در این مطلب متن کامل هشتادو چهارمین شماره ماهنامه آزما را مشاهده میکنید.
- فهرست مطالب هشتاد و چهارمین شماره ماهنامه آزما
- ادبیات معاصر و مفهوم شناسی ازادی
- از لحظه های ناب زندگی
- از نرفتن باز می گردم
- آزادی تا مرز آزادی
- آزادی، در فرهنگ و عرفان ایرانی
- انسان آزاد، آزادی انسان
- این خانه برگی از شناسنامه ماست
- باباچاهیسم در گل باران هزار روزه
- پاندول
- جامعه، قانون و آزادی
- دودمان شناسی ازادی شاهنامه ی فردوسی
- رویداد
- سرخوشی فلاندری
- شرافت و زیستن
- شریان حیات مطبوعات زیر تیغ کارتلیسم
- شعر ارامنه
- شعر خودمان
- شعر و آزادی، آنتونیو جاسینتو
- صحنه ای به وسعت یک ماکت
- فلسفه فیلم سینمای اندیشه
- لارنس هانس
- مرور اجراها در سالن های دربست
- و این حکایتی است مستدام و قضیه از این قرار است
در اینجا بخشی از متن ماهنامه آزما را مشاهده میکنید:
دودمان شناسی آزادی شاهنامهی فردوسی
گفت و گو با دکتر جلال الدین کزازی
مهسا نظام آبادی
آن چه امروزه ما با نام آزادی میشناسیم و آن را رکن اصلی و در واقع اولین رکن دموکراسی میدانیم، از يك سو مفهومی تازه و وارداتي است و از سوي ديگر مفاهیم برآمده از این واژه در قالب صفت در فرهنگ ایرانی پیشینهای به درازای تاریخ دارد. چنان چه در جای جای آثار و ادبیات کلاسیک ایرانی از جمله شاهنامه، از این مفهوم به عنوان مفهومی حیاتی، انسانی و ارزشمند یاد شده است و در وصف آزادهگی آزادمردان و آزاد زنان این خاک سخنها رفته است. اما ریشهی این مفهوم چیست و چه سرگذشتی در بیتهای شاهنامه طی میکند بهانهای شد تا به سراغ دکتر میرجلالالدین کزازی استاد زبان و ادب پارسی و نگارندهی «نامهی باستان» که شرح و تفسیر مفصلی است بر شاهنامه، برویم.
به نظر ميرسد قهرمانان شاهنامه از جهات مختلفي قابل نگریستن هستند، یکی بحث نژادهگی و این که عموما فهیم و موقع شناسند، و انسانهای آزادهای هستند. حتی، اسفندیار را میبینیم که آدم آزاده و آزاد منشی است. و زنان شاخص شاهنامه در ارتباط با تابوها و فرهنگی که در آن زمان وجود داشته است عموما انسانهايی آزاده بودند، ریشهي این آزادهگی در چیست؟ و این که گسترهی این آزادی تا چه حد است؟ آیا فقط در شخصیتها دیده میشود؟ یا در فضای کار و در نوع خود شعر حماسی هم قابل پیگیری است؟
آن چه ميپرسید زمینهای است دراز دامان و چند سویه، که اگر بخواهیم به همهی این سویه ها بپردازیم سخن به درازا خواهد کشید. بهترین شیوه در شناخت هنجارها، یا رفتارهایی از گونهی آزادی شاید این است که ما از واژه بیاغازیم. واژگان مانند هر پدیدهی پویا، دگرگونیپذیر، حتی میتوانم بگویم «زیستمند»، سرگذشتی دارند. روزگاری آغاز گرفتهاند، زاده شدهاند، پروردهاند و میتواند بود که روزگاری هم بپژمرند و از میان بروند پس هنگامی که شما میخواهید معنایی را در واژهای بشناسید یا کارکرد فرهنگی، اجتماعی، روان شناختی آن واژه را بکاوید، بهترین شیوه یا دست کم نخستین شیوه آن است که سرگذشت معنی شناختی آن واژه را بررسی کنید، زیرا هنگامی که شما سرگذشت معنیشناختی واژه را میکاوید به راستی به گلگشتی در پهنهی زمان، فرهنگ، تاریخ میپردازید. زیرا آن دگرگونیهایی که واژه در معنا مییابد در پیوند با زمینههای گوناگونی است که واژه در زمانهای گوناگون در آنها کاربرد یافته است. یکی از سودمندترین، راهگشاترين دانشها «معنیشناسی تاریخی» است. معنیشناسی تاریخی، بدانسان که گفته شد، این است که شما، سرگذشت معنایی واژهای را پی بگیرید، به بهانهی آن، آن هنجارها و رفتارهای فرهنگی را که خاستگاه، انگیزه و سبب ساز این دگرگونیها بودهاند بشناسید. واژهی آزادی؛ واژهای است که کاربردی گسترده و همواره داشته است. از این روی، سرگذشت معنایی آن میتواند هم سرگذشتی مایهور باشد، هم بسیار سودمند در شناخت دگرگونیهایی که در جامعه و فرهنگ ایرانی پدید آمده است چرا كه اين دگرگوني در این واژه بازتاب یافته است. پس شاید شایسته آن است که ما از چهگونه گی این واژه با نگاهی تاریخی سخن را بیاغازیم. واژهی آزادی ناگفته پیداست ریختی است اسمی که از «آزاد» ستانده شده است و آزاد از دو پارهی” آ ” که پیشاوند است با “زاد” ساخته شده است. آن” آ ” پیشاوندی است که معنای واژه را استواری و ژرفا و نیرو می بخشد. این پیشاوند کارکردی دو گانه و ناساز دارد. گاهی معنای واژه را یکسره وارونه میگرداند. اما در واژهی آزاد، آن چنان که گفته شد، «زاد» را بیشتر نیرو میبخشد. نمونهای دیگر همانند آن از این دید واژهی «آواز» است که آن پیشاوند” آ” در این واژه همان کارکردی را دارد که در «آواز». واز ستاکی است که در واژهی «واژه» در ریخت واژ کاربرد دارد. یا در ریخت باژ در معنای سخن آیینی، منتره، دعا، ورد. همین ستاک در گفتن هم نهفته است. پس آواز در پیوند است با گفتار، با سخن، اما گفتهای است به دیگرسان، به نیرو یا میتوان گفت هنرمندانه، در «آزاد» هم بخش بنیادین واژ در «زاد» است. بخش بنیادین زادن آن را میبینیم. پس معنای نخستین آزاد بر پایهی آن چه که گفته شد با زادن در پیوند است. به سخن دیگر، سویمندی تبارشناختی دارد. آزاد کسی است که از تباری والا زاده شده است. از همین رو «آزاد» در برابر «بنده» به کار برده میشود. بنده کسی است که در تبار بنده است؛ وارونهی آزاد. همین نشان میدهد که در فرهنگ و منش ایرانی دودمان و تبار ارزش و کارکردی بنیادین داشته است. ما به شیوههای گوناگون نمود و بازتاب این بنیاد فرهنگی و اجتماعی را در شاهنامه یا دیگر متنهای ادب پارسی یا حتی هنوز در این روزگار در رفتار و بینش ایرانیان میبینیم. آنگاه که میخواهند دختری را به زنی بستانند یا به شوی بدهند، یکی از نخستین پرسشهایی که پیش میآید این است که خانوادهی این دختر چه گونه است. دودمانی که این دختر از آن برآمده است چه دودمانی است. این ریشه در همین آزادی دارد در معنای کهن آن. حتی این انگاره هست که واژهی “ایر” که نام سپند و گرامی ایران از آن برآمده است، ریختی است از آریا، آرین، آریان به معنی آزاده است. کسی که آزاد زاده شده است. پس معنای باستانی آزاد در پی آن آزادی آزادزادهگی است.
ماهنامه آزما: به اين معنا میتوانيم آزاد را نیک نژاد معنا كنيم؟
نیک نژاد، والاتبار که به معنای آن نیست تنها که آن آزاد زاده و والا تبار از دودمان پادشاهان است چون پيداست كه همهگان از چنین دودمانی نمیتوانند بود. این است که دودمان و تبار به نیک نامی، آوازه داشته باشد. در خوی و منش پهلوانی که از نگاهی فراخ میتوان گفت برابر میافتد با آزادهگی، ارزش تبار را میبینیم. پهلوان به هر پایه، بايد هنر داشته باشد، هنگامی پهلوانی است به آیین، شایسته و بُونده (یعنی کامل) که هنر او، همراه باشد با گوهر وی، یکی به دیگری پسنده و بسنده نیست. از همین روست که شما بارها در شاهنامه میبینید که هنر و گوهر در کنار یکدیگر به کار برده میشود. هرچند استاد آن زمان که خود در شاهنامه با ما سخن میگوید، اندیشهها و دیدگاههای ویژهی خویش را با ما در میان مینهد بدان میگراید که هنر را بر گوهر برتری بدهد اما در داستانهایی که پدیدآور آن ایرانیاناند همواره هنر و گوهر توامان میباید در پهلوان یا پادشاه هر نامداری نهفته باشد از همین روست که پهلوان بیگوهر به هر پایه به هنر باشد، بی نام است. نام در آن معنای بسیار گسترده که در شاهنامه دارد. نام؛ چیستی و هستی نهادین فرهنگی نامور را نشان میدهد برای همین است که رستم، جهان پهلوان بزرگ شاهنامه به پاس نام میزید، میجنگد، هر کردار و رفتار او زمانی پذیرفته و پسندیده است که نام او را زنده نگه دارد. چرا تن به بند اسفندیار نمیدهد؟ کسی شاید بگوید که اگر رستم بند را میپذیرفت اسفندیار کشته نمیشد، آن پیامدهای زیان بار را هم این کشته شدن برای رستم نمیداشت. رستم با کشتن اسفندیار به راستی خود را کشت. من در جستاری نشان دادم که نبرد رستم و اسفندیار، نبرد شاهنشاهی با پهلوانی است که همواره دوشا دوش یکدیگر بودهاند، مانند دو روی یک سکه که اگر نباشد، دیگری هم بهانهی بُویش، یعنی علت وجودی خود را از دست میدهد. سکه هنگامی سکه است که دو روی داشته باشد. در این نبرد که پهلوانی و پادشاهی با هم رویاروی میشوند، پهلوانی بر پادشاهی چیره میشود، آن نیمهی ناگزیر خود را از میان میبرد به ناچار خویشتن نیز به نابودی دچار میگردد. در پی این نبرد است که روزگار پهلوانی در شاهنامه به فرجام میرسد با مرگ رستم. به هر روی، نام آن چنان نزد پهلوانی چون رستم گرامی است که این همه گزند و آسیب را میپذیرد و تن به بند اسفندیار نمیدهد. پهلوان نیک گوهر به هر پایه به هنر باشد، هنوز به نام نرسیده است. از همین روست که سهراب خشمگین و آشفته و تندخوی به نزد مادر میآید، گستاخ وار با او سخن میگوید که این راز را بر من بگشا، پدر من کیست. همسالان من در کوی بر من زخم زبان میزنند که تو پدر نداری، کسی نمیداند پدرتو کیست.تهمینه به ناچار راز را میگشاید و میگوید:
ماهنامه آزما: تو پور گو پیلتن رستمی/ ز دستان سامی و از نیرمی ..
و اين كه نژادی و گوهری مانند نژاد و گوهر تو در سراسر جهان یافتنی نیست. این نمونهها نشانهی این است که دودمان و تبار خاستگاه آزادی، آزادهگی شمرده میشده است. اگر از دید امروزیان بنگریم، کمابیش دانشورانه، میتوانیم با این دیدگاه هم داستان باشیم، زیرا ما امروز بسیار بیش از گذشتهگان میدانیم که دودمان و تبار در چیستی و چگونهگی خوی و در ساختار ذهنی کارساز و اثرگذار است. هرچه دانش ما از ستاندههای تباری بیشتر میشود، بیشتر باور میکنیم که: «عاقبت گرگ زاده، گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود». چنان که سعدی گفت. به همان سان که بسیاری از نا به هنجاریها و بیماریهای طبیعی ریشهی دودمانی و تباری دارند اندک اندک رازهایی بر ما آشکار شده است که ما را وا میدارد به این بیندیشیم که ویژهگیهای درونی،نهادی، منشی، ذهنی هم خاستگاههای تبارشناختی میتوانند داشت. به هر روی شاید همین باورمندی ایرانیان به گوهر و تبار انگیزهای شده است که آنان خود را آزادهگان بنامند یا دیگران آنان را. در شاهنامه یکی از برنامههایی که ایرانیان بارها بدان نامیده شدهاند آزادهگان است. نمونه را در داستان رستم و اسفندیار هنگامی که گشتاسب بر آن سر میافتد که اسفندیار را به «مرگ جای» سیستان بفرستد به او میگوید که رستم دیری است که سر از ما برکشیده است. ما را به شاهی نمیپذیرد.
«آزادمرد» به معنای «ایرانی» است برای همین در کنار «رومی» و «تورانی» آورده شده است. دودمان بزرگ اسطوره شناختی در ایران هر کدام از آن ها تبار به یکی ازسه پور فریدون میرساندهاند. ایرانیان به ایرج، رومیان به سلم و تورانیان به تور. مردم سرزمینهای دیگر هم ایرانیان را «به آزادان» یا «آزادزادهگان» نامیدهاند. برای نمونه تازیان آنها را «ابن الاحرار» مینامیدند که به معنی آزادزادهگان است. بر مبنای آن چه گفته شد، میتوانیم اندیشید که از دید ایرانیان خاستگاه و بنیاد آزادهگی آزادی بر دودمان نهاده میشده است. هرچند در روزگار ما دودمان آن ارزش و کارکرد پیشین خویش را کمابیش از دست داده است با این همه میبینیم که هنوز دودمان و خانواده در چشم ایرانیان والاست. هنگامی که میخواهند کسی را به نیکی بشناسند نخست میکوشند که خانواده و تبار او را بررسند. واژهی آزاد یا آزادی در آن کاربرد و معنایی که ما امروز از آن میخواهیم در زبان و ادب کهن پارسی به کار نمیرفته است. خواست من آزادی در کارکرد و سویمندی اجتماعی یا روشنتر بگویم سیاسی آن است. آزادی در ایران پیشین تا این سده که ایرانیان با اندیشههای نوآیین باخترینه آشنا شدند، بیشتر سویمندی فردی، روان شناختی، رفتارشناختی داشت تا سویمندی فراگیر اجتماعی. یکی از دگرگونیهایی که در معنی این واژه رخ داده است همین است که ما امروز آزادی را در این کاربرد و معنای نو به کار میبریم. هنگامی که میخواهیم آن را در کاربرد و معنای پیشین به کار ببریم از واژههای دیگر بهره میگیریم مانند آزادهگی یا آزادمنشی. این دو سوی دو کاربرد کمابیش یکسره جدا از یکدیگر، یکی آزادی در معنای خوی و خیم و رفتار شایسته که ریشه در تبار و دودمان دارد، دو دیگر آزادی در کاربرد و معنای امروزین خود، دو سوی سرگذشت معنی شناختی را نشان میدهد. هر چه ما به گذشته بیشتر باز میگردیم آن کاربرد روان شناختی، رفتار شناختی و فردی در واژهی آزادی آشکارتر میشود.
ماهنامه آزما: با این تعاریفی که شد آیا آزادهگی در معنای پاک نژادی به یک نوع نگاه آریستوکراتیک تبدیل نمیشود و با توجه به اين كه گفتيد در مقابل آزاد، بنده و برده را داشتیم، آيا به نوعي آریتوكراسي يا حتي آپارتايد نزديك نميشويم؟
برتری نژادی یا دودمانی شاید به تنهایی نیست، برتری لایگانی است. هرچند گاهی این دو درهم میتنند. سخن در این است که در جامعهی ایران تنها فرمانروایان، پادشاهان، آزاده یا آزادزاده یا آزاد شمرده نمیشدند و گروهها و لایههای دیگر اجتماعی هم میتوانستند از این ویژهگی یا برتری برخوردار باشند. برجستهترین نمونهی آن پهلوانان اند. پهلوانان نماد آزادیاند. آیین پهلوانی، آیین آزادهگی است. پادشاه هنگامی آزاد است که در همان هنگام که فرمان میراند و پادشاه شمرده میشود پهلوان هم باشد و با پهلوانان همنشینی داشته باشد.
ماهنامه آزما: در واقع پهلوانان تغییردهنده ی شرایط اند درحالی که پادشاهان منهای خصلت پهلوانی تثبیت کننده ی شرایطاند.
میتوان چنین هم گفت. در شاهنامه وارونهی آن چه گفته میشود چهرهی برتر پهلوان است و نه پادشاه. هنگامی که این دو در برابر هم میایستند، آشکارا پهلوان بر پادشاه برتری دارد. نکتهی نغز این جاست که پهلوانان نمیپذیرند که پادشاه باشند، اما پادشاهان خوش میدارند که خود را پهلوان بدانند و بخوانند. برای نمونه هنگامی که نوذر سر از آیین نیاکان در می پیچد، بیداد پیشه میکند و مردم را میآزارد، ایرانیان از پهلوان آن روزگار يعني سام یاری میخواهند. هنگامی که سام به پایتخت ایران میآید، بزرگان ایران پا فشارانه از او در میخواهند که پادشاهی را بپذیرد، میگویند اگر تو پادشاه بشوی ما همه از تو فرمان خواهیم برد. سام نميپذيرد. رستم به آسانی میتوانست بر اورنگ فرمانروایی ایران بنشیند اما هرگز در این اندیشه نیفتاد، چرا؟ یک پاسخ این است که پادشاهی بر پهلوانی نمیافزاید. پهلوان کم از پادشاه نیست که بخواهد جای او را بگیرد. برای پادشاه مایهی نازش است که پهلوان شناخته بشود. از همین روست که کیخسرو شهریار آرمانی ایران در شاهنامه هنگامی که از سوی تورانیان به هماوردی و نبرد فراخوانده میشود با آن که بزرگان ایران او را از این کار باز میدارند و میگویند هرگز پادشاه به تن خویش نمیجنگد، از این نبرد و همآوردی تن در نمیزند، زیرا میخواهد پهلوان هم باشد. پس نمیتوان گفت که ارزش بنیادین دودمان و تبار نژاد پرستانه است. پادشاهان به گوهر به پادشاهی میرسند اما پهلوانان هرچند میباید گوهری والا داشته باشند، به هنر است که به پهلوانی دست مییابند.
ماهنامه آزما: در واقع این جا پهلوانان نماد آرمانگرایی، و دگرگون سازی در جهت بهبودند و پادشاهان تلاششان در جهت حفظ وضع موجود است در حالی که دم از آزادی و عدالت و .. هم میزنند. آزادی به معنای باز زاده شدن در واقع نشات گرفته از خوی و خصلت پهلوانی است. و بیشتر ریشه در خصلت پهلوانی دارد تا گوهر.
داستان این است که برای پادشاه شدن گوهر بسنده است. اگر کسی از گوهر شاهانه بود، شایسته فرمانروایی است اما در پهلوان شدن گوهر بسنده نیست. هرچند نمیتوان آن را به کناری نهاد. هنگامی گوهر به کار میآید که با هنر در آمیزد. ما پادشاهانی را میشناسیم در تاریخ ایران که به گوهر بودهاند اما بیهنر. هیچ پهلوانی نیست که تنها به گوهر باشد. پهلوان از گوهر پهلوانی پدید میآید اما اگر بخواهد به پهلوانی برسد باید هنر را هم به گوهر بیفزاید. این آن مرزی است باریک که پادشاه و پهلوان دارد. به سخن دیگر پادشاه را مردمان بر نمیگزینند اما پهلوان را چرا. مردمند که رستم را به رستمی میرسانند. اما پادشاهی سبکسر مانند کاووس، که همواره برای ایرانیان، برای پهلوانان به ویژه رستم، تنگنا و دشواری پدید میآورد چون بر گوهر پادشاهی است همچنان بر اورنگ میماند اما مردم میتوانند پهلوانی را به کنار بنهند. از همین روست که خارخاري هموارهی پهلوان نام است. اگر نام او بشکند پهلوان نمیتواند بود اما پادشاه چنین پروا و خارخاری ندارد.
این نکته را هم من بیفزایم در پیوند با پرسش شما که یکی از نازشها و سرافرازیهای ما ایرانیان به سزا آن است که ما در درازنای تاریخ ایران هرگز لایهای به نام برده یا بنده نداشتهایم. بنده گان بودهاند اما هرگز لایهی اجتماعی را مانند دیگر سرزمینها پدید نمیآوردهاند، برهان آن هم اینست، – برهانی که هیچ چند و چونی در آن نیست- که هنگامی که تخت جمشید را میسازند از بردهگان بهره نمیبرند. هیچ بردهای خشتی در تخت جمشید بر خشت دیگر ننهاده است. مزدور بودهاند همهگان، کار میکردهاند، مزد میستاندهاند. گلنوشتههایی که چندی پیش یافته شد، آشکارا نشان داد که هر کس در تخت جمشید کاری انجام داده است، در برابر آن مزد ستانده است. پیوند کارگر و کارفرما در آن روزگار بر پایهی این گلنوشتهها پیشرفته بوده است. میتوان آن را با ساز و کارهای امروزین سنجید. دربسیاری از کشورها هنوز ما این کار و ساز را نمیبینیم. در ايران زنان کار میکردهاند. کارهای سبک که آنان را میسزد. برای زایمان روزهای آسایش داشتهاند که در آن روزها هم مزد میستاندهاند. آیا داریوش یا خشایار شاه یا هر شهریار دیگر نمیتوانست مردم را به ستم بردارد که تخت جمشید یا هر شهر دیگری را بسازند؟ میتوانست اما نمیخواست. پس آن چه که من گفتم که آزاد در برابر بنده است، در قلمرو زبان بود.
ماهنامه آزما: اگر بخواهیم برگردیم به این که شما اشاره کردید، مفهوم آزادی در طی زمان تغییر کرده و در گذشته فردیتر بوده و الان جهان بینی وسیعتری دارد، میتوانیم بگوییم که آزادی و آزادهگی در آن دوران بیشتر معنای وارستهگی شخصی و فردی داشته تا یک خصلت نجات دهنده؟
بیگمان کارکرد آزادی آن چنان که گفته شد، بیشتر سویمندی فردی داشته است. سخن در این نیست که هیچ کارکرد اجتماعی در آن نمی توان یافت. پهلوانان پناه مردم بودهاند. بر فرمانروایان ستمكار، فریقته بر خویش که از راه درست و به آیین به دور میافتادهاند، لگام میزدهاند و آنان را به راه میآوردهاند. اما به هر روی پهلوانان نخست در پی آن بودهاند که خود به آزادی برسند. هنگامی که پهلوان به آزادی میرسید – آن چنان که ما امروز میگوییم به آزادهگی- میتوانست یاور مردم هم باشد. خویش کاریها و بایستهگیهای اجتماعی خود را به انجام برساند اما چونان که شهروند در پی آزادی باشد، در پیشینهی تاریخ و فرهنگ ایران نمودی ندارد. این معنایی است که ما در روزگار نو از اروپاییان ستاندهایم. شما اگر سرگذشت واژهی فرنگی را که به معنی آزادی است يعني لیبر، لیبرته، لیبرالیسم و واژههایی از این دست در زبان فرانسوی یا دیگر زبانها اروپایی بکاوید، کمابیش به چنین سرگذشتی میرسید. یعنی این کارکرد و معنا در آن کشورها که ما معنای نو آزادی را از آنها ستاندهایم، خود معنا و کارکردی است نوآیین.
ماهنامه آزما: چرا زنان شاهنامه در خصلت آزادی و آزادهگی (به غیر از سودابه)، همه زنانیاند بهرهمند از این خصلت، اما مردان شاهنامه تنوع خصلت دارند و بهرهمندیشان از این خصلت پایینتر است؟
آن چه من در پاسخ به این پرسش شما میتوانم گفت این است که در منش و فرهنگ ایرانی اگر فراخ بنگریم و پایه را بر هنجارهای پایدار بنهیم، زن و مرد همتراز و برابرند. وارونهی آن چه همهگان میاندیشند. شمار زنان نیک بسیار بیشتر از مردان نیک است در شاهنامه. اگر شما چهرهها و قهرمانان را پایه بگیرید. درصد زنان نیک بیشتر از درصد مردان نیک است. اما این خورده که گاه بر شاهنامه گرفته اند، از نظر من خوردهای بیپایه است که چرا چهرههای شاهنامه را بیشتر مردان میسازند. خب پاسخ این است که شاهنامه، رزمنامه است. رزمنامه پهلوانیاست. این گوناگونی چهرههای مردانه بر میگردد به سرشت شاهنامه که نامهای مردانه است چون رزمنامه است. در میان آن چهرههای اندک میان شاهنامه ما به نمونههایی بر میخوریم که در گونهی خود بیهمتایند در ادب جهان. همین «سیندخت» به راستی چهرهای است که نه در رزمنامههای ایرانی همتایی دارد، نه در رزمنامههای رومی و نه در هیچ رزمنامهی دیگری که دست کم من میشناسم. سیندخت نمونهی برترین گرهگشایی، چاره اندیشی، تیزهوشی است. گره کوری را میگشاید که مردان بزرگ مانند سام، منوچهر، مهراب از گشودن آن ناتوانند. یا پیوند زال و رودابه، که «رودابه» از سوی مادر تبار به دهاک ماردوش میرساند. یا شما «تهمینه» را میبینید، زنی که در دلبسته گی به رستم، شبهنگام به بالین او میرود و آزادوار به آن چه میخواهد میپردازد. یا چهرهای مانند «گردیه»، خواهر بهرام چوبین که نمودی بسیار خردمندامنه دارد. مردان را اندرز میگوید که خود را در دشواری، تنگنا و مرگ جای نیفکنند. یا چهرهای مانند «گردآفرید» که در جایی بالا میافرازد که نازشگاه و تازشگاه مردان است. در نبرد و آورد. سهراب را به خشم میآورد و آن چنان دلیرانه در برابر او میایستد. سهرابی که در چشم به هم زدنی پیش از آن که بوی از بینی به مغز برسد، پهلوانی بزرگ همچون هژیر را از اسب به خاک میافکند. این است که شاهنامه چون نامهی فرهنگ و منش ایرانی است، در این فرهنگ و منش هم، زنان کم از مردان نیستند، چهرههای زنانه را به نمود میآورد که درگونه خود بیهمتایند و حتی نمونهای در میانهی مردان ندارند.