نوری گفت: ما در سالنهای حرفهای تئاتر تهران، با کمدیهای سخیفی مواجهیم که به هر شکلی میخواهند سالنشان را پر کنند. این باعث شده که مرز تئاتر حرفهای و تئاتر آزاد از بین برود.
ایبنا: اصغر نوری که بیشتر او را با ترجمههایش در حوزه رمان و نمایشنامه میشناسیم. نمایشنامه «ستارهشناس» نوشته دیدیه ون کولارت را که از ترجمههای خودش است، کارگردانی کرده و در سالن سایه مجموعه تئاتر شهر به روی صحنه برده است. نمایشنامه «ستاره شناس» از سوی نشر کولهپشتی در سال ۱۳۹۴ منتشر شده است. با اصغر نوری درباره «ستاره شناس» و ترجمه نمایشنامه گفتوگویی انجام دادهایم که در ادامه میخوانید:
ابتدا کمی به معرفی «دیدیه ون کولارت» نویسنده «ستارهشناس» بپردازید.
دیدیه ون کولارت، یک مرد خوش تیپ پنجاه و چند ساله است. نزدیک شصت سال. بیشتر به عنوان رماننویس مطرح است و بیشتر جایزههای معتبر ادبیات فرانسه را برنده شده است. او خیلی زود نوشتن را شروع کرد. به روایت خودش از هشت سالگی رمان نوشته است. اما اولین رمانش در نوزده سالگی منتشر شده و جایزه هم گرفته است. هر سال تقریبا یک رمان منتشر میکند. رمانهایش هم خیلی پرفروش هستند و هم اینکه منتقدان را راضی میکنند و جایزه میگیرند.
او از نوجوانی تئاتر کار میکرد. نمایشنامههای زیادی ندارد؛ فکر میکنم هفت یا هشت عدد. نمایشنامه «ستارهشناس» از نخستین نمایشنامههای اوست که سال ۱۹۸۳ چاپ شده و جایزه تئاتر آکادمی فرانسه را گرفته است. چند نمایشنامه معروف دیگر هم دارد. سال ۲۰۱۹ هم یک نمایشنامه دیگر منتشر کرده است. که اجرای موفقی هم داشت.
خودش کارگردانی کرد؟
نه! خودش کارگردانی تئاتر نمیکرد اما دو فیلم ساخته است. فیلمنامه هم مینویسد. اما بیشتر به عنوان رماننویس معروف شد. سه رمان او هم به فارسی ترجمه شده است؛ کششها، خانه نور و پدر هزار نسیم. و تنها نمایشنامهای هم که از او به فارسی ترجمه شده، همین «ستارهشناس» است.
گویا برای یکی از بازیگرهای شما حادثهای پیش آمده و شما مجبور شدید که پایان نمایش را تغییر دهید و یک نقش را حذف کنید. دامنه این تغییرات چقدر است و آن نقش چقدر در نمایشنامه تاثیرگذار بود؟
بله. این دو زن، آماده رفتن که میشدند، زن به نسبت عجیب و غریبی وارد میشد که اول میگفت برای نظافت آمدم و بعد میگفت از طرف اطلاعات عمومی هستم و خیلی زن وراجی بود. سپس ژروم وارد میشد، و ما متوجه میشدیم که دو زن قبلی رفتهاند. دلیل اصلی حضور زن سوم در نمایشنامه یک گرهگشایی است. به این معنا که ما میفهمیم مردی که با این دو زن ارتباط داشته، همان دکتر است. من فکر میکنم این اطلاعات از طریق بازی در سکوتی که برای احمد ساعتچیان نوشتهام، در انتهای کار به مخاطب منتقل میشود و میفهمد که ژروم همان دکتر است.
اما دلیل دیگر حضور زن سوم این بود که به دکتر میگفت: تو به هیچ دردی نمیخوری! و با این کار، هیچکس را نمیتوانی درمان کنی! دکتر هم میگفت که این روشی است که من خودم ابداع کردهام. اینکه میروم و به آدمها نزدیک میشوم. اما ما هم چاره دیگری نداشتیم. برای اینکه، دو سه روز مانده به اجرا این اتفاق افتاده بود. بازیگر عملا نمیتوانست راه برود و نمیتوانستیم، کس دیگری را هم جایگزین کنیم.
شانس آوردید که حضور زن سوم فقط در یکسوم نهایی کار بوده؟
خیلی کمتر. شاید در مجموع هفت دقیقه حضور داشت. و به جای آن من یکدقیقه و نیم، بازی در سکوت برای احمد ساعتچیان گذاشتهام. فکر میکنم یک سری از مفاهیمی که مخاطب از کلیت اجرا دریافت میکند، آن زن به زبان میآورد و حضورش باعث میشد که نمایش کمی سادهتر شود. در واقع هم ما آن زن را نمیفهمیدیم و نوعی پیچیدگی به کار اضافه میکرد. من در تمرینها هنگامی که این دو زن، آماده رفتن میشدند همیشه فکر میکردم نمایش تمام شده است و قرار نیست مشکلشان حل شود، بلکه قرار است با مشکلشان مواجه شوند و قبول کنند که همین هستند. در اجرا هم ما به همین نتیجه میرسیم. امیدوارم که ما اجراهای دیگری هم داشته باشیم و تا آن موقع خانم سروناز نانکلی پای آسیبدیدهاش درمان شود و در اجراهای بعدی آن کاراکتر را هم ببینیم. البته در دو اجرای فرانسوی هم که من پیدا کردم، آن شخصیت را کلا حذف کرده بودند.
به طور کلی، در نمایشهای شما، با طراحی صحنه پیچیدهای مواجه نیستیم. در نمایش «ستارهشناس» با توجه به تحلیلی متن به این صحنه رسیدید یا به خاطر مسائل مالی، ترجیح میدهید هزینه زیادی برای صحنه نکنید.
شاید اگر احساس کنم که برای نمایشی لازم است دکور باشکوه هم بزنم. اما بخشی از این نگاه به سلیقه من در تئاتر برمیگردد. من شاید بیست و یکی- دو سالم بود که کتاب «فضای خالی» بروک را خواندم. در آن کتاب بروک میگوید؛ با توجه به این که ما در عصری زندگی میکنیم که علاوه بر تئاتر مخاطب، چیزهای دیگری هم میتواند ببیند. مثل سینما. در چنین فضایی تئاتر باید یک ویژگی یگانه داشته باشد که هنوز بتواند به زندگیاش ادامه دهد. تئاتر اگر بخواهد خودش را شبیه سینما یا تلویزیون کند، شکستخورده است. چون تئاتر یک امکاناتی دارد و قرار است که یک پیوستگی داشته باشد. اما درسینما، تصویر لوکیشنهای مختلف فیلمبرداری، در تدوین کنار هم قرار میگیرد و پیوسته میشود. در تئاتر ما با یک مکان ثابت مواجهیم. پیشنهاد بروک یک فضای خالی است با المانهای ضروری از اجرا در صحنه.
بروک در توضیحاتش میگوید که تئاتر وقتی میتواند آن هنر یگانه نمایشی باشد در این عصر که نمایش در ذهن مخاطب اتفاق شود، یعنی ما یک چیزهایی در صحنه داریم که مخاطب میبیند و چیزهایی که نیست را در ذهنش میسازد. و این اتفاق باعث میشود که نمایش برای هر مخاطب یگانه شود.
این در واقع سلیقه تئاتری من است و تا جایی که متن به من اجازه میدهد، میکوشم که این فضای خالی را داشته باشم. اما بیشتر از هر نمایشنامه دیگری، حس میکردم که «ستارهشناس» باید در فضای خالی اجرا شود. برای اینکه محل اتفاق و وقوع نمایشنامه، مطب یک دکتر روانشناس است. این مطب، در فلاشبکها و روایت دو زن به مکانهای دیگری تبدیل میشود؛ مثل میوهفروشی، خانه هر یک از زنها و….
ما نمیتوانستیم با اشیاء آشنای مطب روانشناسی آنجا را بازسازی کنیم و مجبور بودیم دکور بیاوریم و این ریتم کار را خیلی به هم میزد. برای همین با صحبتهایی که با سعید حسنلو داشتیم، به یک دکور خنثی رسیدیم. دکوری که با نگاه رئالیستی هیچی نیست، اما میتواند همه چیز باشد. ما قابهای خالیای داریم و اینکه قرار است ژروم در خیال آنها وارد شود و در این فضای خالی، ژروم از هر جا که بخواهد وارد میشود. و مکعبهای بیروحی که در یک جا، نیمکت پارک هستند و در جای دیگر، صندلی مطب و در جایی مبل خانه زنها.
همه اینها را بگذارید در کنار عنصر بازی که در متن هست و همه در حال بازی هستند. ژروم با این دو زن بازی میکند. نقش یک ستاره شناس را بازی میکند. و این دکور که خیلی دکور تئاتریاست به جای اینکه دکور رئالیستی باشد، به این فضای نمایشی کمک میکند. و این بازی، درواقع طراحی روانشناس است. به خاطر تمام اینهاست که من فکر میکنم دکور فعلی به درد این نمایش میخورد.
به طور کلی وضعیت انتشار ترجمه نمایشنامه را در ایران چطور میبینید و به چه میزان در این زمینه به روز هستیم؟
در حوزههایی که من کار میکنم، رمان و نمایشنامه، ناشران کمی هستند که اصولی و درست کار میکنند. معضل هر دو زمینه این است که ناشران برای انتخاب کتاب، کارشناس ندارند و این مسئولیت هم روی دوش مترجمها میافتد. و مترجمان خیلی کمی داریم که پژوهشگر هم باشند. یعنی کارها را بخواند و از آن میان، نمایشنامههای مناسب برای ایران انتخاب کند. نمایشنامهای که بشود در ایران اجرایش کرد و مضمونش از جامعه ما دور نباشد. این یعنی زحمت خیلی زیاد و خواندن نمایشنامههای بیشمار برای انتخاب نمایشنامه مناسب. عموما به این شکل است که یا کتابی به صورت تصادفی به دستشان میرسد یا به ترجمه کتابهایی که جایزه گرفتهاند میپردازند. به خصوص در نمایشنامه که مخاطب کمتر و فنیتری دارد.
مثلا در فرانسه که هر رمان در چاپ اول، حدود هفت هزارتا تیراژ دارد، تیراژ نمایشنامه در چاپ اول حداکثر هزار تا است. اصولا هم مخاطب نمایشنامه اهالی تئاتر هستند و باقی مردم بهتر است در اجرا کار را ببینند. وقتی که قضیه این قدر تخصصی است، ضرورت حضور کارشناس نشر برای انتخاب اثر بالا میرود. وقتی کارشناس را از چرخه نشر حذف میکنیم، دیگر شانسی است. شاید شانس بیاوریم و یک مترجم کتاب خوبی به دستش برسد و شاید هم نه!
و سخن آخر؟
«ستارهشناس» یک نمایش مستقل است. نمایشی که کار خودش را میکند. نه ادعای آنچنانی دارد و نه توی دامی میافتد که الان تئاتر ایران افتاده است. آن دام این است که بازیگر سلبریتی بیاوریم تا تماشاگر جذب کنیم. همه جای دنیا هم اتفاق میافتد و یک عده مخاطب عام را جذب تئاتر میکند. با این تفاوت که در آنجا کمی با احتیاط این کار را میکنند و این نکته را در نظر میگیرند که آیا آن چهره خاصی، بازی تئاتری هم بلد است؟ اما مرکز هنرهای نمایشی به راحتی میتوانست این مشکل را حل کند. چند سالن، مثل مجموعه تئاتر شهر را برای تئاتر هنری و حرفهای نگه دارد، اینها معیار هنر تئاتر ایران باشند. در نتیجه از این گروهها باید حمایت بیشتری میکرد تا اینها مجبور نباشند به این فکر کنند که چه بازیگری بیاورند تا سالنشان پر شود. مرکز این کار را نمیکند و حتی گروههای حرفهای ما هم از چنین مواردی استفاده میکنند تا تماشاگر عام را جذب کنند. از سوی دیگر ما در سالنهای حرفهای تئاتر تهران، با کمدیهای سخیفی مواجهیم که به هر شکلی میخواهند سالنشان را پر کنند. این باعث شده که مرز تئاتر حرفهای و تئاتر آزاد از بین برود. اینجا دیگر دولت هیچ تقصیری ندارد و توسط خود اهالی تئاتر، ضربه عظیمی بر پیکر تئاتر ایران وارد میشود.