برندگان جایزه پولیتزر ۲۰۱۸ معرفی شدند
بازديد : iconدسته: اخبار

به نقل از سایت این جایزه –  برندگان بخش‌های مختلف جوایز پولیتزر در حالی در دانشگاه کلمبیا معرفی شدند که در بخش ادبیات داستانی رمان «کمتر» از اندرو شان گریر این جایزه را بدست آورد. داوران دلیل این انتخاب را با جملاتی کوتاه اما تاثیرگذار توضیح دادند: «رمانی با نثر آهنگین و ساختاری گسترده درباره طبیعت ناگزیر عشق.»

در بخش تاریخ، جک دیویس با رمان «خلیج» برنده شد. هیات داورن ، اثر دیویس را چنین تشریح کردند: «یک تاریخ زیست محیطی مهم درباره خلیج مکزیک که توجهات را به دهمین خلیج بزرگ روی زمین و یکی از اکوسیستم‌های متنوع و حاصلخیز جلب کرد.»
کرولاین فریزر نیز با کتاب «آتش‌سوزی در چمنزار» جایزه بهترین بیوگرافی را گرفت. در معرفی این اثر آمده: «یک پرتره نوشتاری عمیقا تحقیق‌شده و به زیبایی نوشته‌شده از لورا اینگلز وایلدر، نویسنده مجموعه «خانه کوچک در چمنزار»، که توضیح می‌دهد وایلدر چگونه داستان خانواده‌اش از فقر، شکست و مبارزه را به داستانی دلگرم‌کننده از عشق و استقامت تبدیل می‌کند.»

همچنین جایزه بخش شعر به فرنک بیدارت با کتاب «نیمه روشن» رسید. داروان دلیل انتخاب این کتاب را چنین بیان کردند: «کتابی از بلندپروازی سرسختانه که ترکیبی است از اشعار بلند دراماتیک و شعرهای کوتاه موجز، ساخته‌شده بر اساطیر کلاسیک و بازآفرینی فرم‌ها که هنجارهای اجتماعی را به مبارزه می‌طلبد.»

داوران در بخش ادبیات غیر داستانی جایزه را به کتاب «زندانی کردن خودمان: جنایت و مکافات در سیاهپوستان  آمریکا» نوشته جیمز فورمن اهدا کردند. آنها این کتاب را اثری در بررسی ریشه‌های تاریخی عدالت کیفری در آمریکای معاصر براساس تجربه قابل توجه و آگاهی عمیق از سیستم قانونی و عواقب اغلب ویران گرش برای شهروندان و جوامع رنگین پوست دانستند.

«هزینه زندگی» نوشته مارتینا مایوک در بخش بهترین نمایشنامه اول شد. داروان در تویح این اثر نوشته اند : «کاری صادقانه و منحصر به فرد که مخاطبان را به بررسی ادراکات متنوع از ارتباطات انسانی از طریق دو زوج ناسازگار دعوت می‌کند؛ یک راننده کامیون سابق و همسر سابق معلولش و یک مرد جوان مغرور مبتلا به فلج مغزی و پرستار جدیدش.»

جایزه پولیتزر از سال ۱۹۱۷ با هدف انتخاب برترین‌های رسانه‌ها نظیر روزنامه، مجله، روزنامه‌نگاری آنلاین، ادبیات و موسیقی راه‌اندازی شد؛ زمانی که جوزف پولیتزر ۲۵۰ هزار دلار برای ساخت یک مدرسه روزنامه‌نگاری در دانشگاه کلمبیا واقع در نیویورک به ارث گذاشت.

رابرت فراست، یوجین اونیل و رابرت ای. شرود در طول زندگی خود چهار جایزه پولیتزر را در دسته هنر و ادبیات به دست آورده‌اند. از دیگر نویسندگان برجسته برنده این جایزه می‌توان به فیلیپ راث، ریموند کارور، جان آپدایک، آن تایلر، جویس کرول اوتس و اورسولا لو گویین اشاره کرد.


iconادامه مطلب

ﺑﺎﻧﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﺮﻭﺭﺩﯾﻦﻣﺎﻩ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻓﺮﻭﺭﺩﯾﻦﻣﺎﻩ ﻧﯿﺰ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻓﺖ
بازديد : iconدسته: اخبار

‏« ﺑﺎﻧﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﺮﻭﺭﺩﯾﻦﻣﺎﻩ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻓﺮﻭﺭﺩﯾﻦﻣﺎﻩ ﻧﯿﺰ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻓﺖ ‏»
ﻭﻗﺘﯽ ﻗﻤﺮ ﺁﺭﯾﺎﻥ ﺩﺭﮔﺬﺷﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺧﺒﺮﮔﺰﺍﺭﯼﻫﺎ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻗﻤﺮ ﺁﺭﯾﺎﻥ، ﻫﻤﺴﺮ ﺩﮐﺘﺮ ﺯﺭﯾﻦﮐﻮﺏ ﺩﺭﮔﺬﺷﺖ؛ ﮔﻮﯾﺎ ﮐﻪ ﻣﻬﻢﺗﺮﯾﻦ ﻭﯾﮋﮔﯽ ِ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ِ ﭘﮋﻭﻫﺸﮕﺮ، ﻫﻤﺴﺮ ِ ﺯﺭﯾﻦﮐﻮﺏﺑﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽﮐﻪ ﻗﻤﺮ ﺁﺭﯾﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﮋﻭﻫﺸﮕﺮ ﻭ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩﺍﯼ ﺗﻮﺍﻧﺎ ﺑﻮﺩ .
ﻗﻤﺮ ﺁﺭﯾﺎﻥ ﺍﺯ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﻓﺎﺭﻍﺍﻟﺘﺤﺼﯿﻼﻥ ﺯﻥ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺸﮑﺪﻩﯼ ﺍﺩﺑﯿﺎﺕ ِ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﻭ ﺍﺯ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﺍﺳﺘﺎﺩﺍﻥ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺯﻥ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ . ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺍﺯ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﺷﻮﺭﺍﯼ ﻋﺎﻟﯽ ﻋﻠﻤﯽ ﺩﺍﯾﺮﻩﺍﻟﻤﻌﺎﺭﻑ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺑﻮﺩ .
ﻗﻤﺮ ﺁﺭﯾﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﻦﻫﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺎﺛﯿﺮﺍﺕ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﯽ ﺩﺭ ﻋﺮﺻﻪ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺑﺮ ﺟﺎﯼ ﮔﺬﺍﺭﺩ .
ﻗﻤﺮ ﺁﺭﯾﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻓﺮﻭﺭﺩﯾﻦﻣﺎﻩ ۱۳۰۱ ﺩﺭ ﻗﻮﭼﺎﻥ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﮔﺸﻮﺩ . ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻗﻮﭼﺎﻥ ﻣﺪﺭﺳﻪﯼ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻪ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﺍﺯ ﺍﯾﻦﺭﻭ ﭘﺪﺭ ِ ﻗﻤﺮ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﻣﺘﻨﻔﺬ ﻭ ﺻﺎﺣﺐﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﺷﻬﺮ ﺑﻮﺩ ﻣﺒﺎﺩﺭﺕ ﺑﻪ ﺳﺎﺧﺖ ﻣﺪﺭﺳﻪﺍﯼ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻪ ﺩﺭ ﻗﻮﭼﺎﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺯﻧﺎﻥ ﺑﺎﺳﻮﺍﺩ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﯾﺎﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﮔﻤﺎﺭﺩ . ﻗﻤﺮ ﺁﺭﯾﺎﻥ ﺗﺎ ﺷﺸﻢ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﻪ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺳﻪ ﮐﻼﺱ ِ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻣﻌﻠﻢ ﺳﺮﺧﺎﻧﻪ ﺳﭙﺮﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺳﺎﻝ ﻧﻬﻢ ﺑﻪ ﻣﺸﻬﺪ ﺭﻓﺖ . ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﺪﺕ ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﺩﺍﻧﺸﺴﺮﺍﯼ ﻣﻘﺪﻣﺎﺗﯽ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﻣﺸﻬﺪ ﺑﻪ ﺗﺪﺭﯾﺲ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻭ ﻫﻢﺯﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﺗﺪﺭﯾﺲ، ﺧﻮﺩ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﺩﺭ ﮐﻼﺱ ﺷﺸﻢ ﺍﺩﺑﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﺪ . ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﺎﺕ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﻄﻊ ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﻣﯽﺷﺪ ﻭ ﺍﯾﻦﮔﻮﻧﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻗﻤﺮ ﺑﻪ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺁﻣﺪ . ﺍﻭ ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ .
ﻗﻤﺮ ﺁﺭﯾﺎﻥ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۲۷ ﻣﻮﻓﻖ ﺑﻪ ﮐﺴﺐ ﻣﺪﺭﮎ ﻟﯿﺴﺎﻧﺲ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺷﺪ . ﺍﻭ ﺩﻭﺭﻩ ﻓﻮﻕ ﻟﯿﺴﺎﻧﺲ ﻭ ﺩﮐﺘﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۳۷ ﻣﺪﺭﮎ ﺩﮐﺘﺮﺍﯼ ﺍﺩﺑﯿﺎﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺧﺬ ﻧﻤﻮﺩ .
ﻗﻤﺮ ﺁﺭﯾﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﺪﺕ ﺗﺤﺼﯿﻞ، ﺍﺯ ﮐﻼﺱ ﺩﺭﺱ ﺍﺳﺎﺗﯿﺪ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺑﺪﯾﻊﺍﻟﺰﻣﺎﻥ ﻓﺮﻭﺯﺍﻧﻔﺮ، ﻋﻠﯽﺍﺻﻐﺮ ﺣﮑﻤﺖ، ﺟﻼﻝ ﻫﻤﺎﯾﯽ، ﻣﺤﻤﺪ ﻣﻌﯿﻦ، ﺫﺑﯿﺢﺍﻟﻠﻪ ﺻﻔﺎ، ﺍﺣﻤﺪ ﺑﻬﻤﻨﯿﺎﺭ ﺑﻬﺮﻩﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺑﺮﮔﺮﻓﺖ .
ﺭﺳﺎﻟﻪﯼ ﺩﮐﺘﺮﺍﯼ ﻭﯼ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺴﯿﺤﯿﺖ ﻭ ﺍﻧﺠﯿﻞ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺑﺎ ﻋﻨﻮﺍﻥ ‏« ﭼﻬﺮﻩﯼ ﻣﺴﯿﺤﯿﺖ ﻭ ﺗﺎﺛﯿﺮ ﺁﻥ ﺩﺭ ﺍﺩﺑﯿﺎﺕ ‏» ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺎ ﻧﺎﻡ ‏« ﭼﻬﺮﻩﯼ ﻣﺴﯿﺢ ﺩﺭ ﺍﺩﺏ ﻓﺎﺭﺳﯽ ‏» ﻭ ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﮐﺘﺎﺏ ﺑﻪ ﺍﻧﺘﺸﺎﺭ ﺭﺳﯿﺪ . ‏« ﺩﺭﺟﻪﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺏ ‏» ﻧﺘﯿﺠﻪﯼ ﻧﺒﻮﻍ ﻭ ﺗﻼﺵ ﻭ ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﻗﻤﺮ ﺁﺭﯾﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺧﺬ ﺩﮐﺘﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۳۷ ﺑﻮﺩ .
ﺑﺎﻧﻮ ﺭﻭﺍﻧﺸﺎﺩ ﻗﻤﺮ ﺁﺭﯾﺎﻥ ﺩﺭ ﮔﻔﺖﻭﮔﻮﯾﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺁﺷﻨﺎﯾﯽ ﺧﻮﺩ ﺑﺎ ﺯﺭﯾﻦﮐﻮﺏ ﭼﻨﯿﻦ ﺳﺨﻦ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ؛
ﺯﺭﯾﻦﮐﻮﺏ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﻓﻮﻕﺍﻟﻌﺎﺩﻩﺍﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﯿﺰ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﻣﯽﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ . ﺩﺭ ﺑﺮﺧﯽ ﺩﺭﺱﻫﺎ ﺍﺯ ﺯﺭﯾﻦﮐﻮﺏ ﮐﻤﮏ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺑﯿﺶﺗﺮ ﮐﻼﺱﻫﺎ ﺑﺎ ﯾﮏﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢﮐﻼﺱ ﺑﻮﺩﻩﺍﻧﺪ . ﻭﯼ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ : ‏« ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ، ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﺸﻬﺪ ﭘﯿﺶ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﯿﻢ . ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﭘﺪﺭﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺁﻗﺎﯼ ﻋﺒﺪﺍﻟﺤﺴﯿﻦ ﺯﺭﯾﻦﮐﻮﺏ ﮐﻪ ﺍﻫﻞ ﻋﻠﻢ ﻭ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻣﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺧﻮﺍﻫﺸﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﭘﺪﺭﻡ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﻣﻘﺎﻻﺕ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺍﻡ . ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺎﺷﺪ . ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻓﻘﻂ ۳۰ ﺳﺎﻟﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ . ﭘﺪﺭﻡ ﮔﻔﺖ : ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﺎﻟﻪﻫﺎ ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ؛ ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ . ‏»
ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺎﻧﻮ ﻗﻤﺮ ﺁﺭﯾﺎﻥ ۲۳ ﻓﺮﻭﺭﺩﯾﻦﻣﺎﻩ ﺳﺎﻝ ۱۳۹۱ ﺩﺭ ﺳﻦ ۹۰ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺩﺭﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻄﻌﻪﯼ ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻥ ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻫﺮﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﺳﭙﺮﺩﻧﺪ .
‏« ﻧﺎﻣﺶ ﺳﺒﺰ ﻭ ﻣﯿﺮﺍﺛﺶ ﺳﺮﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﺟﺎﻭﯾﺪ»
داستان ایرانی


iconادامه مطلب

نویسندگان مطرحی که مرگ مرموزی داشتند
بازديد : iconدسته: اخبار


مترجم : مریم سیفی‌پور

داستان مرگ برخی از نویسندگان مشهور همانند زندگی‌شان سرشار از ابهام است. در این مطلب به چند نمونه از رازآلودترین و عجیب‌ترین آن‌ها اشاره می‌کنیم.

ایبنا به نقل از وات‌کالچر- سخت‌ترین بخش موقع نوشتن داستان، پایان‌بندی آن است. در این میان نویسندگانی بوده‌اند که این ایده را برای پایان زندگی واقعی خودشان به کار برده‌اند. به عنوان مثال ادگار آلن پو، پدر داستان‌های پلیسی در شرایط بسیار مرموزی درگذشت که معمای مرگش بعد از سال‌ها هنوز حل نشده باقی مانده است. اما او تنها نویسنده‌ای نبود که مرگش با ابهام و معما عجین شده است. در این مطلب عجیب‌ترین مرگ‌های برخی از نویسندگان معروف را می‌آوریم.

ادگار آلن پو

ادگار آلن پو، مشهورترین نویسنده آمریکایی است که از او به عنوان پایه‌گذار جنبش رمانتیک یاد می‌کنند. داستان‌های کوتاه این نویسنده آمریکایی به اندازه مرگ او، رازآلود و ترسناک است. در روز ۲۷ سپتامبر سال ۱۸۴۹ آلن پو از ریچموند ویرجینیا به منظور ویرایش یک مجموعه شعر دوست شاعرش، لئون لود، راهی فیلادلفیا شد اما هرگز به مقصد نرسید.
پو، بعد از ۶ روز ناپدید شدن سرانجام به صورت نیمه‌هوشیار در کنار خیابان و با لباس‌های خاکی که لباس‌های خودش هم نبودند، یافت می‌شود. هیچ‌کس نتوانست بفهمد در این ۶ روز چه بر سرش آمد و تا امروز هم گره مرگ عجیب او ناگشوده باقی مانده است. او سه روز پس از این حادثه با حالتی هذیان‌گویانه و خلسه‌وار از دنیا می‌رود و شب قبل از مرگش هم شخصی به نام رینولدز را صدا می‌زند، اما فردی با این نام هرگز شناخته نشد.

جک لندن

هنوز کسی نمی‌داند که جک لندن خودکشی کرد یا در حال تلاش برای درمان خودش درگذشت.
او یکی از اولین نویسندگانی بود که به شهرت جهانی دست یافت و از این راه به ثروت هم رسید. با این همه، هرگز در زندگی احساس خوشحالی نمی‌کرد. او از افسردگی و اختلال دوقطبی رنج می‌برد. علاوه بر آن به الکل و مواد مخدر نیز اعتیاد داشت. جک لندن در حالی که در حال گذر از اقیانوس آرام بود به چندین بیماری از جمله نوعی بیماری پوستی و اسهال خونی مبتلا می‌شود و برای کاهش درد به مورفین روی می‌آورد. او همچنین از یک محلول با ترکیب هروئین و جیوه در میان داروهای دیگر استفاده می‌کند که کلیه‌اش در نهایت دچار مشکل می‌شود و مرگ غم‌انگیزی برایش رقم می خورد. اما آیا مرگ او خودخواسته و ناشی از اوردوز بود یا فقط تلاش در جهت بهبود حالش!

پرسی بیش شلی

موضوع عجیب درباره مرگ پرسی بیش شلی چیزی است در زمان سوزاندن جسدش اتفاق افتاد.
پرسی بیش شلی شاعر عاشقانه‌های مشهور انگلیسی و دوست نزدیک لرد بایرون بود. از مهم‌ترین آثار او می‌توان به«ماسک آنارشی»- اثری که شاهکار او محسوب می‌شود- و «پرومتئوس رهاشده» اشاره کرد. او با مری شلی، نویسنده «فرانکنشتاین» یا «پرومته مدرن» ازدواج کرد.
مرگ بیش شلی با غرق شدن قایقش در خلیچ اسپزیا اتفاق افتاد. عده‌ای معتقدند که او به دلایل سیاسی ترور شد و شواهدی نیز وجود دارد حاکی از این که او توسط یک افسر اطلاعاتی اندکی قبل از مرگش مورد حمله قرار گرفت اما بهتر است بگوییم که به طور تصادفی مُرد.
اما یک نکته عجیب: بدن بیش شلی در ساحلی در ویارگو سوزانده شد اما قلبش سالم ماند و نسوخت. ادوراد ترلونی، رمان‌نویس و دوست بیش شلی که در مراسم خاکسپاری حضور داشت قلب او را از تل هیزم در حال سوختن بیرون آورد و آن را به همسرش، که آن روز در مراسم حضور نداشت داد. نویسنده «فرانکنشتاین» قلب را نزد خود تا روز آخر زندگی‌اش نگاه داشت. گفته می‌شود که قلب بیش شلی هنوز در کلیسای سنت پیتر در بورنموث نگه‌داری می‌شود.

تنسی ویلیامز

تنسی ویلیامز از بهترین نمایشنامه‌‌نویسان قرن بیستم به شمار می‌رود که برخی از مهم‌ترین نمایشنا‌مه‌های او «اتوبوسی به نام هوس»، «گربه روی شیروانی داغ» و «باغ وحش شیشه‌ای» نام دارند. ویلیامز در سال ۱۹۷۹ در به عضویت تالار مشاهیر تئاتر آمریکایی پذیرفته شد و چهار سال پس از آن زمانی که در اتاقی در هتل الیزه نیویورک بود، درپوش یک بطری به طور تصادفی در گلویش پرید و از دنیا رفت.
ویلیامز در وصیتنامه خود درخواست کرده بود تا بعد از مرگش، پیکرش درون چمدانی گذاشته شود و به داخل دریا پرتاب شود اما خانواده‌اش درخواست او را نادیده گرفتند و او را در قبرستان کلاوری در نیویورک به خاک سپردند.

یوکیو میشیما
میشیما نویسنده، شاعر، فیلم‌نامه‌نویس،مدل و کارگردان ژاپنی بود. او یکی از سرشناس‌ترین نویسنده‌های قرن بیستم نیز محسوب می‌شود. نام او در سال ۱۹۶۸ میلادی به عنوان یکی از بخت‌های جایزه نوبل مطرح شد. از مهم‌ترین آثار او می‌توان به «اعترافات یک ماسک»، «معبد طلایی» و «اسب‌های لجام‌گسیخته» اشاره کرد.
در واقع این زندگی سیاسی او بود که مرگ دراماتیک همراه با خشونت او را موجب شدند. او در سال ۶۸ تانتوکای (به معنای انجمن سپر) را که گروهی شبه‌نظامی از دانشجویان بود بنیان گذاشت و در ۲۷ نوامبر سال ۱۹۷۰ به همراه چهار نفر از اعضای این گروه به بازدید فرماندهی نیروهای دفاع از خود ژاپن در توکیو رفت و ساختمان آن را محاصره کرد و فرمانده‌شان را به صندلی بست. سپس میشیما به بالکون رفته و از سربازان خواست گرد هم آیند و تلاش کرد آن‌ها را به کودتا تشویق کند. اما سربازان شروع به مسخره کردن و هو کردن او کردند. او لحظاتی بعد از دیدن این صحنه به داخل اتاق برگشت و با پاره کردن شکمش، خودکشی به روش هاراکیری (خودکشی به روش سامورایی که با پاره کردن شکم و بریدن سر است) را انجام داد.

ویرجینیا وولف

ویرجینیا وولف نویسنده‌ای مدرن بود و در استفاده از جریان آگاهی به عنوان ابزاری روایی در کنار هم‌نسلانش پروست و جیمز جویس پیشگام است. او یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های زن در لندن به شمار می‌رفت که از بیماری‌های روحی بسیاری رنج می‌برد. همانطور که اولین پاراگراف یادداشت قبل از خودکشی‌اش گواه بر آن است:
«عزیزترینم دیگر اطمینان دارم که دارم دیوانه می‌شوم. احساس می‌کنم نمی‌توانم از پس بحران‌ها در این زمانه پر آشوب برآیم. امیدی به بهبود ندارم و صداهایی در سرم می‌شنوم و تمرکز کردن برایم دشوار شده است. بنابراین کاری را می‌کنم که گمان می‌کنم بهترین کار ممکن است.»
بنابراین او در تاریخ ۲۸ مارچ ۱۹۴۸ میلادی جیب‌هایش را پر از سنگ‌ریزه کرد و به دریا رفت و خودش را غرق کرد.

لیونل جانسون

لیونل جانسون آدم گوشه‌گیری بود. اطلاعات زیادی از او در دست نیست جز اینکه شاعر و مقاله‌نویس انگلیسی و یکی از اعضای باشگاه ریمر بود. یکی دیگر از اعضای این کلوپ مردی بود با نام لورد آلفرد بروس داگلاس و جانسون او را به دوستش اسکار وایلد معرفی کرد که در نهایت به حبس وایلد منجر شد. نمی‌توان گفت که مرگ او عجیب بود و یا رازآلود بلکه اتفاقی و منحصر به فرد بود. جانسون در خیابانی در لندن مشغول نوشیدن بود که یک باره نقش زمین شد و از دنیا رفت. برخی معتقد بودند که حمله قلبی به او دست داده بود.


iconادامه مطلب

بیست عادت نوشتن، بیست نویسنده‌ی غول/ از جیمز جویس و همینگوی تا وولف و موراکامی!
بازديد : iconدسته: اخبار

شاید پربیراه نباشد اگر بگوییم به تعداد ِ نویسندگان بزرگ جهان سیاقی برای نوشتن وجود دارد، و به شمارِ سبک و سیاق داستان نویسان، عادت‌هایی برای نوشتن.

هر نویسنده‌ای شکلی از نوشتن را انتخاب کرده است.بعضی عادت‌های عجیب غریبی دارند. مثلا نویسنده‌ای دوست دارد از شش صبح تا دو بعد از ظهر کار کند و محل کارش هم حتما اتاقی باشد بی هیچ تابلو و عکسی. نویسنده‌ی دیگر دوست دارد شب‌ها به وقت خواب دیگران بنویسد، و دیگری حتما باید بعد از کلی دویدن ذهنی مهیای نوشتن داشته باشد. در این گزارش بیست عادتِ نوشتن از بیست نویسنده بنام را مطالعه می‌کنید. این اطلاعات به صورت پراکنده از جمله از بازفیلد و آوانگارد نقل شده است و در آن عادت‌هایی از نویسندگانی نظیر گوستاو فلوبر، جیمز جویس، ارنست همینگوی، ساموئل بکت، گابریل گارسیا مارکز، ولادیمیر ناباکوف، هاروکی موراکامی، ویرجینیا وولف و … توصیف شده است.

طبیعی است که درهمه توصیف‌هایی که اینجا از عادت‌های نویسندگان بزرگ می‌خوانید یک مسئله بیش از همه توی چشم خواهد بود: نوشتن. تمام این عادت‌ها شیوه‌ای است برای سهولت نوشتن، و البته زیاد نوشتن. جویس درباره شاهکارش، “اولیس” می‌گوید: “به حساب خودم باید حدود بیست هزار ساعت صرف نوشتن “اولیس” کرده باشم.” اما برویم سراغ نویسندگانی که از آن‌ها سخن گفتیم:

گوستاو فلوبر

فلوبر برای تمرکز روی کارش شب‌ها شروع به نوشتن می‌کرد چون در طول روز هر سر و صدایی حواسش را پرت می‌کرد. او هر روز صبح ساعت ۱۰ بلند می شد و زنگ پیشخدمت را به صدا در می‌آورد تا برایش روزنامه‌ها، نامه‌ها، لیوانی آب سرد و پیپ چاق شده‌اش را بیاورد.

بعد مشتی به دیوار بالا می‌زد تا اگر مادرش دوست دارد بیاید و کنارش بنشیند و باهم صحبت کنند. بعد از آن هم نوبت به استفاده از تونیک ضدریزش مو می‌رسید. ناهار را معمولا سبک می خورد و بعد از تدریس تاریخ و جغرافیا به برادرزاده‌اش، مطالعه می کرد. اما وقت نوشتن فلوبر شب بود. خودش در این باره گفته است: “گاهی از خودم می‌‍پرسم چرا مغزم آب نمی‌شود؟ من زندگی ریاضت کشانه و سختی را می گذراندم؛ زندگی عاری از لذات بیرونی.”

جیمز جویس

جویس رمان “اولیس” را پس از هفت سال در سال ۱۹۲۱ تمام کرد. خودش می گوید: “تنها نبوغ بین این کار طاقت فرسا، هشت بار بیمار شدن و ۹ بار تعویض محل سکونت بین اتریش و سوییس و ایتالیا و فرانسه بود.” در نهایت می‌گفت: “به حساب خودم باید حدود بیست هزار ساعت صرف نوشتن “اولیس” کرده باشم.”

ریچارد المان، زندگی نامه نویس یک روز معمول جویس را چنین توصیف می‌کند: حدود ۱۰ صبح بیدار می‌شد. یعنی وقتی استانیسلاس، برادر مسئولیت پذیرش، صبحانه خورده و منزل را ترک کرده بود.

 

نورا، همسرش، برایش قهوه و نان ساندویچی به تخت می‌برد و جویس همان طور درازکش تا حدود ساعت یازده در تخت می‌ماند. به قول خواهرش: “متفکر و خاموش”. بعد ساعت ۱۱ پشت پیانو می‌نشست؛ ساز و آوازی که با حضور ماموران وصول صورت حساب مختل می‌شد. جویس مامور را به شکلی ماهرانه رد می‌کرد و دوباره پشت پیانو بر می‌گشت. تا زمانی که نورا کارش را قطع می‌کرد و می‌گفت: “می‌دونی کلاس داری دوباره می‌خوای یه پیرهن چرک بپوشی؟” و جویس هم با آرامش می گفت: “درش نمی آرم!”

ساموئل بکت

پل استراترن زندگی بکت را چنین توصیف می‌کند: “زندگی‌اش عمدتا در اتاقش می‌گذشت، منفک ازجهان، به مواجهه با شیاطین وجودش و در تلاش برای کشف ساز و کارهای ذهنش. بخش اعظم برنامه روزانه اش خیلی ساده بود.

 حوالی بعد از ظهر از خواب بر می خاست برای خودش خاگینه درست می‌کرد و تا هر چند ساعت که در توانش بود خودش را در اتاق حبس می کرد. بعدش خانه را ترک می گفت و به مهمان خانه موناپارناس سری می زد و کلی نوشیدنی ارزان قیمت می‌خورد. پیش از سپیده دم به خانه بر می گشت و تلاش زیادی می‌کرد تا خوابش ببرد. تمام زندگی اش حول گرایش جنون آمیزش به نوشتن می‌چرخید.”

جین آستین

جین آستین در اتاق نشیمن خانوادگی شان می‌نوشت. معمولا غروب ها جین رمان هایش را با صدای بلند برای خانواده‌اش می‌خواند. او زیاد اهل آشپزی نبود و خودش هم در این باره گفته است: “آفرینش ادبی با ذهنی مشغول تکه‌های گوشت گوسفند و خوراک ریواس ناممکن است”!

هنری جیمز

در سال‌های آخرعمر مچ دردی شدید وادارش کرد قلم را کنار بگذارد و ایده‌هایش را به یک منشی دیکته کند که هر روز ساعت نه و نیم نزدش می‌آمد. جیمز پس از دیکته کردن در طول صبح، عصرها به مطالعه می‌پرداخت، چای می خورد، به پیاده روی می رفت، شام صرف می کرد و شب را به یادداشت برداری برای کارهای فردا می‌گذراند. مدتی هم از یکی از منشی‌هایش خواسته بود شب ها برای ادامه کار آنجا برگردد و برای هشیار نگه داشتن منشی یک تخته شکلات را در حین کار، کنار دست دخترک می گذاشت تا بخورد!

سامرست موام

موام بر این عقیده بود که نوشتن با نگاه کردن به مناظر جور در نمی آید، بنابراین میزش را همیشه رو به یک دیوار خالی می‌گذاشت.

موام طی ۹۲ سال عمر، ۷۸ کتاب نوشت. هر روز صبح سه- چهار ساعتی می‌نوشت و خودش را موظف می کرد که روزی هزار تا هزار و پانصد کلمه بنویسد. جالب اینکه کار روزانه‌اش را حتی پیش از نوشتن پشت میز آغاز می‌کرد؛ در وان حمام و با فکر کردن به نخستین جملاتی که می خواست بنویسد. بنابراین موقع پیاده کردن شان روی کاغذ دیگر چیزی حواسش را پرت نمی کرد.

 

آگاتا کریسیتی

آگاتا کریسیتی، جنایی‌نویس مشهور و خالق آثار کلاسیکی چون “قتل در قطار سریع‌السیر شرق” عادت داشت هروقت به حمام می‌رود، سیبی را با خود به داخل وان برده و درحالی که به معمای قتل داستانی که در سر دارد می‌اندیشد به آن سیب گاز بزند.

چارلز دیکنز

چارلز دیکنز همیشه با خود یک قطب نمای ناوبری همراه داشته و هرزمان که می‌خواسته بخوابد عقربه آن را به سمت شمال تنظیم می‌کرد. او اعتقاد داشته این کار بر نوشتن و خلاقیت‌اش تاثیر مثبت می‌گذارد.

گابریل گارسیا مارکز

مارکز، نویسنده کلمبیایی، پیش از آن که به عنوان نویسنده شناخته شود روزنامه‌نگار بود. او هر روز پیش از طلوع آفتاب از خواب برمی‌خاست و پیش از آن‌که شروع به نوشتن کند روزنامه‌هایش را تا آخر می‌خواند. سبک ادبی رئالیسم جادویی او که جایزه نوبل ادبیات را برایش به ارمغان آورد، انگار ریشه در واقعیت داشت. او بعد از مدتی کار کردن به عنوان یک گزارشگر در یک روزنامه کلمبیایی، شروع به نوشتن کرد و از فروش داستان‌هایش زندگی‌اش را اداره می‌کرد که در نهایت این داستان‌ها به خلق شاهکارهایی چون “عشق در سال‌های وبا” و ” صدسال تنهایی” انجامید.

فلانری اوکانر

اوکانر پس از ابتلا به بیماری لوپوس و مواجهه با این گفته که تنها چهار سال دیگر زنده می ماند، به زادگاهش جورجیا برگشت و همراه مادرش برای زندگی به مزرعه خانوادگی شان در منطقه آندلوسیا رفت. سال ها قبل یک مشاور نویسندگی به اوکانر توصیه کرده بود، هر روز تعداد ساعات مشخصی را به نوشتن بگذراند. او از این نصیحت رنجیده بود. اما با بازگشت به جورجیا به این باور رسیده بود که “حفظ روال، شرط حفظ حیات است.”

خانم اوکانر که کاتولیکی مومن بود، روزش را راس ساعت شش و با تلاوت دعاهای صبحگاهی از کتاب خلاصه ادعیه آغاز می کرد. بعد از آشپزخانه به مادرش می پیوست تا در حین گوش دادن به اخبار آب و هوای رادیو با هم یک فنجان قهوه بنوشند. عشای صبحگاهی ساعت هفت بود که اوکانر برای حضور در آن مسیر کوتاهی را تا کلیسای “قلب مقدس” در شهر رانندگی می‌کرد.

پس از انجام وظایف مذهبی سر نوشته‌هایش برمی‌گشت و از ۹ صبح تا سر ظهر خودش را برای انجام سه ساعت نوشتار روزانه اش در اتاق حبس می‌کرد. معمولا این سه ساعت معادل نوشتن سه صفحه بود. گرچه به خبرنگاری گفته بود: “ممکن است فردا همه‌شان را پاره کنم!”

ولادیمیر ناباکوف

عادات نوشتاری ناباکوف مشهور و عجیب است. او از سال ۱۹۵۰ عادت داشت دست نویس های اولیه را با مداد و روی کارت های ایندکسی که در برگه دان های دراز نگه می داشت، بنویسد. به گفته خودش چون شکل کامل رمان را پیش از شروع به نوشتن در ذهنش تصویر می کرد، با این روش می‌توانست با هر نظم دلخواهی صفحات رمانش را بر اساس آن کلیت تدوین کند. با برزدن کارت‌ها می‌توانست پاراگراف‌ها، فصل‌ها و کلیت کتاب را سریعا از نو بچیند.

ناباکوف طی سفری جاده‌ای در طول آمریکا شروع به نگارش دست نویس اول “لولیتا” کرد. او شب‌ها در صندلی عقب اتومبیل پارک شده اش می‌نشست و می‌نوشت. به قول خودش تنها جایی در کشور که نه سر و صدایی در کار بود و نه احضاریه‌ای.

او پس از چندین ماه کار سخت عاقبت کارت‌ها را به همسرش، ورا تحویل داد تا نخستین نسخه تایپی را آماده کند و البته همان نسخه را هم چند بار دیگر بازبینی کرد.

ناباکوف در جوانی ترجیح می‌داد توی تخت خواب و با دود کردن سیگارهای پشت سر هم بنویسد اما با بالارفتن سن (و ترک سیگار) عاداتش هم تغییر کرد. او همراه همسرش در آپارتمانی شش خوابه در طبقه بالای هتل پالاس در مونتروی سوییس ساکن شده بود؛ جایی که می‌توانست از پشت میز تریبونش به دریاچه ژنو در آن پایین نگاه کند.

 

 هاروکی موراکامی

 هاروکی موراکامی، نویسنده سرشناس ژاپنی همان‌قدر که نویسنده خوبی است، ورزشکاری منضبط نیز هست. ورزش کردن، جزء لاینفک برنامه روزانه این نویسنده برجسته خالق آثاری چون “کافکا در کرانه” است. او عادت دارد هر صبح ساعت ۴ از خواب بیدار شود و ساعت ۹ شب به رخت‌خواب برود. به گفته خودش، دویدن به آرامش ذهن او کمک کرده و او را در وضعیت سحرآمیزی که لازمه نوشتن است، قرار می‌دهد.

 ایزابل آلنده

 ایزابل آلنده، نویسنده و روزنامه‌نگار اهل آمریکای لاتین، نگارش اولین رمانش را در تاریخ ۸ ژانویه سال ۱۹۸۱ آغاز کرد. او مدتی پیش از این تاریخ، شروع به نگارش نامه به پدربزرگ در حال احتضارش کرده بود؛ نامه‌هایی که  دستمایه خلق رمان مهم “خانه ارواح” گردید که موفقیت زیادی را برایش به ارمغان آورد. آلنده حالا هروقت می‌خواهد رمان جدیدی بنویسد همان تاریخ را برای شروع انتخاب می‌کند. اما خود او درباره انتخاب این روز برای شروع رمان‌هایش می‌گوید که روز ۸ ژانویه روزی است که می تواند تنها باشد زیرا همه می‌دانند در آن‌ تاریخ نباید کسی مخل آرامشش شود.

 جان‌اشتاین‌بک

 جان‌اشتاین‌بک، دوست داشت پیش‌نویس‌های کتاب‌هایش را با مداد بنویسد. او همیشه و به طور دقیق دوجین مداد تیز روی میزش نگاه می‌داشت و خیلی هم درباره برند مدادها و نحوه تیز شدنشان حساسیت نشان می‌داد. تکنیک نوشتار موجز او در خلق آثار سترگ، دو جایزه پولیترز و یک نوبل ادبیات را برایش به ارمغان آورد.

 مایا آنجلو

 مایا آنجلو، نویسنده و شاعر سرشناس آمریکایی و فعال حقوق مدنی، هر روز ساعت ۶ صبح از آپارتمانش بیرون می‌آمد و وقتش را تا ساعت ۲ بعدالظهر برای نوشتن در هتلی کوچک می‌گذراند. او تنها چیزهایی که با خود می‌برد یک دسته کاغذ، فرهنگ لغت، انجیل، فرهنگ معنایی، یک دسته کارت و یک بطری بود و سپس از کارکنان هتل می‌خواست که همه عکس‌ها را از روی دیوارهای اتاقش پایین بیاورند.

 پاتریشیا های‌اسمیت

 نویسنده آمریکایی تریلرهای روانشناسانه‌ای چون “غریبه‌ای در قطار”، “قیمت نمک” و “بازی ریپلی” حس تعلیق در داستان‌هایش را از طریق راز موجود در عادت‌های غذایی عجیب و غریبی که داشت حفظ می‌کرد. او طبق گفته یکی از دوستانش هرروز تخم‌مرغ نیمرو و گوشت خوک را در هر وعده غذایی‌اش میل می‌کرد.

 ویرجینیا وولف

ویرجینیا وولف آثار خود را در حالت ایستاده روی یک میز شیب‌دار به رشته تحریر درمی‌آورد. او مثل یک نقاش ترجیح می‌داد که بعد از کمی نوشتن یک قدم به عقب بردارد تا با نگاهی متفاوت اثرش را نظاره‌ کند.

آن بیتی

بیتی شب‌ها از هر وقت دیگری بهتر کار می‌کند. خودش در سال ۱۹۸۰ به خبرنگار گفت: “واقعا باور دارم که بعضی مردم روزکار هستند و بعضی ها شب کار.” خودش می‌گوید: “واقعا فکر می کنم بدن مردم ساعت های متفاوتی دارد. حتی همین حالا هم حس می کنم تازه بیدار شده‌ام و گیجم؛ در صورتی که سه- چهار ساعت است که بیدارم. تا ساعت هفت امشب همین حال را خواهم داشت. آن موقع کم کم سرحال می شوم و ساعت ۹ دیگر کاملا آماده‌ام تا نوشتن را شروع کنم. ساعات نوشتاری محبوب من بین ۱۲ نیمه شب تا سه بامدادند.”

جویس کارول اوتس

این نویسنده آمریکایی به پرکاری معروف است. اوتس بیش از ۵۰ رمان و ۳۶ مجموعه داستان همراه با ده ها مجلد شعر و مقاله و نمایشنامه منتشر کرده است. معمولا از هشت و هشت و نیم صبح تا ساعت یک ظهر می‌نویسد، بعد ناهار می‌خورد و به خودش استراحتی می‌دهد و مجددا کار را از چهار تا زمان شام در حوالی ساعت هفت ادامه می‌‎دهد. گاهی نوشتن را بعد از شام هم پی می گیرد اما معمولا شب‌ها بیشتر مطالعه می‌کند.

اوتس در مورد ساعات سپری شده پشت میزش اشاره می کند که میزان تولیداتش چندان هم قابل توجه نیست. او به خبرنگاری می گوید: “من می نویسم و می نویسم و می نویسم و حتی اگر از کل کار آن روزم فقط یک صفحه را نگه دارم بالاخره این صفحات کم کم روی هم جمع می شوند. در نتیجه من با گذشت سال ها به پرکاری مشهور شده ام ولی حقیقت این است که من فقط با آن هایی مقایسه شده ام که به حد کافی سخت و طولانی کار نکرده اند!”

البته به این معنا نیست که اوتس همیشه کار کردن را ساده یا مطبوع می بیند. خودش می گوید که به خصوص هفته های آغازین یک رمان جدید سخت و باعث تضعیف روحیه‌اند: “تمام کردن پیش نویس اول مثل هل دادن یک دانه بادام زمینی با بینی روی یک زمین کثیف است!”

ارنست همینگوی

همینگوی در مصاحبه ای با پاریس ریویو در سال ۱۹۵۸ گفت: “صبح ها بلافاصله پس از طلوع خورشید دست به قلم می‌شوم چون هیچ کس نیست مزاحم‌تان شود. هوا خنک یا حتی سرد است و در حین نوشتن گرم می‌شوید. بعد هرچه را که نوشته‌اید، می‌خوانید. آن قدر می‌نویسید تا به جایی برسید که هنوز موتورتان روشن است و می‌دانید بعدش چه اتفاقی می‌افتد و بعد از آن می‌کوشید باقی زندگی‌تان را پیش ببرید.”

همینگوی ایستاده می‌نوشت. او روی برگه‌هایی روی تخته شاسی می‌نوشت، بعد اگر کار خوب پیش نمی‌رفت، کاغذها را رها می‌کرد و سراغ ماشین تحریر می‌رفت.


iconادامه مطلب

سایر صفحات سایت

Copyright © 2013 _ Design by : MrJEY