“مارسل پروست” ۱۴۶ ساله شد
بازديد : iconدسته: گزارش

مارسل پروست با نام کامل «والنتین لوییس ژرژ اوژن مارسل پروست» روز دهم جولای ۱۸۷۱ در حومه‌ی پاریس متولد شد.

رمان «در جست‌وجوی زمان از دست‌رفته» معروف‌ترین اثر مارسل پروست است که بین سال‌های ۱۹۱۳ تا ۱۹۲۷ در هفت قسمت به ‌چاپ رسید و جزو برترین آثار داستانی قرن بیستم محسوب می‌شود. بیش‌تر قسمت‌های این کتاب مربوط به سقوط اشراف‌سالاری و ظهور طبقه‌ متوسط در فرانسه در جریان جمهوری سوم است.

پروست در سن ۹ سالگی به تنگی نفس دچار شد؛ اما با این وجود بعدها به عضویت ارتش فرانسه درآمد. در سال ۱۹۸۲ فعالیت‌های ادبی او وارد مرحله‌ جدی شد و همکاری‌اش را با نشریه‌ «Banqunet Le» آغاز کرد. او ۱۵ مقاله‌اش را که بعدها در کتاب «خوشی‌ها و روزها» منتشر شد، برای اولین‌بار در این نشریه به ‌چاپ رساند.

در سال ۱۸۹۶ در ۲۵ سالگی اولین اثر خود را به ‌نام «لذت‌ها و روزها» منتشر کرد. اولین شاهکار پروست، «از جانب خانه‌ی سوان» بود که اولین قسمت از اثر هفت‌گانه‌ «در جست‌وجوی زمان از دست‌رفته» را تشکیل می‌داد و در دسامبر ۱۹۱۳ منتشر شد.

این نویسنده فرانسوی در عرصه‌ نویسندگی از افرادی چون «گوستاو فلوبر»، «فئودور داستایوفسکی»، «جورج الیوت» و «لئو تولستوی» الهام می‌گرفت و «گراهام گرین» او را بزرگ‌ترین نویسنده‌ قرن بیستم نامید.

اکثر آثار پروست بعد از مرگش به چاپ رسیدند؛ رمان «اسیر» در سال ۱۹۲۳، رمان «زندانی» در سال ۱۹۲۵، «زمان بازیافته» در سال ۱۹۲۷، «ژان سنتوی» در سال ۱۹۵۲ و اثر ناتمام «علیه سنت بوو» در سال ۱۹۵۳ منتشر شدند. این نویسنده در سال ۱۹۱۸ جایزه‌ی ادبی معتبر «گنکور» فرانسه را کسب کرد.

پروست روز هجدهم نوامبر ۱۹۲۲ در سن ۵۱ سالگی در پاریس درگذشت. «نجیب محفوظ»، «ولادیمیر ناباکوف»، «اورهان پاموک»، «ویرجینیا وولف» و «گراهام گرین» از جمله نویسندگان مطرحی هستند که در آثار خود از مارسل پروست تاثیر پذیرفته‌اند.


iconادامه مطلب

گرامیداشت کیارستمی با نمایش ۷۶ دقیقه و ۱۴ ثانیه
بازديد : iconدسته: گزارش

جشنواره فیلم «کارلووی‌واری» در جمهوری چک که برهه برگزاری آن با روز درگذشت فیلمساز شهیر ایرانی همزمان شده است، مستند «۷۶ دقیقه و ۱۴ ثانیه با عباس کیارستمی» را از نخستین تا روز پایانی پنجاه و دومین دوره، به طور متناوب به نمایش گذاشت.

به گزارش خبرنگار ایسنا، این فیلم مستند که عملا تنها اثر رسمی ایرانی در این دوره از جشنواره بود، یک نمایش ویژه خبرنگاران و چند نمایش عمومی را از جمله با حضور سیف الله صمدیان، کارگردان و محمد اطبایی، پخشکننده جهانی فیلم از سر گذراند.

در واقع دست‌اندرکاران جشنواره «کارلووی واری» طوری برنامه‌ریزی کرده بودند که هر شرکت کننده‌ای در هر مقطع از جشنواره حضور یافت، این مجال را داشته باشد که این فیلم را ببیند.

روزنامه جشنواره‌ی «کارلوویواری» این فیلم را یک پرتره شاعرانه توصیف کرد که توسط دوست و همکار عباس کیارستمی، لحظه‌های خلاقانه این فیلمساز مشهور را نشان می‌دهد.

سایت جشنواره‌ی «کارلووی واری» نیز از سیف‌الله صمدیان به عنوان عکاس تحسین شده ایرانی یاد کرده که یک همکاری نزدیک و الهام بخش با کیارستمی داشته است؛ تا با لحظه‌های مشترکی که طی چندین سال و از سفرهای کیارستمی به نواحی و چشم اندازهای متنوع ایران فیلمبرداری کرده، ویژگی‌های فکری یک ابرفیلمساز را به نمایش بگذارد.

نکته قابل توجه این فیلم مستند که تاکنون حدود هفتاد حضور خارجی در فستیوال‌های مختلف داشته، پرهیز صمدیان از مصاحبه و هرگونه ارایه اطلاعات اضافی بوده است که در نتیجه‌ی آن، یک تصویر پرهیجان و بی‌نظیر از یک ابرفیلمساز مدرن ارایه می‌کند.
عباس کیارستمی در سال‌های قبل چند بار سابقه حضور در این جشنواره را داشته است


iconادامه مطلب

سقوط اخلاق فرهنگی در چاه ویل ابتذال
بازديد : iconدسته: گفت و گو

گفتگو با سودابه فضايلي در پي انتشار نامهي گلايهآميزش از اوضاع نابسامان فرهنگي

در گيرودار تهيهي گزارشهاي مربوط به پروندهي اين شماره بوديم که نامهاي از طريق ايميل مجله به دستمان رسيد نامهاي از سودابه فضايلي مترجم، پژوهشگر و نويسنده که در آن با اشاره به نقد کتاب «مهاجر خوشبخت» که در شمارهي قبل آزما چاپ شد، نوشته بود بعد از سي و چند سال که اين کتاب را با اسم اصلي آن يعني «زائر خوشبخت» ترجمه و چاپ کرده، ناشري کتاب را از او گرفته و براي گرفتن مجوز تجديد چاپ به ارشاد فرستاده اما اجازهي تجديد چاپ به کتاب داده نشده، در حالي که همين کتاب را مترجم ديگري با گرفتن مجوز منتشر کرده است. گفتيم به سراغ سودابه فضايلي برويم براي گفتگو دربارهي اين ماجرا.


iconادامه مطلب

نامه اي از نيماي يوشيج به بهمن محصص/ برگرفته از جنگ دفترهاي زمانه (دفتر يکم – بهمن ۴۶)
بازديد : iconدسته: گزارش


نامه اي از نيماي يوشيج به بهمن محصص
برگرفته از جنگ دفترهاي زمانه (دفتر يکم – بهمن ۴۶)
نقاشباشي عزيز؛
کاغذ و هداياي شما رسيد. ولي بعد از اين همه مدت کلمهاي به زبان نخواهم راند که دوستي شما با من مخارج برداشته است يا در ولايت غربت به ارقام مخارج زندگيتان ميافزائيد. مردم زحمت کشيده هزار ماشاءالله در کارشان استاد ميشوند که اگر از طرفي کار شکني ديگران را تحمل ميکنند از طرف ديگر نقاشباشيهاي جوان را به چنگ آورده گول بزنند. درباره من، شما هم گول خورده تصوراتي کردهايد و به وظيفه خودتان عمل ميکنيد.
اما اشعار «کوکتو» را به اين جهت براي من فرستادهايد که نه تنها فکر کنم در آن بلاد اين قبيل شعرها جنجال به راه نينداخته کفاره برنميدارد، بلکه براي اين که با خواندن آن شايد مرا به سرحال و کارکردن بياوريد، متأسفانه دوست جوان سال من مدتهاست که من خواب چنان حالي را ميبينم. آن مرغ دستآموزي که بود پريد و در هر وقت هم که بازگشت کند رموگ است. خود من هستم که بايد بدانم چه طور بايد با او معامله داشته باشم. چون الف با را تمام کردهام اگر گاهي از جلوي در مکتب خانهها بگذرم براي اين است که صداي تکرار صوت الف با را از زبان بچهها بشنوم. در حالي که زياد نميخوانم متقابلاً کم هم مينويسم. حسابم را با کار و زندگي شسته رفته کردهام. فکر ميکنم و از ديرسال است که اين فکر نقش ضمير من شده است، که زياد خواندن و ديدن چندان ربطي با زياد فهيمدن و خوب کار کردن ندارد. الفاظ و اشکال در دائره تنگي محدودند. آدم با صرف اندکي قوهي دماغي (که مخصوص دورهي جواني است و بايد به تجربهيديگران پي ببرد) و به هم پاي حرفهايي که راست و دروغ گوش او را پر کردهاند، چيزي از روي آنها پيدا ميکند. اما بعدها با دلش به سراغ آن يافتهها ميآيد. به اين معني که با حال و روزگار خودش معاملههايي صورت داده، دوباره نوبت ميگيرد. به يافتههاي خود که چه بسا از آنها رو گردان شده بوده است با چشم دلش نظر ميبرد. چون اين جام بايد مالامالتر از دهر باشد، تمام وجود او دست به کار يافتن ميگذارد. مثل اين که يک سره وجودش را هوا برداشته زبان گرفته است و گوشت و پوست اين حيوان بردبار و باربردار هم حس ميکنند. خرج و دخل اين موجود نازنين که براي درک همه جور تلخيها و چيزها آماده شده است در اين وقت با موجودهاي ديگر سوا ميشود. در اين سن و سال اين حد بلوغ اين وجود ذيجود است. به اندازهاي که توفيق آن را داشته است. ولي اصرار در اين که ديگران هم، بدون استثناء به اندازهي او دريابند حماقت عجيبي است که در واقع با آن به روي اندازهي فهم و درايتش چاشني ميگذارد. زيرا او مزهي تام و تمام زندگي خود قرار گرفته است. کار نکردن او هم مثل چگونه کارنکردن او، حساب ديگر دارد.
اما دليل اين همه درجات درک و تميز و توفيقي که در دنبال دارد خود دوست گرامي و اجل شما است. از دليل من خندهتان نگيرد، چشم حسود کور الي حد ماشاءالله اين قدر با فهم و تميز شدهام که بعد از طول مدت چندين ماه پاييز و زمستان و بهار حالا به جواب نامههاي شما مبادرت ميکنم. به طوري که شايد شما را نسبت به خودم به شک انداخته باشم و در خصوص من فکرهايي کرده باشيد. اما علت دارد: همين که آدم پا به سن گذاشت بيياد و هوشي هم به سراغ آدم ميآيد. علاوه بر اين من زيادتر از پيشترها پکر و بيحوصله شدهام. يکايک خواص خود را روزبهروز با هم تکميل ميکنم.
عليايحال رنجي است که آدم از دور گوش به زنگ کاروان باشد. نميخواهم از من بپرسند چرا و دليل بياورند که مرا از خود من خلاص کرده باشند. زيرا به همين اندازه من رنج ميبرم که در فکر چهگونگي حال و حواس و راه خلاص خود باشم. ميدانم که در نظر من بسيار چيزها کهنه شده (مثل دشمني سگها و گرگها با هم) جلوه و جلاي خود را در پس پرده گذاشتهاند. حال آن که در نظر ديگران تازه است. فکر ميکنم به هر اندازه که ما بيخبرتر باشيم چيزهاي تازه در نظر ما تازهترند و گاهي اعصاب ما تحريک ميشوند که چرا اين طور تازه شدهاند. در اين زمينه خيلي حرفها و قضاوتها به افسانههاي کهن بيشتر شباهت دارد که بعضي از آنها دلفريب هستند ولي به کار نميخورند. بيجهت نيست که در اين سن و سال من از شور و تلاش عدهاي جوان که از راه من ميآيند و متصل نشاني ميگيرند، خندهام ميگيرد. به زحمت باور ميکنم هر چند که در مدت زندگي خودم و آشنايي با خيلي چيزها زياد باور کرده گول خوردهام. ولي فکر من به طرف بعضي بدبينيها نميرود. اين اصل مطلب است. زحمت براي خلاصي خود از فريب و افسون مردم، بعداً خيلي بيشتر از اين تمام ميشود که آدم از همان لحظهي اول زحمت شک و ترديد را به خود بدهد و يقين نکند و مردم را با عملشان به جا بياورد نه با حرفشان. فقط مشاطهي زبردستي شدهام. در اين گوشهي دورافتاده از شهر باز پيش من ميآيند و وقت مرا اشغال ميکنند که ببينند من چه کسي باشم. من هم جز مجسمهي تصديق چيزي جلوه نميکنم و خودم را به اين عادت راحت ميگذارم. اما وقتي که ديگران مشاطه باشند آدم از کار درآمده ميبايد حساب کار خود را داشته باشد. فراموش نکنيد رنگ آبي را در رنگهاي بنفش بايد آن رنگ آبي و رقم صفر بود. در ميان اعداد بزرگ از هر رقم رقم صفر است، هر چند که در نفس خود هيچ باشد. همين که رقم يک را پيش روي او گذاشتيد رقم يک سربلند کرده ده برابر ميشود و همين که جا خالي کرديد آن رقم به حال اولش برميگردد.
من نه دلم ميخواهد بنويسيم، نه دلم ميخواهد دلالت کرده باشم. مدتها است که از اين سمت وحشت مي کنم. ميل ندارم مزه تلخ و سنگين اين سمت را دمبهدم بچشم (مثل شربت شيريني که بدرقهي شيرهي کاسني به مريض ميدهند) در صورتي که آدم مريض نباشد. حق دارم که اين طور باشم. اگر قطعه شعر «موسي» آلفرد دوييني را گاهي به خاطر مياورم، بيجهت نيست. چون نميتوانم دوباره کاملاً ساده لوحي را از سر بگيرم. ميتوانم که مهار اين روزگار و سن و سال را در دست داشته باشم و در صورتي که از حدود سليقهي خود تجاوز کنم، تعبير ديگر خواهد داشت.
کيف تام و تمام من بيش از هر چيز در تنها ماندن و به ياد گذشتههاي شيرين خود بودن است. ميبينم که چه طور خرامان و بيمن، از من ميگذرند و بيشتر راغبم که به قد و بالاي آنها چشم بيندازم، تا اين که چيز بنويسم براي اين که راه نمود آن را در چشم مردم پيدا کنم.
بهتر اين است که پس از اين همه کار، موافقها و مخالفها همه را بخودشان واگذارم تا اگر روزي صلهاي در کار باشد، خودشان گرفته، رسيد بدهند و مرا راحت بگذارند. باز هم چندان راحت نيستم. براي فراموش شدن هم آزادي لازم است. زرنگياي که به خرج ميگذارم اين است که چه طور گريبانم را از دست آدمهاي کنجکاو و چه بسا، بيخود در معرکه افتاده، رها کنم. مزهي حماقت خاصي را به کمک شرم و حياي خود نچشم. اگر حال اين را هم نداشته باشم فکر کنيد چه به من ميگذرد. مختصر عمر باقيمانده چه طور به هدر ميرود.
تقريباً در تمام اين چندين ماه که از مفارقت شما با من ميگذرد (و شما چندين بار مثل برگردانهائي که شعرا و نوازندگان دارند، در نامهتان به آن يادآور شدهايد) من همين حالتهاي نازنين را داشتهام. در همان «شميران» و در همان خانهي کوچک مشجر که «ورنه» اسم آن را باغ ميبرد ولي بيش از اين نبايد بنويسم
تجريش – ۱۶ فرودين ماه ۱۳۳۴


iconادامه مطلب

رمان «بینوایان» ۱۵۵ ساله شد
بازديد : iconدسته: گزارش

یکصد و پنجاه و پنج سال ازانتشار رمان «بینوایان» نوشته «ویکتور هوگو» گذشت.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از ایندیپندنت- امروز ۱۵۵مین سالگرد انتشار کتاب «بینوایان» است. «ویکتور هوگو» نویسنده فرانسوی خالق «بینوایان» در سن ۳۰ سالگی شاعر، هنرمند و داستان‌نویس چیره‌دستی بود اما امروز علاوه بر یک نویسنده به عنوان یک شخصیت اسطوره‌ای در میان مردم دنیا محبوبیت دارد.

«بینوایان»، معروف‌ترین رمان این نویسنده است، سیمای واقعی مردم فرانسه در قرن نوزدهم را منعکس می‌کند و به همین دلیل یکی از شاهکارهای این قرن به حساب می‌آید. در قرن نوزدهم بی‌عدالتی‌ اجتماعی، ظلم و ستم ثروتمندان بر اقشار تهیدست، و اختلاف طبقانی زمینه‌ساز انقلاب کبیر فرانسه شد. اتفافات منجر به این انقلاب منبع الهام «ویکتور هوگو» شد و وی نوشتن این رمان را در همان سال آغاز کرد و هفده سال پس از آن نیز ادامه داد تا به پایان برسد.
«هوگو» نیز مانند شخصیت «ژان والژان» فعالیت‌های زیادی در راستای احقاق حقوق بشر کرد و پس از اینکه در سال ۱۸۴۸ به عنوان نماینده مردم وارد مجلس شد با محافظه‌کاران مخالفت و اعلام کرد حق رأی و تحصیل کودکان باید به رسمیت شناخته شود و نمایندگان وظیفه دارند تلاش کنند به فقر در کشور پایان دهند.

خالق آثاری چون «بینوایان» و «مردی که می‌خندد» چنان در میان مردم فرودست فرانسه محبوبیت داشت که در تولد هشتاد سالگی‌اش حدود ۲۰۰۰ نفر از کنار خانه او رژه رفتند و او شش ساعت پشت پنجره به تماشای آنان نشست. یک روز پس از این ماجرا آن خیابان به نام «ویکتور هوگو» نام‌گذاری شد.

«ویکتور هوگو» فقط چهار سال پس از آن روز در قید حیات بود اما او تا آخر مدافع حقوق فقرا باقی ماند و قبل از مرگ از دیگران خواست مراسم ساده‌‍ای برای او تدارک ببینند و از تجملاتی که طبق قانون به عنوان یک نویسنده و نماینده سابق از آن برخوردار بود دوری کنند. او در وصیت‌نامه پنج‌خطی خود نوشت: «۵۰ هزار فرانک دارم که به فقرا می‌بخشم. دوست دارم در میان فقرا دفن شوم و تجملات مراسم ختم کلیساها را نمی‌پذیرم. لطفا برای روح همه دعا کنید. من به خدا اعتقاد دارم.»

او اعتقاد ویژه‌ای به انجام کارهای خیرخواهانه داشت و معتقد بود باید دلسوزی برای فقرا را به عمل نشان داد و در حد سخن باقی نماند. دو روز قبل از مرگ خود بر اثر ذات‌الریه نیز روی کاغذی نوشت: «عشق ورزیدن به عمل است.»


iconادامه مطلب

مطالعه در خطر! آغازی برای جهان موریانه ها
بازديد : iconدسته: گزارش


اين روزها جوانان بيشتر مشغول چه کاري هستند؟ ما پاسخ اين پرسش را به روشني ميدانيم:
تلويزيون تماشا کردن، وِبگردي، گوش کردن به آيپدهايشان، صحبت کردن با موبايل، رد و بدل کردن پيامکهاي دائمي با دوستانشان و… اما چندي پيش گزارشي از سوي يک مؤسسه ي تحقيقاتي به نام ۱ NEA منتشر شد که به خوبي نشان ميدهد آنها چه کارهايي را، به چه ميزان و چرا بيشتر از مطالعه انجام ميدهند.
اين گزارش يک مجموعه ۹۹ صفحهايست که حاصل ۴۰ مورد تحقيق به وسيله دانشگاهها، سازمانها، گروههاي تجاري، موسسات دولتي تا سال ۲۰۰۴ در آن گنجانده شده است. اين گزارش يک تصوير هشداردهنده از سقوط سطح کتابخواني ميان جوانان در طول دو دهه ي گذشته را ترسيم ميکند. براساس اين يافتهها به طور فهرستوار:
– فقط ۳۰ درصد از ۱۳ سالهها تقريباً هر روز مطالعه ميکنند.
-تعداد ۱۷ سالههايي که هرگز براي لذت بردن کتاب نميخوانند از ۹ درصد در سال ۱۹۸۴ به ۱۹ درصد در سال ۲۰۰۴ افزايش يافته است.
– تقريباٌ نصف آمريکاييهاي بين ۱۸ تا ۲۴ سال هرگز براي لذت کتاب نميخوانند.
– فردي که ميانگين سنياش بين ۱۵ تا ۲۴ سال است ۲ تا ۵/۲ ساعت در روز تلويزيون ميبيند و ۷ دقيقه مطالعه ميکند.
دانا جوييا ((Dana Gioia رئيس NEA ميگويد: “اين يک مشکل بزرگ اجتماعيست، ما در حال از دست دادن اکثريت نسل جديد هستيم. آنها به دليل فقر مطالعاتي به هيچ چيزي که متناسب با پتانسيلهايشان باشد، نخواهند رسيد.”
اين امر تنها در مورد ميزان مطالعه نيست بلکه بر اساس اين گزارش، توانايي در مطالعه کردن نيز کم شده است. در حالي که آمار مطالعه ميان افراد ۹ ساله بالا رفته، از سوي ديگر همين آمارها براي افراد ۱۷ ساله به سرعت اُفت کرده است. تنها در حدود يک سوم از دانشآموزان دبيرستان در سطح تخصصي مطالعه ميکنند. جوييا اظهار کرده: ” ما ميدانيم تخصصها در استاندارد بالايي قرار ندارند و ما هم از آنها نميخواهيم مارسل پروست(Marcel Proust) را در قالب اوريجينال بخوانند، ما درباره ي خواندن روزنامه صحبت ميکنيم.”
ظاهراً وضعيت در ميان دانشآموزان کالج هم چندان بهتر به نظر نمي­رسد. در سال ۲۰۰۵، تقريباً ۴۰ درصد از دانشآموزان سال اول کالج هيچ مطالعهاي که از سر لذت باشد، نداشتهاند و ۲۸ درصد دانشآموزان سال آخر کمتر از يک ساعت در هفته مطالعه کردهاند. حتي در ميان فارغالتحصيلان کالج، خواندن حرفهاي از ۴۰ درصد در سال ۱۹۹۲ به ۳۱ درصد در سال ۲۰۰۳ کاهش يافته است.
بخش ديگر اين گزارش که وضعيت مطالعه را در سالهاي پس از ۲۰۰۴ نيز بررسي کرده و عنوان “مطالعه در خطر” را به خود اختصاص داده است، نشان ميدهد که مطالعه ي ادبي، شعر و يا نمايشنامه در يک بازه ي زماني ۲۰ ساله در ميان بزرگسالان آمريکايي به شدت سقوط کرده است. گزارش جديدتري با عنوان ” بخوانم يا نخوانم: سوال مساله برانگيز ملي” در اين مجموعه به چشم ميخورد که بر روي مطالعه، به طور کلي، تمرکز ميکند و محور پژوهش خود را به گروههاي سني پايين­تر هم ميکشاند اما در آنجا نيز نتيجه مأيوس کننده است. اگرچه همه ي اين مطالعات دقيقاً در جزئيات قابل قياس نيستند (به عنوان مثال در مورد محدوده زماني)، ولي روي هم رفته همه آنها به يک سمت و سو گرايش دارند.
جوييا اظهار ميکند:” ما اطلاعات را از منابع زياد و متنوعي جمعآوري کرديم. انتظار ميرفت که نتايج در تضاد باهم باشند، اما من به شدت تحت تاثير قرار گرفته و متأثر شدم از اين که تا چه اندازه اطلاعات پيرامون مطالعه و توانايي مطالعه در جهت کاهش يافتن آن، با يکديگر هماهنگ بودند.”
در زمينه ي انتشار و ارائه ي کتاب، تغييرات در عادات مطالعه در ميان جوانان نيز مورد توجه قرار گرفته است. به عنوان مثال “کارولين وارد” (Caroline Ward) رئيس سابق بخش کودکان در مجموعه ي کتابخانههاي آمريکا که در استامفورد کان (Stamford, Conn) کار ميکند، ميگويد”من نميخواهم راجع به سقوط ناگهاني و بزرگ کتاب خواني نظر بدهم، ولي ميتوانم بگويم که ما ديگر در ميان خردسالان خوانندگان جدي کتاب را نميبينيم؛ همان کودکاني که عادت داشتند اين جا بيايند و ۲۰ يا ۳۰ کتاب بگيرند. البته هنوز عده ي اندکي هستند اما پيشتر، تعداد اين نوع مراجعين خيلي زياد بود.”
جوييا در مورد علل کاهش مطالعه در ميان جوانان به طور احتمالي سه مورد را سبب ساز ميداند: “اول، هيچ تحولي در سيستم تحصيلي ما اتفاق نميافتد، دوم، اگرچه ما با رشد بيوقفه ي رسانهها احاطه شدهايم، اما اين تعدد رسانه هم اهميت “مطالعه” را به طور مشخص تصديق نميکند. درست است که همين رسانهها “جي.کي.رولينگ” (خالق هري پاتر) را به شهرت ميرسانند و سبب ميشوند ۱۰ ميليون نفر کتاب او را بخرند اما اين موضوع تأثيري در بالا رفتن ميزان مطالعه ندارد و يا وقتي “اپرا وينفري”، رمان “آناکارنينا”را در ليست پرفروشها قرار ميدهد باز هم فرهنگ عمومي مطالعه بالا نميرود. سوم، زندگيهاي ما با ميليونها “گجت” انباشته شده است!”
در بخشهايي از گزارش NEA به اين موضوع اشاره ميشود که يکي از عوامل پايين آمدن ميزان مطالعه انجام چند عمل به طور هم زمان است. گزارش نشان ميدهد که بيشتر از نصف دانشآموزان مدرسه در سالهاي مياني و بالاتر گاهي اوقات در حدود ۲۰ درصد از زمان مطالعهشان را در حال انجام کارهاي ديگري نظير تماشاي تلويزيون، بازيهاي ويدئويي، فرستادن پيام کوتاه و يا استفاده از کامپيوتر به طور همزمان هستند.
علاوه بر دسته بندي کردن سلسله مراتب و عادات به صورت آماري، عواقب اقتصادي را هم بايد ذکر کرد. ۷۲ درصد از کارفرماهايي که فارغالتحصيل از دبيرستان هستند در نوشتن ناکارا و کم سواد هستند و ۳۲ درصدشان در خواندن. يک پنجم از کارکنان (کارگران، کارمندان) آمريکايي در سطحي بسيار پايين از آنچه که براي انجام شغلشان ضروريست مطالعه ميکنند. تعجبي ندارد که خوانندگان حرفهاي کتاب بيشتر تمايل دارند شغلهاي مديريتي و درآمدهاي بالاتري را به دست بياورند.
شايد بتوان گفت قابل توجهترين يافته ي اين گزارش آن است که، صرف نظر از درآمد، سطح مطالعه براي لذت، ارتباط نزديکي با سطح زندگي اجتماعي، راي دادن، موضع سياسي هر فرد در جامعه، ميزان مشارکت در امور فرهنگي و هنرهاي زيبا، فعاليتهاي داوطلبانه، انجام امور خيريه و حتي ورزش و تمرين منظم دارد.
جوييا ميگويد: “آمريکاييهايي که فقير هستند اما اهل مطالعهاند دو برابر بيشتر از آنهايي که ثروتمندترند ولي مطالعه نميکنند فعاليتهاي داوطلبانه و امور خيريه انجام دادهاند. عادت مطالعه منظم چيزي را در درون فرد بيدار ميکند که او را واميدارد در عين اين که زندگي خودش را جديتر بگيرد، اين حس را نيز در خود پيدا کند که زندگي ديگران هم واقعي و راستين است.”
“تيموتي شاناهان” (Timothy Shanahan) استاد دانشگاه ايلينويس Illinois)) در شيکاگو و رئيس سابق انجمن بينالمللي مطالعه ميگويد:” اگر شما در سطح پاييني از توان مطالعه قرار داريد اين تنها به اين معني نيست که شما روزنامه نميخوانيد، بلکه به اين معناست که اخبار تلويزيون را هم نگاه نميکنيد و يا اينکه به راديو گوش نميدهيد. شما همچنين تمايل کمتري داريد که در فعاليتهاي کليسا و يا امور ورزشي شرکت کنيد. کم سواد بودن انسان را مهجور و دور از اجتماع نگه ميدارد و سبب ميشود حتي خودتان، خودتان را تماماً از فرهنگ دور کنيد.”شايد در ميان نتايج اجمالي که از اين گزارش به دست آمده، بتوان نهايتاً سرنخ حل اين مشکل را در ديدگاه “پاتريشيا.اس. اسکرودر ( (Patricia S. Schroeder رئيس و مدير اجرايي انجمن ناشران آمريکا يافت که معتقد است بخشي از مشکل ميتواند آن باشد که بزرگترها کاري ميکنند تا بچهها احساسکنند مطالعه کردن يک وظيفه است. بيشتر شکايتهاي رايجي که از بچهها و يا جوانترها ميشنويم آن است که تعداد کمي از کتابها مرتبط با زندگي و يا علايق آنهاست. او در نهايت به اين نتيجه ميرسد که:» مطالعه کردن واقعاً کار آساني نيست، مگر آنکه جوانها به سمت مطالعه آن چيزي بروند که ميخواهند دربارهاش بيشتر و بيشتر بدانند.»

نويسنده: ديويد مهگان
مترجم : سيمين دوخت گودرزي


iconادامه مطلب

گفتگوبا دکتر ناصر فکوهي، انسان شناس و مدير سايت انسان شناسي و فرهنگ/ جامعه ای پر از نویسنده، اما، بدون خواننده!
بازديد : iconدسته: گزارش

سرانه ي مطالعه در ايران بسيار پايين است حتي در مقايسه با کشوري مثل پاکستان تيراژ بسيار اندک کتابها دليل بر بيعلاقهگي عمومي نسبت به مطالعه است، شما علت را در چه ميدانيد.
در اين باره بارها نظر دادهام که بيشتر اظهار نظرهايي که درباره ي سرانه ي کتابخواني و حتي مقايسه ي آن با کشورهاي ديگر ميشود پايه و اساس علمي ندارند و مشخص نيست که مبناي روششناسي آنها چيست. بنابراين هر آنچه در اينجا گفته ميشود از اين امر ضعف روششناختي ميبرد. اما در کل شايد بتوان بر گروهي از تجربههاي ميداني، بدون آنکه با دقت بتوانيم از «ميزان» کتابخواني صحبت کنيم، تکيه بزنيم و از نوعي «کمبود» يا «نقصان» در اين زمينه صحبت کنيم که براي نخبگان و اکثريت دست اندرکاران محسوس است. بحث من نيز در همين زمينه و همين محدوده، انجام ميگيرد، اما به هيچوجه نميتوانم تا استنادهاي علمي در اين زمينه را بررسي نکنم، اظهار نظر دقيقي بکنم.
اينکه در مجموع مردم ما، و به ويژه نخبگان ما، کم کتاب ميخوانند و در گروههاي اجتماعي تحصيلکرده در سطوح دانشگاهي که امروز بخش بزرگي از جامعه ي ما را دربرميگيرند (۵ ميليون دانشجو در حال تحصيل و ميليونها فارغالتحصيل) را ميتوان، بيشتر از آنکه خواسته باشيم در تيراژ کم کتابها توضيح بدهيم و ثابت کنيم (کاري که ساده نيست) به باور من در رويکردهاي متفاوت جامعه نسبت به مسائل فکري دروني و بيروني، رابطه ي افراد با ذهنيتهاي خودشان و ناتواني حتي بسياري از روشنفکران، اساتيد و طبعاً دانشجويان ما به عقلاني فکر کردن ديده ميشود و براي اين مساله دلايل متعددي وجود دارد که مهم ترين آنها، آسيبزده و آسيبزا بودن مدرنيتههاي ايراني است. منظورم از مدرنيته هم چگونگي بودن و زيستن «حال» است که در معناي عميق مفهوم مدرن نهفته است.
اکثريت نخبگان ما نتوانستهاند «مدرن» شوند؛ يعني به زندگي در زمان حال و در جهان کنوني عادت کرده و آن را تجربه کنند و بيشتر ترجيح ميدهند رابطهاي اسطورهاي با جهان بيروني اعم از ايراني و غيرايراني برقرار کنند که پايههاي خود را در خيال، شعر، ادبيات، اسطورهها، گذشتههاي ساختگي و آيندههاي مبهم و خوشباورانه يا بدبينانه مييابد، به نوعي گريز از جهان واقعي و آنچه ما واقعاً هستيم براي پناه بردن به انواع و اقسام اسنوبيسمهاي روشنفکرانه، مثلاً سخن گفتن و استناد دائم به متفکراني که از آنها فقط حرفهايي از اينجا و آنجا شنيدهايم. اکثريت نخبگان ما زبان فارسي را بسيار اندک ميشناسند و آنهايي که بسيار خود را دلبند به زبان فارسي نشان ميدهند، بيشتر تصورشان از زبان، نوعي ديدگاه شووينيستي سره نويسي است که يادگار دوران پهلوي اول است، يا شاهنامهخواني و … که البته هر کدام ارزش خودشان را دارند، همانطور که شعر و ادبيات و اسطورهشناسي نيز بسيار با ارزش هستند اما ما آنها را در کژکارکردهايشان به کار ميبريم.
اين در حالي است که زبان پيش از هر چيزي در زنده بودن معاصر و در مدرنيتهاش، بايد تعريف شود که کمترين توجه نسبت به آن وجود دارد. همين نخبگان، از زبانهاي پايهاي که بدون آنها درک روشني نميتوانيم از خود داشته باشيم، مثلاً از زبان عربي تقريباً هيچ چيز نميدانند و آن را تحقير ميکنند. در حالي که اين امر همان اندازه ابلهانه است که مثلاً يک فرانسوي زبان يوناني يا لاتين را تحقير کند. تحقير عربي، يعني تحقير بيش از هزار سال تاريخ ايران. از زبانهاي قومي و محلي که بهتر است چيزي نگويم. «بزرگان» و «مرادان» و «صاحبان انديشه» ما هنوز در سطح يک دانشجوي سال اول زبانشناسي هم شناختي از زبان ندارند و زبانهاي قومي ما را که گاه دهها ميليون نفر به آنها تکلم ميکنند و در آنها ميليونها صفحه نوشتار و گفتار وجود دارد، «بيارزش» قلمداد ميکنند.
در زمينههاي اجتماعي، طرز برخورد اين نخبگان به مسائل دروني و بيروني جامعه ي ما و جهان گوياي نوعي بيخبري کامل است. و از لحاظ قابليتهاي فکري، ناتواني آنها از درک اهميت رسانهها، شيوههاي جديد توليد و توزيع دانش، ناتواني آنها از سخن گفتن، نوشتن و … همه و همه گوياي واقعي بودن احساسي است که ما داريم و از نبود «مطالعه» سخن ميگوييم. اين در حالي است که بخشي اساسي از اين پديده، ناتواني در خواندن يا بهتر بگويم پديدهاي است که بايد آن را امروز بيشتر يک «بيسوادي رسانهاي» و ناتواني از مدرن شدن، ولو به صورتي حداقلي، ناميد. دلايل هم بسيار است و در اين گفتوگو به برخي از آنها اشاره ميکنم، از دلايل تاريخي گرفته، تا دلايل جامعهشناختي و اقتصادي و سياسي و غيره.

منبع: صدو پنجمین شماره ماهنامه آزما


iconادامه مطلب

کتاب، کتاب خوانی در سینما در گفت‌وگو با کیانوش عیاری
بازديد : iconدسته: گزارش ها

اجازه بدهيد با يک سوال خيلي مستقيم شروع کنيم. سينماي ما چهقدر به گسترش ادبيات و کتابخواني کمک کرده است؟ در بسياري از فيلمهاي خارجي شخصيتهاي فيلم را در حال خواندن کتاب ميبينيم. ولي در فيلمهاي ايراني چنين تصويري نداريم.
به خاطر ندارم در هيچ فيلم ايراني، شخصيت اصلي فيلم براي تنوع مثلاً به زمين گلف برود. براي اين که وقوع چنين اتفاقي در واقعيت به شدت نادر است. چون در ايران به جز عدهاي چند صد نفري بقيه گلف بازي نميکنند. به همين جهت هم در فيلمهاي ايراني خبري از گلف نيست. اما کشتي و فوتبال را ميشود ديد. پس اگر در سينماي ايران خبري از کتاب نيست، اين هم بر گرفته از فضاي کلي مملکت است که در آن از کتاب چندان خبري نيست. به جز خطهي جلوي دانشگاه به ندرت در جاي ديگري ميشود کتاب فروشي پيدا کرد. در شهرستانها هم وضعيت همين است. زماني که در اهواز بودم فقط دو کتاب فروشي ميشناختم. کتابفروشي جعفري و کتابفروشي بوستان. يعني در يک شهر سيصد هزار نفري فقط دو کتاب فروشي بود که بخشي از کارشان هم فروش نوشتافزار بود البته در طول اين چند سال تعداد کتاب فروشيها در تهران اندکي بيشتر شده است. اما سالهاي سال راسته ي کتابفروشيها فقط محدود به خيابان انقلاب و شاهآباد سابق يعني محدودهي ميدان مخبرالدوله تا بهارستان بود که الان شده بورس کارت عروسي و اين چيزها يعني صاحبان کتابفروشيها به سمت آن چيزي که اقتصاد حکم کرده است رفتهاند. بنابراين خيلي طبيعي است که در يک فيلم ايراني نبينيم کسي که در پارک نشسته کتاب ميخواند، يا کسي که در خانه نشسته کتابش را بگذارد کنار و جواب تلفن را بدهد. کتاب در زندگي ما نقش چنداني ندارد و اين تأسفبار است.
الان حضور ذهن ندارم که به عنوان نمونه حتي يک فيلم ايراني را مثال بزنم که شخصيت فيلم در حال کتاب خواندن باشد. البته حتماً هست. ولي آن قدر ناچيز است که ترجيح اين است که بگويم اصلاً وجود ندارد.
در خيلي از خانههاي متعلق به طبقات مرفه يکي از دکورها کتابخانه است. کتابخانهاي که البته معمولاً به کتابهايش دست نميزنند و فقط براي ژست است. اما در آرايش صحنههاي فيلمها حتي نشاني از کتابخانه حتي به عنوان دکور هم نميبينيم که ذهن بصري تماشاگر را متوجه کتاب کند و جالب اين جاست که بعضي از فيلمسازان ما کتاب خوان هستند و دغدغهي کتاب دارند، اما آنها هم اين دغدغهشان را وارد فيلم نميکنند.
ممکن است بخش خيلي کوچکي از اين اتفاق آگاهانه باشد. به اين معنا که در طراحي صحنه ي يک خانه، به عمد اثري از کتاب نگذاشتهاند تا با فضاي جامعه همگوني داشته باشد.
اما در غالب موارد اين گونه نيست. يعني همانطور که ميگوييد ممکن است اصلاً به ذهن سينماگر هم خطور نکرده باشد که در يک صحنهاش کتاب يا کتابخانه داشته باشد.
به طور کلي من نقش کتاب را در شکل گيري يک شخصيت در سينماي ايران به ياد نميآورم. البته شايد بشود در يک جستوجو به چند نمونه دست پيدا کرد. اما خيلي کم براي خود من هميشه اين جذابيت وجود داشته که بتوانم در فيلم از کتاب به عنوان يک وسيله ي کاربردي استفاده کنم. زماني که روزگار قريب را ميساختم، چند عيد نوروز را با گروه سپري کرديم و من هر نوروز به تعداد افراد گروه به عنوان عيدي، ميخريدم. به خاطر دارم چند تا از بچههاي تدارکات وقتي به مناسبت عيد کتاب دريافت کردند خنديدند. چون درکي ازکتاب نداشتند و عيدي من به نظرشان بيارزش ميآمد.
اما من باز هم اين کار را ادامه ميدهم. ميدانم که ممکن است يک جور دگماتيسم باشد يا سختگيري بيمورد. اما من در اين مورد افراطي هستم. چون معتقدم باعث ميشود گيرندهي کتاب حداقل نگاهي به آن بياندازد. ضمن اين که به صنعت نشر هم کمک ميشود.

منبع: آزما ۱۰۵


iconادامه مطلب

کتابی که یازده سال بعد از خودکشی نویسنده اش منتشر شد
بازديد : iconدسته: گزارش

«اتحادیه ابلهان» تنها رمان «جان کندی تول» نویسنده آمریکایی است که ۱۱ سال بعد از خودکشی او، با همت مادرش به چاپ رسید و حتی جایزه «پولیتزر» را هم برد، اما خواننده‌ها و منتقدان هنوز هم درباره آن به اتفاق نظر نرسیده‌اند.

به گزارش ایسنا، «‌گاردین» در یکی از گزارش‌های اخیرش از زبان «سم جوردیسون» ویراستار و ناشر، رد شدن رمان ماندگار «‌اتحادیه ابلهان» (۱۹۸۰) را از سوی یکی از همکاران سرشناسش مورد بررسی قرار داده است. یادداشت «جوردیسون» از انتشارات «گالی بگَر» را در ادامه می‌خوانید:

ویراستاری که روی «‌جان کندی تول» را زمین انداخت، احتمالا درکی نزدیک‌بینانه داشته، اما برخی از سوالاتی که درباره این رمان مطرح کرده، همچنان به سختی قابل پاسخ دادن است.

فروتنی چیزی است که به عنوان یک ویراستار، خیلی زود یاد می‌گیرید. اگر خوش‌شانس بوده باشید و رمان‌های عالی را منتشر کرده باشید، حتما چندین اثر خیلی خوب را هم از دست داده‌اید. به عنوان ویراستار و یکی از مدیران بنیان‌گذار انتشارات مستقل «گالی بگَر»، شب خیس عرق از خواب بیدار می‌شوم، در حالی‌که می‌دانم یک جایی در پوشه‌های ایمیلم یک اثر کلاسیک سرد و سنگین خوابیده. شاید حتی وقت نکنم آن را بخوانم، ‌چه برسد به این‌که به اشتباه آن را رد کنم. پیش‌تر، کتاب‌های کاملا عالی را رد کرده‌ام و در آینده هم خواهم کرد. حقیقت تلخ این است که تو نمی‌توانی همه چیز را منتشر کنی و ناشر هم یک انسان است و جایزالخطا.

اما حداقل می‌توانم به خودم دلداری بدهم که به رمان برنده «پولتیرز»ی مثل «‌اتحادیه ابلهان» نه نگفته‌ام. هنوز به شهرت غیرحسرت‌برانگیز «‌رابرت گاتلیب» دست پیدا نکرده‌ام، ‌مردی که در تاریخ به عنوان فردی شناخته می‌شود که شاهکار اساسی «جان کندی تول» را چاپ نکرد.

سرنوشت برای «‌گاتلیب» خیلی بی‌رحم بود، چون تاریخ نباید او را این‌چنین لقب می‌داد. او یک ویراستار و ناشر موفق و متعهد بود که در کنار دستارودهای بسیار، سه سال وقت برای چاپ رمان «مخمصه» صرف کرد و در مواجهه با «‌تول» و کتابش‌، صبوری و همدردی واقعی از خود نشان داد.

اما حتی خود «‌گاتلیب» هم منتشر نکردن «‌اتحادیه» را درشت‌ترین اشتباه خود خواند. (البته باید خاطرنشان کرد که او «کلکسیونر» جان فولز را هم از دست داد). مادر «تول» به خاطر این‌که کتاب «اتحادیه ابلهان» در زمان زنده بودن پسرش منتشر نشد، از دست «گاتلیب» عصبانی بود و او را سرزنش می‌کرد. و از همه غم‌انگیزتر این است که «تول» اواخر عمرش به این باور رسیده بود که «‌گاتلیب» ایده‌هایی را از کتاب او دزدیده‌ و در رمانی به نام «‌سوپرکِرم» نوشته‌ «ژرژ دو» منتشر کرده است. در واقع این کتاب شباهت‌هایی سطحی با «اتحادیه ابلهان» دارد.

اما پیش از این‌که «‌تول» تسلیم این توهم‌ها شود، دو سال از رابطه نزدیکش با «گاتلیب» و تشویق‌ها و حمایت‌هایی که از سوی آقای ناشر نصیبش می‌شد، می‌گذشت. «‌تول» داوطلبانه کتابش را برای یک ناشر تاثیرگذار و سرشلوغ فرستاده بود و «‌گاتلیب» به او نزدیک شد تا او را تشویق کند، برای دوباره‌نویسی کمکش کند و خیلی جدی او را تا زمان چاپ کتاب، ‌همراهی کند.

داستان پیچیده‌ای درباره‌ «گاتلیب» و «‌تول» در کتاب «‌پروانه‌ای در دستگاه تایپ» ـ که زندگی‌نامه‌ای شگفت‌انگیز از «تول» به قلم «کوری مک‌لاچلین» است ـ روایت شده است. «مک‌لاچلین» می‌نویسد «‌اتحادیه ابلهان» برای این به چاپ نهایی نرسید که «‌گاتلیب» ‌خواستار تغییراتی در رمان بود و «‌تول» این را نمی‌خواست، نه به این خاطر که «‌تول» جواب منفی شنیده بود.

«گاتلیب» در را برای «‌تول» باز گذاشته بود تا پس از انجام بازنویسی و یا برای یک کار جدید به نزدش بیاد. او متوجه  استعداد «‌تول» شده بود و به شدت سعی می‌کرد او را تشویق کند.

وقتی  «تلما تول» پس از مرگ پسرش، دست‌نوشته را نزد ناشران دیگر برد، اکثر آن‌ها رویش را زمین زدند. پس «گاتلیب» حداقل بسیاری از ویژگی‌های یک کتاب خوب را می‌دانست.

«‌تول» ‌در نامه سال ۱۹۶۵ خطاب به یکی از دوستانش نوشت به او گفته شده که «اغلب به شدت خنده‌دار است، خنده‌دارتر از هر کس دیگر» و این‌که کتابش «‌مملو از شگفتی، هیجان و شکوه» است. این ستایشی جدی به حساب می‌آید، آن هم از سوی یکی از قدرتمندترین آدم‌های نشر نیویورک و باید موجب دلگرمی  هر نویسنده مشتاقی شود.

اما «‌تول» ‌در همان نامه به شروط «گاتلیب» هم اشاره کرده و نوشته است‌: «‌او گفت این کتاب هوشمندانه‌تر از این است که تنها نمایشی خنده‌دار باشد. باید فضا و هدف داشته باشد.» این نکته آخری در نامه‌ای که «‌گاتلیب» سال ۱۹۲۴ به «‌تول» ‌نوشت هم دیده می‌شود.

 

وقتی برای اولین‌بار به اواسط کتاب رسیده بودم (‌و دقیقا به اندازه دفعه اول آن را خنده‌دار می‌دیدم)، نمی‌فهمیدم چرا این اثر باید «‌درباره» ‌چیزی نوشته شده باشد. همین که خنده‌دار است کافی نیست؟ کافی نیست که من در شرایط استراس‌زا، یاد بخش‌هایی از این کتاب می‌افتم و جوک می‌سازم و همین ایده باعث شد زمان تماشا کردن جریان انتخابات اخیر انگلستان، بیشتر وقتم را به خمیازه کشیدن بگذارنم؟

دیگر چه چیزی لازم بود؟ آیا این کتاب که درباره هیچ است، هنوز معنا دارد؟ این کتاب درباره مفاهیم تنهایی و دوری از دیگران، خیلی عمیق نظر داده. در واقع ایده‌های عمیق زیادی در «‌اتحادیه ابلهان» پیدا می‌شود، کتابی که آیینه‌ای است روبه‌روی اهالی نیوارولئان دهه ۱۹۶۰ و جهان ما در سال  ۲۰۱۷.

کاملا برای من روشن شده که این کتاب خاص است. من یک امتیاز نسبت به «گاتلیب» دارم: ادراک. حالا که این‌جا روبه‌روی کلاسیک‌های مدرن «‌پنگوئن» نشسته‌ام، فهم نسبت به جذبه ماندگار این کتاب، خیلی راحت جاری می‌شود. اما مطمئن نیستم اگر جای «‌گاتلیب» ‌بودم، تصمیم بهتری می‌گرفتم.

باید یادآوری کنم که بسیاری از خوانندگان هنوز هم با «‌گاتلیب» موافق هستند. از زمانی که مطالعه این کتاب را در گروه کتاب‌خوانی شروع کرده‌ام، چندین‌ نقد درباره‌اش شنیده‌ام. شمارش از دستم در رفته که چند نفر شکایت کرده‌اند کتاب چیزی به آن‌ها اضافه نکرده و «ایگلیشس جی. رایلی» یک شخصیت شکل‌گرفته‌ به حساب نمی‌آید. در واقع خود «گاتلیب» آن‌قدر شجاع بود که اخیرا گفته اگر دوباره هم دست‌نوشته «اتحادیه ابلهان» را بخواند، همان نظر را خواهد داد.

البته به نفع آیندگان، بالاخره یک ناشر پیدا شد که نظر دیگری داشته باشد. کتاب «تول» بالاخره رنگ  آفتاب، میلیون‌ها خواننده و جایزه «‌پولیتزر» را دید. خوانندگان و داوران «پولیتزر» واقعا این کتاب را پسندیده‌اند. در کنار همه این‌ها باید گفت، خواندن و ویرایش کردن کاری سلیقه‌ای است که شغل یک ویراستار را جذاب و گاهی خطرناک می‌کند.

 


iconادامه مطلب

سایر صفحات سایت

Copyright © 2013 _ Design by : MrJEY