قرار بود گم شود، اما نشد!
بازديد : iconدسته: سینما

حوري اعتصام جزو نخستين کارمندان و تهيه کنندگان استخدام شده در تلويزيون از روزهاي آغاز فعاليت اين رسانه در ايران بود. بانويي فرهيخته که حضور و معاشرتش با اهل فرهنگ و هنر اين ملک از او گنجينه اي بي بديل از خاطره و دوستي و حضور در عرصه ي فرهنگ و هنر ساخته. بانو اعتصام که از دوستان سال هاي دور محمدرضا اصلاني است در پروژه ي شطرنج باد طراحي صحنه را برعهده داشته با او گفتگوي مفصلي کرديم. اما صحبت هايي که در برنامه ي لايو خانه هنرمندان در مورد طراحي صحنه فيلم مطرح شد خلاصه تر و صرفاً در مورد فيلم بود و مناسب تر براي پرونده ي فيلم شطرنج باد . پس آن چه در اين جا مي خوانيد متن صحبت هاي خانم اعتصام در آن جلسه لايو است. با تشکر از سامان بيات عزيز که گفتار اين برنامه را در اختيار مجله گذاشت..

خانم اعتصام فکر ميکنم باستانشناسي تخصص اصلي شما است. اگر اشتباه نکنم.

رشته ي باستان‌شناسي و هنر را در دانشگاه تهران خواندم و از همان سال ها، سال هاي ۳۹-۴۰ که وارد دانشگاه تهران شدم، همزمان علاقه‌ام به سينما آغاز شد با شرکت در برنامه‌هاي کانون فيلم و ديدن فيلم‌هايي که بايد مي‌ديديم و بايد راجع به آن ها مي‌شنيديم. ضمن اين که به هر حال اين ضرورت فيلم ديدن جزو کارهاي درسي من هم تاريخ هنر بود و هم زيبايي شناخت بود و هم استادي داشتم مثل خانم سيمين دانشور که خيلي علاقه‌مند بودند که من را با دنياي سينما تصوير بيشتر آشنا کنند. راجع به نقاشي دور ه ي قاجار و دوره‌اي که مورد نظر آقاي اصلاني بود، دکتر عيسي بهنام استاد من بود که من با همکاري که با آقاي اصلاني داشتيم اين اداي دين را نسبت به اساتيد دانشگاهم کردم. ولي خوشبختانه آشنايي من هم از همان سال هاي آغازين دهه‌ي چهل با آقاي محمدرضا اصلاني، شروع شد. هر دو نوجوان بوديم. البته من يک چند سالي از آقاي اصلاني بزرگتر هستم. ذهنيات و تفکر خاصي که آقاي اصلاني نسبت به جامعه و انسان و تفکر انساني دارند، تفکري است که انسان‌ساز است و مي‌تواند يک جامعه را به تعالي برساند و اين از نظر من بسيار با اهميت است. و همين علاقه به نگرش ايشان باعث شکل گيري و دوام يک دوستي پنجاه ساله شده است.

 چهطور شد که آقاي اصلاني شما را براي طراحي صحنه فيلم (شطرنج باد) انتخاب کردند؟

خب ما خيلي با هم صحبت مي‌کرديم. و ايشان مي دانست که من دوره اي که داستان فيلم در آن رخ مي دهد را خوب مي شناسم و ضمناً با نقاشي آشنا هستم، زيبايي شناسي مي‌دانم. به هر حال ايشان به اين يک مقدار از دانشي که من چه در خانواده و چه در دانشگاه آموخته بودم واقف بودند و وقتي خواستند اين فيلم را بسازند ما راجع به موضوع و هدف از ساخت و مسايلي از اين دست با هم حرف زديم البته، حدود ۵۰ سال از اين ماجرا مي‌‌گذرد و من نمي‌توانم کاملاً آن چه در آن گفتگوها مطرح مي شد را بگويم ولي اشراف ايشان به ادبيات کلاسيک ايران، شعر و ادبيات عرفاني ما که قبلاً هم با هم در موردش صحبت کرده بوديم (البته قبلاً با هم کار کرده بوديم) و باعث شد به نقاط مشترک فکري بسياري برسيم حتي قرار بود که در کارهاي ديگرشان ، در سريالي که راجع به سمک عيار مي‌ساختند با هم کار کنيم که کار من نيمه کاره ماند. و با اين پيشينه بي‌سابقه نبود که به من پيشنهاد انجام اين کار را بدهند. و البته من هم با اشتياق کامل اين کار را کردم، چه در انتخاب لوکيشن که مي توانست بيان‌گر آن دوراني باشد که ايشان مدنظرشان بود، چون آن خانه را خيلي خوب مي‌شناختم، از ۱۷-۱۸ سالگي يا حتي زودتر با آن خانه آشنا بودم و به خاطر آشنايي با فرزندان آقاي داود پيرنيا، نوادگان مشيرالدوله، به آن خانه رفت و آمد زيادي داشتم، ديده بودم و خوشبختانه نگاه کردن را بلد بودم. با آقاي اصلاني که صحبت کرديم راجع به لوکيشني که قرار بود انتخاب شود، با هم توافق نظر داشتيم و ايشان هم تأييد کردند و علاقه‌مند بودند به آن ساختمان، ساختمان را قبلاً مي‌شناختند چيزي نبود که من شخصاً معرفي کرده باشم. ولي ايشان مي‌دانستند که من با آن خانه و آن چه که در آن جا مي‌گذشته آشنايي دارم. و بعد راجع به نورها و رنگ و فضاي فيلم خيلي با هم صحبت کرده بوديم. کارهاي محمودخان ملک الشعرا را با هم نگاه کرده بوديم و کلي در مورد آن ها صحبت کرده بوديم.

 در مورد آکسسوار و وسايلي که در صحنه استفاده شد بفرماييد. شنيدهام که اينها را با آقاي اصلاني از عتيقهفروشيها خريداري ميکرديد.

ما هيچ چيز را خريداري نکرديم. من زماني که آغاز به کار کردم، موزه‌دار بودم. موزه‌دار موزه ي نگارستان در اين موزه آثاري از اواخر دوره ي صفوي تا زند و قاجار وجود داشت و طبيعتاً آشنايي‌ها و امکاناتي در اختيارم بود که کساني که وسايل و اکسسوار آن صحنه را مي‌توانستند در اختيار من بگذارند، نهايت اعتماد و لطف را هم نسبت به من کردند و هم اعتماد و علاقه‌اي که آقاي اصلاني جلب کرده بود براي خودش، و تلفيق اين دو و اقبال آن افراد به ما دو نفر کنار همديگر باعث شد که دست و دلبازانه آن چه را که ما مي‌خواهيم در اختيارمان بگذارند. ضمن اين که بسياري از عکس‌ها و تقريباً تمام تابلوها از خانه ي پدرم به آن‌جا منتقل شد. خيلي وسايل ديگر هم بود که من از زندگي خودمان به آن جا بردم و استفاده کرديم. علاوه بر عکس‌هايي که در اختيارشان گذاشتم، که براي انتخاب و طراحي لباس از آن ها استفاده بشود که بسياري از اين عکس ها، عکس‌هاي خانوادگي بود. با استناد به همه ي اين سندها سعي  کرديم فضاي اين دو دوره ي ارتباطي بين دوره ي قاجار و رسيدن به دوران ايران مدرن به نحوي که مورد نظر آقاي اصلاني بود تأمين بشود. سعي بر اين بود هر چه انتخاب مي‌کنيم حساب شده باشد. روي رنگ تک تک اشياء فکر کرديم که با نورهاي مورد نظر آقاي اصلاني همخواني داشته باشد. هم فکري مان با آقاي اصلاني در حد کمال بود و خوشحالم که حالا بعد از ساليان اين فيلم را درست مي بينم، سالي که فيلم در ايران نمايش داده مي‌شد، توفيق ديدن آن را نداشتم، بعد هم يک کپي خيلي بد در شرايط بسيار نامناسب ديدم، و حسرت‌برانگيز بود که چرا کار به اين زيبايي اين قدر با دشمني و بددلي و حسادت روبرو شد.

 زماني که فيلم در جشنواره نمايش داده ميشد شما ايران نبوديد؟

من در ايران نبودم در آن موقع ولي بعداً که ديدم ، متوجه شدم که خيلي کارشکني شده در موقع نمايش فيلم، حتي حرف‌ها جابه‌جا شد، تاريک شد، عوض شد، و بعد هم که فيلم گم شد. درواقع هم از تاريخ سينماي ايران گم شد، هم از صحنه ي روزگار محو شد. تا اين که خوشبختانه در جايي که تصور نمي کرديم پيدا شد و ما توانستيم نسخه ي بسيار درست و صحيحي را از فيلم ببينيم.

 اين نسخهي جديد را ديدهايد؟

بله. ديدم. و واقعاً خوشحالم. از آقاي اصلاني تشکر کردم که من را براي اين کار انتخاب کردند. ايشان گفتند که من بايد از تو تشکر کنم. يک مقدار با هم تعارف کرديم. ولي به هر حال خوشحالم که حاصل اين کار مشترک مان کار قابل ستايشي شده است. اين تنها کاري بود که من در زمينه ي طراحي صحنه به طور حرفه‌اي انجام دادم. البته در سال هاي بعد تا همين ۷-۸ سال پيش براي فيلم‌هاي دخترم مريم فخيمي هم طراحي‌هاي کوچکي کرده‌ام.

به هر حال خوشحالم. واقعاً براي آقاي اصلاني و براي تمام آن گروه، گروهي که بسيار با هم همدلي و همکاري داشتند همان طور که در يک کار سينمايي بايد باشد و نتيجه ي بسيار خوبي هم داد اگر چه بعد از ۴۴ سال بعد اين کار به بار نشست و خودش را نشان داد. من فقط يک بيت شعر از حافظ مي‌خوانم که شايد به خوبي بيان حال اين فيلم به عنوان يک محصول فرهنگي ارزشمند باشد.

بازي چرخ بشکندش بيضه در کلاه

زيرا که شعبده با اهل راز کرد


iconادامه مطلب

سایر صفحات سایت

Copyright © 2013 _ Design by : MrJEY