به نظر شما انتشار نشريات مختلف ادبي در سالهاي پس از انقلاب مشروطه پاسخگوي كدام نياز فكري جامعه بود؟
از آغاز انقلاب مشروطه تا پايان عصر قاجار حدود ۱۵ سال طول کشيد. اين دوره از لحاظ سياسي و اقتصادي از سختترين دورههاي تاريخ ايران است، دورهاي که با جنگ جهاني اول و پيامدهاي آن همزمان بود، هيچ مجالي براي رشد آن قشر اجتماعي که در جنبش و انقلاب مشروطه فعال بودند پيش نيامد. از اين رو، آن دوره شاهد انتشار نشريههايي نبود که بتواند نيازهاي قشر آرمانگراي جامعه را پاسخ دهد. شمار بيسوادان جامعه هم آن قدر زياد بود که نخبگان اندک شمار در آن غرق و محو ميشدند.
چند سال پس از کودتاي ۱۲۹۹ش که آموزش ابتدايي و متوسطه شروع به رشد کرد و بر شمار آموزگاران و دبيران افزوده شد، به تدريج نيازهاي ادبي هم گسترش يافت، تقويت شد و علاقهمندان به ادبيات با ترجمههايي از آثار ادبي غربي آشنا شدند. اما ديکتاتوري و اختناق اجازه نميداد ادبيات آزادانه به درون جامعه راه بيابد و يا مترجمان آثاري را که دلشان ميخواهد ترجمه کنند و نويسندگان، به ويژه نويسندگاني مانند صادق هدايت، آنچه را ميخواهند بنويسند؛ کمااين که هدايت بوف کور را در نسخههاي معدودي در هند منتشر کردو در اختيار دوستان خود گذاشت. شاعراني چون نيما يوشيج هم نميتوانستند در آن دوره نوآوريهايشان را عرضه کنند. نشريههاي ادبي اندک شماري که از ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۰ش در ايران منتشر ميشدند، از بيم سانسور و نظميه چنان دست به عصا راه ميرفتند که جز ادبيات محافظهکارانه و سنتي بيخطر و بيضرر، ادبيات ديگري را در آن ها نميتوان يافت. پس از ۱۳۲۰ش و سقوط ديکتاتوري بود که نيازهاي سرکوب شده فوران کرد و صداهايي که به فرياد تبديل شده بود، از ميان انبوهي از نشريههاي نوپا شنيده شد. در واقع صداهاي پس از انقلاب مشروطه را از ۱۳۲۰ش به بعد بايد شنيد و نشريههاي خاص ادبي را از اين دوره به بعد پيگرفت. اين نشريهها به ما نشان ميدهد که در پي انقلاب مشروطيت و مبارزات آرمان گرايان چه قشري در جامعه پديد آمد و چه نيازهايي داشت.
يكي از نشريات مهم ادبي پس از سالهاي ۱۳۲۰ ماهنامهي سخن بود و افراد مهم و تاثيرگذاري در عرصهي ادبيات معاصر ما در آن كار ميكردند افرادي مثل: مجتبي مينوي؛ حسن هنرمندي؛ يا در سالهاي آخر ابوالحسن نجفي. ويژگي مشترك اين افراد نوآوريشان بود در زمينهاي كه كار ميكردند؛ مثلاً شعرهاي ترجمه شده به وسيله حسن هنرمندي، يا ترجمههاي ابوالحسن نجفي و.. . همين نوآوريها هم بود گويا كه سخن را از نشريات هم دورهاش متمايز كرده بود. به نظر شما وجود اين تفاوتها تاثيرگذاري سخن برعرصهي ادبيات دهههاي ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ش بيش از ساير نشريات هم دورهي خودش؟ و يا سخن نقطه ي تمايز ديگري نسبت به ساير نشريات هم دورهي خودش دارد؟
به گمان من شادروان استاد مجتبي مينوي در ماهنامهي سخن فرد تاثيرگذار نبود و همکاران اصلي سخن از شادروان حسن هنرمندي هم تاثيرگذارتر بودند. استاد ابوالحسن نجفي هم با آنکه مدتي سردبيري سخن را به عهده داشته است، از چهرههاي تاثيرگذار سخن به شمار نميآيد؛ تاثيرگذاريهاي ايشان را بايد در دورهي بعد و از طريق نشريههاي ديگري، آن هم به صورت غيرمستقيم ديد. استاد نجفي را نميتوان در زمرهي نويسندگان مطبوعاتي قرار داد. چون نوشتهها و ترجمههاي ايشان در مطبوعات زياد نيست. در واقع بيشتر کتابي هستند تا مطبوعاتي.
نکتهي ديگر اين که سخن در ۴ دهه، از اوايل دههي ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ش فعاليت داشته و ميزان تاثيرگذاري آن در اين دورهها يکسان نيست. آخرين شمارهي سخن در اسفند ۱۳۵۷ منتشر شد، در حالي که در دههي ۱۳۵۰ افول کرده بود و نشريهي نوآور ، پيشتاز و تاثيرگذار دهههاي ۱۳۲۰، ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ش، به نشريهاي دور مانده از جريانهاي اصلي ادبي و عقب مانده از قافلههاي ادبي تبديل شده بود. بحرانهاي سياسي و اجتماعي دههي ۱۳۵۰ش هم مزيد بر مشکلات ساختار دروني خود سخن شده بود و بسياري از مخاطبان اين نشريه را از آن گرفته بود. خود شادروان استاد خانلري هم در دههي ۱۳۵۰ش خسته و دلمرده شده بود و فقط سعي ميکرد چراغ سخن خاموش نشود. ذهن او از دههي ۱۳۴۰ به بعد عمدتاً به فعاليتهاي پژوهشي در بنياد فرهنگ ايران مشغول بود. بنابراين، سالهاي تاثيرگذاري سخن را بايد در دورهاي بررسي کرد که شادروان خانلري با انگيزههاي نيرومندي در عرصهي انتشار نشريهاي ادبي فعاليت ميکرد. در ۱۳۲۲ش که سخن منتشر شد، شادروان خانلري آن قدر جوان بود که سنش براي گرفتن مجوز نشريه به حد نصاب قانوني نرسيده بود. به همين دليل مجوز به نام دوست و هم دورهي دوران، دکتري اش شادروان استاد ذبيحالله صفا صادر شد. در آن سالها ايران در اشغال نيروهاي متفقين بود و آزادي بر مطبوعات حاکم شده بود. آنچه را در دورهي رضاشاه نميشد گفت، در اين دوره ميشد گفت. شادروان خانلري با انگيزهي نيرومندي سخن را به راه انداخت. او جوان، هدفمند، خوشفکر، نوآور، راهگشا، با هوش، پرمايه و بهرهمند از ذوق ادبي کم مانندي بود. مجموع ويژگيهايي که در آن زمان در وجود او جمع شده بود، در صفحات سخن تجلي يافت. در نخستين شمارهي سخن نوشتههايي از خود او، استاد ابراهيم پور داوود؛ استاد محمد معين؛ استاد محسن هشترودي؛حسن شهيد نورايي، و نوشتههايي از صادق هدايت؛ رضا جرجاني؛ احمد بيرشک؛ علي کني و چند تن ديگر چاپ شده بود. اين نام ها به خودي خود گوياست و حُسن انتخاب شادروان خانلري را هم براي انتشار يک نشريه پيشگام نشان ميدهد.
تفاوت سخن از نظر شکل و نوع ادارهي نشريه با ساير نشريات ديگر ادبي همدورهي خودش در چه بود و شيوه ي مديريتي خانلري چهقدر در ماندگاري و نقش اين مجله موثر بود؟
سخن، وزين، مودب، با وقار، با هويت، با شخصيت و با نثري پيراسته بود. دور از هياهوها و غوغاها منتشر ميشد. اگر کسي خود شادروان خانلري را از نزديک ديده باشد، با آن نظافت و نزاکت و متانت و ادب گفتار و رفتار، خوب ميتواند درک کند که سخن تبلوري از ويژگيهاي شخصيت خود او بود. سخن هميشه سردبير داشت، اگر چه نام سردبير ذکر نميشد. سردبيرها در کار خود اختيار و آزادي هم داشتند، اما سياست و اصولي که شادروان خانلري بر سخن حاکم کرده بود، از سوي سردبيران به دقت مراعات ميشد. شادروان خانلري اهل پرخاش و جدل و نان قرض دادن و از نشريه استفاده کردن و اين جور چيزها نبود. او در افقي فراتر به مسائل زباني، ادبي، فرهنگ ايراني و پژوهش مينگريست. نگاهي فراخ و دورانديشانه داشت. مشکلات کار او را نه در خود او ـ البته هر انساني مشکلات و محدوديتهايي دارد ـ بلکه در محدوديتهاي محيط، در شمار کم همکارانِ همدل، در بسته بودن دست او از لحاظ مالي و در مانعهاي سياسي ـ اجتماعي بايد ديد. خيليها فکر ميکنند که چون شادروان خانلري سناتور، معلم وليعهد و مشاور ملکه ي وقت بوده و با اسدالله علم فالوده ميخورده و با رجال مملکت نشست و برخاست داشته، با هيچ مانع و مشکلي رو به رو نبوده است. اگر فرد علاقهمندي نوشتهها و گفتوگوهاي سالهاي واپسين شادروان خانلري را پس از انقلاب بخواند، درمييابد که فغان او از دست ساواک، و انواع مداخلهها و کارشکنيهاي اين دستگاه شوم جهنمي به آسمان بلند است. سپاه دانش و سازمان پيکار با بيسوادي از ابتکارات استاد خانلري بود، اما در آن رژيم از اين طرحهاي نوآورانهي او چنان سوء استفاده و در کارکرد آن ها آنقدر کارشکني شد که روح او را عميقاً آزرد.
دورهاي كه هدايت، نورايي و مينوي در سخن مينوشتند، آيا به نظر شما دورهي متفاوتي بود؟
هر دورهاي طبعاً متفاوت با دورههاي ديگر است، اما دههي ۱۳۲۰ش ويژگيهايي داشت که در تاريخ ايران، به ويژه در تاريخ فکري و روشنفکري ايران، تاثيرهاي عميق کمنظيري گذاشت. دورهي جنگ جهاني دوم و پس از جنگ بود، ديکتاتوري سقوط کرده و آزادي (يا آزادي نسبي) برقرار شده بود، موج ديگري از مدرنيته با نيروهاي متفقين به ايران آمده بود، راديو به عنوان رسانهاي همگاني و بسيار تاثيرگذار از راه رسيده و سينما و فيلمهاي غربي بينندگان مشتاق فراواني يافته بود. رسانههاي راديو و سينما به افکار عمومي شکل ميداد. در عرصهي سياسي سه انديشه و ديدگاه چپگرا، اسلامگرا و مليگرا در عين رقابت با يکديگر در روند رشد قرار گرفته بودند. روزنامهها و مجلههاي آزاد، انديشهها ، تحليلها و ديدگاهها را بازتاب ميدادند و بسياري نکات ديگري که اگر کسي روزي تاريخ ورود امواج مدرنيته به ايران را بنويسد، بايد به دقت شناسايي و بررسي شود. آنچه به جنبش عظيم استعمار ستيز و مليگراي آغاز دههي ۱۳۳۰ تبديل شد، بسترش در دههي ۱۳۲۰ فراهم شد. حتي نسل انديشمند و آفرينشگري که در دههي ۱۳۴۰ شکوفا و بارآور شدند، تربيتشدگان دههي ۱۳۲۰ هستند. در همين دهه بود که صادق هدايت زندگي دوبارهاي يافت. بوف کور او پس از شهريور ۱۳۲۰ بخش بخش در يکي از نشريهها منتشر شد و اهل فن متوجه شدند چه نبوغي زير خاکستر دورهي رضاشاهي مدفون بوده است. شهيد نورايي، دوست نزديک هدايت، که زود از دنيا رفت، در دههي ۱۳۲۰ش به دورهي شکوفاياش رسيد. استاد مجتبي مينوي در دورهي جنگ و تا چند سالي در انگليس بود، با بيبيسي همکاري ميکرد و با نشريهي روزگار نو، که در لندن منتشر ميشد، همکاري داشت. ترجمهي زيبا، شيوا، منظوم، دقيق و در واقع شاهکارش از هملت شکسپير، که از آثار مهم در تاريخ ترجمهي ايران است، در روزگار نو منتشر شد. او از راه اين نشريه، که شمارههايي از آن به ايران ميرسيد، بر جامعهي ادبي و روشنفکري ايران تاثير گذاشت. در واقع تاثير مينوي را در عرصه ي ترجمه و ادبيات بايد از راه اين نشريه بررسي کرد، نه از راه سخن.
نظر شما درباره ي آن چه که بعد از شهريور ۲۰ در مطبوعات حاکم شد و به کتاب ها هم سرايت کرد تحت عنوان ادبيات متعهد چيست؟
من به ادبيات متعهد و غيرمتعهد هيچ اعتقادي ندارم. اصلاً به ادبيات يا هنري که صفتي روي آن بگذارند عقيده ندارم. سرشت همهي هنرهاي اصيل با آزادي درآميخته است. همهي هنرها، که ادبيات هم شاخهاي از آن است، با عناصري شکل ميگيرند که هيچگونه دستور، حکم، تجويز، تحميل، اعمال نظر و نفوذ، سانسور به هر شکل و زير هر نامي را برنميتابند. اينها در هر جامهاي که باشد، ضدهنر و به زيان هنر است. دههي ۱۳۴۰ که شما ميفرماييد، به ويژه از ديدگاههاي فلسفي ژان پل سارتر و اگزيستانسياليستهاي همراه او تاثير گرفته بود و «ادبيات متعهد» به ويژه در دورهي جنگ سرد و رويارويي بلوکهاي شرق و غرب، ميان نويسندگاني که گرايشهاي چپگرايانه داشتند، مد روز شده بود. جنبش اگزيستانسياليستي و جنبشهاي سياسي ـ اجتماعي هم سو با آن که از تب و تاب افتاد، سکهي «ادبيات متعهد» هم از رونق افتاد. البته اين ادبيات در عصر خود و به تاثير از رويدادهاي زمان شاهکارهايي آفريد که منتقدان ادبي آگاه به مسائل اجتماعي ميتوانند ارزشها و امتيازهاي آن ها را با توجه به عاملهاي تاثيرگذار نشان بدهند. شماري از آثار خود سارتر، سيمون دُبوار، آلبر کامو، از شاهکارهاي ادبيات جهان و از اين دست است. اما نکتهي مهم اين است که اين شاهکارهاي ادبي زاييدهي نبوغ هنري نويسندگان آن هاست، نه زادهي «ادبيات متعهد».
به عنوان يک پژوهشگر حرفهاي فكر ميكنيد كه تا به حال پژوهشي در خور و فراگيري در مورد مطبوعات پس از مشروطه، جز از“ صبا تا نيما“ كه تخصصي اين حوزه نيست و مباحث ديگر هم در آن لحاظ شده، و يا مثلاً كتاب «نشريات ادواري» کاظم سادات اشكوري انجام شده يا ضرورت دارد چنين كاري صورت گيرد؟
بهتر است از صبا تا نيما را در شمار تاريخ ادبياتها قرار بدهيم، نه در عرصه ي تاريخ مطبوعات، گرچه در اين اثر به مطبوعات پسامشروطه هم اشاره شده است. حوزهي تاريخ مطبوعات در ايران با آثار دکتر ناصرالدين پروين و سيد فريد قاسمي و چند تن ديگر، و نيز با آثاري که شماري از پژوهشگران در دانشنامههاي مختلف مينويسند، در سالهاي اخير به حوزهي مطالعاتي مستقلي تبديل شده است. در حال حاضر دانشنامهي مطبوعات هم در دست تدوين است و شايد نخستين جلد آن در آيندهاي نزديک منتشر شود. تا جايي که دورادور خبر دارم، در نگارش مقالههاي اين دانشنامه متخصصان حوزههاي مختلف همکاري داشتهاند. با اين حال، جاي چندين تاريخ تحليلي مطبوعات خالي است. تاريخهاي تحليلي را به سادگي نميتوان نوشت، مگر آنکه در آموزش دانشگاهي ارتباطات و روزنامهنگاري تحولي صورت بگيرد، دانشجويان با روشهاي خاص و با ديدگاههاي فراگيرتر و انديشههاي تحليليتري تربيت شوند تا زمينه براي نگارش تاريخهاي خوب تحليلي فراهم شود. کوشش آقاي سادات اشکوري هم که اشاره فرموديد، کوششي در خور و ستودني است، اما با يک و چند و چند صد گل بهار نميشود. بهار با گلباران بهار ميشود.
نقش نشريات دهه ي بيست به بعد را در مطالعات ادبي ساير كشورها، مشخصاً كشورهايي كه دپارتمان زبان فارسي و مطالعات ادبي دارند، چهطور ارزيابي ميكنيد؟
هيچ ادبياتي در هيچ کجاي جهان بيرون از سرزمين مادري خود رشد نميکند. هنر بيرون از سرزمين مادري، دور از زادگاه و جايگاه اصلي الهامش ميپژمرد، طنز ميخشکد، هزل لبههاي تيزش کند ميشود، نقاشي بيروح و بيجان ميشود، حتي نثر هم افول ميکند. استثناها در اين زمينه انگشت شمارند، به ويژه در عرصههاي سياسي. وقتي خواستند بوريس پاسترناک را از روسيهي دورهي شوروي به خارج تبعيد کنند، نامهاي به مقامات نوشت که بسيار زيبا و گوياست. پاسترناک با احساس نيرومند هنرمندانهاش خوب متوجه شده بود که اگر پايش را از روسيه، از سرزمين الهام و تخيلش، بيرون بگذارد، هنرش ميخشکد. البته فراموش نکنيم که همهي آثاري را که در خارج از کشور منتشر ميشوند بايد به دقت ببينيم، بررسي کنيم و ارزشهاي آن ها را بيابيم. شماري از اين آثار مضمونهايي دارند که هيچ نويسندهاي نميتواند آن ها را طرح کند، مگر آنکه آزادي و مصونيت قانوني داشته باشد. اين جنبهها را نبايد از نظر دور داشت. با اين حال، آن قانون کلي را هم که عرض کردم، نبايد از ياد برد: هنر که از سرزمين مادري و زادگاهش که دور شود، از سرشت اصليش دور ميشود.
از آفرينش ادبي که بگذريم، ميرسيم به شاخهي پژوهش ادبي که مراکز آن در خارج از کشور، دانشگاههايي هستند که بخش زبان و ادب فارسي دارند. در اين بخشها شماري ايرانشناس يافت ميشوند که پژوهشهاي از راه دورشان بسيار ارزشمند است، اما پژوهشهاي آن ها زماني به ارزشهاي واقعي خود ميرسد که اين پژوهشگران بتوانند به راحتي به ايران و به محيطهاي زبان و ادب فارسي سفر کنند، مدتهاي طولانيتري در اين محيطها بمانند، با زبان و ادب فارسي و فارسي زبان از نزديک ارتباط برقرار کنند، با اديبان ايراني حشر و نشر داشته باشند، کتابخانهها، مراکز پژوهشي، دانشگاهها، جرگههاي ادبي و مجالس ميهماني را ببينند، و نيز پژوهشگران و دانشجويان ايراني هم بتوانند به محيطهاي پژوهشي آن ها در خارج بروند و مبادلههاي گسترده و آزاد وجود داشته باشد تا پژوهشهاي بنيادي، مهم و با ارزشي که مد نظر شماست، به وجود بيايد. در اوضاع و احوال کنوني، و تا جايي که خودم ديدهام و خبر دارم، نشريههاي معدود ادبي که در ايران منتشر ميشود، به مراکز ايرانشناسي خارج از کشور ميرسد و پژوهشگران خارجي اينها را به دقت بررسي و مطالعه ميکنند، اما اين کافي نيست. ايرانشناسي در خارج از ايران در سالهاي اخير به شدت دچار ضعف و افول شده است. کشورهاي ديگري با صرف هزينههاي گزاف، مطالعات را به سمت تاريخ و فرهنگ و تمدن خودشان سوق دادهاند و در اين ميان نه تنها فرهنگ و تمدن ايراني مغفول مانده، بلکه به آن ظلم هم شده است. اميدوارم دولت «فعلي» پس از آنکه از مشکلات جاري فراغتي يافت و توانست خزانهي خالي شده را به قدر لازم پر کند، به حمايت از مطالعات ايرانشناسي در خارج از کشور بپردازد و ستمي را که در سالهاي گذشته بر اين مطالعات رفته است، جبران کند.
ايرانشناسي تا جايي که بنده از نزديک ديدهام، در خارج علاقمندان فراواني دارد. سياست مدون و دورانديشانهاي لازم است تا اين استعدادها جذب شوند. ما به اين استعدادها، به توان پژوهشي آن ها، به نگاه و تحليلهايشان از زاويههاي ديگر، نيازمنديم. رشد ادبي به نگاهها و تحليلها از منظرهاي مختلف وابسته است. به اين موضوع واقعبينانه، منصفانه، عالمانه و بيتعصب نگاه کنيم. فيالمثل ارزش پژوهشهاي بارتولد و مينورسکي را دربارهي تاريخ ايران چه کسي ميتواند ناديده بگيرد؟ از اين گذشته، ايرانشناساني که در جوامع خودشان و به زبان خودشان دربارهي جنبههاي مختلف ايران، از جمله دربارهي ادبيات ايران مينويسند، تاثيرهايي ميگذارند که از عهدهي ما ساخته نيست. اگر فرهنگ و تمدن ايراني در جهان شناخته شد، با کوششهاي ايرانيان نبود، با آفرينش ايرانيان و با کوشش غير ايرانياني بود که به زبانهاي مختلف جهان را مخاطب قرار دادند. هيچ ايراني، ولو بسيار توانا، هيچ گاه نميتواند کاري را در زبانهاي اروپايي دربارهي ايران بکند که امثال رنه گروسه و هانري کربن در فرانسه، ريتر در آلمان، نيکلسون و آربري در انگليس، پوپ در آمريکا، باوزاني در ايتاليا و امثال آن ها کردند. کاري که دوبرون، ويکنز، لويس و همتايانشان دربارهي ادبيات فارسي ميکنند و به کمک زبانهاي بينالمللي و خطاب به مخاطبان جهاني دربارهي اين ادبيات و از ديدگاه و با تحليلهاي خودشان مينويسند، از کدام ايراني ساکن ايران ساخته است؟ اين جنبهها را ناديده نگيريم. اگر بگيريم در حق زبان، ادب، فرهنگ و ملت خودمان جفا کردهايم. اميدوارم بتوانيم در سياستهاي ايرانشناسيمان در خارج از کشور تجديدنظر جدي، بازانديشي و بازنگري کنيم و دست کم نگذاريم حق زبان و فرهنگ مان از بين برود.