مسئولیت و اعتراض در ادبیات

مسئولیت و اعتراض در ادبیات

نویسنده: ریچ فاکس        ترجمه: پژمان سلطانی

(شماره ۱۷۱)

 

در نيمهي دوم قرن بيستم و پس از پايان جنگ جهاني دوم، اروپا به طرز ناخوشايند و به تعبيري، وحشيانه، تغيير شکل يافت. سرچشمهي اين وضعيت، گفتمان بياعتمادي نظامي و موضعگيري سياسي بين ايالات متحده آمريکا و اتحاد جماهير شوروي، حاکميت کمونيستي تهاجمي در کشورهايي مانند چکسلواکي و تضاد فزاينده بين دولت و مخالفان آن در ايتاليا بود. اين نابسامانيها منجر به گفتگوهاي پيچيده، سرکوب، آزادي، حقوق بشر و فرهنگ شد. در آن شرايط خاص، نويسندگاني مانند «ايتالو کالوينو»، «ولاديمير ناباکوف» و «بوهوميل هرابال»، آثاري را خلق کردند که نه تنها سرکوب سياسي مشهود در ملتهاي خود و در سطح جهان را برجسته کرده و بازتاب دادند، بلکه گفتمان پستمدرن را نيز در اين حوزه برانگيختند. آنچه در پي ميخوانيد؛ نگاهي است به آثار اين سه نويسنده در آن برهه تاريخي خاص و پرداختن به مفهوم سرکوب، آزادي و فرهنگ در آثار همان دورهي آنها.

در طول يک دوره تبليغات سياسي قابل توجه و افزايش مصرف‌گرايي – حتي در حوزه‌ي چاپ کتاب- کتاب «اگر شبي از شب‌هاي زمستان مسافري» – با ترجمه‌ي ليلي گلستان به مخاطب ايراني معرفي شد، اين کتاب در سال ۱۹۷۹ ميلادي  به قلم «ايتالو کالوينو» منتشر شد. اگر شبي از شب‌هاي … که نخستين کتاب او پس از سال‌ها روزنامه‌نگاري بود، به‌طور آگاهانه، خواننده را از سوي روايت‌ها- رمان‌هاي ناتمام / و يا گمشده‌ي ديگر – که به مفهوم براندازي سياسي پرداخته‌اند- به سمت داستاني ادبي و گفتگوي مبتني برآگاهي سياسي و اداي احترام به ميل مشترک بين نويسنده و خواننده براي دانش، هويت و روايت، سوق مي‌دهد.

«آتش رنگ پريده‌» که خواننده‌ي ايراني آن را به اسم آتش کم‌فروغ با ترجمه‌ي بهمن خسروي مي‌شناسد اثر ولاديمير ناباکوف در سال ۱۹۶۲ ميلادي و در بحبوحه‌ي تنش‌هاي جنگ سرد ميان ايالات متحده آمريکا و اتحاد جماهير شوروي منتشر شد. اين درست زماني بود که سياست‌هاي ملي، منعکس‌کننده روش‌هاي مهار و سرکوب آزادي‌هاي فردي و اعتراض‌هاي سياسي بود. ناباکوف در اين اثر، ابهام و شانس را در ذهن مخاطب به جا گذاشته و او را به کارآگاه تبديل مي‌کند.

و «تنهايي پرهيايو» که در ايران با ترجمه‌ي پرويز دوايي به مخاطب معرفي شده است اثر «بوهوميل هرابال» که او را «چِک‌ترين نويسنده‌ي چک» لقب مي‌دهند، در سال ۱۹۷۶ ميلادي منتشر شد. اين اثر بر مساله‌ي سانسور دولت چکسلواکي دست گذاشت. داستان روايت‌گر زندگي مردي است به اسم «هانتا» که در زيرزميني کوچک با يک عدد دستگاه خمير کاغذ باطله در شهر پراگ زندگي مي‌کند. قهرمان داستان براي نزديک به چهار دهه، ستون ممنوعه‌ي رژيم کمونيستي را از بين برده و آثار اين ستون را مخفيانه جمع‌آوري و ستايش مي‌کند. اين رمان به خطر قريب‌الوقوع القاي فرهنگ سرکوب افراد اشاره دارد. هرابال زماني به دليل سبک نثر استادانه و دوپهلوي خود باعث سوء ظن سياسي شد اما سبک بي‌نظير آميخته به خيال و واقعيت در روايت اين رمان، از يک سو بيان‌گر رويدادهاي واقعي کشور چک و از سوي ديگر نمايان‌گر ذهن آشفته ي قهرمان آن، هانتا است.

کثرت روايت، ترويج حقيقت

در ايتاليا طي دهه‌ي ۱۹۶۰ تا ۷۰ ميلادي، مصرف‌گرايي در همه‌ي ابعاد و حتي توليد انبوه رمان در بازار رواج يافت. در همان زمان، رمان، به‌عنوان رسانه‌اي متفکر جايگاه خود را از دست داد و رقابتي ميان داستان تجاري و رمان‌هاي روشنفکري به راه افتاد. در حوزه‌ي سياسي نيز درگيري عميقي ديده مي‌شد. خصومت ميان احزاب راست‌گراي دموکرات مسيحي و بريگاد سرخ** افراطي (بريگيت رز) وارد گفتماني شدند که از فعاليت‌ها و تبليغات تروريستي نشات مي‌گرفت.

در اين شرايط آشفته، نهاد ادبي نياز داشت تا شيوه‌هاي جديد تعامل را کشف کند و خطر سکوت را تشخيص دهد. درحالي که گفتمان سياسي در آن زمان با داستان‌هاي موذيانه و غيرقابل توضيح القاء شده و نقش «نويسنده»، جابه‌جا شده بود (به‌ويژه به عنوان صداي هر جنبش ضد استبدادي) مساله‌ي ديگر، «تعليق ارادي ناباوري در بيننده- خواننده» بود. ايتالو کالوينو که داستان‌هايش، تصاوير را حول محورهاي نظري مي‌چرخاند، از روزنامه‌نگاري وارد عرصه‌ي نوشتن شد. درواقع او به دليل قلم روزنامه‌نگاري نگاه تازه‌اي به مسايل داشت.

«پي‌ير پائولو پازوليني»- فيلم‌ساز- در مناظره‌اي روزنامه‌اي با کالوينو، ايده‌ ي«نويسنده- روشنفکر» را ترويج کرد؛ شخصيتي که «داراي ظرفيت بهتر يا حداقل متفاوت از ديگران» است. بنابراين نويسنده، برتر از يک سيستم تبليغاتي است که مي‌تواند توجه خواننده را به مسايل جلب کرده و ذهن او را به چالش کشيده و صرفا يک خط فکري يا حزبي را تحميل يا تجويز نکند. نويسنده- اين‌جا کالينو- مي‌تواند از طريق کثرت روايت، واقعيت را ترويج کرده و به خواننده‌ي خود دستور دهد که « از تعليق ناباوري، خودداري کنيد» نويسنده اين دوره‌ي خاص بايد مي‌توانست از گفتماني که در درون ذهن ديگران شکل مي‌گرفت، فاصله گرفته و گفتمان خود را بيابد و بر آن اساس بنويسد.

 هرمس مارانا در جستجوي حقيقت

سفر خواننده با کشف اطلاعات بيشتر در رمان‌هاي کالوينو ادامه پيدا مي‌کند. شخصيت «هرمس مارانا» در کتاب «اگر شبي از شب‌هاي زمستان مسافري» و جستجو و رسيدن او به سرزمين «آتاگيتانيا»، جايي که ادبيات ممنوع و سرکوب مي‌شود، نمادي از وضعيت ايتالياي آن روز است. در سرزمين آتاگيتانيا، مدير کل آرشيو پليس ايالتي، کتاب‌هاي ممنوعه را با ديگر ملت‌هاي تحت ستم، مبادله مي‌کند. و در تکه‌اي از کتاب مي‌خوانيم:

کتاب‌هاي ممنوعه اين‌جا فوق‌العاده ممنوع هستند. اما صدور کتاب به ديگر کشورهاي متخاصم و ورود کتاب‌هاي آن‌ها به کشور، مزيت‌هايي دارد؛ مثلا اين‌که زمينه‌ي تبادل تجربه‌هاي مفيد بين نيروهاي پليس و آگاهي آن‌ها مي‌شود.

در اين نقطه، هنجارگرايي ازبين مي‌رود ورمان وارد عرصه‌هاي فانتزي طنز مي‌شود. اين زبان براي ايتالياي سرکوب‌گر ۱۹۷۰ ميلادي، جايي که هر روايت عمومي مي‌توانست ساختگي باشد؛ قدم بزرگي براي يافتن اصالت حقيقت بود. درواقع دنياي ساختگي آتاگيتانيا، فرصتي براي به چالش کشيدن تفکر جامعه ي آن زمان ايتاليا بود. راوي داستان، از خواننده مي‌خواهد تا از خود بپرسد که او ناظر است يا کنش‌گر؟ در جهان کالوينو، ناظر،مصرف‌کننده است.

«والنته» (۱۹۸۹ ميلادي)، معتقد است کالوينو از طريق «فانتزي اخلاقي کنترل‌شده» به واقعيت زندگي انسان نزديک شده و توجه مي‌کند. کالوينو نمونه‌اي از « باور افسانه‌اي به امکان داستان- توانايي داستان- براي خلق واقعيتي خيالي است. اين نويسنده مي‌تواند واقعيت معمولي را گسترش داده، بزرگ کرده و به آن بپردازد»

به همان اندازه که مي‌توان «اگر شبي ازشب‌ها…» کالوينو را کتابي سياسي، پس از يک دوره‌ي قابل توجه بدون داستان و رمان درنظر گرفت، مي‌توان آن را واکنشي به بحران عقل نيز دانست. کانن (۱۹۸۹ ميلادي) مي‌گويد: «کالوينو معتقد بود ادبيات نمي‌تواند از تحليل به تقبيح و درنهايت تجويزهاي سياسي برسد. کالوينو معتقد بود ادبيات، مسوول امر شناختي است تا امر بيروني و آشکار سياسي» او اضافه مي‌کند: «به عقيده کالوينو اگر نگوييم ادبيات، فعاليت الگوسازي با ارزشي بالاتر از فلسفه است؛ اما حداقل مي‌توان گفت بيشتر از علوم ديگر، وظيفه‌ي الگوسازي را بر دوش مي‌کشد»

ناباکوف عقبنشيني ميکند

درجايي که رمان کالوينو از روايت دوم شخص استفاده کرده و به شکل جنبشي سعي مي‌کند خواننده را درگير کند؛ «آتش کم فروغ» ناباکوف، روايتي را ايجاد کرده و درعوض «عقب‌نشيني»‌ مي‌کند. ناباکوف، خواننده را از دور مي‌نگرد. روايت کالوينو از درون «وضعيت خواندن» سرچشمه گرفته و زمان وطرح و موقعيت را گم مي‌کند.

روايت آتش کم‌فروغ از تاريخچه‌ي تفسير پرفسور «کينبوت» از شعر «جان شيد» نشات مي‌گيرد؛ دو همسايه که گفتگوهاي ميان آن‌ دو، بن‌مايه‌ي داستان است. ولاديمير ناباکوف، آتش کم‌فروغ را در زمان تنش‌هاي جنگ سرد و سياست‌هاي پارانويايي ملي و بين‌المللي بين ايالات متحده آمريکا و اتحاد جماهير شوروي نوشت و تلاش کرد تا به گفتگوهاي پارانويايي اين دو کشور و حبس موجود در گفتمان عمومي- سياسي در حوزه‌ي ادبي بپردازد.

بويد (۱۹۹۹ ميلادي) معتقد است آتش کم فروغ، روايت‌گر سه داستان متضاد با سه شخصيت مختلف است. يکي حکايت دوستي‌هاي کوتاه مدت و وسواس‌گونه پرفسور کينبوت با جان شيد است؛ اشاره‌اي به زندگي امروزي است. ديگري توصيف يا خاطره‌هاي واضح پروفسور از «زمبلا» پادشاه کشور اشغال شده‌اي است که به فرار او اشاره دارد؛ اشاره‌اي به گذشته – و سومي روايتي خيال‌انگيز از قاتل جان شيد.

به عقيده‌ي «الکساندر» (۲۰۰۲)، آتش کم‌فروغ ناباکوف نشان مي‌دهد که «هنر و باور اثرات ابهام و تصادف» هستند. مرگ تصادفي «جان شيد» در اين داستان، بازخواني مفهموم ترور است؛ موتوري که بيشتر داستان را به حرکت درمي‌آورد. در جايي از داستان اشاره مي‌شود:« گرادوس، توسط افراطي‌ها فرستاده شده تا ميهن او را به نابودي بکشد و او را ترور کنند»

از سوي ديگر مک‌هيل (۱۹۹۲) هنگام بحث درباه‌ي مفهوم «خواندن» ادبيات پست مدرن ايده‌ي «فراتو اونيا» را ارايه کرده و مي‌گويد: «خواننده براي حل هر معمايي درمتن برنامه‌ريزي مي‌شود»

آتش کم‌فروغ حاوي سمبل‌هاي متعدد براي بيان مسائل جنگ سرد است. براي مثال پادشاه مظلوم «زيمبلان» در حال فرار است. يک شخصيت کمونيست، احتمالا از کشوري از ساخته‌هاي ماهواره‌اي روسيه که به دليل اشاره به زمبلا (همسايه‌ي غول‌پيکر) به صورت مخفيانه به عنوان يک فرد دانشگاهي در آمريکا زندگي مي‌کند.

همان‌طور که به انتهاي آتش کم‌فروغ مي‌رسيم، کينبوت توضيح مي‌دهد که چگونه گرادوس (با نام واقعي جک گري) يکي از شخصيت‌هاي داستان به سمت خودکشي پيش مي‌رود. طرح خودکشي او درواقع نماد متلاشي شدن است. اما افسوس که او با بريدن گلوي خود با تيغ کهنه‌اي که از سطل زباله بيرون مي‌کشد شکل مي‌گيرد، «عدالت» را خنثي مي‌کند. گرادوس، نه به عنوان مَردي که نقش خود را در داستان بازي کرده و تمام شده، بلکه به عنوان کسي که ديگر نمي‌تواند شرايط را تحمل کند، آخرين شکست را بپذيرد، به صورت گزينه‌اي نامناسب و نه درست، به قتل مي‌رسد.

  کاغذ را فشرده ميکند

«تنهايي پرهياهوي» بوهوميل هرابال، مانند تصوير دلخراش خودکشي ترور اشتباه در «آتش کم‌فروغ»، به رويدادهاي واقعي اشاره دارد.

«هانتا» قهرمان تنهايي پرهياهو، مردي ميانسال است که در مقدمه‌ي هر فصل از کتاب اين جمله را تکرار مي‌کند: «درحال حاضر ۳۵ سال است که کاغذ را در دستگاه پِرِس ِ هيدروليک‌، فشرده مي‌کنم»

در پراگ، جايي که داستان جريان دارد، بخش زيادي از کار او فشرده کردن کتاب‌ها، روزنامه‌ها، مجله‌ها و به‌طور کلي «ادبياتي» است که رژيم کمونيستي چک، آن را ممنوع اعلام کرده. اما هانتا آن‌ها را مخفيانه احتکار کرده و مي‌خواند و «آموزش ناخواسته و مخفيانه» خود را گسترش مي‌دهد. رمان هرابال شرحي است بر خطرات سرکوب هنر به عنوان استعاره‌اي از سرکوب فرهنگ، قوميت و آزادي فردي.

اگرچه رژيم کمونيستي چک پس از جنگ جهاني دوم نسبت به انتشار و توزيع بدون کنترل ادبيات سد ايجاد کرد اما سانسور نتوانست آن‌طور که آن‌ها انتظار داشتند، ريشه‌ي ادبيات در کشور چکسلواکي را بخشکاند. براي مثال همين کتاب يعني تنهايي پرهياهو، ابتدا در تيراژ کم منتشر شد. اما مانند تمام آثار ممنوع و مخفي جهان، صداي خود را به مخاطب رساند. «فون کورنر» درباره‌ي قلم هرابال و به طور ويژه در تنهايي پرهياهو مي‌گويد: «شيطنت‌هاي کلامي هرابال، جرياني اجتناب‌ناپذير از قصه‌ها، گفته‌ها،حکايت‌ها، ابتذال و… در ادبيات است. اثر او تاثيري انکارناپذير بر مردم و سانسورچي‌ها گذاشت که بعضي از واقعيت‌ها، فناناپذير هستند»

تکرار عبارت «فشرده کردن کاغذ» در هر فصل کتاب و شروع آن با اين جمله بيان‌گر ستم اجتماعي حاکم بر زمين بالاي‌ ِسر زيرزميني است که هانتا در آن زندگي و کاغذ پرس مي‌کند؛ ستم حاکم بر شهر پراگ. هانتا به تنهايي زندگي مي‌کند، اما چند شخصيت معمولي مانند «استاد فلسفه گمشده» که اکنون بي‌کار است و از زوال عقل رنج مي‌برد؛ دو دختر کولي با ميل جنسي بالا که بسته‌هاي کاغذ را براي هانتا مي‌آورند، نيز در داستان در کنار هانتا حضور دارند.

در دوران اشغال نازي‌ها، بوهوميل هرابال مجبور به ترک دانشگاه چکسلواکي و در نيمه راه تحصيل مجبور به بازگشت به زادگاهش مي‌شود. هانتا، قهرمان داستان او، از طريق تخريب آثار هگل، نيچه، سارتر، کانت، شوپنهاور و کامو با دستگاه پرس هيدروليک، به رژيم کمونيستي اطمينان مي‌دهد که فلسفه به‌عنوان تفکري پير و درمانده از گذشته، درحال انهدام است. استعاره‌اي از اين زيباتر سراغ داريد؟! لکه‌هاي خون روي کاغذهاي پرس شده توسط هانتا در آن زيرزمين، نمادي از کشتار ۳۲۷ رومي توسط نازي‌ها در همان دوران خفقان چک بود.

بوهوميل هرابال در سراسر کتاب سعي دارد تا درباره‌ي سرکوب ثروت معنوي و آموزشي ناشي از سانسور هشدار ‌دهد. «پورتر»، اين رمان را به‌عنوان يک دستورالعمل سياسي مي‌شناسد. به عقيده‌ي پورتر، تنهايي پرهياهو را مي‌توان نمادي از پيروزي فرهنگ بر کينه‌پرستي و توان همنوايي انسان‌ها حتي در زيرزمين‌ها براي بقاي فرهنگ دانست. البته که خودکشي هانتا در صحنه‌ي پاياني، خود نماد و تراژي ديگري است.

 


iconادامه مطلب

سایر صفحات سایت

Copyright © 2013 _ Design by : MrJEY