنند، فضای کارمندی نیست که ساعت ۴ تعطیل کند.
کتابداران شما حقوق میگیرند یا داوطلب هستند؟
داوطلب هستند. و ما فقط هزینهی اندکی برای رفت و آمد به آنها میدهیم. اما علاقه دارند، گاهی ساعت ۸ شب بچه به در خانهی کتابدار میرود که این کتاب را تمام کردم. یکی دیگر بده او میرود در کتابخانه را باز میکند. کتاب او را میگیرد و کتاب بعدی را امانت میدهد. اصلاًدر فضای بومی روستا غیر از این نمیتواند باشد. در مدارس هم باید کتابهای کتابخانههای دانشآموزی متنوع و متناسب با مخاطب باشد. ما برای کتابخانههای خودمان نیازسنجی میکنیم و برای کودکان و حتی بزرگسالان کتاب مناسب تهیه میکنیم. هرچه هم که نیست نیازسنجی میشود به تدریج میخریم و میفرستیم. سیستم کتاب باز ست. بچهها آزادانه کتاب میگذارند و برمیدارند. و البته چند مجلهی نوجوان و دو یا سه عنوان مجلهی بزرگسال برای کتابخانهها میفرستیم.
تا امروز از فعالیت خودتان راضی هستید؟
بله خیلی خوب است. شما نمیدانید که بچهها چه اشتیاقی برای کتاب خواندن دارند.
چند سال از عمر قدیمیترین کتابخانهای که تأسیس کردهاید میگذرد؟
۱۵ سال.
در طی این پانزده سال کودکان زیادی از کتابخانههای شما استفاده کردهاند. کسانی که چهار، پنج ساله بودهاند و کتابخانهای در روستایشان درست شده و الان ۲۰ و چند سالهاند. شما تأثیر این کتابخانهها را. نه به عنوان مؤسس بلکه به عنوان یک علاقهمند به فرهنگ – چهطور ارزیابی میکنید؟ اگر بخواهید از یک تا صد نمره بدهید به این عملکرد چه نمرهای میدهید؟
اینطور بگویم که اولین کتابخانهی ما در روستای خُنگ خراسان جنوبی بوده، کتابدارش امروز کسی است که در دوران کودکیاش کتابخانه تأسیس شده. آن موقع او هشت سالش بوده حالا او شاغل است، اما روستا را هم رها نکرده و همانجا زندگی میکند. اما تأثیرگذاری این کتابخانهها متفاوت بوده و بستگی به چند عامل دارد. جاهایی که کمتر مسئلهی مالی و اقتصادی دارند و پایدارتر و ماندگارترند، کتابخانه تأثیر مثبتتر و ماندگارتری دارد و در عوض آن جاهایی که از نظر اقتصادی شرایط بحرانی دارند و روستا را ترک میکنند، این تأثیر طبعاً کمتر است. اما نسبت به سال تأسیس را بسنجیم تأثیر بسیار خوب و قابل لمسی در زندگی روستائیان داشته. که این طبیعی است. وقتی شما ۱۶ سال در جایی زندگی کنید که کنار دستتان کتابخانهای هست که شما هم عضو آن هستید، خیلی فرق میکند با اینکه دو سال از همجواری شما با یک کتابخانه بگذرد. البته این تأثیر در شرایط اقتصادی و حتی شرایط جغرافیایی متفاوت است. مثلاً ما در روستای آبادان سیستان و بلوچستان ده سال است که کتابخانه داریم. اما امسال ساختمان کتابخانه را ساختیم تا قبل از این ساختمان کتابخانه اجارهای بود. تصور کنید که در هوای بسیار گرم سیستان و بلوچستان چند کولر بزرگ گازی در محوطهی این کتابخانه هست و بچهها از صبح اول وقت پشت در هستند. کتابدارمان میگفت ساعت ۹ شب هم بچهها نمیروند به خانهشان. و همین تجمع و همجواری با کتاب اگر حتی فعالیت خوب کتابدارمان هم نبود، کافی است برای تأثیرگذاری مثبت.
این روستاها را چهطور انتخاب کردید. ما این همه منطقهی محروم داریم چهطور از میان آنها یکی انتخاب میشود.
زمانی که در سال ۱۳۷۶ زلزلهی خراسان جنوبی اتفاق افتاد ما به آنجا سفر کردیم با همکاران پیگیر مسئلهی حقوق کودک شدیم و مسایلی مربوط به کودک در بحران را مطالعه کردیم و مجموعهای از کارها را در آنجا انجام دادیم. یکی از این کارها درست کردن کتابخانهی چادری در منطقه بود. من همهی روستاهای تخریب شدهی خراسان جنوبی را از نزدیک دیدم. شرایط خیلی بد بود. تصمیم گرفتیم بعد از کتابخانهی چادری که ساخته بودیم یک کتابخانه ثابت در یکی از این روستاها بسازیم. سرعت پخش خبر هم آنجا مثل باد است. و بلافاصله به گوش همه نهادها رسید و تقاضاهای بسیاری سرازیر شد و نتیجه این شد که ما در روستاهای خراسان جنوبی شش کتابخانه تأسیس کردیم، به جز کتابخانههایی که به آنها کمک میدهیم. از جاهای دیگر هم خبردار شدند و ما رفتیم و کتابخانه ساختیم. چند جا را که اصلاً به مناسبت زلزله رفتیم. مثلاً در زلزلهی بم ما ده کتابخانهی چادری در بم ساختیم که بعد آنها تجمیع شد، و تبدیل به کتابخانهی روستای نهرج شد. کتابخانهی روستای کلنگان لرستان بعد از رودبار اتفاق افتاد. کتابخانهی چای کندی ما بعد از زلزلهی ورزقان درست شد، گنجه هم بعد از زلزله رودبار درست شد. چون به شدت شرایط روحی بچهها بد بود، میزان خودکشی در خانوادهها بالا بود و درخواست شد که ما کتابخانه بسازیم که بسیار مؤثر بود. بقیه هم براساس درخواستهایی که به ما رسید درست شده.
ظاهرا طرح کتابخانههای عشایری هم دادید؟
طرح کتابخانههای کانکسی عشایری است که عشایر در زمان کوچ بتوانند از آن استفاده کنند. اینها در مسیر کوچ مستقر میشوند تا بچهها بتوانند کتاب امانت بگیرند.
واقعاً اینقدر تقاضا برای کتاب هست؟
بسیار… ما وقتی از بچههای عشایر و روستایی میپرسیم چه میخواهید برایتان بیاوریم، همه میگویند: کتاب!
به نظر شما با چنین استقبالی چرا آمار میانگین سطح مطالعه در کشور تغییر نمیکند؟ آیا از منظر این آمار «کشور» فقط تهران و اصفهان و شیراز و شهرهای بزرگ است.
شاید!