گفتوگو با عنايت سميعي
عنايت سميعي،
را بيشتر به واسطهي مقالات نقدش
در مجلات ادبي ميشناسيم. او متولد
۱۳۲۳ در رشت است و دستي هم در شعر دارد و “شاديانهي روز بهتر (برگزيده سرودههاي ۲۹ دي ۱۳۸۳ تا ۲۰ فروردين ۱۳۸۴)“ (آگاه ۱۳۸۴)،
“فال قهوه“ (نشانه ۱۳۸۵) و “نشاط ساحل بيدريا“ (آگه ۱۳۸۶) از آثار
منتشر شدهي اين شاعر و منتقد
است. سميعي علاوهبر علاقهاش به شعر نو بر يک موضوع تأکيد ويژه دارد و آن توجه
به ادبيات سنتي و فرهنگ کهن است.
براي آغاز اشاره ميفرماييد به سابقهي نقد در ادبيات و فرهنگ ما؟
نقد شاخههاي متعددي دارد. و ممکن است سابقهي بينارشتهاي داشته باشد. آنچه مسلم است ما در سابقهي ادبي و فرهنگيمان، نقد ادبي نداشتيم. سابقهي نقد ادبي در يونان و در فلسفهي افلاطون و ارسطو تعريف ميشود.
زيرا جامعهي
يونان، جامعهي نقدپذيري بود به اين دليل که ديالوگ در آن وجود
داشت. اما ما مايهي واقعي نقد را نداشتيم. وقتي که به وضعيت نقد
در کشور خودمان نگاه ميکنيم به افرادي مانند شمس قيس رازي (سدهي
۷ ق) ميرسيم و آثاري از اين دست مبتني بر خود هستند، بدون
اينکه اثر را به يک تفکر مجرد بکشانند و وقايعي را از دل آن
تفکر مجرد به وجود بياورند؛ بنابراين ريشهي نقد ادبي
در کشور ما وجود ندارد و پس از انقلاب هم ما با وضعيتي مواجه شديم که نظريهها
ثباتي ندارند و نظريهها در مقابل نظريهي
ديگر رنگ ميبازند. هر نظريهاي
به ناچار نظريهي جديدي را به وجود ميآورد
و با اين وضعيت بي ثبات نميتوان انتظاري از نقد ادبي و حتي اثر ادبي داشت.
با اين سوابق گاهي به نتيجه ميرسيم اصلاً شأن نزول نقد ادبي
چيست؟
زماني که ادبيات کشور ما به ويژه در دورهي مشروطه به شکلي وارد رنسانس ادبي شد، افرادي را ديديم که رويکردهاي نويني به نقد ادبي داشتند.آيا در آن دوره موفق شديم وارد عرصهاي جديد در نقد ادبي شويم؟
آن دورهي ادبي، دورهاي بود که ما با يک جهان سلسله مراتبي سر و کار داشتيم. آن جهان سلسله مراتبي آدمهايي را در رأس قرار ميداد و قاعدهاي براي خود داشت؛ بنابراين در سياست، نقاشي، سينما و هنرهاي ديگر ما افراد شاخصي داشتيم که در رأس هرم قرار گرفتند و افرادي را هم در قاعده ميبينيم.
زبان در اين جهان قادر بود زندگي را توضيح دهد و زندگي و زبان با هم نزديک بود. آدمهاي اين روزگار به اعتبار دانستههايشان مقام بالاتري دارند. در اين دوره ما با دو جهان سر و کار پيدا ميکنيم و در اين دوره است که افرادي مانند فاطمه سياح و بعدترها محمدعلي دستغيب توانستند ادبيات را قوي کنند.
به چارچوب نظريهها اشاره کرديد و اينکه هر منتقدي بر مبناي يک نظريه عمل ميکند اما هم اکنون کمتر ميبينيم منتقدان بر مبناي نظريهاي عمل کنند. به عقيدهي شما تا چه اندازه منتقد بايد بر مبناي نظريه کار خود را روشمند کند؟
آثار ادبي مانند رمان، داستان، نمايشنامه و همهي اينها بعد از سالهاي طولاني وارد ايران شد. براي مثال “دن کيشوت” سروانتس قرن شانزدهم نوشته شده است. اما در ايران در اوايل قرن بيستم ديده شد. به همين ترتيب مقولات ديگر هم دير به ايران رسيد. تفاوت بين ما و کساني که سازندگان آن نقدها به حساب ميآيند بسيار است.
ما در نقد ادبي، نه ساختگرايي ساختيم و نه پساساختگرايي، نه نقد روانکاوانه و نه هيچ نوع نقد ديگري را از منظر نظريهها نساختيم. البته جاي اين ترديد وجود دارد که نظريهها با فرهنگ و ادبيات ما قابل انطباق باشد؛ بنابراين منتقد ناگزير است علاوه بر استفاده از نظريهها از شم ادبي خود استفاده کند و به جستجوي وضعيت متفاوتي بپردازد، که بعضي آثار دارند و عناصر را از دل اثر بيرون بکشد. ادبيات ما با غرب تفاوت دارد؛ در همان جا هم ما بحرانهاي فراوان ميبينيم. براي مثال پس از پست مدرنها ما با نظريات جهاني مواجه نشديم.
فکر ميکنيد آموزش تا چه اندازه براي پرورش منتقد ادبي ضرورت دارد؟
در اصل جامعهي ما انتقادناپذير است. به همين دليل نقد نميتواند شکل بگيرد. البته همانگونه که افراد منفردي در رمان و شعر داريم، افرادي نيز در نقد داريم که نقد خوب مينويسند. ولي اين استثنا است و نقد ادبي همچون رشتههاي هنري گوناگون نتواسته است مجموعهاي را نمايندگي کند تا علاقهمندان به ادبيات را جمع کند. در جامعهاي که ديالوگ وجود ندارد، نقد پيشرفت نميکند. جامعهي ما در بطن اجتماعي خود ديالوگ محور نيست و در جامعهي ما اديبان و شاعران نقدپذير نيستند.
آيا با اين وجود مي توان آيندهي خوبي براي نقد ادبي به عنوان يک دانش در نظر گرفت؟
نقد ادبي به هيچ عنوان
علم محسوب نميشود. نقد ادبي نخست زيرمجموعهي فلسفه است. و بعد علوم انساني مانند جامعهشناسي و روانشناسي که آنها هم علم به حساب نميآيند. اما در هر دورهاي ميتوانند مردمي را مجاب کنند. از اين جهت نقد ادبي علم نيست اما استدلالهايي را به همراه ميآورد که اگر بتواند گروهي از نخبگان را برخوردار
کند ميتوان گفت از هويت خوبي برخوردار
است.
براي مثال همين اتفاق در ساختارگرايي در فرانسه افتاد و کساني آمدند و پيبردند که ساختارگرايي مشکلات عديده دارد.
همچنين ساختن اصطلاح و وضع کردن مقولات جديد به خودي خود کاري از پيش نميبرد مگر اينکه نظريهاي به وجود آيد که منطبق با سنت، زبان و فرهنگ شود.
تي. اس. اليوت معتقد بود که نبايد يک اثر ادبي را با معيارهاي علمي سنجيد و تنها بايد از نگاه زيبايي شناسي آن را بررسي کرد . با اين ديدگاه تا چه اندازه موافق هستيد؟
برخي از منتقدان ما قائل به مقولهي “جهانمتني” هستند و جهان را بر مبناي متن بررسي ميکنند و امروز اين مسئله که واقعيت را نگوييم در اثر ادبي بسيار کمرنگ شده است. اگر در يک اثر ادبي تنها مسئلهي فرم و محتوا را بخواهيم تحليل کنيم ايدههايي مطرح ميشود.
بنابراين اينگونه برخورد که مسئلهي زيباييشناسي است و ايدههاي ديگر را نبايد بها داد ريشه در فرهنگ غربي دارد و از هنر براي هنر شروع شده و به آوانگاردها و پست آوانگاردها رسيده و بيشتر تحت تأثير نظرياتي شکل گرفته که منطبق بر فرهنگ و ادبيات ديگر است.
در پايان از نگاه شما چرا نقد ادبي ما در سالهاي اخير نتوانسته باعث رشد ادبيات ما شود؟
همچنان که در هر دورهي ادبي شمار آثار قابل ارائه بسيار اندک است بنابراين نقد ادبي خوب هم به زحمت ميتوان يافت. نقد ادبي را افراد بسياري مينويسند اما دچار افکار سنتي هستند. البته افرادي هستند کار ميکنند و آثار خوبي نوشتهاند.
از دورهي
گذشته استاداني مانند شفيعي کدکني و سيروس شميسا را داريم که نقد و ادبيات معاصر را
به دانشگاهها بردهاند.
اما همچنان که آثار برتر تعدادشان ناچيز است و نقد خوب
خيلي کم است. ما حتي اگر بخواهيم نظريهاي بسازيم که
ايراني باشد بيشتر پشتوانهي غربي دارد. بنابراين تأکيدم اين است نقدي شکل
بگيرد که از دل زبان ايراني درآمده
باشد.
تأکيدي بر نظريهي ايراني دارم به گونهاي که تفاوتهاي خود را ببينيم. هماکنون اين توهم وجود دارد که ما با يک کشور اروپايي يا آمريکا تفاوتي نداريم و هر تاکتيکي آنها به کار ميگيرند در نقد و اثر ادبي ميتوانيم استفاده کنيم و همان را به وجود بياوريم. ممکن است بعضي آثارمان چنين شباهتي را به ذهن متبادر کند اما به هيچ وجه “بوف کور” صادق هدايت به “مسخ” کافکا ارتباطي ندارد.
ما سنت و زبان ديگري داريم و با اين سنت وارد عصر جديد شديم در حاليکه دستمايهي فرهنگي را نمي توانيم ناديده بگيريم.