تاریخ، در دو سوی رود سورن! گفتگو با حورا یاوری
بازديد : iconدسته: گفت و گو

حورا ياوري را کمتر کسي است در عرصه هنر و ادب که نشناسد. بانوي فرهيختهاي که دانشآموختهي روانشناسي است و به مدد اشراف فوقالعادهاش بر ادبيات فارسي همواره يکي از بهترين نظريه‌‍ردازان حوزهي نقد ادبي از ديدگاه روانشناسي بوده است و شايد به همين دليل و اينکه نوستالژي نيز يک ضميمهي انساني و اجتماعي است ياوري يکي از بهترين افراد براي صحبت دربارهي نوستالژي است.

مردم در همهي دنيا نسبت به گذشتهي خود نگاه خاصي دارند که معمولاً توأم با حسرت است و اين البته طبيعي است اما در ايران سطح «نوستالوژي» و نگاه به گذشته، به شدت از سطح طبيعي بالاتر است و ضربالمثل سال به سال دريغ از پارسال مويد همين گذشتهگرايي افراطي است درواقع مردم ايران در زمان حال با يادآوري گذشته زندگي ميکنند و کمتر به آينده، به ويژه آينده جمعي فکر ميکنند. شما اين مسئله را چهگونه ميبينيد.

نگاه حسرت بار يا نوستالژيک به گذشته، همانطور که شما اشاره ميکنيد، بيش از آنچه در پيوند با خصوصيات فرهنگي و قومي و سرزميني پابگيرد و کم و زياد شود، يک رفتارعام انساني است، و تقريبأ همهي آدمها، در مقطعي از زندگي، فارغ از مراتب اجتماعي و دورههاي تاريخي، در گذر از کودکي به بزرگسالي و پيري، از اين مرحله عبور ميکنند.

اما همين رفتار عام انساني در طول تاريخ معاني و تفاسير مختلف و متعدد ميپذيرد و در غرب، به استناد فرهنگ انگليسي آکسفورد، از نوعي «بيماري جسمي» در قرن هفدهم، به نوعي «مشکل رواني» در قرن هجدهم و نوزدهم تغيير معنا و چهره ميدهد، و در قرن بيستم تعريف آن به نگاه حسرتبار به گذشته آرماني شده نزديک ميشود و در بروز هيجانات ناسيوناليستيک قرن نقش بسيار مؤثري بهعهده ميگيرد. در اين قرن سوگواري بر دوران و سرزمين گمشده، چه واقعي و چه خيالي، رونق ميگيرد، و خاطرهي جمعي ساکنان يک سرزمين از نمادها و اسطورهها  بار عاطفي تند ميپذيرد، و بهخصوص در مورد سرزمينهايي مثل ايران که فرهنگي کهن دارند، ابزاري ميشود براي ايجاد بند و پيوند ميان ساکنان هر زيست بوم.

اگر اين تعريف را در نظر بگيريم قرن بيستم در جهان سرآغاز يک تحول بنياني در مفهوم و تعريف نوستالژي است. از ويژگيهاي اين نگاه نوستالژيک به گذشته، همانطور که اشاره شد، آهکشيدنهاي رمانتيک در افسوس روزهاي رفته و بازگرداندن زيبايي ديروز به امروز فرسوده است.

 اين نگاه نوستالژيک به گذشته در چه دورههايي از تاريخ بيشتر ديده ميشود و چرا؟

نگاه نوستالژيک به گذشته معمولا در دوران دگرگونيهاي عميق اجتماعي بروز ميکند، يعني روزهايي که درماندگيها محسوس است و ويرانيها در راه. بهاينترتيب نگاه نوستالژيک به گذشته  بر پايهي دو برهه از زمان استوار است. ديروزي دارد و امروزي. ديروزي پرنياني و فريبا و امروزي سرنگون و کاهيده. در اين نگاه نوستالژيک خطوط جهان آرزويي آينده بر پايهي جهان خيالي از دست رفته ترسيم ميشود.  به سخن ديگر درنگاه نوستالژيک هيچچيز به واقعيت متعهد نيست و همه چيز در خيال غوطهور است. نگاه نوستالژيک با يک چشم به گذشتهاي خيالين مينگرد و با چشمي ديگر آيندهاي آرزويي را با خطوط همان گذشتهي خيالي ميآرايد. اين نگاه نوستالژيک هميشه «ديگر» آفرين است و «خود» را بر پايهي تحقير و فروکاستن «ديگري» تعريف ميکند.

نوستالژي اگر رنگ تند ناسيوناليستيک بپذيرد بعد سومي هم پيدا ميکند و اين بار بر سه قصه خيالين استوار ميشود؛ قصهي خيالين يک ديروز زرين رفته، قصهي خيالين يک امروز تاريک و تهي؛ و قصهي از همه‌‌ي خيالينترِ آباد کردن ويرانههاي امروز به برکت آبادانيهاي ديروز. اگر در دو قصهي نخستين رگههايي از واقعيت دويده باشد، قصهي سوم از آغاز تا انجام در دنياي رنگين خيال ميگذرد و هرگز طعم واقعيت را نخواهد چشيد.

 در چه دورههايي از تاريخ ايران اين نگاه نوستالژيک به گذشته آشکارتر است و ويژگيهاي آن چيست؟

آرماني کردن گذشته و فرو رفتن در افسون يک دوران زرين از دست رفته در دو دوره از تاريخ ايران بيشتر به چشم ميآيد: سالها و قرنهاي پس از رويارويي ما با اعراب، و سالها و دهههاي پس از روبهروشدن ما با فرهنگ و تمدن غرب. و در هر دوي اين موارد ما ناتوان در برابر توفان فرارسيدهاي که همهچيز را درمينورديد به دامان گذشته باستاني آويختيم و شکوه و جلال آبادانيهاي از دسترفته را به رخ خودمان وديگران کشيديم.

 در برخورد ما با اعراب همه نهادهاي ديني و فرهنگي در برابر چشمان از حيرت گشاده ما زيرورو شد، خط تغييرکرد، قوانين حاکم بر رفتار و کردارمان يک شبه زيرورو شد، و ازهمه بنيانيتر  خدايي که قرنها آسمان و زمينمان را در فرمان داشت فرو افتاد و خدايي ديگر برکشيده شد که ما از دريافت زبانش ناتوان بوديم.

در برخورد با غرب، که سرآغاز باز شدن چشم ماست به «واقعيتي» به نام عقبماندگي ايران از کاروان تمدن، حال ما از بار پيش هم نزارتر بود. مسافراني به نام دموکراسي و حقوق بشر و آزادي بيان از فرهنگ ها و سرزمينهاي ديگر سرزده از راه ميرسيدند و بيرون راندنشان در توانمان نبود.

در اين سالها و دهههاي پريشانحالي و درماندگي باز باغهاي خرم گذشتههاي دور در خيالمان جان گرفت و با کولهباري از کورش و داريوش و فروهر که از خرابههاي باستاني بيرون کشيده بوديم، پيافکني جهاني نوآيين و آراسته به تمام دستاوردهاي جهان مدرن را آرزو کرديم.

 در بين آثار هنرمندان ايراني به ويژه نويسندگان تا چهحد ميتوان تأثير نوستالوژي را دنبال کرد، و کدام يک از نويسندگان ما بيشتر گرفتار اين حس نوستالوژيک بودهاند و چرا؟

گذشته از ادبيات حماسي قرنهاي پس از رويارويي ما با اعراب، که از نمونههاي اين نگاه نوستالژيک به گذشتهي آرماني رنگين است، بايد به سالهاي پيش و پس از انقلاب مشروطيت اشاره کنيم که تمام ويژگيهاي نگاه نوستالژيک به گذشته، که برپايهي امتياز دادن به ايران و ايراني از جيب سرزمين ها و اقوام ديگر وآفرينش «ديگري» براي تعريف «خود»، استواراست، در آن ديده ميشود، و همچنان که آشکار است بيشتر از ناتواني «خود» حکايت ميکند تا ناموزوني «ديگري».

در اين سالها که دوران پاگيري و اوج ناسيوناليسم در ايران و اروپاست پيشينهي باستاني ايران به مفهوم اروپايي آن ايام از خلوص و برکشيدگي نژاد آريايي پيوند ميخورد، تاريخ پيش از اسلام ايران با سهامپراتوري بزرگ از يکسو و آيينهاي زرتشتي و مانوي و مهري از سويي ديگر درخششي آفتاب وار ميپذيرد، و شکست ساسانيان از اعراب بهعنوان سرآغاز فروغلتيدن ما به سراشيبي سقوط، مصيبت بزرگتري جلوه ميکند.

در همين سالهاست که شاعري مثل ميزاده عشقي «تاج کيان» را با «جاي پاي عرب» در کنار هم ميگذارد و همزبان با ملکالشعراي بهار دردا و دريغاگوي خطهي ايران مهين ميشود.

نخستين رمانهاي فارسي هم در همين سالها نوشته ميشود و خوانندگان فراوان  پيدا ميکند. ناسيوناليسم رمانتيک اين داستانها بر محور آفرين بر شکوه دوران باستان و نفرين بر تاخت و تاز و آسيب تازيان دور ميزند. از نمونههاي اين داستانها ميتوان به عشق و سلطنت يا فتوحات کورش کبير، نوشته شيخ موسا نثري، داستان باستان يا سرگذشت کورشکبير، نوشته حسن بديع، دام گستران يا انتقام خواهان مزدک، اثر عبدالحسين صنعتيزاده، و يا شاه ايران و بانوي ارمن، اثر ذبيح بهروز اشاره کرد.

صادق هدايت هم در يکي از همين سالها نمايشنامههاي تاريخياش را مينويسد و در انتزاع عناصر ناخالص غيرايراني از عناصر خالص ايراني تا آن جا پيش ميرود که پارت ها را هم در شمار بيگانگان و غيرايرانيان به باد نکوهش ميگيرد. اما تفاوت هدايت با خيلي از اين زائران تاريخي اين است که خيلي زود از خواب بيدار ميشود، درست به ديروز و امروز و به خودش و به ما نگاه ميکند و در سال ۱۳۱۵ بوف کور را مينويسد که هم قصه تاريخ دراز ماست و هم روايت سوگواري هدايت بر آرمانهاي خيالين سالهاي پيش و پس از مشروطيت. دربوفکور هدايت رودي هست به نام سورن، که به اعتباري دو سويه پيش و پس از اسلام ايران را از هم جدا ميکند.

اما هدايت چهره و مشخصات آدمهاي دو سويه اين رود را مشابه هم ترسيم ميکند و دو سويه تاريخ ايران را به هم پيوند ميدهد و نشانمان ميدهد که همه سروته يک کرباسيم، ميان ديروز و امروزمان فرقي نيست و همه در نژندي و بيمارگونگي هم سهمي داريم.

شايد بزرگترين دستاورد ادبيات داستاني ايران در سالها و دهههاي اخير فاصله گرفتن آن است از همين نگاه نوستالژيک و برخورد سنجيدهتر نويسندگان و شاعوان ايراني است با مفهوم گذشتهي تاريخي و پيوند آن با جهان امروز.

تاريخ در ادبيات داستاني سالهاست که از آه کشيدن در حسرت سالهاي رفته فاصله گرفته و ديگر براي آراستن جهانهاي آرماني پا به صحنه نميگذارد. و همانطور که در مورد نويسندگاني مثل سيميندانشور و اسمعيل فصيح و زويا پيرزاد و ناهيد طباطبايي و بسياراني ديگر ميبينيم. تاريخ معاصر جاي تاريخ کهن را گرفته و به جاي آرماني کردن دورههاي گذشته زمينهاي براي شناختن ريشههاي نابسامانيهايي که امروز مردم با آن دست به گريبانند فراهم کرده است.


iconادامه مطلب

سایر صفحات سایت

Copyright © 2013 _ Design by : MrJEY