http://azmaonline.com/wp-content/uploads/2023/02/Untitled.jpg
فرهنگ ، آبرو و اعتبار میآورد
گپ و گفت با دکتر فريدون مجلسي
به عنوان اولين سوال، آيا در حال حاضر ما در کشوربا يک بحران مواجه هستيم؟
بله با يک بحران مواجه هستيم از نوع بحرانهايي که در مقاطعي در کشورهاي ديگر هم به وجود ميآيد و به نظر من علت آن هم معمولاً تغيير نسل و در نتيجه تغيير شکل مطالبات اجتماعي و سياسي نسل جوان است.
سالها پيش، وقتي نظام آموزشي ايران در قالب مدارس جديد پايهگذاري شد. ما براي تدريس در مدارس معلم نداشتيم به همين علت براي تربيت معلمهاي مورد نياز دارالمعلمين را ايجاد کرديم که بعد در پي چند تغيير نام و محتواي آموزشي به دانشسراي مقدماتي و عالي براي تربيت معلم تبديل شد و آرام آرام مدارس بيشتري به وجود آمد و تعداد باسوادها بيشتر شد. (که البته تعداد دختران آموزش ديده به نسبت مردها کمتر بود.) اما امروز تعداد خانمهاي باسواد بسيار بالاست ضمن اين که در مجموع بيش از ۹۰ درصد مردم باسوادند امروز خانمها، بسياري از مشاغل را که مردان به عهده داشتند در اختيار گرفته اند. تعداد خانمهاي پزشک و دندانپزشک به نسبت سه دهه ي قبل خيلي بيشتر شده. البته سواد فقط توانايي خواندن و نوشتن نيست. بلکه آگاه شدن بيشتر است از طريق مطالعه يا ادامه تحصيل در دانشگاه. بعد از سال ۵۷ هم مسئولان جمهوري اسلامي نهايت تلاش خود را در زمينه آموزش کردند و در نتيجه شمار باسوادان بيشتر شد و فضاي مجازي هم اين امکان را گسترش داد بنابراين نبايد انتظار داشت جوان امروز همان طرز تفکر و همان انتظاري را داشته باشد که جوانهاي قبل از ۵۷ داشتند و همان حرفهايي را بپذيرند که آنها پذيرفتند.
نقش سياستمداران در اين ميان چيست و آيا سياستمداران ميتوانند اين بحرانها را حل کنند کما اينکه در طول همين يکصد ساله اخير ما با بحرانهاي عميقتري هم روبرو بوديم اما سياستمداران کارکشتهاي بودند که توانستند مسائل را حل و فصل کنند. نقش يک سياستمدار خوب را چگونه تعريف ميکنيد؟
ببينيد قبل از انقلاب اقداماتي شتابان براي توسعهي اقتصادي انجام شد که در نتيجه ي آن جمعيت زيادي از روستاها به شهرها آمدند و ساکن شهر شدند و اين مسئله بعدها باعث بروز مشکلاتي در برقراري ارتباط اجتماعي ميان سنت گرايي آنان و تجدد گرايي مدني شد. جنگ که پيش آمد شمار زيادي از جوانان از شهرها و روستاها به جبهه رفتند و در يک جنگ هشت ساله شرکت کردند و عدهي زيادي کشته شدند و جنگ که تمام شد آنها که زنده مانده بودند به شهرها برگشتند و شروع کردند به کار در عرصههاي مختلف نظامي و اقتصادي. براي تربيت نظاميان کارآزمودهتر دانشگاه جديد نظامي تأسيس کردند و حالا از نظر سني اکثر آن قديميها بايد بازنشسته باشند. اما نيستند و امير و سردار شدهاند و قطعاً انتظاراتي دارند و خيلي از آنها به جاي سياستمداران نشستهاند، اما آموزش سياسي نديدهاند و براساس آنچه آموختهاند و باورهاي سنتي و ديني فکر ميکنند با پند و نصيحت و موعظه و حتي زبان خشونت ميتوان روابط اجتماعي را بهبود بخشيد. البته شايد اين تلاشها مؤثر باشد، اما کافي نيست.
در زمان رياست جمهوري خاتمي ادبيات سياسي تغيير کرد. غير از مسئلهي اصلاحات که توام با نگاهي ملاحظهکارانه بود، درک شرايط جهاني برخي از ديدگاهها را در عرصهي سياسي تغيير داد و در نتيجه سياستمداران واقعگراي خوبي به عرصه آمدند. اما خب اين شرايط تحمل نشد و اوضاع عوض شد، حتي پيش از آن مثلا در زمان آقاي رفسنجاني که آدم باهوشي بود خيلي از رفتارهاي سياسي تحتتأثير عقلانيت قرار گرفت. شما توجه کنيد، ما سياستمداراني داشتيم که در دانشگاههاي داخلي و خارجي اصول سياست ورزي و سياستمدار بودن را آموخته بودند و آدمهايي مثل حسين علا که در يک دوره نخست وزير بود و بعد وزير دربار شد با عقلانيت سعي ميکردند روابط خارجي و مسائل سياسي داخلي را حل و فصل کنند حتي با همگنان خود مشورتهايي ميکردند که از طريق آن قدرت شاه را مهار کنند و به او بگويند کمتر در امور اجرايي دخالت کند و نزديک بشود به همان شاه مشروطه. حتي فکر ميکردند بايد اپوزيسيوني وجود داشته باشد و عقلانيت بر امور حاکم! باشد. ما امروز هم در داخل پيکرهي نظام از اين افراد داريم که سياست را آموختهاند و نظام جهاني را ميشناسند. اما متأسفانه در عرصهي عمل و تاثيرگذاري قرار ندارند. به هر حال من شخصا اميدوارم که با کمک و فشار اينگونه افراد ما از بحرانها عبور کنيم.
اشاره کرديد که سياستمداران بايد شرايط جهاني را بشناسند و ضمن توجه به منافع ملي بتوانند امور را اداره کنند.
ببينيد، ما در دولت قبل مذاکرات برجام را داشتيم اما خيليها در داخل که در تيم ايراني مذاکرهکننده نبودند فکر ميکردند برجام جاي امتياز گرفتن است و مذاکرهکنندههاي ايراني اين مسئله را ناديده گرفتهاند. بحث فقط در مورد استفاده ي ايران از انرژي اتمي براي مقاصد نظامي بود که براي تحريمکنندگان قبول نبود و دايم استدلال ميکردند که اگر هدف ساختن بمب اتم نيست راکتور آب سنگين را براي چه ميخواهيد و بنابراين اگر برنامههايتان را ادامه دهيد شما را تحريم ميکنيم، تا از پا بيفتد. تيم مذاکرهکننده ي جمهوري اسلامي ايران سعي ميکرد به اين استدلالها جواب بدهند و به طوري آبرومندانه سعي کردند ايران را در چارچوب برجام به سيستم پول جهاني برگردانند. اما عده اي در داخل دائم اعتراض ميکردند. بدون اين که فکر کنند هدف از برجام رفع تهديد اتمي از اسرائيل بوده است. البته حق اعتراض به حقوق نقض شده فلسطين و جبران آن نيز براي مردم فلسطين و اعراب و حاميان آنان در جهان اسلام نيز محفوظ است. همينطور البته حق توانمندي دفاع مشروع براي ما نيز مهم بود. درگيري مستقيم جمهوري اسلامي در همهي اين مسائل در طي سالها باعث شد که ما از امارات هم عقب بيفتيم چون در هر دورهاي با يک بحران روبرو بوديم و سياستمداران ما يا وارد نبودند يا اگر بودند قدرت عمل نداشتند.
شايد مثلا در دورهي مصدق و ملي شدن نفت، ديپلماتهاي ما قويتر بودند که توانستند به اصطلاح با بريتانيا دربيفتند و نفت را ملي کنند.
نه! البته در آن دوره سياستمداران خبرهاي داشتيم و ديپلماتهايمان به نسبت کارکشته بودند. اما کساني هم در عرصهي سياسي بودند که صلاحيت سياستمدار بودن را نداشتند. يک نمونهاش مرحوم سيد حسين فاطمي با آن شور وطنپرستانه، اما فاقد دانش و سابقهي سياسي و ديپلماتيک بود اما او را به عنوان وزير خارجه منصوب کردند. آدمي که دفاع از منافع را در پرخاش و مناقصه و تسويه حسابهاي ديرين ميديد. او چند ماه بعد از اين که رأي دادگاه لاهه در رد صلاحيت آن دادگاه در ورود به دعواي ايران عليه شرکت نفت انگليس و ايران صادر شد، وزير شد و فرداي آن رابطه با انگليس را قطع کرد، در حالي که ما با استفاده از حق قانوني خود صنعت نفت ايران را ملي کرده بوديم، و آنها هم حق داشتند در آن سوي مسئلهي ملي کردن خواهان غرامت منصفانه باشند. و ما براي حل و فصل دعوا تازه بايد وارد مذاکره با انگليس ميشديم! يعني اجازه نميداديم ملي کردن قانوني نفت تبديل به مصادرهي غيرقانوني بشود و صنعت نفت ايران تعطيل شود. بايد با توافق با آنها تکليف توليد و فروش نفت را با خريداران روشن ميکرديم. اما ايشان راه مذاکره را بست. تقصيري نداشت، بيتجربه بود و صميمانه اعتقاد داشت که آنها آن همه چيز را برده و خوردهاند حالا ما بايد غرامت هم بدهيم؟ اين منطق مردم را در خيابان به وجد ميآورد اما قابل طرح در دادگاه نبود! او براي ايران حقوقي ملي قائل بود اما منافع ملي را تشخيص نميداد و ساز و کارهاي حقوقي و معاملات جهاني نفت را نميشناخت. البته فاطمي روزنامهنگار بود و به همين دليل اطلاعات خوبي داشت، اما سياستمدار نبود. توجه کنيد که بين حقوق ملي و منافع ملي تفاوت هست. دکتر مصدق حقوقدان بود و از منافع حقوقي ايران هم دفاع ميکرد. درحاليکه براي يک سياستمدار حقوق ملي که مورد چالش ادعاهاي متقابل قرار مي گيرد هدف نيست، بلکه ابزاري است براي رسيدن به حداکثر منافع ملي در حد مقدورات بينالمللي. معاون دادگاه لاهه در حاشيهي رأي خود نوشته بود اين رأي مانع رجوع خواهان (شرکت نفت انگليس) به دادگاه ذيصلاح نيست. انگلستان هم به دادگاه عدن که مسلط بر باب المندب بود شکايت کرد و بعد ماجراي توقيف يک کشتي نفتي و مصادرهي نفت آن پيش آمد. درحاليکه در توافق بعدي با کنسرسيوم به عنوان پيمانکار شرکت ملي نفت ايران معامله ميکرديم و بالاخره هم در زمان دکتر اميني پرداخت ۲۵۰ ميليون پوند غرامت را به اقساط ده ساله و پس از سه سال مهلت اوليه پذيرفت.. اما به هر حال دکتر مصدق هم به سبب اينکه پرچمدار ملي کردن نفت بود اسطوره شد مثل اميرکبير که به هر حال هر دو به نوبه ي خود محبوب شدند.
شما در جايي به تفاوت بين سياستمدار و ديپلمات اشاره کرديد تفاوت اين دو در چيست؟
کار ديپلمات اجراي تعليماتي است که به او ابلاغ ميشود و جمعآوري و گزارش اطلاعات سياسي و اقتصادي و بازرگاني دربارهي کشور محل مأمويت است. حالا گزارش در هر زمينهاي به وزارت خارجه تحويل ميشود و کساني که سياستمدار هستند براساس اين اطلاعات خط مشي و شيوههاي راهبردي عملکردشان را در روابط بينالمللي شکل ميدهند. مذاکرهاي اگر باشد با آنها يعني ديپلماتهاست که درواقع مجري سياستهاي دولت هستند و مطابق تعليمات وزير خارجه بايد عمل کنند. اگر در جايي احساس ميکنند فلان کار نبايد انجام شود، با ذکر دليل ميگويند. بنابراين وزير خارجه يک کشور از جهت معلومات و اطلاعات سياسي بايد شخصيت برجستهاي باشد. بايد در وزارت خارجه کشورش سلسله مراتبي را طي کرده باشد تا در نهايت شانس و توانايي اين را داشته باشد که وزير خارجه بشود. شايد امروز در هيچيک از زمينههاي مديريتي کلان اينطور نباشد. گاهي فلان آدم ناگهان بدون هيچ تخصصي ميشود وزير فلان جا مدير فلان تشکيلات اما در مورد مسايل سياسي چه داخلي و چه خارجي نبايد اينطور باشد.
در گذشته سياستمداران زبدهاي داشتيم مثل قوامالسلطنه يا وثوقالدوله که جدا از سياستمدار بودن شخصيتهاي فرهنگي بودند. اين پشتوانهي فرهنگي تا چه حد در توانايي و موفقيتهاي سياسي آنها مؤثر است.
فرهنگ يک پشتوانه است که شخصيت فرد را ميسازد علاقه به کشور را ميسازد درواقع فرهنگ يک نقطهي اتکاء است. داشتن فرهنگ ايجاد آبرو ميکند و يک شبه هم اين آبرو فراهم نميشود و آدمي که به آبرو و اعتبار اخلاقياش متکي است، فريب نميخورد، وسوسه نميشود. اگر پرستويي به سراغش بفرستند، تسليم نميشود چون از لطمه خوردن به آبرويش ميترسد. امانتدار است. رشوه نميگيرد و اينها همان فرهنگ هويت ساز آنهاست که به راحتي از دستش نميدهند. اينها افراد قابل اعتمادي براي مديريتهاي يک کشور هستند. در واقع نبايد هر کسي يک شبه بدون پشتوانههاي لازم رئيس دانشگاه يا وزير يا وکيل شود. در عرصه سياست هم همين است و هرجا رعايت نشود موجب آسيب ميشود.