«آذرخشی از جنبش های ناگهان»
بازديد : iconدسته: گزارش

و فرصتی که هدر رفته

نقد و بررسی کتاب، حافظ موسوی: اغلب تاريخ نويسان و منتقدان ادبي بر اين باورند که دهه ي چهل شمسي پربارترين دوره ي حيات شعر نو فارسي بوده است. اين داوري از حقيقت به دور نيست، زيرا مهم ترين کتاب هاي شعر شاعراني چون  شاملو، اخوان، رحماني، نادرپور، شاهرودي، مشيري، کسرايي، فروغ، سپهري، آتشي، م. آزاد، مفتون اميني، خويي، رويايي، سپانلو و حميد مصدق در اين دوره يعني در فاصله ي نيمه ي دوم دهه ي سي تا اواخر دهه ي چهل منتشر شده است. اغلب اين شاعران کساني هستند که کتاب هايشان همچنان تجديد چاپ مي شود. با نگاهي اجمالي به کارنامه ي اين شاعران در دهه ي پنجاه (هم به لحاظ تعداد آثار چاپ شده و هم به لحاظ کيفيت آثار) مي توان فهميد که شعر فارسي پس از يک دوره ي ده پانزده ساله ي شکوفايي، از اواخر دهه ي چهل وارد دوره ي رکود شده بود. در بررسي علل و عوامل اين رکود، علاوه بر اشباع شدگي زبان و سبک و سياق زيباشناسي آن نوع شعر، بايد شرايط تاريخي و سياسي کشور در آن دوره را در نظر داشته باشيم. موضوعاتي چون رونق اقتصادي کشور و ظهور طبقه ي متوسط نسبتا مرفه از يک سو و تشديد استبداد شاهنشاهي از سوي ديگر، مسدود شدن هرگونه منفذ براي مبارزه ي سياسي مسالمت آميز و به تبع آن، شکل گيري جنبش هاي مسلحانه ي چريکي و عوامل متعدد ديگري که برشمردن آن ها از حوصله ي اين بحث خارج است ، نمي تواند در شکل گيري جريان هاي هنري و ادبي آن دوره بي تأثير بوده باشد.

در يک نگاه عمومي و کلي  به شعر دهه ي پنجاه مي توان اين طور برداشت کرد که شعر فارسي در اين دهه به دو جناح متعهد و غيرمتعهد منشعب شد. اما با نگاهي اندکي جزئي نگرتر مي توانيم در هريک از دو جناح متعهد و غيرمتعهد گرايش هاي متفاوتي را از هم تميز دهيم. در جناح متعهدها از يک طرف شاملو را داريم و از طرف ديگر سعيد سلطان پور را و کمي آن طرف تر طاهره صفارزاده و علي موسوي گرمارودي را. در جناح غيرمتعهدها هم از يک طرف احمدرضا احمدي را داريم و از طرف ديگر بيژن الهي و يدالله رويايي را. منظور من اين است که در يک تقسيم بندي دقيق واقعا نمي توان شاملو و موسوي گرمارودي را و همين طور احمدرضا احمدي و يدالله رويايي را زير يک سرفصل قرار داد و تفاوت هايشان را ناديده گرفت. بنابراين به نظرم مي‌رسد اين تقسيم بندي ها تا جايي اعتبار دارند که معطوف به شباهت هاي کلي هستند و لاغير. با در نظر داشتن لغزان بودن و غيرقطعي بودن اين نوع تقسيم بندي ها، من فکر مي کنم با اندکي تسامح مي توان سه گرايش عمده را در عبور از شعر دهه ي چهل (شعر موسوم به دهه ي چهل و نه لزوما شعرهاي دهه ي چهل) به شعر دهه ي پنجاه تشخيص داد. گرايش نخست مربوط به شاعراني چون شاملو، رحماني، آتشي، مفتون اميني، سپانلو و چند شاعر تازه نفس تر ديگر است که به قول سپانلو (در مقدمه ي کتاب هزار و يک شعر) شاخه ي اصولي شعر نو فارسي را پربرگ و بارتر کردند. گرايش دوم مربوط به شاعراني همچون سياوش کسرايي، خسرو گلسرخي، سعيد سلطان پور و ده ها شاعر گمنام ديگراست که شعرشان را يکسره وقف آرمان هاي سياسي خود کردند و در همان مقطع خوش درخشيدند و عطاي جاودانگي در ادبيات را به لقايش بخشيدند. گرايش سوم مربوط به شاعراني است که به شاعران موج نو، شعر ديگر، شعرحجم و موج ناب شهرت يافتند. اين گروه در واقع نمايندگان همان طبقه ي نوظهوري بودند که پيش از اين آز آن يادکرديم: طبقه ي متوسط نسبتا مرفه و رو به افزايشي که از يک سو از انقلاب، سوسياليسم، آرمانشهر و آينده اي که انقلابيون از آن سخن مي گفتند وحشت داشتند و از سوي ديگر با شعور طبقاتي خود دريافته بودند که بازگشت به گذشته اي که مرتجعين سنگ آن را به سينه مي زدند (و مي زنند) جز دوزخي براي آن ها نخواهد بود. از اين رو، مردد و معلق بين گذشته و آينده، به نوسازي گذشته با مصالح بي خطر آينده پرداختند. عرفان به اصطلاح مدرني که از نيمه ي دهه ي چهل در کشور ما رونق گرفت ماحصل اين التقاط و نوسازي بود.

 ” آذرخشي از جنبش هاي ناگهان ”  نخستين آنتولوژي يي است که با هدف معرفي شعر و شاعران گرايش سومي که از آن ياد کرديم (موج نو، شعر ديگر، شعر حجم، موج ناب) گردآوري و منتشر شده است و از اين نظر اقدامي شايسته و سودمند است. اگر اشتباه نکنم به جز رويايي، آتشي، احمدرضا احمدي و فرامرز سليماني، هيچيک از شاعران اين مجموعه به مهم ترين آنتولوژي شعر نو فارسي، يعني ” شعر نو از آغاز تا امروز، محمد حقوقي ” راه نيافته بودند. حقوقي به علت استفاده نکردن از شعر تعداد زيادي از شاعران اين گروه در آنتولوژي خود دلايلي ذکر کرده است؛ ازجمله اين که به نظر او اغلب شاعران اين گروه تصور مي کردند که “هرچه کلام به سوي پيچيدگي رود و هرچه تعقيدات لفظي و معنوي با استعمال ترکيب هاي اضافي ِ گوناگون زيادتر شود و حرف ها عجيب و غريب تر نمايد، کمال و پختگي شعر بيشتر جلوه خواهد کرد.” (شعر نو از آغاز تا امروز، جلد اول، ص ۵۵) حقوقي براي اثبات مدعاي خود شعري از بيژن الهي را نمونه آورده است که مي گويد: ” پشت بورياي حجامت، نفس از پرطبل ترين لحظه ي پس از رگباري در ميان صبح و گل شيپوري – که ناقوس عشق بود – / خاکستري مشعوف ، به دردي که سايه هاي طلايي را بر پله هاي تيمارستان چون شيهه اي لرزاند…… ” دليل ديگر حقوقي براي وارد نکردن اشعار اين گروه در آنتولوژي يادشده اين است که او معتقد بود اينان ” جز به تناوب و از سر تفنن شعر ننوشتند و هيچ گاه به فعاليت متداوم که حاکي از کار حرفه اي آن ها باشد، دست نزدند.” (همان، ص ۵۸) سپانلو برعکس حقوقي در “هزار و يک شعر ” از اغلب اين شاعران نمونه هايي آورده و ويژگي شعر آن ها را اين گونه فرمول بندي کرده است : ” گذشتن از ميراث شعر سپيد، پايه کردن زبان روزمره و نثر رسانه ها و روزنامه ها، قطع رابطه ي چشمگير با صنايع ادبي، تقليد از جمله بندي ترجمه ي اشعار مدرن “( هزار و يک شعر، انتشارات کاروان، ص ۴۸)

تفاوت ديدگاه حقوقي و سپانلو در مورد شعر موج نو احتمالا ناشي از اين بوده که اولي بيشتر به اشعار اوليه ي شاعران اين موج نظر داشته و دومي به اشعار دوره ي کمال و پختگي آنان. سپانلو قطعا با ديدگاه حقوقي در مورد شعري که او از بيژن الهي نقل و نقد کرده است موافق بود. سپانلو هيچ يک از شعرهاي به قول حقوقي ” پيچيده و عجيب و غريب ” شاعران موج نو را وارد آنتولوژي خود نکرده است. اتفاقا از حرف هاي خود بيژن الهي در دوره ي اخير (از جمله در گفت و گو با هادي محيط) نيز مي توان چنين برداشت کرد که اعتقادي به پيچيده گويي و عجيب و غريب نويسي نداشته و بيشتر در جست و جوي شعري بوده است که هرچه بيشتر به زبان طبيعي و گفتار روزمره نزديک باشد.

“آذرخشي از جنبش هاي ناگهان”، نسبت به دو آنتولوژي يادشده از اين مزيت برخوردار است که مختص شاعران موج نو، شعر ديگر، شعر حجم و موج ناب است و مي تواند (يا مي توانست) تصويري کامل و تمام رخ از اين چهار جريان شعري معاصر ارائه کند. اين که مي گويم “مي توانست” به اين معناست که گردآورندگان، چنين فرصتي را هدر داده اند و خواهم گفت که چرا هدر داده اند.

اين آنتولوژي با مقدمه اي مفصل شروع شده است . مقدمه اي که به جاي پرداختن به اصل موضوع ، پس از مرور ملال آور تاريخ هزار ساله ي شعر فارسي و خرج کردن مقاديري معلومات ادبي و تاريخ ادبياتي، درست در همان جايي که بايد به بحث اصلي، يعني چيستي، هستي و شاخص هاي زيبايي شناختي جريان هاي شعري مورد نظر بپردازد به کلي گويي و نقل قول هايي از اين و آن بسنده مي کند. زبان مقدمه به جاي آن که زباني روشن، انتقادي و استدلالي باشد، زباني متصنع و پر از لفاظي هاي به ظاهر مرعوب کننده است. به عنوان مثال به اين سطرها نگاه کنيد: “مقال را فرصت کوتاهي بود، حال آن که کافه ي انام، ديگر، از حدوث بسياري از جريانات ادب معاصر به صورت تاريخي ثبتي و معروف و مشهور به يمن تحقيق ها، اساتيد، محققان و مورخان که در آن کوشيده اند، اطلاع دارند و من باب مناقشه، چيزي بر اين چيزها افزودن، رعايت مختصر ريشه دوانيدن ما را در اين تاريخ نزديک به سد سال نمي کند….” (ص ۸)  تفاوت اين نثر با نثر ساده، روشن و روان محمد مختاري در مقدمه ي “هفتاد سال عاشقانه” که همين انتشارات تجديد چاپ کرده است، در واقع نشان دهنده ي تفاوت دو نوع طرز تفکر است.

انتظاري که از اين آنتولوژي مي رود اين است که تفاوت هاي موج نو، شعر ديگر، شعرحجم و موج ناب را، هم در مقدمه و هم در طبقه بندي اشعار در سرفصل هاي جداگانه، براي خواننده روشن کند. گردآورندگان قطعا مي دانند که شعر موج نو را با شعر حجم  نمي توان يکي پنداشت؛ به ويژه وقتي که اين آنتولوژي مختص چهار جريان شعري است که هرکدام براي خود، نامي و داعيه اي جداگانه دارند. اشعار شاعران منتسب به هرچهار جريان شعري مورد بحث، در اين آنتولوژي به ترتيب حروف الفبايي نام کوچک شاعران چيده شده و براي خواننده معلوم نيست که هريک از اين شاعران و شعرها متعلق به کدام يک از چهار جريان فوق است. در حالي که اگر شعرهاي هريک از اين گروه ها ذيل سرفصل مشترک خودشان قرار مي گرفت خواننده مي توانست تفاوت‌هاي آن ها را تشخيص دهد. به عنوان مثال خواننده ي اين کتاب وقتي که پس از خواندن شعرهاي محمود مومني و منصور خورشيدي، شعر “اسب سفيد وحشي” منوچهر آتشي را مي خواند چه اشتراکي مي تواند بين اين يک و آن دو پيدا کند جز اين که نام کوچک هر سه با ميم شروع شده است. بنابراين براي چنين آنتولوژي اي ضروري بود که شعرها در چهار گروه و سرفصل جداگانه قرار مي گرفت و از بين شعرهاي هر شاعر، شعرهاي نمونه وار منتسب يا مربوط به همان جريان شعري انتخاب مي شد. به عنوان مثال حتي اگر بتوانيم آتشي را به يکي از چهار نحله ي مورد بحث نسبت دهيم، شعر اسب سفيد وحشي را با هيچ استدلالي نمي توان به شعر موج نو يا حجم يا آن دو تاي ديگر نسبت داد. اين بي دقتي در انتخاب شعرها به وفور در اين آنتولوژي به چشم مي-خورد. مثلا من نمي دانم شعرهاي پرويز کريمي چه ربطي به چهار جريان يادشده دارد؟ با کدام معيار زيبايي شناختي مي توان شعرهاي او را – که شعرهاي بسيار خوبي هم هست  به يکي از اين چهار جريان نسبت داد؟ و نيز درباره ي شعرهايي که از علي اکبر مهجوريان و شش شعر از هفت شعري که از ف – غروب در اين آنتولوژي امده است، از گردآورندگان مي توان پرسيد که اين ها با چه معياري و به کدام يک از چهار جريان مورد بحث نسبت داده شده است؟ اين پرسش را در مورد شعرهاي سياوش مطهري و عبدالله کوثري و تعداد ديگري از شعرهاي اين آنتولوژي هم مي توان مطرح کرد.

با اين همه از دل اين آنتولوژي مي توان مجموعه اي کوچک تر که در برگيرنده ي بخشي از نمونه‌وارترين شعرهاي اين چهار جريان شعري باشد، استخراج کرد؛ مجموعه اي که بتواند هم  تفاوت‌هاي آن ها را آشکار کند و هم سهم آن ها را در تحول زبان و معيارهاي زيبايي شناختي شعر فارسي در دهه هاي شصت و هفتاد نشان دهد. چنان مجموعه اي مي تواند مبنايي باشد براي پژوهش هاي عميق تر درباره ي اين بخش از شعر فارسي که همچنان در سايه مانده است. مي تواند زمينه را براي پاسخگويي به پرسش هايي از اين دست فراهم کند که: چرا اکثريت قريب به اتفاق شاعران اين جريان که بعضي از آن ها از استعدادي درخشان برخوردار بودند، در نيمه راه متوقف شدند و به قول محمد حقوقي “جز به تناوب و از سر تفنن شعر نسرودند”. انزواجويي اغلب اين شاعران را چگونه مي توان توضيح داد؟ گرايش هاي ديني و عرفاني اغلب شاعران اين جريان ريشه در کجا داشته است؟ آيا تناقض موجود در نظام انديشگي نظريه پردازان اين جريان (از هوشنگ ايراني تا بيژن الهي) که از يک سو به راديکال ترين شيوه هاي ادبي غرب و از سوي ديگر به سويه‌هاي محافظه کارانه ي سنت، تعلق خاطر داشتند، موتور حرکت آن ها را از کار انداخت؟ آيا عدم رابطه و پيوند آن ها با جامعه اي که به سرعت در حال تحول (و بلکه فروپاشي) و در آستانه ي انقلاب بود، آن ها را به حاشيه راند؟… براي پاسخ گويي به اين پرسش ها و پرسش هايي از اين دست، وجود آنتولوژي هايي از قبيل ” آذرخشي از جنبش هاي ناگهان ” با همه ي کم و کسري‌هايي که برشمرديم به هرحال غنيمت است.


iconادامه مطلب

سایر صفحات سایت

Copyright © 2013 _ Design by : MrJEY