امروز، دوره خمودی شعر است
بازديد : iconدسته: گفت و گو

دکتر ضياء موحد، نويسنده، شاعر و پژوهشگري است که هرگاه گفتوگويي با او داشتهام بيش از هر چيز صداقت، صراحت و انصاف وي بهويژه دربارهي شاعران جوان برايم تحسينبرانگيز بوده است و در اين گفتوگو نيز همين احساس را داشتم بهويژه آنجا که از اوضاع نهچندان مطلوب شعر اکنون ميگفت.

شعر تعريفپذير نيست و به زبان ديگر چيستي شعر به طور مشخص روشن نيست اما چگونگي آن را ميتوان تعريف کرد و در تعريف اين چگونگي است که ما ميتوانيم متوجه شويم تفاوت شعر با گونههاي ديگر نوشتاري در چيست. اين چگونگي را چه طور تبيين ميکنيد؟

بحث را با «اساس‌الاقتباس» خواجه نصيرالدين طوسي شروع مي‌کنم که در آن مطلبي درباره‌ي شعر است بسيار تازه.  در کتاب‌هاي عربي و فارسي که داريم يک چنين فصل پر و پيماني نداريم، گويي که اين مرد تمام آثاري که درباره‌ي شعر نوشته‌اند خوانده و فشرده‌ي آن را مطرح کرده است. قسمتي از متن اساس‌الاقتباس سيد عبدالله انوار  را براي شما مي‌خوانم:

“شعر در عرف منطقي کلامي مخيل است برحسب اين تعريف، هر سخن را که وزني و قافيتي باشد خواه آن سخن برهاني باشد و خواه خطابي، خواه صادق و خواه کاذب، و اگر همه به مثل توحيد خالص يا هذيانات محض باشد آن را شعر خوانند و اگر از وزن و قافيه خالي بود و اگر چه مخيل بود آن را شعر نخوانند؛ و اما قدما شعر، کلام مخيل را گفتهاند و اگر چه موزون حقيقي نبوده است… رسوم و عادات را در کار شعر مدخلي عظيم است و به اين سبب هرچه در روزگاري يا نزديک قومي مقبول است، در روزگار ديگر و به نزديک قومي ديگر مردود و منسوخ است واصلِ تخيل که منطقي را نظر بر آن است هميشه معتبر باشد.”

 بنابراين، اصل بر تخيل است. در مورد ايران شعر مسئله‌ي هويتي نيز هست. براي اين‌که در فرهنگي که نقاشي مذموم بوده، موسيقي مذموم بوده و مجسمه سازي مذموم است آن‌چه باقي مي‌ماند هنرهاي کلامي است و کلام هم چون قبلاً بيشتر شفاهي بوده است و کاتبان زيادي نبوده‌اند در نتيجه بار کلام به دوش شعر افتاده است و مي‌بينيم حتي فلسفه را شعر کرده‌اند. صرف و نحو را نيز شعر کرده‌اند. ملاهادي سبزواري نيز فلسفه‌اش را نظم کرده است. اما ما اين‌ها را شعر نمي‌دانيم، بلکه به خاطر  ريتم و قافيه است که در ذهن مخاطب باقي ميماند. در اين بين کساني آمده‌اند و اين را از اين حد بالاتر برده‌اند و با وزن و قافيه که در آن زمان مرسوم بوده است کلام را به شکل شعر درآورده‌اند مثل: مولوي، خيام، حافظ کلام را به نهايت درجه‌ي شعريّت رساندند پس بنابراين يکي از دلايل اين‌که شعر در ايران به اين اندازه مورد توجه است همين مسئله است.

آقاي دکتر شايگان کتابي را منتشر کرده‌اند به نام «پنج اقليم حضور» که راجع به ۵ شاعر است و مسئله‌اي را بدون جواب مطرح کرده‌اند که يک فرنگي به ايران آمده و ديده که براي سعدي آرامگاهي ساخته‌اند و تعجب کرده و گفته که ما براي شاعرانمان چنين کارهايي نمي‌کنيم چه‌طور شما مزار شاعرانتان تبديل به زيارتگاه مي‌شود ايشان جوابي به اين پرسش نداده‌اند ولي اين مسئله جواب دارد: اولاً آرامگاه ساختن در ايران فقط براي شاعران نيست براي مراجع تقليد، روحانيون و هنرمندان بزرگ نيز اين کار انجام مي‌شود و اين يک سنت است و ايشان معتقدند که اين فرد فرنگي مدعي شده است شعر در کشور شما ارزشي دارد که در هيچ جاي ديگر دنيا ندارد و همه اهل شعر هستند. من در فرانسه که آقاي شايگان در آن‌جا بزرگ شده است نمي‌دانم وضعيت شعر به چه شکل است اما در انگلستان قاطعانه مي‌توانم بگويم از ما بيشتر اهل شعر هستند. من ۶ سالي که آن‌جا دانشجو بودم برنامه‌هاي تلويزيون که بيست و چهار ساعته نبود، با شعر تمام ميشد و گاهي يکي از ادباي بزرگ مي‌آمد وشعري از يک شاعر بزرگ را مي‌خواند؛ و تعداد مجلات انتقادي، شعر و سمينارهاي شعر به حدي زياد است که نشان مي‌دهد اين حرف آن آقاي فرنگي نشاني از بي‌اطلاعي است. تنها در تئاتر ملي انگليس کتابخانه‌اي وجود داردکه ما صد سال ديگر نيز نمي‌توانيم به آن امکانات دست يابيم تمام CDها و ويدئوها کتاب‌هاي مختلف شعر به زبان انگليسي و ترجمه هاي آن در آن کتابخانه موجود است و هر هفته در آن‌جا جلسات شعرخواني برگزار مي‌شود. من در سال ۲۰۰۸ که به لندن رفته بودم به وضوح ميزان اهميت شعر را در بين مردم انگليسي ديدم.

نکته‌ي ديگر «اندروموشن» که ملک‌الشعراي انگلستان براي ده سال شناخته شد (و ما ديگر ملک-الشعرايي نداريم) نامهاي به گاردين نوشت و شکايت کرد که نسل‌ ما در هر مورد شعر از حفظ داشت، اما نسل جديد از اين مسئله غافل شده و بايد شعر را در دبستان‌ها و دبيرستان‌ها دو مرتبه رايج کنيد و بچه‌ها را به حفظ کردن شعر تشويق کنيد.

در نتيجه همين سخنان، تد هيوز که يکي از بزرگترين شاعران انگلستان و در دورهاي ملکالشعراي انگلستان بود کتاب «باي هارت» را منتشر کرد که در آن صدويک شعر را براي حفظ کردن مشخص کرده است و در آن مقدمه اي نوشته است که چه‌گونه بايد شعر را حفظ کرد. غير از ين شاعر مجموعههايي هست که در آن‌ها براي هر روز سال يک شعر گفته شده است و آن شعر براي هر روز سال مناسبت دارد، يا تولد شاعر بوده است يا فوت يا مسائل ديگر، درواقع با اين کار هم شعر و هم شاعر و هم مسائل تاريخي زنده نگه داشته مي‌شود.

ما هيچ کدام از اين کارها را انجام نداده‌ايم و مدعي هستيم که کشور شعر هستيم. البته از يک لحاظ در مملکت ما شعر جايگاه ويژه‌اي دارد و آن هم اين است که حافظِ زبان ما بوده است به دليل شفاهي بودن سنت و زير فشار بودن هويت و دور بودن از مسائل حکومت توانستيم زبان فارسي را زنده نگه داريم. اين زنده نگه داشتن به برکت شاعراني به خصوص فردوسي، است.

زمان «حافظ»، اوج «دکادنس» است و اگر ما دکادنس را «انحطاط» ترجمه کنيم، مشکل ايجاد مي‌شود.

در حالي که منظور از دکادنس يعني پايان يک دوره؛ يعني دوره‌اي که تمام ظرفيت‌هايش را از قوه به فعل آورده است و چيز چشم‌گيري براي باقيماندگان و دلبستگان آن به جاي نگذاشته است.

 بدين معني حافظ اوج دکادنس و مظهر تمام و کمال زيباشناسي ادبيات ايران است. اين کوچک شمردن حافظ نيست. اين به نهايت رساندن ظرفيت‌هاي غزل سرايي ايران است. حافظ بر اي جمع کثير مقلدان آينده چيزي جز مقلدان دست دوم و پايين تر به جا نگذاشت. اوج دکادنس براي حافظ صفتي مثبت و براي مقلدان او صفتي بود منفي.

بعد از حافظ شاعراني را داريم که يا تقليد غزل سرايان را مي‌کنند يا تقليد قصيده سرايان را.

ما اهميت اين افراد را در نگه داشتن زبان فارسي مي‌دانيم اما جوهر شعري مرتب کم مي‌شود و تقليد زياد مي‌شود و اين‌همه آثاري که بعد از حافظ چاپ شده است اغلب به دست فراموشي سپرده شده است. حتي قدما جامي را خاتم‌الشعراء مي‌دانند و از ديدگاه آنان قضيه تمام شده است دوران مشروطه اوج قصيده سرايي ملک‌الشعراي بهار است. در ديوان ملک‌الشعراي بهار کلمات همانند سيل حرکت مي‌کنند ولي وقتي اين ديوان را مي‌خواني با يک سخنور رو به رو هستيد، با کسي که با کلمات بازي مي‌کند، با کسي که مسائل روزمره را مطرح مي‌کند مثل قصيده‌اي که ملک‌الشعراي بهار در زمان تبعيد به اصفهان درباره‌ي رضاخان گفت:

ياد ندارد کس از ملوک و سلاطين

 شاهي چو پهلوي به عز و به تمکين

 در مورد ملک‌الشعراي بهار با يک سخنور رو‌به‌رو هستيم ولي جوهر شعري در آن ديده نمي‌شود. در اين‌جاست که نيما وارد مي‌شود و يک مرتبه متوجه مي‌شود که دوره‌ي سرودن اين‌گونه شعر گذشته است و ما نسل جوان را به خاطر اينکه اين‌گونه شعر مورد علاقه‌شان نيست نبايد سرزنش کنيم. در کنار تمامي اين‌ها مي‌توانيم پايان بندي زيباي نيما را ببينيم:

من دلم سخت گرفته است از اين

 ميهمان خانه ميهمان‌کش روزش تاريک

 که به‌جان هم، نشناخته انداخته است

چند تن خوا‌ب‌آلود

چند تن ناهموار

چند تن ناهشيار

دردي که در اين شعر وجود دارد و تکاملي که به شعر داده است و اين‌که مصراع‌ها را کوتاه و بلند کرده است که به اقتضاي مطلب سطر بلند شود يا کوتاه، از ويژگي‌هاي خاص شعر نيما است که ما شاهد يک دوره‌ي رونق شعر بوده‌ايم. اين دوره را همه‌ي کشورها داشته‌اند از جمله انگلستان، ايتاليا و فرانسه و …

اين دوره‌ي شکوفايي در شعر نوعي دوره خوش بيني به آينده نيز هست نوعي دوره‌ي روشنگري، روشنفکري و بشر را به آينده اميدوار کردن است. الان در شرايطي قرار گرفته‌ايم که خمودي در شعر حاصل شده است. هميشه به همين شکل بوده است و اين فراز و فرود در کل دوره‌ي تاريخي وجود داشته است.

مشکلي که وجود دارد اين است که چاپ مجموعه شعر براي خيلي از نوآمدگان بسيار راحت شده است زماني بود کسي که کتاب چاپ ميکرد خودش به اين نتيجه ميرسيد که کارش به سطح قابل قبولي رسيده يا ناشر به اين نتيجه ميرسيد اما امروز قضيه فرق کرده است، خيلي از جوانها خودشان براي خودشان کتاب چاپ ميکنند و اين نگراني وجود دارد که کارهاي ضعيف آنها روي جوانترها اثر منفي بگذارد و به طولانيتر شدن دورهي ضعف شعر منجر شود؟

چند مثال نقض در پاسخ به سؤال شما بزنم. زماني که نيما شعر چاپ مي‌کرد من در انجمن‌هاي اصفهان قصيده و غزل مي‌گفتم. در آن‌جا برداشت‌ها به اين شکل بود که ديوانه‌اي پيدا شده است.

در ذهنيت ما نيما يک ديوانه بود تا زماني که به تهران آمدم ودرباره‌ي نيما مطالعه کردم و ذهنيتي نسبت به او پيدا کردم و متوجه شدم که به‌طور‌کلي قضايا چيز ديگري است.

در مقدمه‌ي کتاب «زمستان» اخوان نوشته شده است که به نفقه‌ي اوقاف جيب چاپ شد و از دوستاني قرض گرفتم که به تدريج پرداخته شود و همين کتاب زمستان سال‌ها روي قفسه کتابخانه‌ها ماند و فروش نرفت، استقبال از آن طول کشيد و هزينه‌ي آن را خود شاعر داده بود بنابراين اين بلا سر شعر نو و سر بهترين شاعران شعر نو هم آمده است.  به هر حال ما شاهد رگه هايي از تغيير در اشعار جديد هستيم که نيازمند صبر و تجربه است. زماني زبان فارسي نيرومندي خود را از قصيده و غزل مي‌گرفت ولي آن در دوره‌اي بود که چاپ و روزنامه و وسائل ارتباطي وجود نداشت. اما امروزه شعر بايد به وظيفه‌ي خودش بپردازد.

چرا منتقد شعر نداريم؟

نقد يک علم است و هر علمي يک رشته مفاهيم دارد. اين مفاهيم بعضي فلسفي، ادبي، جامعه شناسي و … است. ما اکنون کسي که شعر را از ديدگاه جامعه شناختي بررسي کند نداريم يعني براي نقادي سواد لازم است که متأسفانه سواد لازم وجود ندارد ما نياز به خواندن، بحث و تعمق داريم تا بتوانيم نقاد شويم.

افراد نظريهپرداز و آگاه به اين مسئله کم داريم در نتيجه به نظريات غربي متوسل شدهايم اين احساس وجود دارد که اين نظريات بر فضاي هنري ما غالب شده است اين نظريات که مبتني به فرهنگ ديگري است تا چه حد ميتواند براي ما کارساز باشد؟

اين يکي از اشکالات شاعران دهه‌ي هفتاد بود که مي‌خواستند از روي تئوري شعر بنويسند و در نتيجه به قول خودشان شعرهايي مي‌نوشتند با مرکز غائب در صورتي که اين‌ها پيش از اين در غرب شکست خورده است و بارها از اين نوع شعرگويي انتقاد شده است ساختارگرايان نقدهاي محکمي در‌اين‌باره انجام داده‌اند. ما شعر بودلر را نمي‌توانيم به تمامي نقد کنيم و ساختار آن را بگوييم به هر جهت شعر نوعي کار مضاعف بر روي زبان است. زبان وقتي وارد شعر مي‌شود کار اضافه روي آن مي‌شود چرا ما هميشه براي خواندن مجدد اشعار حافظ، شاملو زمان مي‌گذاريم اگر فقط به خاط مضممون بود که همان بار اول که مي‌خوانديم کافي بود اما اين‌که چندبار مي‌خوانيم نشان مي‌دهد کار اضافي روي زبان شده است. قديمي‌ها اين کار را با طمطراق لغات اشتباه گرفته بودند و امروزي‌ها با بازي با کلمات اين موارد راه به جايي نمي‌برد و نمي‌تواند با زبان سلطه در بيفتد.

در سالهاي اخير برخي از دوستان شاعر کلاسهاي شعر ميگذارند اين کلاسها چهقدر ميتواند تأثيرگذار باشد؟

از ديد من بسيار مؤثر است. افراد دور هم جمع مي شوند آثار را براي يکديگر مي‌خوانند و نوعي اشتراک افکار بين آن‌ها صورت مي‌گيرد. ولي در اصل شعر يک محور فردي دارد. در خارج هم که اين گردهمايي‌ها صورت مي گيرد عملاً حول يک شاعر بزرگ مي‌چرخد. مثلاً در ايران اخوان و شاملو به عنوان قطب و محور بودند و بقيه در حاشيه قرار مي‌گرفتند.


iconادامه مطلب

سایر صفحات سایت

Copyright © 2013 _ Design by : MrJEY