آنها که گفتند نه!
بازديد : iconدسته: یادداشت ها

نوشتاری از اومبرتو اکو درباره‌ی‌ مطبوعات

اومبرتو اکو فیلسوف نامدار، استاد دانشگاه و برجستهترین نشانهشناس معاصر است.

او در دانشگاه بولونیا و دیگر دانشگاههای جهان به تدریس پرداخت. در جهان ادبیات با آفریدن «به نام گل سرخ» خوش درخشید. نزدیک به پنجاه سالگی اکو این داستان بلند را نگاشت که با اقبالی فراوان رویارو شد و به زبانهای گوناگون ترجمه شد و نشر یافت و میلیونها نسخه از آن به فروش رسید.

اکو در مباحث و مسایل اجتماعی نیز قلم میزند و زمانی هر هفته در مجله «اسپرسو» یادداشتی مینوشت:

در زمان صدارت «برلوسکونی» سخت با وی به نبرد پرداخت و گفت  برلوسکونی هم همچون هیتلر با آرای هدایت شده به قدرت رسیده است. آن چنان که در این یادداشت با عنوان «خصم مطبوعات» آمده، به روشنی اندیشهی خویش را بیان میدارد. این یادداشت یکی از نوشته های اجتماعی او دربارهی مطبوعات است.

غلامرضا امامی

می‌تواند از بدبینی دوران کهنسالی باشد و یا از روشن‌بینی‌ای که انسان در گذر زمان به دست می‌آورد. به هر حال وقتی که مجله‌ی ایتالیایی «اسپرسو» از من پرسید که آیا مایل‌ام در دفاع از آزادی مطبوعات، در ایتالیا یادداشتی بنویسم برخوردم تردید آمیز بود.

وقتی که آزادی مطبوعات به حامی نیاز داشته باشد معنای خوبی برای جامعه و مطبوعات آن جامعه ندارد. در یک جامعه ی سالم نیازی به دفاع از آزادی مطبوعات نیست، چرا که هیچ کس در خواب هم در اندیشه‌ی محدود کردن آن نیست.

این اولین دلیل از دلائل بسیار تردید من است.

در ایتالیا تنها نخست‌وزیر «سیلویو برلوسکونی» مسئله نیست. از زمان سیاستمدار رومی «کاتیلینا» تا به امروز ملت ایتالیا مجبور به تحمل یک صف طولانی از سیاستمداران فرهمند بی‌ملاحظه بوده است. سیاستمدارانی که امور دولتی برای آن‌ها به اندازه‌ی‌ نیازهای شخصیشان اهمیت نداشته و هر کدام از آن‌ها چارچوب قدرت خود را بی‌هیچ ملاحظه‌ای گسترش داده‌اند. در این مسیر مجلس، قوه‌ی قضاییه و قانون اساسی را لگدمال کرده‌اند. خودی‌ها از امتیاز بهره‌مند گردیده و بدکاره‌ها نیز گه‌گاه از امتیاز بی‌نصیب نمانده‌اند!

در این روند، منافع عمومی متکبرانه با علاقه‌های شخصی یکسان قلمداد می‌شوند البته آن‌ها همیشه قادر نیستند قدرت خود را آن‌چنان که دوست دارند گسترش بدهند، چراکه جامعه مانع آن‌هاست. اما وقتی که به هر حال موفق می‌شوند، چرا ما می‌بایستی از آن‌ها گله‌مند باشیم و نه از جامعه‌ای که اجازه می‌دهد چنین افرادی تا این حد پیش بروند.

مادرم داستانی برای من تعریف کرد که من هیچ‌گاه آن را از یاد نمی‌برم:

مادرم در بیست سالگی منشی یک نماینده‌ی «لیبرال» مجلس شد. من در این جا بر روی کلمه‌ی لیبرال تاکید می‌کنم. در روز به قدرت رسیدن موسولینی آن نماینده به مادرم می‌گوید؛ شاید این مرد موفق شود کمی نظم در ایتالیا برقرار کند. فاشیسم در ایتالیا تنها توسط موسولینی حاکم نشد، بلکه توانست به دلیل نااستواری و سستی کسانی مثل رئیس مادر من گسترش بیابد.

بنابراین بی‌حاصل است همه‌چیز را در برلوسکونی متمرکز کنیم که فقط در پی معاملات خویش است. این اکثریت ملت ایتالیاست که در سازماندهی اعتراض سستی و اهمال کرده است.

اعتراض علیه تضاد منافع با سیاستمدارانش، اعتراض علیه رژه‌ی غیرنظامیان مسلح در خیابان‌ها، اعتراض علیه تصویب قانون آلفانو و قانونی که به چهارتن از اعضاء دولت امکان می‌دهد تا زمانی‌که مصدر کار هستند از تعقیب قضایی مصون باشند. این ملت ایتالیا است که اگر رئیس جمهور مخالفت خود را بیان نکرده بود محدویت (موقتی) آزادی مطبوعات را هم به‌راحتی می‌پذیرفت.

گذشته از این اگر کلیسای کاتولیک در این بحث عمومی دخالت نمی‌کرد، ملت بدون درنگ حتی احتمالاً با حدی از تبانی پنهانی امر مسلم بهره‌مندی برلوسکونی از خدمات بدکاره‌ها را هم می‌پذیرفت.

البته این موضوع به هر حال به زودی فراموش خواهد شد چرا که بسیاری از ایتالیایی‌ها، حتی کاتولیک‌های متدین هم گه‌گاهی خود به چنین اعمالی دست می‌زنند.

بنابراین من چرا باید درباره‌ی این وضعیت نگران کننده مقاله‌ای بنویسم و مجله‌ای برای آن حق‌الزحمه بپردازد؟

این نوشته را کسانی خواهند خواند، کسانی که با خطراتی که دموکراسی را تهدید می‌کند آشنا هستند، اما حاضرند تا زمانی که جیره‌ی روزانه خود را از برنامه‌های بی‌محتوای تلویزیون دریافت می‌کنند چنین وضعیتی را بپذیرند. همان کسانی که در اصل چیزی درباره آبروریزی‌های روابط جنسی سیاستمداران نمی‌دانند. برلوسکونی تقریباً تمام فرستنده‌های تلویزیون ایتالیا را تحت کنترل دارد و آن‌ها درباره‌ی این افتضاحات هیچ گزارشی پخش نمی‌کنند.

بنابراین چرا باید این زحمت را پذیرفت؟ دلیلش روشن است.

در سال ۱۹۳۱ حکومت فاشیستی ایتالیا تمامی استادان دانشگاه‌ها را که در آن زمان تعدادشان ۱۲۰۰ تن بود، مجبور کرد که نسبت به رژیم سوگند وفاداری یاد کنند.

تنها دوازده تن از آن‌ها (یعنی یک درصد) از این کار سرباز زدند و بی‌کار شدند – گاهی از چهارده تن امتناع کننده سخن گفته می‌شود – همین که آگاهی، در این زمینه این چنین ناروشن است نشانه‌ای است که مسئله در آن زمان چه‌قدر کم اهمیت تلقی می‌شده است.

شاید به توصیه‌ی افرادی مانند «پال لیمرو تولیاتی» یکی از فعالین چپ و یا «بندتوکروچه» فیلسوف خیلی‌ها سوگند وفاداری یاد کردند تا بتوانند به تدریس ادامه بدهند و برخی از آن‌ها بعدها در دوران پس از جنگ از مهره‌های مهم مبارزه‌‌ی ضد فاشیستی شدند.

شاید آن ۱۱۸۸ تنی که سوگند وفاداری یاد کردند دلایل کاملاً خوب و شرافتمندانه‌ای داشتند.

اما آن دوازده تنی که امتناع کردند و از سوگند سرباز زدند آبروی دانشگاه و بی‌شک آبروی کشور را نجات دادند.

از این رو ضروری است که گاهی امتناع کنیم، حتی اگر تأثیر چندانی نداشته باشد. در این صورت دست‌کم نسل بعدی می‌داند بودند کسانی که سر باز زدند، امتناع کردند و همکاری نکردند.


iconادامه مطلب

سایر صفحات سایت

Copyright © 2013 _ Design by : MrJEY