خلاقیت مرز نمی شناسد
بازديد : iconدسته: دسته‌بندی نشده

خلاقیت مرز نمی شناسد

لحظه تصميمگيري، خاصترين لحظه در زندگي هر آدمي است؛ چرا که نقطهي پايان براي گذر از منِ گذشته و نقطهي آغاز براي منِ آينده است. اين لحظه خاصتر ميشود اگر پاي جلاي وطن  به ميان باشد. همان وقتي که زندگي را در چند چمدان و گاهي فقط يک کيف رودوشي خلاصه ميکني و ميروي. اينجا درست نقطهاي است که به هيچ چيز فکر نميکني جز   فعل رفتن ،  فعل دل کندن …. مهاجرت براي اهل ادبيات، شکل خاصتري دارد. به اين دليل که غم و رنج دوري از آب و خاک و خانواده، روي تکتک کلمههايت مينشيند. آنها را سنگين، تلخ و گاهي گسسته ميکند؛ اما به آن جان ميدهد. روزهاي اول نميداني از وطن بنويسي يا از جلايِ وطن، از وطن بنويسي يا رنجهايي که به تو روا داشت و از وطن بنويسي يا از وطني جديد که تو را پذيرا هست و نيست…. همهي اين مقدمهها را گفتيم تا نگاهي بکنيم بر تاثير مهاجرت بر ادبيات. در گفتگويي منتشر شده از   نجم ولي  نويسندهي عراقي که مهاجرت را تجربه کرده است.

نویسنده: نجم ولی

مترجم: مهتاب خسروشاهی

– زندگي در تبعيد چگونه است؟  رازي است بزرگ؟

بهترين توصيف اينکه، تلختر و بدتر از آنچيزي است که شرحش را شنيدهايد

– بدتر از چه؟ بدتر از چه مسيري؟ چه چيزي قلب يک تبعيدي را تلخ و مچاله ميکند؟

بدترين مساله اين که حق آزادي بيان وجود ندارد

– زندگي برده وار…منع از گفتن و ابراز نظر خود. **

نخستين پرسشي که هر نويسنده سفر کرده از ديار خويش- بخوانيد در تبعيد- با آن روبرو ميشود اين است که؛   چرا وطن خويش را ترک کرده است ؟ اين کوچ، ابهامي در خاطرهي او ايجاد نکرده يا نميکند؟ ابهامي در زيست نويسنده ايجاد نميکند؟ محو خاطره‌‌ي مکانهاي ارزشمندي که در آن زيسته، براي نويسنده آزاردهنده نيست؟ جلاي وطن باعث نشده تا قلم آنها گرما و نگاه و گزندگي خود را از دست بدهد؟ و اگر در خانه ميماندند، اعتبار و ارزش آنها به جا ميماند يا بهتدريج کمرنگ ميشد؟

اغراق نيست اگر بگوييم همه اين پرسشها، نخستين درگيريهاي ذهني افرادي است که با اهالي قلم در تبعيد برخورد ميکنند. درواقع مخاطب در جستجوي انگيزه کوچ نويسندگان از خانه است. اما کم نيستند هنرمنداني که پس از ترک وطن، انگ خائن بودن به آنها چسباندهاند؛ از  دانته  تا جوزف کنراد ، جويس ، گابريل گارسيا مارکز ، گونتر گراس  و   بارگاس يوسا .

مطرح شدن پرسشهايي که به آنها اشاره شد، بيانگر علاقه افراد به نگاه سياسي به مهاجرت نويسندگان است تا نگاه به ادبيات آنها در مهاجرت. درواقع به نويسنده از روي آنچه مينويسد، نگاه نميکنند؛ بلکه نگاه آنها به مکاني است که صداي نويسنده از آن بلند ميشود.   بارگاس يوسا  نويسنده اهل پِرو، در تفسير خود از اين پرسشها، در يکي از مقالاتش دربارهي اين ديدگاه مينويسند:به اتاق نويسنده اهميت بيشتري ميدهند تا آنچه مينويسد.

 

نوشتن در تبعيد دشوار نيست

تصور اينکه نويسندهي در تبعيد از نوشتن درباره   وطن  خود عاجز بوده و نوشتن از وطن دشوار است. ديدگاهي مشکوک و سادهلوحانه است. از اين رو که براي نوشتن از آنچه به وطن مربوط است، بايد به بلوغ فکري و عاطفي رسيده باشند و از اين ديدگاه، به وطن ميپردازند. درواقع براي درک هسته رويدادهاي تاريخي، الزاما نياز به حضور در مکان نيست و نوشتن از آن نياز به درک و بلوغ دارد.

نگاه سطحي ديگري ميگويد، نوشتن در تبعيد بايد نويسندگان را از نوشتن درباره تبعيد راضي کند. به همين دليل به وطن ميپردازند تا در تبعيد خشنود شوند. اما حقيقت اين است که بسياري از نويسندگان و مهاجرت آنها، خود به بخشي از تاريخ تبديل شده و آنچه مينويسند- چه درباره وطن، چه درباره تبعيد- خود به بخشي از مستندات تاريخي تبديل شده است.

آبشخور اين نگاهها، چيزي جز ناآگاهي نيست.به اين دليل که هيچکسي نميتواند رنج و مشکلات شخصي خود و يا هراس از تبعيد، دوري از وطن و همهي مسايل حول اين اتفاق را به نويسنده تحميل کرده و از او بخواهد که از نوشتن دربارهي وطن خود دست برداشته و به موضوع تبعيد بپردازد. آنچه نويسنده دربارهي تبعيد يا دربارهي وطن در تبعيد مينويسند، همواره خواستهي خود اوست.

انسان، درخت هست و نيست

شکي نيست که ريشههاي آدمي که جلاي وطن ميکند، در وطن ميماند. اما اين حق هر انساني است که براي زندگي هر مکاني را که دوست دارد، انتخاب کند. اما ذهن بسياري افراد دربارهي پديدهي مهاجرت اهل قلم بسيار بسته و سطحي است. معمولا مهمترين سوالي که بايد از اهالي قلم در تبعيد پرسيده شود، مغفول ميماند و دليل آن پرداختن به حواشي به جاي متن است. بايد از نويسنده در تبعيد پرسيد: آيا مهاجرت و زندگي در تبعيد، مساوي است با پايان خاطره و قوه تخيل نويسنده براي نوشتن دربارهي  آنجا ؟ از سوي ديگر بايد پرسيد:نويسنده در تبعيد بايد فقط از تبعيد بگويد و بنويسد ؟ پاسخ منفي است. نوشتن موثر، به مکان نويسنده ارتباطي ندارد. زيرا وطن درنهايت «زباني» است که نويسنده به آن مينويسد. خانه او، جهاني است که با کار و انديشه او همره است؛ مثل مسافري که وطن او جايي است که در آن براي مدتي آرام گرفته است. در آن مدت موقت، مقصد، وطن مسافر است چرا که به او آرامش و امنيت داده است. دريک کلام، هيچ رابطه قدرتمندي بين مکاني که در آن نشسته و مينويسيم با تخيل خلاق نويسنده وجود ندارد. به عبارت ديگر، خلاقيت نويسنده مکان و مرز نميشناسد. براي شخصي که به ارزش ادبيات و کلام واقف است، مکان نوشتن مهم نيست؛ بلکه ماهيت خلاقانه اثر او مهم است. ارزش اثري که در هواي آزاد نوشته نشده و نويسنده فرصت تنفسي نداشته و تحت قدرت ديکتاتوري و تابوهاي اجتماعي نوشته شده، سندي است براي بيان وضعيت فرهنگي کشور. از نگاهي فراگيرتر، سندي است براي بيان جهاني که بشريت در آن نفس نميکشد!

 

اگر تبعيد نبود، خلق نميشد

بياييد به چند نمونه نگاه کنيم. بارگاس يوسا  ميداند که اگر در آن زمان مشخص در پاريس تبعيد نبود، نميتوانست رمان قهرمان يا گفتگو در کلسياي جامع يا خانه سبز  را بنويسد. گابريل گارسيا مارکز نيز اعلام کرده بود:  مجددا کلمبيا را ترک خواهم کرد؛ چراکه به آرامش نياز دارم؛نه براي نوشتن؛ بلکه براي آواز خواندن؛ براي زندگي با خيال آسوده  اين يعني يک بار ديگر زندگي در تبعيد. مارکز نخستين کسي نيست که به دنبال وطن خارج از زادگاهش  ميگردد. پيش از او نيز  جويس  به دنبال  دوبلين  بود؛ به دوبليني خارج از دوبلين حقيقي که او به شدت از آن متنفر بود. اما آيا جويس، آنطور که ديگران او را متهم به خيانت به کشور کردند، خائن بود؟ آيا  الجواهري  عراقي با ترک عراق به وطن خود خيانت کرد؟ حقيقت اين است که اين مردان با رفتن از کشور خود، به کشور خود خدمت کردند؛ چراکه توانستند آنچه را که در داخل و در وطن  قادر به نوشتن آن نبودند، در خارج از وطن، بنويسند.

ارزش نوشته آنها، از آنچه نوشتهاند و نه مکاني که در آن بودهاند ميآيد. بنابراين نبايد نويسنده را، ارزش قلم او را نسبت به مکاني که در آن قرار داشته، سنجيد. ماندن در مکاني که به آن وطن  ميگويند چه ارزشي دارد اگر نويسنده نتواند آزادانه بنويسد؟ صدايي رساتر از نويسندهي شجاع زيرزميني يا نويسنده در تبعيدي که آزادانه مينويسد و خود را به گوش ديگران ميرساند، نيست. بنابراين مساله، تبعيد جغرافيايي نيست؛ مسالهي نوشتن است و بس.

 

تبعيد، پس از نخستين تکانهها

نويسندگان و هنرمندان بسياري در تبعيد جغرافيايي به سر ميبرند. اما بهتر است دقيقتر به مساله نگاه کنيم. آنها با مشاهده نخستين تکانههاي دردناک در وطن خود، در تبعيد ِ در وطن بودهاند. از زماني که   صرف بقا  در مکاني- حتي وطن- به روش اصلي زندگي شخص تبديل شود، آن نقطه تبعدگاه او خواهد بود. درواقع زيبايي وطن در پشت درد و تلاش براي بقاء رنگ ميبازد. اين درحالي است که حتي عدهاي از نويسندگان که به اپوزوسيون سياسياي ميپيوندند، در وطن خود احساس بيگانگي خواهند داشت. در يک جمعبندي بايد گفت؛ تبعيد مرز نميشناسد و وابستگي عاطفي با فاصلهي سنجيده نميشود. بيگانگي و تبعيد زماني آغاز ميشود که دل شروع به گريستن کند. تبعيد براي نويسنده با آگاهي از درد و رانده شدن از وطن، آغاز ميشود. شايد بيراه نيست اگر بگوييم هر اثر خلاقانه درنهايت اجرايي خلاقانه از مفهوم  تبعيد  بوده و بيانگر نگاه و وضعيت زندگي نويسنده در  اينجا  و  آنجا  است. مکانهايي که يکي وطن و ديگري مکان زيست نويسنده پس از وطن است.

 

 نجم ولي  و ادبيات تبعيد

 وقتي در دانشگاه هامبورگ ادبيات آلماني ميخواندم، ابتدا در  ادبيات تبعيد  تخصص داشتم. متوجه شدم که تعداد رمانهاي نوشته شدهي دربارهي   تبعيد جغرافيايي  به تعداد انگشتان دو دست هم نمي‌‌رسد  او ادامه ميدهد: دربارهي رمانهايي که به زبان ديگر نوشته شدهاند هم وضع به همين منوال بود. درواقع از وقتي توانستم رمانهاي در تبعيد را به زبان اصلي (اسپانيايي، آلماني و تا حدودي انگليسي) بخوانم، باز هم پي بردم که تعداد اين رمانها زياد نيست  نجم ولي دربارهي ارزش آثار ميگويد:  اما نکتهي مهم اينکه بيشتر آثار برجستهي ادبيات در تبعيد نوشته شدهاند! اما الزاما دربارهي تبعيد جغرافيايي نيستند و اغلب آنها از حس ابدي تبعيد و بيگانگي انسان از جامعه صحبت ميکنند

او ادامه ميدهد:  نويسندگان بزرگ به امر نامحسوس تلنگر ميزنند. شخصيتهاي رمان آن ها از مرزهاي زباني فراتر رفته و زباني انساني دارند. اين شخصيتها تعاريف خطکشي شده و مليگرايانه را تحقير ميکنند. چرا که اين شخصيتها- در اصل نويسنده- ميداند که هرجا قدرت حاکم باشد، سوي ديگر آن تبعيد است. تفکر تبعيد به پدر اول ما، آدم  و به مادر اول ما،  حوا  گره خورده است. همهي انبياء و رسولان تبعيد شدهاند و ادبيات برجسته از تبعيديان سرچشمه گرفته است؛ هرچند لزوما درباره تبعيد نبوده است.

اين وضعيت مختص به ادبيات نيست و کلا هنر، به شکلي از تبعيد متاثر است  نجم اضافه ميکند: هنرمنداني که سوريه را به دليل ظلم عثماني ترک کردند، اساس تئاتر، موسيقي و چاپ در قاهره را در آغاز قرن بنا نهادند. فراموش نکنيم نويسندگان آمريکايي نسل گمشده در دههي ۱۹۲۰ ميلادي به پاريس پناه بردند ولي ادامه ميدهد:  بسياري از نويسندگاني که از وطن مهاجرت کردند، احساس کردند فاصلهي آنها از کشورشان، چشمانداز آنها را گستردهتر خواهد کرد. آيا وقتي زير برجهاي بلند، فانوسهاي دريايي، منارهها، گنبدهاي مساجد و برجهاي کليسا نشستهايم، بهخوبي آنها را ميبينيم؟

البته که نه! بنابراين گاهي فاصله گرفتن، بهترين راهکار براي بهتر ديدن است نجم ولي دربارهي عبور از سايه ناتواني ميگويد: بهتر است انسان از ماندن در سايهي نيروهايي که به او اجازه ابراز وجود نميدهند، عبور کرده و برود.

اورپيد  در کتاب زنان فنيقي  که در ابتداي بحث به آن اشاره کردم دربارهي همين موضوع ميگويد. به اين ترتيب تبعيد در معنايي که اهل سياست به آن ميپردازند  براي نويسنده اتفاق بدي نيست.

برعکس، هواي پاک در اختيار او ميگذارد و او را از بردهداري اجتماعي- که به انکار خود او ميانجامد-  باز ميدارد.از کلمهي  هنرمند  بايد براي تعريف همهي اهالي هنر استفاده کرد. زيرا هر نويسنده در تبعيد لزوما هنرمند بزرگي نيست. اما هر هنرمند بزرگي، لزوما در تبعيد به سر ميبرد! به گفته مارکز:نوشتن زيبا، نوشتن انقلابي است  اثر ماندگار او يعني صد سال تنهايي  در هنگام تبعيد نوشته شد.

همانطور که کتاب ديگرش يعني هيچکسي براي سرهنگ نامه نمينويسد را نيز در زمان تبعيد در پاريس و در زمان که به لحاظ مالي در شرايط بسيار بدي قرار داشت، نوشت.

 

از درون آغاز شد و به تبعيد رسيد

رمان گابريل گارسيا مارکز و امثال آن و حتي آثار بعضي از هنرمندان جوان، از   درون  آنها جوشيد و در تبعيد به پايان رسيد. درواقع زماني که احساس کردند نياز به تنفس هواي تازه دارند، وطن را ترک کردند و راه خود را در تبعيد به پايان رساندند. درواقع مسيري از درون تا برون در تبعيد. به اين ترتيب تبعيد به تکميل تجربهاي تبديل ميشود که نويسنده در  آنجا  – بخوانيد وطن- آغاز کرده و در تبعيد آن را به انجام ميرساند. بهتر است بگوييم هنرمند با دو مکان  اينجا  و  آنجا  روبروست. نقطهي شروع اغلب  اينجا  است و نقطهي پايان،  آنجا  يعني در تبعيد است.

نويسنده از مکان نخست به مکان دوم نقل مکان ميکند تا بدون درگيري با حواشي سطحي که ارتباطي با خلاقيت او ندارند، بدون حضور نيروهاي بازدارنده و در شرايطي که به مقدار مناسبي آزادي دست پيدا کرده است، خلاقيت خود را به پرواز درآورد. نويسنده بايد در مکاني قرار گيرد که جرات او شکسته نشده و مانعي براي آزادي درون او … بيش از هر چيز- وجود نداشته باشد. شرط خلاقيت نويسنده، آزادي است و اين آزادي بايد از درون و بيرون؛ در وطن يا تبعيد مهيا شود.

 

موفقيت بيرون از مرزهاي خود

هنرمندان در تبعيد، تجليل ميشوند! اين درحالي است که اغلب آنها در وطن، مطرود بوده و مورد تهاجم قرار گرفته و ميگيرند. براي هنرمند- بخوانيد نويسنده- ظرف انديشيدن مهم نيست؛ به اين معني که مهم نيست نويسنده در وطن باشد يا بيرون از آن. آنچه مهم است، انديشيدن به شرايط و خلاقيت براي نگارش است. بنابراين زيباترين وطنها، آنجايي نيست که توسط يک رژيم ايدوئولوژيک تعيين ميشود (همانطور که در عراق اتفاق افتاد. جايي که رژيم با مرگ و گلوله، ويراني و سلاح شيميايي، در داخل و خارج از کشور حضورش را تحميل کرد) بلکه آن چيزي است که در هر رمان، شعر يا آهنگ زيبا ترسيم ميشود.

 

رگههايي براي جريان نوشتار

 کوليها، مفهوم وطن و تبعيد و مهاجرت را خوب ميدانند. از همان زمان که سوزنهاي بزرگي را که براي مصلوب کردن مسيح آماده کرده بودند، ربودند و خلاف جريان همه حرکت کردند. يک بار در کنوانسيوني در بخارست از رئيس کنگرهي جهاني سوال کردم:  همهي گروههاي اقليت، وقتي از حقوق خود صحبت ميکنند، آرزو دارند که به گروه اجتماعي بزرگتري  تعلق داشته باشند.

کوليها چه آرزويي دارند ؟ او به من نگاه کرد. به قلبش کوبيد و گفت:  اين، اينجا ملتي است که ما به آن تعلق داريم  پاسخي کاملا رمانتيک. اما پاسخ عجيبي نيست. زيرا در زبان کوليها، واژهي  وطن  و  تبعيد  مفهوم رايج وطن و تبعيد را ندارد. شايد همين ديدگاه، کليد خلاقيت باشد. اين همان رگههايي است که هرچه غنيتر شوند، خونِ نوشتار در آنها بيشتر و بهتر جاري ميشود.


iconادامه مطلب

سایر صفحات سایت

Copyright © 2013 _ Design by : MrJEY