محمود دولتآبادي يکي از شاخصترين نويسندگان معاصر ايران است، نويسندهاي که با «کليدر» فصل تازهاي را در ادبيات داستاني ايران گشود و با تکيه بر محيط روستا و زباني اصيل به چهره برجستهي ادبيات داستاني ايراني تبديل کرد. نويسندهاي که با آثار بعدياش تواناييهاي بيشتري را در عرصه داستاننويسي از خود نشان داد. محمود دولتآبادي اما در سالهاي دور بازيگر تاتر بود و عضو گروه هنر ملي و در نمايشهاي بسياري بازي کرده و علاوه بر اين چند نمايشنامه هم نوشت به همين دليل ميخواستيم در پرونده تاتر ملي گفتوگويي نيز با دولتآبادي داشته باشيم به سراغ خالق کليدر رفتيم.با تشکر از روح اله جعفري براي انجان اين گفتگو.
قبل از آن که به گروه هنرملي بياييد، با اسکوييها کار کرده بوديد. در آن زمان، شناختي نسبت به شاهين سرکيسيان داشتيد؟
او را از دور ميشناختم. درحقيقت وقتي که بچهها دور و بر شاهين رفتند، من شايد در تهران نبودم. من مشهد بودم که شنيدم اسکوييها از مسکو برگشتند و تئاتري آوردند متفاوت با تئاترهاي حرفهاي آن زمان. در آنموقع بود که از مشهد به تهران آمدم و يک سالي در تئاترهاي لالهزار کار کردم. بهياد دارم بيشتر در تئاتر پارس کار کردم؛ آن هم بهعنوان فردي که دور و بر صحنه بود، نه خود صحنه. به يکيدو جا که تدريس هنرپيشگي ميکردند، سر زدم اما دريافتم که با حضور در آن کلاسها چيزي به من اضافه نميشود. بعد، خودم را به تئاتر آناهيتا رساندم که نامنويسي دور دوم يا سوم آن آغاز شده بود. بلافاصله در کلاسهاي آناهيتا شرکت کردم و از اين طريق به علاقهام که آموختن تئاتر بود، رسيدم. همکلاسيهاي من در تئاتر آناهيتا، سعيد سلطانپور، محسن يلفاني، ابراهيم مکي و ناصر رحمانينژاد بودند. در تئاتر آناهيتا متوجه شدم که تئاتر چيست و هنوز فکر ميکنم که اسکوييها با کم و کيفي که در شخصيت فردي آنها بود بهواقع تئاتر را از حالت اگزژرهاي که اصطلاحاً ميگفتند «بودش خري که دم نبودش» درحاليکه گوينده دوتا انگشتش را طرف گوشش ميبرد و تکان ميداد و با دستش دمش را هم تکان ميداد، درآوردند و به تئاتر جديدي که کاراکترفهم باشد و تناسب بين نقش و هنرپيشه وجود داشته باشد، نزديک کردند. خواهينخواهي بعد از مدتي همهي تئاتر ما از اين شيوه بهرهمند شد؛ چه افرادي که در آناهيتا دوره ديدند، مثل جعفر والي و چهکساني که تأثيرات اين نوع تئاتر را در صحنه ديدند و چون باهوش بودند، گرفتند و بهکار زدند. گيرم که در ظاهر، آن را نفي ميکردند و اين خاصيت زشت و نکبتبار اين ملت است که هر ارزشي را که وقتي متعلق به خودش نباشد، نفي ميکند.
آشنايي شما با عباس جوانمرد به چه صورتي بود؟ و چهطور وقتي از تئاتر آناهيتا بيرون آمديد، به گروه هنرملي پيوستيد؟
اسماً جوانمرد را ميشناختم و ميدانستم که در زمينهي نمايش ملي فعاليت ميکند؛ اما بعد از بيرون آمدن از تئاتر آناهيتا، به ادارهي برنامههاي تئاتر رفتم و در آنجا مشغول به کار شدم. در آنجا عباس جوانمرد که تعدادي از نمايشهاي مرا بهعنوان بازيگر در صحنه ديده بود، از من دعوت کرد که به گروه هنرملي بپيوندم و من نيز که شيفتهي کار کردن و نفس کشيدن در حيطهي تئاتر بودم، به دعوت او جواب مثبت دادم.
در آن زمان، گروه هنرملي سه دوره کلاس آموزشي برگزار کرد. شما هم در آن کلاسها شرکت داشتيد؟
خير. من بهعنوان هنرپيشهي حرفهاي به گروه هنرملي دعوت شدم. کلاسهايي که در اين گروه برگزار ميشد براي جوانهايي بود که تازه به اين عرصه وارد شده بودند، مثل علي ژکان، فهيمه رحيمنيا و…
آيا در گروه هنرملي جستوجو کرديد که ببينيد شاهين سرکيسيان در شکلگيري گروه چه نقشي داشته است؟
خير. من بيشتر شيفتهي کارم بودم. از گوشه و کنار ميشنيدم که سرکيسيان منشأ خير بوده و براي اينکه جوانان علاقهمند و دوستداران تئاتر را جمع کند، آپارتمانش را در اختيار آنها قرار داده و اين از نظر من بسيار بسيار در جاي خودش مثبت بوده است و براي خدابيامرز، درود ميفرستم.
در سال ۱۳۴۶ و در گروه هنرملي براي عباس جوانمرد در نمايش شهر طلايي بازي کرديد. ويژگي کار با اين کارگردان در چيست؟
جوانمرد ميخواست در کارگرداني به کمالي که از يک مطلب در ذهن داشت، نزديک شود. از ديد من، اينکه اين کمال چهقدر درست يا نادرست بود، بستگي به متني داشت که او براي کار انتخاب ميکرد. البته درحين کار با او، هنرپيشه فشار زيادي را هم بايد تحمل ميکرد. من از کار کردن با عباس جوانمرد بهجز بازي در نمايش شهر طلايي که متن اجازهي رشد به منِ بازيگر نميداد، راضي هستم.
از ديد محمود دولتآبادي و با نگاه بر کارنامهي عباس جوانمرد، آيا او فاکتورهاي يک کارگردان مؤلف را در حوزهي نمايشهاي ملي دارد؟
بله. جوانمرد سبک و سياق خاص خودش را در کارگرداني تئاتر داشت که منحصر به خودش بود و از روي کار کسي تقليد نميکرد. البته بعضيها کار او را نميپسنديدند و با سليقهي آنها کارهايش همخواني نداشت؛ اما بهطور کلي در تئاتر وقتي افراد مختلف، براي کار کردن فضا پيدا کنند و بتوانند تجربههايشان را بين هم تقسيم کنند، بعد از مدتي به فهم و زبان مشترک ميرسند که کار کردن در تئاتر را برايشان جذاب و شيرين ميکند. لذا در مدتي که با عباس جوانمرد در گروه هنرملي کار ميکردم، با او در پاره اي از موارد به زبان مشترک رسيدم و فاکتورهاي يک کارگردان مؤلف را در وجود او ديدم.