هوشنگ اعلم: یادداشت: جهان برساخته کلمه است. انسان با کلمه خود را و جهان را مي يابد و در کلمه است که شکل مي گيرد و تعريف مي شود. بدون کلمه ما فقط «موجود»يم اما حتي موجوديتمان در دايره تجردي ابدي غيرقابل درک خواهد بود از اين رو فضاي ارتباط مجازي به ما امکان مي دهد در فضاي فراواقعي واقعيتي را به موازات جهان واقعي خلق کنيم و زيستي دو جهاني داشته باشيم. زيستي نه چندان شبيه اما نزديک به جهان خواب.
از اولين ساعتهاي روز شروع ميکنند گاهي حتي از دقايق مردد بين ديروز و امروز. حوالي نصف شب يا کله سحر، جريان بيوقفه است. پاياني ندارد که آغازش مشخص باشد. طوماري ناپيوسته از نوشتههاي کوتاه، تصاوير مختلف، شوخي و طنز و شايعه و خبر و گاه کلمات قصار از آدمهاي معروف و هر کدام به دليلي خاص. شماري از مضمونها وجه آموزشي دارند! و بعضي براي دست انداختن کسي است از زماني که پروفسور سميعي يکي از معروف ترين متخصصان مغز و اعصاب در جهان به ايران آمد و روزنامهها نوشتند که ميخواهد در گيلان يک بيمارستان فوق تخصصي مغز و اعصاب بسازد. پروفسور به شخصيت فرشته صفتي تبديل شد و الگويي براي تبليغ انساندوستي و با داستان هاي کوتاهي به سبک هانس کريتسين آندرسن درباره پروفسور و اين که به خواست يک کودک فرد فقيري را درمان ميکند و از مرگ ميرهاند! انسان حتي درفضاي مجازي قهرمان مي خواهد و در جست و جوي انسان برتر است تا هويت خود را در سايه او التيام بخشد.
پيامهاي گاهي به طنز است براي دستانداختن چهرهاي که مغضوب مردم است و گاهي بيانگر خشم از اقدامي و بيشتر از همه شوخي و طنز به هر دليل و دستاويزي براي خنديدن که نوعي فرافکني خشم و عصبيت است. از وايبر تا فيسبوک و منظومهاي از شبکههاي ديگر. فرصتي است براي بودن و مفري براي فرار از فضاي واقعيتهاي تلخ زندگي و زيستن در دنيايي واقعي.
در شبکههاي مجازي همه چيز کلمه است و حتي آدم ها کلمهاند. زندگي با کلمه ساخته ميشود و رنگ ميپذيرد. در فضاي مجازي آدمها مي توانند آني باشند که ميخواهند باشند و نه آن چيزي که واقعاً هستند تغيير کلمات برسازنده با تجربه اي از برساخته هاي زندگي واقعي. تلخترين آدمها در جهان مجازي شوخ طبع و بذلهگو ميشوند. آدمهايي که در زندگي واقعي آنگونه که دلشان ميخواهد ديده نشدهاند يا احساس ميکنند که ديده نميشوند در فضاي مجازي فرصت اين را دارند که خودشان را دوباره نشان دهند، حرف بزنند. اظهارنظر کنند و در برساختن دنيايي که وارد آن شدهاند نقشي به دلخواه داشته باشند و شايد به همين علت است که شبکههايي مثل وايبر يا هر شبکه ديگري شبيه به آن در کشورهاي جهان سوم بيش از هر جاي ديگر مورد استفاده قرار ميگيرد و نه فقط براي مکالمه يا ارسال پيامک رايگان، که براي گريز از همهي محدوديتهاي زندگي واقعي و بازيافتن «هويت» آرماني و زندگي در هويت دلخواه، اما واقعيت اين است که شبکههاي ارتباط مجازي همان قدر که ميتواند فضايي دلخواه براي گريز از تلخي زندگي واقعي باشد اين توانايي را هم دارد که به ابزاري تأثيرگذار در فرايند تکامل يابندهي زندگي واقعي تبديل شود و فقط کافي است شکل بهره بردن از آن به عنوان يک وسيلهي ارتباطي تغيير کند.
از سوي ديگر اما عادت و اعتياد به حضور در عرصههاي ارتباط مجازي ميتواند ربايندهي فرصتهايي باشد که در زندگي واقعي براي بهرهبردن از زندگي به آن احتياج داريم و براي تغيير در اين فرايند بايد به کار گرفته شود. و جالب است که يکي از شوخيهاي رايج بين حاضران دايمي در شبکههاي ارتباط مجازي اشاره به همين امر يعني غافل ماندن از زندگي واقعي به دليل حضور دايمي در شبکههاي مجازي است.
در واقع وقتي اين امکان براي فرد باشد که در فضايي جدا از زندگي واقعي آلام خود را تسکين دهد شايد براي تغيير شرايط رنج آور زندگي واقعي دغدغه لازم را نداشته باشد. و آيا اين نوعي افيون نيست.
يکي از مهمترين و شايد بدترين عارضههاي اعتياد به زندگي در فضاي مجازي فاصله گرفتن و دور شدن از ارتباطهاي جمعي در زندگي واقعي است. عارضهاي که سالها پيش و با ورود تلويزيون به خانهها وقوع آن پيش بيني و دربارهي آن هشدار داده شد و اين نگراني بيمورد هم نبود چرا که سرگرم شدن افراد خانواده به تماشاي تلويزيون باعث کاهش ارتباطهاي کلامي، فکري و احساسي بين آنها ميشد و اين اتفاق افتاد و دامنهي روابط عاطفي بين اعضاي خانوادهها به شدت کاهش يافت، رابطهاي که براي پر کردن جاي خالي آن لزوماً بايد رابطههاي جديد جايگزين ميشد رابطههايي بيشتر در بيرون از خانواده که الزاماً تغييراتي را در روابط اجتماعي در پي داشت ضمن اين که گسسته شدن حلقههاي رابطهي عاطفي بين افراد خانواده ميتوانست براي هر يک از آنها عوارض روحي خاصي داشته باشد که داشت اما به دليل بروز تغييرات در طول زمان چندان محسوس به نظر نميرسيد. پيامدهاي احتمالي تلويزيون در خانوادهها اندک نبود و ميتوانست به عنوان يک مسئله مهم اجتماعي مورد بررسي قرار گيرد اما متأسفانه در کمتر جايي و به ويژه در ايران اين امر مورد توجه و بررسي کارشناسانه قرار گرفت و زيانهاي ناشي از آن به درستي سنجيده شد. در چنين شرايطي ظهور اينترنت و شبکههاي ارتباط مجازي و ورود آن به زندگي افراد نه تنها نقش تغيير دهندهي تلويزيون و تأثير آن را در خانوادهها به حاشيه راند، بلکه سبب شد تا سرعت تغيير در ساختار سنتي خانواده و در ميان اقشار مختلف اجتماعي به طرز شگفتآوري افزايش يابد و اين افزايش سرعت به حدي بود که امروزه تفاوت نوع نگرش نسلها به يکديگر و به مجموعهي فرهنگ و زندگي که در زماني نه چندان دور در دوره هاي سي ساله و بيشتر بود به ده سال و حتي کمتر از آن رسيده و اگر زماني فاصلهي بين نسلي با بررسي تغيير باورها و رفتارهاي پدران و فرزندان سنجيده ميشد. اکنون اين فاصله با سنجش نوع تفکر و کنش برادر بزرگتر، نسبت به برادر يا خواهر کوچکتر با فاصله سني حتي ۵ سال بررسي ميشود و اصطلاحاتي مانند «دهه شصتي» و «دهه هفتادي» و تفاوت بين نوع زندگي هر يک از دو گروه چنان است که متولدين هر يک از اين دو دهه قادر به درک يکديگر نيستند و با چنين فضايي طبيعي است که پدران و مادران همين بچههاي دهه شصت و هفتاد به عنوان نسل مضمحلي که با معيارهاي اکنوني به ما قبل تاريخ تعلق دارند تبديل شوند و اين همان اتفاقي است که بايد به عنوان «فاجعهي گسست نسلها» مورد مطالعه و بررسي قرار داد. اگر چه امروز بسياري از پدر و مادرها هم در شبکه هاي ارتباط مجازي کلني هاي کوچک انساني با عنوان گروه تشکيل داده اند اما اين تنها قدم کوچکي است که آن ها توانسته اند براي نزديک شدن به دنياي نسل بعدي بردارند و در واقع آن ها در اين شبکه ها به نوعي زندگي واقعي خود را تکرار مي کنند با فرصتي براي نفس کشيدن آزادانه تر.
بررسي کارکرد و اطلاعاتي که از طريق سايتهاي اينترنتي در دسترس همگان قرار ميگيرد و اين که اين شبکه ها تا چه حد توانسته بر شيوهي زندگي، نوع تفکر و جهان بيني مخاطبان خود تأثيرگذار باشد و اين تأثيرات تا چه حد در تغيير روابط اجتماعي و تعيين شرايط و هنجارها نقش مثبت و موثر داشتهاند يا دارند امري است که نيازمند، بررسيهاي دقيق و کارشناسانهتر و گسترده و به درو از گرايشهاي ايدئولوژيک است تا دست کم بتوانيم به درستي دريابيم دستآوردهاي عصر انفجار اطلاعات و حاصل برخورداري افراد از شبکه تار عنکبوتي براي جامعهي بشري چه بوده است و پيامدهاي آن چه خواهد بود. اما بررسي شرايط اکنون و تغييراتي که تا کنون در شيوهي زيست جوامع مختلف به ويژه جوامع جهان سومي به وجود آمده در جاي خود از اهميت ويژهاي برخوردار است چرا که شناخت شرايط اکنون ميتواند زمينه ساز درک بيشتر از آيندهاي باشد که احتمالي به نظر نميرسد.
ترديدي نيست که نخستين حاصل اعتياد به استفاده از شبکههاي ارتباط مجازي بريدن هر چه بيشتر افراد از يکديگر در زندگي واقعي و فاصله گرفتن از ملزومات اين زندگي است. زماني برخي از مهندسان شهرسازي نسبت به باريکتر شدن پيادهروها به نفع تعريض باندهاي سواره رو به اين دليل که معتقد بودند که کاستن از سطح پيادهروها و افزايش جمعيت باعث ميشود که امکان توقف افراد در پيادهروها و گفتوگوي آنها با يکديگر کاهش يابد و در نتيجه ارتباطات اجتماعي مردم ضعيف شود معترض بودند و بر پايه چنين نگرشي ميتوانيم دريابيم امروز که در محيط يک خانه صرفاً به اين دليل که افراد خانواده به اينترنت و شبکههاي ارتباطي رايگان وابسته شدهاند ارتباطها تا حد صفر پايين آمده و حتي در محيطهاي عمومي مانند ايستگاههاي اتوبوس و مترو و در داخل وسايل حمل و نقل شهري و هر محيط عمومي ديگر و حتي در مهيمانيها و جمعهاي خانوادگي تقريباً اکثر افراد جوان با گوشي موبايل يا تبلت در دنياي مجازي پرسه ميزنند و کم ترين ارتباطي با هم برقرار نمي کنند چه خواهد بود و تا چه حد به نقطهي فاجعه نزديک شدهايم.
در چنين شرايطي طبيعي است که سرانهي مطالعه کاري که معمولاً در خلوت شخص انجام مي شود همچنان رو به کاهش داشته باشد و تيراژ کتابها به زير پانصد يا حتي ۲۰۰ نسخه برسد يا روابط اجتماعي افراد به شکل غيرقابل باوري تغيير کند تا حدي که حتي تحمل ديگران را نداشته باشند.
بر اين اساس آن ها که
گمان مي کنند انسان امروز ديگر تنها درک درستي از مفهوم تنهايي ندارند و انسان امروز
در انزوايي ناخواسته به تحمل اين توهم محکوم شده است که ديگر تنها نيست. در حالي که
آخرين پيوندهايش با ريشه ها در حال قطع شدن است. آيا زمان آن نرسيده که به ياد بياوريم
فيلم به يادماني فارنهايت ۴۵۱ و بازگشتن به فرايند ارتباط با ريشه ها.