«نقد بيغش» حاصل گفتوگوهاي صدرالدين الهي است با پرويز ناتل خانلري، مردي که بيترديد شايستهي تکريم از سوي همهي اهل ادبيات ايران زمين است.
دلايلي که او را در جايگاه استادي ارزشمند قرار ميدهد در ميان تصحيحها، نوشتهها و فعاليت ژورناليستي او و انتشار نشريهي آبرومند و با ارزش سخن کم نيست و اين همه تلاش براي يک تن و عمري به اندازهي عمر او بسيار هم زياد مينمايد.
اما چهرهي ديگر پرويز ناتلخانلري چهرهاي است که در اين کتاب ترسيم شده، دوست صادق هدايت، همنشين ملکالشعراي بهار، نويسنده و استاد ادبياتي که دربارهي بزرگ علوي و صادق چوبک و نيما اظهار نظر ميکند. در «نقد بيغش» که به راستي نام شايستهاي بر اين کتاب شيرين است. سخنان خانلري را دربارهي بسياري از موضوعات و افرادموثر در عرصه ي ادبيات معاصر ايران بيهيچ تکلفي ميخوانيم و همين بيتکلفي اين خواندن را دلنشين ميکند. در ابتداي کتاب صفحاتي به روايت آشنايي صدرالدين الهي با استاد خانلري اختصاص دارد که در جاي خود خواندني است و در عين حال تصويرپردازي دقيق و شرح مبسوط صدرالدين الهي حال و هواي تحريريه ي سخن، شخصيت دکتر خانلري را به خوبي به تصوير ميکشد. انگار که خوانندهي کتاب روي يکي از همان صندليهاي چوبي دفتر مجلهي سخن در خيابان رفاهي نشسته و شاهد گفتوگوي جمع دربارهي سرمقاله ي مجله است.
صدرالدين الهي در معرفي خانلري ميگويد: «خود خانلري در برابرم نيست، اما آن چه که نوشت و از خود بر جاي گذاشت روي ميزم پراکنده است. دلم ميخواهد او را به آندره مالرو تشبيه کنم. مردي که الان وزير کابينهي دوگل است «در تاريخ نوشته شدن کتاب» و روزي در سنگر مبارزان اسپانيايي عليه فاشيستها و فالانژها ميجنگيد و زماني در چين در جستجوجوي «وضعيت انساني» بود…»
در «نقد بيغش» فصلي به خاطرات و نظرات دکتر خانلري در مورد صادق هدايت اختصاص دارد، فصلي که ظاهراً حاصل سه هفته گفتوگو است. او در اين بخش ميگويد:
«هدايت يک ميرزا قلمدون به تمام معني بود، (اين را پس از شرح مفصلي دربارهي صفتهايي که در دورهي قاجار به آدمها ميدادند و ظاهري که در پي هر يک از اين صفات به ذهن متبادر ميشد ميگويد) در هر حال ميرزا قلمدون آدمي بود بسيار لاغر، کمي بلند و با خطوط قيافهاي کاملاً ظريف و رفتاري در کمال دقت. ميرزا قلمدونها معمولاً محبوب و کم رو و مودب بودند، با اندک سخن نادرستي سرخ ميشدند و بردباري و ادب مخصوصي از خود نشان ميدادند…. براي مثال ميرزا قلمدون بسيار کم غذا ميخورد، آهسته غذا ميخورد و پاکيزه غذا ميخورد.
اين تعريف کلي از ميرزا قلمدون در مورد قيافه و حرکات و رفتار هدايت بيش از حد تصور صادق است…»
در جاي ديگر ميگويد: «هدايت در سالهاي اول بذلهگويي نکتهسنج بود، بيآن که هرزهگويي کند. از امکانات وسيع زبان فارسي براي ساختن شوخيهاي دو پهلو و گاه چندپهلو استفاده ميکرد و به همين جهت لطيفهها و شوخيهايش هم مثل ديگر چيزهايش منحصر به فرد بود…» و با همين دقت به بدخلقيهاي روزهاي آخر هدايت، کافهنشينيهايش، واکاوي روحيات او به عنوان يک دوست نزديک ميپردازد و آن چه در اين چند صفحه عرضه ميشود به دليل دقت و صداقتي که در آن است با تمام کتابهايي که تا به حال دربارهي روحيات هدايت و بررسي آثارش نوشته شد، برابري کرده و حتي به سبب ديد وسيع خانلري در ادبيات و آشنايي نزديکش با هدايت از آنها يک سر و گردن بالاتر است. در بخش آشنايي با بزرگ علوي در کافهي «زرنوار» يا همان «ژاله» ميگويد. با پرداختن به ظاهر و خانوادهي بزرگ علوي شروع مي کند، اين که خانوادهي متوسطي داشته و مردي بوده خوش مشرب و دوستداشتني، و بعد دربارهي نقش پدر علوي که خودکشي کرده بود در زندگي و به تبع آن در آثار علوي مي گويد. خانلري ابايي ندارد که بگويد در همان اولين ديدار به دليل کمبودن سنش به نسبت بزرگعلوي، که در آن روزگار معلم آلماني بوده، علوي چندان به او اعتنايي نميکند. در بخشي از توصيفش از بزرگ علوي ميگويد: «او هيچ گاه نکوشيد که عقايد سياسياش را پيش من تبليغ کند. و هميشه به دوستي من و سوابق گذشته اکتفا ميکرد. حتي هنگامي که دستهاي مامور شده بودند تا با نفوذ در مجلهي سخن، اين مجله را سخنگوي ادبي حزب کنند و من و خود هدايت با اين جهتگيري به شدت مبارزه ميکرديم، تنها کسي که جزء آن گروه بود اما هيچ گاه براي تسخير کوشش نکرد، بزرگ علوي بود. او دوستي مرا بالاتر از روابط سخن و حزب توده قرار داده بود.» در ادامه راجع به مقالات و داستان هاي بزرگ علوي نکاتي را مي گويد که براي اهل ادبيات حرفهاي هم گاه تازه مينمايد.
خانلري دربارهي ملکالشعراي بهار چند صفحهاي سخن گفته؛ و در آغاز اين چند صفحه ميگويد: «به نظر من بهار آخرين «اديب بزرگ» ايران بود» اين را دکتر پرويز ناتل خانلري ميگويد که خود اديبي ارزشمند در تاريخ ادبيات ايران معاصر است.
اما يکي از جالبترين اظهارنظرهاي خانلري در اين کتاب مربوط به نيماست.
صدرالدين الهي از او ميپرسد، چه طور شد که نيما، نيما شد و اين شهرت را به دست آورد؟
دکتر خانلري در جواب اين سئوال کتابي را که روي ميز بوده برمي دارد و به الهي مي دهد و مي گويد:
– نيما با اين کتاب نيما شد والهي مي گويد و چون خواستم کتاب را ورق بزنم با خنده دلنشيني گفت:
– اين کار را در منزل بکنيد، به قول هدايت اين کتاب سگ خور …
و کتاب ظاهراً منتخب آثاري است به قلم ضياء هشترودي که در سال ۱۳۰۱ چاپ شده و در آن کتاب هشترودي به بخشهايي از افسانه نيما اشاره کرد که هنوز نسخهي دستنويس بود.
در اين مطلب خانلري ميگويد: در سالهاي اول جواني بسيار به نيما علاقمند بودم هم به دليل خويشاوندي و هم جاذبه ي رفتاري او.
اما از اين قسمت به بعد شروع به بيان دلايلي ميکند که از نظر او نيما را شاعري الکن ميداند. او حتي معتقد است که نيما به هيچ وجه شعر وادبيات فرانسه را نميشناخته و آشنايياش با زبان فرانسوي تنها به اندازهي يک شاگرد معمولي مدرسهي سن لويي است.
در بخش آخر کتاب صدرالدين الهي چند تصوير از رفتار ” کردار ” حتي جرو بحث با خانلري، نحوهي لباس پوشيدن او و … به خواننده ارائه ميکند. اين تصاوير در کنار آن چه در اين ابتداي کتاب آمده و سير گفتوگوها، کاملترين تصويري را که تا به حال از دکتر خانلري ارائه شده در برابر خوانندهي اين کتاب قرار ميدهد.
جنبهي ديگري که خواندن اين کتاب را ضروري ميکند، وجه بسيار ممتاز تنظيم مطالب تصوير سازيها و روند منطقي گفتوگوهاست. به هر حال صدرالدين الهي روزنامهنگاري پرسابقه است که گرچه تخصص اصلي او روزنامهنگاري ورزشي بوده، اما سالها در سمت مديرگروه روزنامهنگاري و راديو و تلويزيون دانشکدههاي سن خوزه و برکلي آمريکا کار کرده است. روش تدوين اين کتاب ميتواند راهنمايي باشد فراروي کساني که اين روزها کتابهاي مصاحبه با افراد مشهور و خاص را منتشر ميکنند. به هر حال «نقد بيغش» نمونهي کاملي است از معرفي يک شخصيت ارزشمند فرهنگي در قالب يک کتاب که به واقع ميتواند ارزشمندترين کتاب نشر معين تلقي شود.