
قدمرنجه کرده و مصادرهات کردهاند، جسارتاً، مرثیه نمینویسم. عقدهگشایی میکنم. روی سخنم با نجفی«در رابطه با» و «گلدان توسط بچه شکسته شد» است. با او که حساسیتهای زبانی را در برابر هجوم بیخبری از امکانات زبان فارسی برانگیخت. با نجفیی که به امکانات زبان فارسی باور داشت و میگفت نه هر غلطی رایج است و نه هر رایجی سرنوشت محتوم و گریزناپذیر. به آن نجفی که از ارکان اصلی دانشگاه آزاد سابق ایران بود- در کنار دریابندری و سمیعی و دکتر مرندی و دکتر وهابزاده و دکتر بهزاد و نامهای دیگری که آن قدر بزرگاند که نامشان هرگز از قلم نمیافتد – هر چند که اینجا از قلم ناچیز من افتاده باشد. با آن آقای نجفی مصادرهنشده سخن میگویم. که روزگاری او و همتایان وی در رأس تصمیمگیریهای فرهنگی بودند.
از دانشگاه آزادی حرف میزنم که دانشآموزی و دانشاندوزی را، نه برای کسب مدرک، برای کسب دانش، ترویج میکرد. به نجفی که دانشجویان بی مدرک رسمی دانشگاه آزاد (open university) او دهها برابر دانشجویان دارای مدرک امروزی دانشگاه آزاد و پیام نور و علامه دانش میآموختند. با کتابهایی که همچنان سرآمد تمام کتابهای خوشخوان و خودخوان دانشگاهیاند. کتابهایی که در آنها نظام ویرایش از مرحلهی طرح درس و تنظیمهدفهای آموزشی و سفارش کتاب به نویسندگان متخصص و کارشناس شروع میشد و پس از تحویل کار، بی توجه به نام و رتبهی علمی و تخصصی نویسنده، از لحاظ تطابق با هدفهای تألیف کتاب، ارزیابی میشد و در صورت تطابق با هدفهای آموزشی و ویرایشپذیر بودن کار، به دست ویراستار مسئول و ماهری سپرده میشد که تا آخرین مراحل تولید کتاب یا جزوهی آموزشی بر آن نظارت داشت. حتی دربارۀ طرح روی جلد و تهیهی عکس و شرح تصاویر نیز ویراستار مسئول یا گروه ویراستاران زیر نظر او مسئولیت داشتند.
خیلی تفاوت داشت با بزرگترین ناشران دانشگاهی امروز ما، مثل دانشگاه پیام نور، که وارث چنان سازمانهایی بودند و به جاهایی تبدیل شدند که گویی کارکرد آنها فقط صرف هزینههای میلیاردی دولتی برای چاپ آثار کسانی است که اول رئیساند و سپس بناست مدرک به آنها تقدیم کنند و سرانجام، برای آنکه مدارج علمی آنها پیوسته ارتقا یابد، کتابهایشان را باسرعت نور چاپ کنند. در یکی از این دانشگاهها، پیش آمده که در عرض یک سال یازده جلد کتاب از یک رئیس یا معاون را، که خود در کتابنویسی به سرعت نور رسیده است، چاپ کردهاند. شگفتآور نیست که در این سازمانها، ویراستار جز مزاحمی بیش نبوده. مزاحمی که در اولین فرصت باید کلکش را میکندند و اخراجش میکردند. چنانکه دانشگاه پیام نور، با ویراستاران به ارث رسیدهاش از سازمان ویرایش و تولید فنی دانشگاه آزاد ایران و کسانی که از مرکز نشر به آنجا رفتند چنین کرد. در این دانشگاه، در دوران دولتهای نهم و دهم، وجود ویراستارانی چون علی صلحجو و یکی دو نفر دیگر، از جمله خود مرا، حتی در مقام ویراستار ساده هم تحمل نکردند. بخش ویرایش را، همچون بخشی زاید و تجملی، تعطیل کردند و حالا، به اصطلاح خودشان، کار ویرایش را «برونسپاری» میکنند. بدین معنا که بودجه و اختیار تنظیم قرارداد را در اختیار آدمی میگذارند که خودش سررشتهای از ویرایش ندارد و او با ویراستارانی که در طرح سازمانی دانشگاه جایی ندارند قرارداد ویرایش کتابهای دانشگاهی را امضا میکند، مشروط به اینکه زیاد سخت نگیرند و «مته به خشخاش» نگذارند. یعنی فقط اسمش باشد که کار ویرایش شده. البته منظور از ویرایش به هیچ وجه ویرایش ساختاری و محتوایی و حتی نگارشی، به معنای اصرار در کاربرد معادلهای فارسی، نیست. این نوع ویرایش، که عنوان مسخرهی «ویرایش ادبی» را یدک میکشد و چون ستارهای بر صفحهی حقوق همهی کتابهای دانشگاه ، اعم از کتابهای ریاضی و آمار تا تربیت بدنی و فیزیک و شیمی میدرخشد، فقط نوعی ویرایش صوری بسیار سبک است. در نتیجه، مدیران و تصمیمگیرندگانی که بناست، با استفاده از خوان گستردهی دولتی انتشارات دانشگاه، چپ و راست کتابهای بیکیفیت علمی و آموزشی چاپ کنند و به مدارج علمی و منافع مالی دست یابند، با مزاحمت هیچ ویراستاری که در سازمان عریض و طویل دانشگاه حق و حقوق سازمانی داشته باشد روبهرو نیست. در نبود امثال سمیعی و نجفی، در مراکز عالی تصمیمگیریهای فرهنگی و آموزش عالی فجایع فرهنگی بیشمار
است.
حال آنکه سامانیابی ویرایش از سازمانها و نهادهایی آغاز شد که در آنها سمیعیها، نجفیها، دریابندریها، جهانگیر افکاریها و دکتر مرندیها تصمیمگیرنده بودند. نه به این علت که منصوب و منسوب بودند، نه از آن رو که دخترشان عروس کسی بود یا داماد کسی شده بودند، بلکه از آن رو که «چنین کنند بزرگان».
- (این نوشته، به فاصلهی اندکی پس از درگذشت آقای نجفی و در رثای او نوشته شده و گویا قسمت بود که امسال در سالمرگش روز ۲ بهمن چاپ شود.)