چه اتفاقی خواهد افتاد، همین!
بازديد : iconدسته: گفت و گو

ژان-کلود کریر متولد ۱۹۳۱ در فرانسه است. او کارش را با نوشتن داستان آغازکرد و توسط ژاک تاتی، کارگردان فرانسوی قبل از سی سالگی پا به عالم سینما گذاشت و نویسندگی فیلمنامه برای فیلمسازان را آغاز کرد. دومین فیلم کوتاهی که نوشت با نام «جشن یادگاری» جایزه ی اسکار برد و راه او برای نوشتن برای بزرگان سینما چون لوئیس بونوئل به مدت بیست سال هموار شد. بعد با همنسلان خود که بخشی از موج نوی سینمای فرانسه را تشکیل می‌دادند همکاری کرد. ژان لوک گدار، لویی مال، ژاک دوره از این گروهند. موفقیت های بین المللی او همکاری های بین المللی با فیلمسازانی چون آندره وایدا، فیلیپ کافمن و ولکر اشلندورف را هم برایش میسر ساخت.

اما فعالیت-های او در تئاتر هم قابل توجه بود و نمایشنامه ی مجمع پرندگان را بر اساس منطق الطیر عطار و مهابهاراتا از قدیمی ترین اساطیر هند برای پیتربروک نوشته است. کتاب هایی در گفتگو با دالایی لاما و امبرتو اکو هم نوشته است. تاسیس مدرسه ی سینمایی فمیس در پاریس از دیگر خدمات فرهنگی او به شمار می رود و دریافت اسکار یک عمر فعالیت نوشتار سینمایی و جایزه ی انجمن نویسندگان آمریکا از دیگر افتخارات اوست. او به تازگی همراه نهال تجدد همسرش، دست به نوشتن فیلمنامه ای بر اساس زندگی مولانا زده و همچنان در آستانه ی نود سالگی فعال است.

به نظر شما مهمترين عناصر لازم براي اقتباس از يک رمان، مقاله يا خبر روزنامهاي براي نوشتن يک فيلمنامه چيست؟

بايد رمان را فراموش کرد و فيلم را ساخت.

 پس وفاداري به رمان چه مي شود؟

بي معناست! بايد در رمان عناصري را که مي توانند به فيلم تبديل شوند پيدا کرد و فيلم را ساخت. اگر بخواهيم حتماً به رمان وفادار بمانيم کار عبثي مرتکب شده ايم.

 چهطور ميتوانيم بفهيم چه قسمتهايي از يک رمان قابليت تبديل شدن به فيلم را دارد؟ آيا قدرت و قوت تصويري يک کتاب بايد مورد توجه قرار بگيرد يا گفتگوها؟ خود شما وقتي رماني را مي خوانيد عموماً جذب چه چيزي ميشويد؟

ارزش دراماتيک  آن. از زمان ارسطو به اين طرف جواب ديگري در اين زمينه وجود ندارد. يعني تمام هنرهاي دراماتيک در اين خلاصه مي شوند که «چه اتفاقي خواهد افتاد؟» و بعد جستجو براي پاسخ به اين پرسش. تمام توليد يک اثر در اطراف اين سئوال دور مي زند. بنابراين رماني که فقط يک روايت توصيفي  از يک موضوع باشد ارزش تبديل شدن به فيلم را ندارد. بايد چيزي در خود داشته باشد که شخصيت ها به جستجوي آن باشند، خواه آن را بيابند خواه نتوانند، به آن برسند يا ناکام بمانند. 

 يکي از معلمين من در فيلمنامهنويسي ميگفت «يک فيلم ميتواند از هر جايي آغاز شود اما فقط در يک نقطه است که ميتواند به پايان برسد!»

اين حرف بي معناست. من اصلاً سر در نمي آورم که اين جمله مي خواهد چه بگويد؟ احتمالاً گوينده قصد داشته جمله ي اصيلي  بگويد. اما شما بدان که اين حرف بي معناست. نمي توانيم شرايط يک فيلم يا يک داستان را به همه ي فيلم ها تعميم بدهيم. هر فيلمي مقتضيات خودش را دارد. هزار و يک شيوه ي نگرش سينمايي وجود دارد همچنان که هزار راه براي نوشتن يک کتاب. نمي توانيم سينما را در يک قالب تک بُعدي محدود کنيم.

 فيلم «سيگار کشيدن- سيگار نکشيدن»  آلن رنه  را به ياد ميآوردم که فيلمساز پايانهاي متعددي را براي يک داستان در نظر گرفته بود و همه را در فيلم گنجانده بود.

بله. تجربيات بسياري از آغاز تاريخ سينما تا امروز در اين زمينه صورت گرفته. ببخشيد ولي به نظرم اين شکل حرف زدن و محدود کردن سينما در يک جمله هيچ نفعي عايد هيچ کس نخواهد کرد. سينما يک رسانه ي بيان شخصيست و مستقل از هر چيزي. مثل رمان يا فيلمنامه نيست. يک فيلمنامه بايد طوري نوشته شود که بدانيم آن را چه طور به فيلم تبديل کنيم؛ اين يک مرحله از کار فيلمسازيست؛ يک لحظه. فيلمنامه ناپديد و به فيلم تبديل خواهد شد. خيلي عاليست که فيلمنامه را بخوانيم. اما نبايد فراموش کرد که فيلمنامه يک ابزار کار است و بايد توسط کسي نوشته شود که بداند ملزومات فيلمبرداري يک صحنه چيست.

 چه وقت ميفهميد که کار يک فيلمنامه تمام شده است؟ اينکه به اندازهي کافي مواد لازم براي ساخت يک فيلم در آن گنجانده شده است؟

وقتي همه ي تهيه کننده ها آن را رد کنند کار فيلمنامه تمام شده است! اين جا کار فيلمنامه تمام است. از هر سه فيلمنامه اي که خود من هم نوشته ام فقط يکي به فيلم تبديل شده. يک از سه! معدل کاري من همين است.

 چه وقت فهميديد که دلتان ميخواهيد بنويسيد و نه اين که کارگرداني کنيد؟ البته نوشتن رمان را نميگويم. منظورم نوشتههايتان براي سينمااست.

از همان اول کارم و به يک دليل بسيار ساده. من مي خواستم کار تئاتر بکنم. وقتي شما کارگردان سينما باشيد هيچ کار ديگري نمي توانيد بکنيد. شما برچسب کارگردان را داريد و کار به همين جا ختم مي شود. اما اگر نويسنده باشيد مي توانيد براي تئاتر بنويسيد، همچنان که کتاب هايتان را هم به چاپ مي رسانيد؛ مثل من ترانه سرايي کنيد يا براي اپرا بنويسيد؛ در محدوده ي نوشتن باقي بمانيد. اين انتخابِ من براي زندگي بود.

 از زمان «موج نو» ي سينماي فرانسه، اين کارگردان بوده که «مولف»  فيلم تلقي شده. شما به عنوان نويسنده از اينکه کارتان در محدودهي فيلمسازان موج نو دست کم گرفته شده و کارگردان همه کاره به حساب آمده رنجشي نداشتهايد؟

تئوري موج نو کارگردان را مولف فيلم مي شناخت اما از آن دوران خيلي چيزها تغيير کرده. امروز مولف فيلم، تمامي اعضاي تيم سازنده ي فيلم هستند نه فقط کارگردان، تهيه کننده يا فيلمنامه نويس. در تئاتر هم اگر نمايشي با کارگرداني ديگري  روي صحنه رفته خوب بالاخره متن من بوده. من هيچ وقت از اين موضوع اعصابم خرد نشده که ديگري متن را دست گرفته و کار کرده. 

 سئوال آخرم دربارهي کتاب آخر شماست که «کارگاه»  نام دارد. اين کتاب دربارهي چيست؟

درباره ي تمامي مشکلاتيست که من در زندگي حرفه اي خود در مقام مولف با آن دست به گربيان بوده ام و اين که آيا آن ها را حل کرده ام يا نه؟ خيلي دقيق و فنيّ نوشته شده. تقريباً يک هفته است که به بازار آمده…


iconادامه مطلب

سایر صفحات سایت

Copyright © 2013 _ Design by : MrJEY