قصه‌الصحف و قاچاقِ کلمه
بازديد : iconدسته: دسته‌بندی نشده

سیدعلی صالحی

تمام شد! ناشر و مولف قادر به کشفِ قاچاق و دلالتِ دلال نیست. می‌بینی هی کتابِ تو حتی در هرات و باکو و دوشنبه و سلیمانیه و اقلیم فروش می‌رود اما پانصد نسخه چاپ اول آن تمام نمی‌شود…

 قصه‌الصحف و قاچاقِ کلمه

ایبنا: سیدعلی صالحی، شاعر و تئوریسین شعر گفتار در یادداشتی که برای انتشار در اختیار این رسانه قرار داده است، به توسعه پدیده نامبارک قاچاق کتاب و تضییع حقوق مولفان و ناشران انتقاد کرد. این یادداشت در ادامه آمده است:

قصه‌الصُحُف و قاچاقِ کلمه

تمام شد! حوالی سه دهه‌ پیش از این، نظام حروفِ سُربی و چینش سنتی کلمات پایان گرفت. ورود کامپیوتر و تایپِ آسان، تمیز و سریع، همه سرزمین صنعت کتاب و… را تصرف کرد. مردانِ مسن با سرانگشتان سیاه از دوده خاکستریِ حروف سربی، خانه‌نشین شدند و تایپیست‌های جوان، جای آن‌ها را پر کردند که عموما دختران تحصیل کرده بودند؛ خاصه در زمینه شعر و داستان صاحب تشخیص بوده و نظر می‌دادند: این شعر شما ممکن است با ممیزی غلیظ روبه‌رو شود یا: اجازه می‌دهید این پاره شعر شما را در اتاق کارم نصب کنم؟!

در سال‌های دور و ادوارِ حروف سربی، که نشر یک صفحه تسلیت و تبلیغ و ترانه بسیار پرهزینه بود، قاچاق کتاب ابداً عقلانی نبود. هرکسی زورش به این بار گران نمی‌رسید. اما ورود امکاناتِ صنعتی از نرم‌افزار تا سخت‌افزار آن، موجب تاسیس چاپخانه‌های خانگی در حجم و وسعتی معمولی شد. چاپ و نشر زیرزمینی(به‌اصطلاح) ذره‌ذره و گام‌به‌گام فربه و مکرر و فراگیر… همه سنت را زنده‌زنده بلعید.

تمام شد! سهولتِ کار، مسیر قاچاق کلمه و کتاب را کاملا مهیا کرده بود. همه وسایل ولنگ و واز صنعتِ‌ حروف‌چینی، فیلم و زینک، چاپ و صحافی، جمع شده بود در یک ماشینِ تولید که اتاقکی را بس بود؛ موجود زنده‌ای جای چندین شغل و شاغل را مصادره کرده بود؛ آن هم با سرعتی کاملا به‌صرفه…!

تمام شد! فتنه قاچاق شروع شده بود. و می‌دیدی کپی و تکثیر کار و کلمات چنان حرفه‌ای انجام گرفته است که نخست به ناشر خود شک می‌کردی، اما اندک‌اندک دستِ دنائت و پای قاچاقچی به‌میان می‌آمد. کارشناسان و کارکشتگان، ذره‌بین به‌ دست، همه تفاوت‌های چاپ متقلب با چاپ ناشر محترم را نشانت می‌دادند: عطف کتاب، ریختگیِ حروف، جنس کاغذ، نوع صحافی و… ده‌ها تفاوت بسیار ظریف، ریز و حتی غیرقابل انکار. قاچاق به مدد تکنولوژی، پرسرعت، سهل، کم‌خطا و مُفت است. توزیع در شهرستان‌ها و فروشگاه‌های زنجیره‌ای معروف به «پیاده‌رو»؛ به‌ویژه شیفتِ عصر که مأموران «سد معبر» و شهرداری از ساعاتِ وظیفه رسمی عبور کرده‌اند.

تمام شد! ناشر و مولف قادر به کشفِ قاچاق و دلالتِ دلال نیست. می‌بینی هی کتابِ تو حتی در هرات و باکو و دوشنبه و سلیمانیه و اقلیم فروش می‌رود اما پانصد نسخه چاپ اول آن تمام نمی‌شود. شغل شنیعی که موجبِ بی‌اعتمادی میان ناشر و نویسنده می‌شود. دلالیِ مخفی‌کارانه کتاب و کلمه… که حیثیت شاعر، مولف، مترجم و محقق را بر باد می‌دهد. حریصانِ دروغگویی که دست در جیب ناشران دارند و کمر اقتصادِ کتاب را می‌شکنند. تمام شد!

در سرزمینی که حتی معنویت (کتاب) قاچاق می‌شود، آن‌هم در روز روشن و با چراغ، دیگر امیدی به کرد و کارِ فرهنگ نیست. مرگ فرهنگ برابر با انفجارِ نابهنجاری‌های هزار و یک سری است که اول دست و بال کلمه و کتاب را قیچی کرده است. این پرده‌دریِ پنهانکار، روز‌به‌روز بی‌شرم‌تر رخ می‌نماید. صراحتا هیچ اداره قانونی هم وجود ندارد با این پدیده پلشت روبه‌رو شود یا چاره‌ای بیندیشد. درست است که مفری به نام شبکه‌های اینترنتی، تا حدودی به یاری آمده است، اما لمس و حس و حضور کتاب، جهان دلپذیر دیگری دارد که هیچ جانشین لایقی نخواهد داشت. یادآوری این نکته نیز لازم به‌نظر می‌رسد که دست‌فروشانِ نیازمند –در حوزه کتاب- هیچ نقشی در این نابکاری ندارند. قصه‌الصحف امروز و قاچاق کلمه، اهالی قلمی را که چشم‌ به راهِ «نان نوشتن»اند، ناامید کرده است و دردآورتر… اندوه ناشرانی است که همواره در نگرانیِ ورشکستگی به‌‌‌سر می‌برند. تمام شد!



iconادامه مطلب

سایر صفحات سایت

Copyright © 2013 _ Design by : MrJEY