واقعیت این است که نظریات فوکو و دریدا و دیگران درواقع امر توضیحی و توصیفی بود و نه تجویزی، اما در ایران این نظریات زبانشناختی چهگونه باید شعر گفت یا قصه نوشت و به همین دلیل نوعی مخاطب گریزی در ادبیات و به ویژه شعر دههی هفتاد و هشتاد به وجود آمد آیا شما این را قبول دارید ؟
معلوم است که تقلید صرف نمیتواند ما را به جایی برساند. در کشوری که هنوز شناخت درستی از مدرنیته نداریم و آقایان زیر عَلَم پسا مدرن سینه میزنند، و متأسفم که بگویم بعضی از نویسندگان صاحب نام گاه خود را نویسندهی پسامدرن میدانند، این موضوع با خودش آموزههای غلطی را باب میکند. ادبیات ما در دههی هفتاد و هشتاد داشت خودش را میشناخت و پیدا میکرد، که متأسفانه موج فوکویی و دریدایی دامن آن را گرفت. حالا شما وقتی که به آن آثار در زمینهی داستان و شعر نگاه میکنید در مییابید که همه فاقد اصالت ایرانی هستند، و این نگرش در تآتر ما هم اتفاق افتاده است. ما یا شدیداً مدرن میشویم و یا شدیداً بازاری. حد وسطی اگر باشد حال بهم زن است. در حال حاظر به سینمای ایران نگاه کنید، به سینمای گیشه، ببینید چه فجایعی به اسم فیلم سینمایی به خورد مردم میدهند. در ادبیات نیز همین اتفاق دارد میافتد و بعضی نویسندگان با انتخاب موضوعات آبکی تبدیل به بیزینس من شدهاند. با هر حیلهای کتابهایشان را به تیراژ بالا میرسانند به این گمان که میتوانند با شهرت کاذب ماندگار شوند. خرابی از خود ماست نه فوکو یا دریدا. این که میگویید امر توصیفی و توضیحی را با تجویزی اشتباه گرفتهاند دلیلش همین است.