سفر، عبور از محدودهی خویشتن تا شناخت جهان
بازديد : iconدسته: گفت و گو

گفت‌وگو با  پروفسور غلامرضا اعواني

پروفسور غلامرضا اعواني، در سال ۱۳۲۱ در سمنان به دنيا آمد. او طي تحصيل از محضر استادان برجسته‌اي هم چون يحيي مهدوي، سيدحسين نصر، فريد و ايزوتسو بهره برده است. وي در سال ۱۳۴۹ در دانشگاه شهيد بهشتي به تدريس فلسفه مشغول شد و از سال ۱۳۶۳ رياست انجمن حکمت و فلسفه را بر‌عهده گرفت و در سال ۱۳۷۲ استاد ممتاز دانشگاه شهيد بهشتي شد، همچنين در سال۱۳۸۰ در همايش نخست چهره‌هاي ماندگار در عرصه‌ي فرهنگ و علم برگزيده شد. دکتر غلامرضا اعواني تسلط به زبان‌هاي انگليسي، عربي، فرانسوي و همچنين با زبان‌هاي يوناني، لاتين قديم، آلماني آشنايي دارد. پروفسور غلامرضا اعواني، را اهل فلسفه خوب مي‌شناسند. اين مرد عالم فلسفه که تخصص ويژه‌اش در فلسفه‌ي افلاطون و فلسفه‌ي اسلامي است. او دانش‌آموخته دانشگاه آمريکايي بيروت و دانشگاه تهران است، استاد بسياري  از  بزرگان فلسفه‌ي معاصر بوده است. با نزديک شدن به ايام نوروز و سفرهاي اين ايام، با دکتر اعواني درباره‌ي سفر و تاثير آن بر روح انسان صحبت کرديم.

ما هم در متون ديني و هم در متون ادبي و عرفاني‌مان بحث سفر و هجرت و سفر آفاقي وانفسي را داريم. و اين‌که هر انساني بعد از هر سفر چيزي در وجودش و ديدگاهش تغيير مي‌کند و او ديگر آن آدم قبلي نيست نگاه و تفسير شما از تغييري که سفر در ذات و نگاه آدمي به وجود مي‌آورد چيست؟

به نام خدا. خود سفر به نظر من از حيث معنا بسيار اهميتي دارد. در لغت يکي از معاني سفر” باز شدن افق” است. و اين يعني وقتي شما از شهري به شهر ديگر سفر مي‌کنيد درواقع از محدوده‌ي آن شهر خارج مي‌شويد و افق ديگري در برابر ديدگان شما گسترده مي‌شود، يک افق نامحدود و به نظر من اين معني بسيار در بحث سفر و معنويت موجود در سفر مهم است. اين که انسان از محدوديت‌هايي که در يک مکان به آن گرفتار است رو به ديدگاه و زندگي جديدتري چشم باز کند. مي‌دانيد که انسان ذاتاً يک موجود نامتناهي است. و وقتي که مدتي در يک محل خاص و در کنار افراد خاصي مي‌ماند وجود او مقيد مي‌شود. بنابراين يک معناي سفر اين است که انسان را از اين مقيد بودن آزاد مي‌کند. و اين به ذات نامتناهي انسان نزديک‌تر است. اگر ما تعريف نامتناهي از انسان را که در قرآن آمده است بپذيريم که خداوند در موردش مي‌گويد:” عَلَمَّ الآدم الاسماء. پس انسان به طور بالقوه مظهر حق و اسم‌الله است.” ولي وقتي به اين دنيا مي‌آيد به انواع حدود و قيود گرفتار مي‌شود. در يک جا زندگي مي‌کند با عده‌‌ي مشخصي معاشرت مي‌کند و … و اين‌ها او را محدود مي‌کند و دور شدن از قيود راهي است براي رسيدن به کمال و معناي دوم سفر اين است که انسان را از حدودي که سبب ايجاد محدوديت و موجب نوعي افسردگي در روان انسان مي‌شود دور مي‌کند و يک نوع بهجت و سروري به انسان دست مي‌دهد که ذاتي روح انسان است.

سفر در قديم و سفرهاي امروزه چه فرقي دارند؟

سفري که در سفرنامه‌هاي ما هست و يا در قرآن بر آن تأييد شده با آن‌چه که امروز به عنوان محور توريسم مي‌شناسيم، کمي تفاوت دارد. و اين تفاوت در آن‌جاست که توريسم امروز به نوعي سفرهاي ارضي و زميني است البته ديدن مکان‌هاي مختلف و دانستن تاريخ ساير ملت‌ها و کشورها خيلي خوب است اما به هر حال امروزه بيشتر جنبه‌ي ارضي سفر مورد نظر است به نسبت گذشته که کمال معنوي انسان مورد نظر بوده. يعني علاوه بر آشنا شدن با مظاهر فرهنگ و زندگي مردم شهرها، آشنا شدن با عرفا و بزرگان هر شهر مد نظر بوده. در کتابي مي‌خواندم – احتمالاً انسانيت فقط از رهبانيت حاصل نمي‌شود اين است که انسان مي‌تواند سفر کند و در سفر انسان‌هاي کامل‌تر از خودش را ببيند، انسان‌هايي که مي‌توانند بالقوه ولي کامل باشند. انسان‌هايي که محضرشان را از خلوت‌نشيني نمي‌توان به دست آورد. يعني مصاحبت با کسان و با اولياء و علما و حکما و انسان‌هاي کامل موجب کمال انسان مي‌شود. و در سفرهاي گذشته درک محضر اين بزرگان از اهداف اصلي سفرها بوده علاوه بر ميل به ديدن و آشنا شدن با کشورهاي مختلف و تجارت و … اما امروزه خيلي کم پيش مي‌آيد که توريست‌ها بتوانند بزرگان يک کشور را ببينند و البته اصلاً قصدشان از يک سفر ديدن آن فرد باشد.

و اين هدف منجر به نوشته شدن سفرنامه‌هاي مهمي هم در ادب و عرفان شده؟

بله شما مثلاً بستان السياحه، زين العابدين شيرواني که يکي دو قرن پيش نوشته شده را در نظر بگيريد. در هر شهري که مي‌رسد بزرگان آن شهر را معرفي مي‌کند يا ناصرخسرو هم همين‌طور.

اصلاً يکي از دلايل سفر افراد درک محضر اين بزرگان بوده.

بله زين‌العابدين شيرواني هر جا رسيده بزرگ آن شهر از نظر علم و اخلاق را معرفي کرده، سؤال‌هايي که از او کرده و پاسخ‌هايي که گرفته را مطرح کرده و نه تنها آدم‌هاي معاصر خودش بلکه بزرگان در گذشته و قديمي آن شهر را معرفي کرده است. او واقعاً علم داشته و خواندن اين سفرنامه لذتي به خواننده مي‌دهد مضاعف. چون او فقط نرفته جاهايي را در هر شهر ببيند و برگردد.

خود سفرنامه‌نويسي هم سنتي است که بسياري از اين معارف را در خود دارد.

دقيقاً اين علماي قديم هر جا که مسافرت مي‌کرده‌اند، اول مشخصات جغرافيايي و طول و عرض جغرافيايي آن محل را ذکر مي‌کردند و همين باعث شده که مختصات بسياري از شهرها را ما از زمان‌هاي دور به شکل دقيق داشته باشيم. مثلاً ناصرخسرو در سفرنامه‌ي خودش معلومات تاريخي ارائه مي‌کند که امروزه بسيار براي محققان مفيد است. اين‌که مثلاً فلان مسجد طول و عرض و شکلش چه‌طور بوده و امروز مي‌شود بعد از هزار سال يک تصوير واضح از اين مکان‌ها به دست آورد.

البته ارزش ادبي اين سفرنامه‌ها هم خيلي بالا بوده.

بله، اين به آن علت بوده که کساني که سفر مي‌کردند واقعاً از هر حيث استفاده مي‌کردند. در گذشته‌ي کشور ما و ساير جوامع سفر به نوعي مختص افراد خاص بوده نه اين‌که ديگران سفر نمي‌رفتند اما اين ميل به سير آفاق و درک محضر بزرگان و سياحت در يک جاي ديگر بيشتر در بين خواص ايجاد مي‌شده. در نهايت شايد بشود اين طور نگاه کرد که سفر در گذشته به جز بازرگانان مختص افرادي با درک بالاتر از عوام جامعه بوده اما امروز عمومي‌تر شده. آن زمان وسايل سفر مثل امروز فراهم نبوده اما در آن حدي هم که بوده خيلي استفاده‌هاي بيشتر و بهتري مي‌کردند افرادي که به سفر مي‌رفتند. چون مسايل اقتصادي از مسايل معنوي جدا نبود. مثالي مي‌زنم در چين بسياري از بناهاي بزرگ و مساجد باشکوه را و اصلاً آبادي شهر را تاجراني که در قديم به آن‌جا سفر کرده‌اند ساخته‌اند اما اين‌ها صرفاً تاجر نبوده‌اند بلکه ضمن سفر تجاري کارهاي ديگري هم مي‌کردند. و يک فرهنگ را با خودشان انتقال مي‌دادند. تحقيق يک دانشجوي دکترا در اين زمينه نشان مي‌دهد که کساني که به چين سفر تجاري کرده‌اند آن‌قدر در آن  شهر خدمت کرده‌اند که اهل شهر مجسمه‌ي آن‌ها را در مرکز شهر ساخته و نصب کرده‌اند. يعني آن تاجر هم در گذشته فقط براي پول سفر نمي‌کرده درست برخلاف امروز که همه چيز جنبه‌ي مادي پيدا کرده. آن زمان سفرها معنوي بوده حتي تجار هم کارهاي خير فرهنگي مي‌کردند. آن‌ها اسلام و کارهاي نيک فرهنگي را در اقصي نقاط جهان تبليغ مي‌کردند تا اندونزي، چين و مالزي. يعني سفرشان صرفاً جنبه‌ي تجاري نداشته و يک جنبه‌ي بسيار عميق فرهنگي هم داشته. اين‌ها چه با اسمشان آشنا باشيم و چه نباشيم آثارشان و کارهاي فرهنگي که در سفرهايشان انجام داده‌اند ماندگار است. بنابراين فقط علما اين کارها را نمي‌کردند و حتي تجار هم اين گونه بوده‌اند. متأسفانه امروز بحث‌هايي که از شرق و غرب مطرح مي‌شود. بيشتر ناظر بر مسايل اقتصادي است حتي وقتي صحبت از احياي جاده‌ي ابريشم هم مي‌شود بيشتر انگيزه‌ها و دلايل اقتصادي است. اما من همين‌جا مي‌گويم اگر اين کار از نگاه و انگيزه‌ي فرهنگي خالي باشد نه تنها نتيجه ندارد بلکه نتيجه‌ي عکس دارد. بايد همراه انگيزه‌ي فرهنگي باشد. و در جامعه‌ي اسلامي نبايد کارهاي فرهنگي از ارزش‌هاي الهي خالي باشد. در اين صورت اقتصاد هم خيلي بيشتر رشد مي‌کند.

اشاره فرموديد به ذات نامتناهي انسان و محدوديت‌هايي که زندگي دنيايي براي انسان ايجاد مي‌کند. اگر بخواهيم سفر را از اين جنبه بررسي کنيم. واقعاً چه‌قدر هر سفري با هر انگيزه‌اي (تجاري يا به قصد درک محضر بزرگان و …) مي‌تواند در روح انسان تأثير بگذارد اين‌که آدمي از عادت‌هاي محدودکننده‌اش به جايي ديگر و فضايي ديگر سفر مي‌کند چه تغييري در روح او ايجاد مي‌شود.

انسان يک موجود طولي است نه عرضي. اما حيوان يک موجود عرضي است که چهار دست و پا راه مي‌رود. انسان تنها موجودي است که راست راه مي‌رود و اين از نظر سمبليک بسيار معنا دارد. يعني انسان ذاتاً هم يک موجود طولي است. به قول افلاطون که مي‌گويد؛ خداوند گردن را به شکل سمبليک بين سر و بدن قرار داده. چون سر جاي عقل است تا عقل با بهجت و غرايز و صفات نفساني مخلوط نشود البته اين تصوير يک معناي کاملاً سمبليک دارد – به يک معنا، انسان که موجود نامتناهي است اگر از ديد قرآن که حکمت است نگاه کنيم، قرآن مي‌گويد: “انسان صورت حق است”. يعني خداوند و” اسم الله” جامع همه‌ي اسماء و صفات است و همه‌ي اين اسماء و صفات را که الله باشد خداوند به انسان داده و با قيد “کل‌ها” از آن ياد مي‌کند به يک معنا انسان مظهر نام جامع الله و صورت الله است بنابراين عالم نمي‌تواند او را پر کند. و بسيار از وجود او کوچک‌تر است. از يک ديدگاه ديني مي‌گويم (ديني يعني متافيزيکي و نه صرفاً عقيدتي) تمام عالم تفسير وجود انسان است. انسان صورت حق است و عالم به تعبيري که حکما دارند، تفسير وجود اوست و چون عالم تفسير وجود شماست، شما علم پيدا مي‌کنيد به همه چيز. چه‌طور است که انسان نوعي به همه چيز علم پيدا مي‌کند؟ چون عالم تفسير وجود او و صورت اوست. اما انسان خودش ظهور حق است. درباره‌ي اين موضوع در حکمت الهي بحث‌هاي مختلفي شده است. اما خلاصه مي‌شود گفت که حکما اعتقاد دارند که انسان عالم کبير است (به جسم نگاه نکنيد، به معنا و حقيقت نگاه کنيد) انسان عالم کبير است، اما عالم با اين همه وسعتش عالم صغير است. ولو اين که به جسم بزرگ‌تر از انسان است، هزارها برابر. اما به معنا از انسان کوچک‌تر است و به همين دليل است که انسان اثرات دارد و عالم را مي‌شناسد و از کهکشان‌ها گرفته تا يک ميکروب کوچک را مي‌شناسد و مي‌خواهد پي به علم آن‌ها ببرد اين خاصيت در هر انساني به طور بالقوه موجود است. اما چه‌طور بالفعل مي‌شود از طريق تربيت و آموزش و اين توانايي خود به خود از قوه بالفعل نمي‌آيد. اين‌که بنده همين‌طور در خانه بنشينم اتفاقي نمي‌افتد، مگر از طريق مربي‌ها و استادان و بزرگاني که اين معنا در آن‌ها بالفعل شده. از طريق حکما و اولياء خدا. لفظ “ولي” امروز بي‌معنا شده در صورتي که لفظ اولياء در گذشته معناي گسترده‌اي داشت. اوليائ حق و عرفا و حکما و علما – (آن‌ها که علوم طولي و الهي دارند) در پرورش عرفا و حکما و در ديد وسيع‌تر معاشرت با افراد خاص که در سفر اتفاق مي‌افتاد، در رويش اين توانايي‌هاي دروني انسان بسيار مؤثر بوده. يعني آدم‌هاي عادي هم خالي از معنويت – به اندازه‌ي ظرفيتشان – نبودند. اما الان جهان کم‌کم خالي از معنويت مي‌شود. و به همين ترتيب مراد از سفر امروزه با سفر در گذشته همان‌طور که گفتم متفاوت است. آن سفرها رويش و تقويت قابليت‌هاي بالقوه‌ي انسان را در پي داشته و امروزه اين تأثيرگذاري به سطح لذت بردن از آشنايي با بخشي از فرهنگ و مردم و تمدن ساير کشورها تقليل پيدا کرده.

همين الان هم وقتي کسي از شهر يا کشور خودش به جاي ديگري سفر مي‌کند و هر کس به فراخور حال و فهم خودش يک فضاي جديد و معاشرت با آدم‌هاي جديد را تجربه مي‌کند، بي‌ترديد اين تجربه آثاري در درون او بر جا مي‌گذارد و وقتي از اين سفر برمي‌گردد ديگر آن آدم قبلي نيست.

بله، بله، نصيب دنيايي هم خيلي مهم است. قرآن مي‌فرمايد: “تنس نصيب من الدنيا) يعني نصيب خودت را از دنيا فراموش نکن آشنايي با فرهنگ‌ها و آدم‌هاي ديگر خيلي مهم است چه بسيار محدوديت‌هايي باشد، علامت و اخلاق نکوهيده‌اي در انسان باشد که با سفر و ديدن جهان آن را اصلاح کند. بالاخره از هر بعدي که به سفر نگاه کنيد، چه ابعاد مادي و چه معنوي واقعاً سفر مفيد است. حتي در مورد غذايي که شما مي‌خوريد، سفر به شما مي‌آموزد که چيزهاي ديگري در دنيا هست که تجربه کردنش به دانش شما اضافه مي‌کند. از همين غذا مثال بزنم. يکي از دلايلي که براي جامعيت انسان مي‌آورند، غذاي اوست. حيوان فقط علف مي‌خورد و بيشتر حيوانات هم علف خاصي مي‌خورند، يک حيوان گوشت مي‌خورد. يکي ديگر موجودات دريايي هم مي‌خورد و … اين‌ها محدودند در غذا ولي انسان اگر منع شرعي نداشته باشد. همه چيز مي‌خورد. اين هم يکي از دلايل جامعيت آدم است. پس وقتي با غذاهاي ديگر هم آشنا مي‌شود درواقع نوعي جامعيت بيشتر است.

چه امروز و چه گذشته. خود نقش سفر و آشنا شدن با دگرگوني‌ها و گونه‌گوني‌ها چه‌قدر آدم‌ها را براي پذيرش و انعطاف‌پذير بودن آماده مي‌کند و از منيت انسان‌ها کم مي‌کند؟

کم‌ترين فايده و يکي از مهم‌ترين فوايد سفر اين است که انساني که سفر نکرده يک عمر در خودش محدود بوده و يک افق محدود دارد – چيزي که الان در کشور ما هم اتفاق مي‌افتد من اين انتقاد را دارم و مطرح مي‌کنم. ما خودمان هم کمي از ساير فرهنگ‌ها بريده‌ايم. يعني در دانشگاه‌هاي ما کرسي براي تدريس فرهنگ‌هاي ديگر نيست. در ساير کشورها فقط درباره‌ي فرهنگ و هنر صدها جلد کتاب به زبان انگليسي هست. کتاب‌هاي دست اول که مرجع است. آشنا شدن با فرهنگ‌هاي ديگر در حد وسيع خيلي افق ديد مردم و متفکران هر کشور را گسترش مي‌دهد. ما الان از اين شناخت بريده‌ايم و خيلي به ما لطمه زده و يکي از آفت‌هايي که به علوم انساني لطمه‌ي جدي زده همين محدود شدن ارتباط ما با فرهنگ‌هاي ديگر است يعني ما نه هنرشناس داريم. نه چين‌شناسي و نه اروپاشناسي خيلي قابل هم نداريم و درواقع کم داريم اين لطمه‌ي بزرگي است در حالي که ساير کشورها بسيار در اين زمينه کار مي‌کنند. دوم اين‌که ارتباط ما با ساير کشورها قطع است چه از نظر اقتصادي و چه مسافرت الان مسافرت به ساير کشورها براي ما خيلي سخت شده، چرا چون ما هم براي ساير کشورها همين قدر محدوديت قايل مي‌شويم. اين را بايد صريح گفت نتيجه اين شده که در خودمان مانده‌ايم. اگر بنده‌ي نوعي در جواني سفر نکرده بودم و کشورهاي مختلف را نديده بودم الان يقيناً اين امکان را نداشتم. اگر چيزي هم دارم از همين سفرهاست. البته با حفظ قيود و شروط مهم است که برويم و بيايند و ارتباطات فرهنگي و انساني در حد جايز به وجود بيايد. من ديده بودم در کنگره‌هاي مختلف خارجي‌ها تصورات بدي از ما داشتند. از من در يکي از کنگره‌هاي بزرگ مي‌پرسيدند آيا ايران هتل دارد، آيا ايران تاکسي دارد؟! خب اگر رفت و آمد باشد شناخت بيشتر مي‌شود. اين‌ها وقتي آمدند به ايران بسيار متحول شدند. و الان با وجود اين اتفاقات تروريستي که به نام اسلام رخ مي‌دهد ضروري است که دنيا شناخت ديگري از ما پيدا کنند. و در پاسخ شما سفر و ديدن و شناخت دگرگوني‌ها قدرت پذيرش افراد را بالا مي‌برد. ضمن اين‌که فرهنگ ايران هم به نسبت خيلي از فرهنگ‌هاي ديگر غني‌تر است. به هر حال بايد از نعمت‌هاي خداوند ياد کرد و اين هم نعمتي است که خدا به ما داده ما بايد قدرش را بدانيم در ميان فرهنگ‌هاي اسلامي فرهنگ ما سازنده‌ترين بوده به حکمت و عرفانش دقت کنيد و تأثيري که بر ساير فرهنگ‌ها گذاشته به تاريخ ايران دقت کنيد، علمايي که در هر علمي داشته و تأثيري که اين‌ها در فرهنگ اسلامي گذاشته‌اند. ما در بزرگ‌ترين فرنگ‌هاي دنيا تأثير داشته‌ايم. من سه چهار نمونه مي‌گويم. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل يک فرهنگ، فرهنگ چين است با آن عظمت، مسلمانان چين که جمعيت وسيعي هم هستند تا دو دهه‌ي پيش زبان فارسي را خيلي خوب مي‌خواندند. آن‌جا کتاب‌هاي خودآموز عربي يا به چيني است يا به فارسي. سعدي در آن‌جا يک شخصيت شناخته شده بوده. ابن بطوطه در سفرنامه‌اش نوشته که ملوانان در درياي چين شعر سعدي را به آواز مي‌خوانند. تا الان که امام جمعه‌ي پکن سعدي را ترجمه کرده و تا دو دهه‌ي پيش اين‌ها فارسي مي‌دانستند، چون فارسي زبان رسمي جاده‌ي ابريشم بوده و نه عربي. بزرگ‌ترين تمدن در يک دوره هند بوده. در ميان مغولان هند فارسي زبان رسمي بوده. و در دربار اکبر شاه به قول خانم شيمل، صدوشصت‌وهشت شاعر در دربار اکبر شاه بودند و ملک‌الشعرا آن‌جا تعيين مي‌شده و نه در دربار صفويان و آن‌جا بيش از هزار کتاب سانسکريت به فارسي ترجمه شده و بزرگ‌ترين نهضت ترجمه آن‌جا شکل گرفته. خب اين فرهنگي است که نمي‌شود آن را منکر شد. و حتي تأثيري که در غرب اروپا گذاشته، شخصيتي مثل فارابي و ابن‌سينا و بسياري ديگر تأثيرگذار بودند. پس شايستگي اين فرهنگ براي مطرح شدن و تبادل فرهنگي با ساير کشورها بيشتر از اين‌هاست و نبايد در به روي اين تبادل بست.


iconادامه مطلب

سایر صفحات سایت

Copyright © 2013 _ Design by : MrJEY