به بهانه ی برپایی نمایشگاه آثار هانیبال الخاص
آنچه در پي مي آيد در واقع نوشتاري نيست که بهرام دبيري نوشته باشد بلکه وقتي به قصد مصاحبه درباره ي الخاص به سراغ او رفتيم او رشته ي سخن را درباره ي استادش به دست گرفت با هم به اين نتيجه رسيديم که اصولا” صوال و جوابي در کار نباشد و متن صحبت هاي او کاملا”چاپ شود.
دکتر ميرفندرسکي معتقد بود آن اتفاقي که در سالهاي ۱۹۶۸ در دانشگاههاي فر انسه و در پاريس قرار بود بيافتد خيلي قبلتر در دانشگاهاي ايران رخ داده بود. نکته ي خيلي جالب و عجيب اين بود و هنوز هم براي من سوال است که او چهگونه در آن زمان فکر کرده يا تحليل کرده بود. به هر حال آن دوران يک دوران شگفتي است و مهم نيست از کجا شروع شده مهم اين است که دوراني است که تحول بزرگي در کل جهان در بخش هنر و فرهنگ اتفاق ميافتد از آن مراسم موسيقي وود استاک بگير تا اوج پينک فلويد تا بيتل ها تا موج عظيم دانشجوها و بچه هاي اروپايي و آمريکايي که ميآيند از ايران به کابل بروند و حشيش هرات را بکشند. دوره ي هيپيهاست که عاليترين شکل آن دوران را برتولوچي در فيلم خوابگردها۱ به تصوير کشيده است. در اين دوران دانشکده ي ما (هنرهاي زيبا) بوفهاي دارد که لوکسترين بوفه ي شهر است. آزادي کامل براي بچهها وجود دارد. ما (دانشجويان هنر) مدل زنده در کارگاه ها داريم. کارگاهها بسيار خوب و فعال هستند و امکانات هم هست و دورهاي است که بهترين استادان در دانشگاهها درس ميدهند، بيضايي تئاتر درس ميدهد، الخاص معلم طراحي است، تناولي مجمسهسازي ياد ميدهد، محسن وزيري، بهجت صدر، و… و اين يک دوره ي شگفتانگيز و درخشان در دانشگاههاي ايران هست نه فقط در دانشکده ي هنرهاي زيبا که براي دانشگاه هاي ديگر مثلاً دانشگاه شيراز در پزشکي چهرههاي درخشاني را به خود ميبيند و دانشگاه ملي هم همينطور. که اين فضا تا حوالي سالهاي ۵۲- ۵۳ ادامه دارد اما بعد از آن فضاي دانشگاهها به شدت سياسي ميشود، ۴ يا ۵ سال بعد هم انقلاب ميشود.
اين قصه ي آن دوران است که بسيار مهم است در همين سالهاست که محمدرضا لطفي، حسين عليزاده، ابتهاج، ابراهيم حقيقي، عطا اميدوار و خيليهاي ديگر در خيلي از رشتهها شکل ميگيرند و چهره ميشوند و من اسم اين دوره را “دوران تحول” ميگذارم در نقاشي اما تا قبل از حضور الخاص شيوه ي کار کلاسهاي طراحي دانشکده کپي بود يا از مجسمه ي ونوس يا سر اسب يوناني، طراحي از اندام زنده به آن معنا مطرح نبود هرچند حدود ۶ سال قبل، سه يا چهار چهره ي مهم از دانشکده ي هنرهاي زيبا فارغالتحصيل ميشوند. عباس کيارستمي، آيدين آغداشلو و پروانه اعتمادي. طراحي از اندام برهنه ي انسان براي الخاص اصرار اصلي بود و بيپايان. از صبح تا شب ما را وادار به طراحي ميکرد و يک اتفاق بزرگ در فضاي نقاشي ايران افتاد که من آن دوره را ميتوانم به دو بخش تقسيم کنم، يک بخش که محسن وزيري، بهجت صدر يا استادان ديگر مبلغ اش بودند. که هر چند هنرمندان مهمي بودند اما عمده ي نگاهشان به اين بود که در اروپا و آمريکا چه ميگذرد. اما اهميت الخاص در اين است که عليرغم اينکه در آمريکا درس خوانده بود و در ک کاملي از مفهوم نقاشي مدرن داشت اما در جستوجوي راههايي بود که اين مفهوم مدرن بيريشه و بيگانه نباشد در نتيجه مسائل اجتماعي را هم مطرح ميکرد. او اصرار داشت که نقاشي فيگوراتيو باشد و به سمت آبستره نرود و بسياري از تجربههايي که حالا من ميبينم بچهها انجام ميدهند به خاطر بيخبري از گذشته است تجربههايي به عنوان کانسپتچوال آرت و غيره که آن سالها مطرح بود و چيز چندان چشمگيري هم نبود چون بدبختانه از آنجايي که اطلاعات ما از گذشته همواره گم ميشود. هر نسلي فکر ميکند که براي اولين بار است که کاري را انجام ميدهد درحالي که دارد گذشته را تکرار ميکند. در کنار طراحي، نقاشي و مسائلي که الخاص مطرح ميکرد. اوپنينگ ها (Opening)و نمايشگاه هاي کاملاً مدرني که شبيهاش را در هر جاي دنيا ممکن بود ببيني جزيي از بازيهاي الخاص بود. به اين ترتيب آن سالها ما شروع کرديم به کار کردن، ايرج زند بود، شهاب موسويزاده و بچههاي دوره ي سيمين اکرامي که مجسمهساز بودند و در مجموع دوره ي درخشاني بود و کار ميکرديم. مثلاً الخاص قرارهايي ميگذاشت که کتابي را بخوانيم و هفتهاي يکبار دور هم جمع شويم و دربارهاش حرف بزنيم. چون ادبيات مهم بود، شعر مهم بود نيما خواندن و آثار شاعران ديگر را خواندن مهم بود و باز اين هم مصادف بود با اوج دوراني که اخوان، فروغ، سپهري، شاملو و ديگران کتابها و آثار جديدشان مرتب چاپ ميشد (اواخر دهه ي۴۰) و باز بخشي ديگر کار که از شخصيت الخاص برميآمد، دعوت بچهها به خانهاش و جمعهاي ديگر بود. من يادم هست که حدود سال ۵۰ بود که گفت امشب به کافهاي ميرويم حوالي ميدان سنايي به نام “جهاننو” که الان پيتزافروشي شده من هم رفتم و آن شب اولين جلسه ي ملاقات من بود با شاملو، محمدعلي سپانلو، و همين که شب ها اين دوستان در جايي جمع بودند و ميشد رفت و در بحثها و گفتوگوها شرکت کرد مسئله خيلي مهمي بود. الخاص مثلاً شب ژانويه به تبع داشتن همسر آمريکايي دانشجوها را به خانهاش در سلطنتآباد (پاسدارن فعلي) دعوت ميکرد که باز آنجا براي اولين بار کساني را که به اسم ميشناختيم از سيروس طاهباز بگير تا اخوان ثالث، منوچهر آتشي، شاملو و آيدا و آزاد را ميديديم. در خانه ي الخاص ميشد تمام نويسندهها و هنرمندان را ديد با آنها حرف زد و آشنا شد. يک ويژگي ديگر هم در شخصيت الخاص بود آشپزياش و مهماني هايي که ميداد و از همه مهمتر اين که الخاص در جا نميزد و نميترسيد از اين که عقيده و نگاهش تغيير کند مثلاً پيش از انقلاب خيلي علاقمند بود به آل احمد، بعد از انقلاب سمپاتي نسبت به حزب توده پيدا کرد و بعد از کله پا شدن حزب توده، شروع به کشيدن پرتره از نويسندگان و شاعراني مثل شاملو و ديگران کرد بعضيها در ايران عادت دارند خيلي سختگيرانه در مورد آدمها و عقايد قضاوت کنند اما من اينطور فکر نميکنم. من فکر ميکنم اولاً يک هنرمند حق دارد که ايدههايش را عوض کند همين حالا مثلاً گفتوگوهاي مشکوکي را درباره ي محمدرضا لطفي ميشنوم يا دربارهي خيليهاي ديگر که بي انصافي و غلط است. يک بخش ديگر از شخصيت الخاص هم اين بود که الخاص چون آشوري و اقليت بود نوعي بي پناهي احساس ميکرد، همواره دلش ميخواست شخصيتي که موقعيت قويتري در ايران دارد از او حمايت کند و در کنارش باشد. گرايش الخاص، گرايش آزاد انديشانهاي بود که ممکن بود هر روز به دلايلي علاقمنديهاي متفاوتي داشته باشد و اين باور را که در ايران ظاهراً هوادار هم دارد که حرف مرد يکي است نداشت. سال ۵۲ که من تازه با سيمين ازدواج کرده بودم خانهاي را در ميدان سنايي گرفته بودم. يکي از اتاقهاي خانه هم آتليه ي من بود و الخاص چون خانهاش پاسداران بود و راهش دور بود براي رفتن به دانشکده براي يکي دوسال ميآمد و آنجا نقاشي ميکرد يعني هردو در يک جا کار ميکرديم. اتفاقاً يکي از چيزهاي جذابي که در اين نمايشگاه الخاص ديدم مجموعهاي از پرتره هايي است که از خانم ها و دوستان کشيده است که اکثراً در کارگاه همان خانه سنايي کشيده شده. من حدود ۶ ، ۷ سال بود که کار ميکردم اما به فکر نمايشگاه و اين چيزها نبودم بر خلاف دانشجويان امروز که هنوز هيچ کاري نکردهاند ولي دارند وقت نمايشگاه مي گيرند. اينها آسيب هايي است که الان وجود دارد بگذريم… اما بالاخره به اصرار الخاص از انستيتو گوته وقت گرفتم براي برگزاري نمايشگاه و بروشور نمايشگاه را هم الخاص و آزاد شاعر نوشتند. دومين نمايشگاه که بلافاصله بعد از آن بود در گالري سيحون بود که غلامحسين ساعدي متن بروشورش را نوشت. ساعدي تازه از زندان آزاد شده بود خيلي روزهاي سختي بود و خوب به ياد دارم که حتي دوستان نزديک ساعدي حاضر نبودند به او تلفن کنند و حتي جواب سلامش را بدهند و همان وقت بود که با ساعدي آشنا شديم و البته همراه با ترس و لرزهايمان. ساعدي هر روز صبح حدود ساعت ۱۰ صبح به خانه و کارگاه ما ميآمد تا شب ديروقت که براي خواب به خانهاش ميرفت. من از آخرين زندان ساعدي حرف ميزنم. واسطه ي اينکه ساعدي از زندان آزاد شود هم سيمين دانشور بود. سيمين چندبار به اوين رفت و اصرار کرد به ساعدي که آقا چيزي بنويس و بيا بيرون. و ساعدي هم چيزي نوشت که عنوانش اين بود «من در ماداگاسکار بيگانه هستم». خب اين در فضاي افراطي آن سالها تعبير شد به توبهنامه و شکست و از اين حرفها که يکطرفه و بيمنطق بود. به هر حال ساعدي از زندان بيرون آمد. دوران سختي بود. ساعدي تمام وقتش را با ما زندگي ميکرد در حالي که معاشرت با ساعدي خطرناک بود. يک شب من، الخاص و سيمين «همسر من» به خانه علياصغر خبرهزاده رفتيم. اسلام کاظميه و چند نفر ديگر هم بودند. نشسته بوديم و جوانهاي چريک و مجاهد افراطي هم آن سالها هر جا که ميرفتيم بودند و علاقمند اين که بحثي را راه بيندازند. آن شب جواني آنجا بود که شروع به بحث کرد و به ساعدي گفت که شما شکست خورده هستيد شما توبه کرديد. ساعدي که اصولاً آدم رک و بيپروايي بود هيچ نگفت ولي چند دقيقه بعد به من و الخاص گفت که همراهش به اتاقي برويم. وقتي وارد اتاق شديم لباسش را در آورد و پايش را به ما نشان داد و ما ديديم که از قوزک پا تا کشاله ي ران هر ده سانت جاي کوبيدن ميخ بود. به عمق يک سانت و کبود. ترسناکترين تصويري که از شکستن اندام يک انسان ميتوانستم ببينم در بدن ساعدي ديدم. چيزي که هيچوقت حرفش را نزد ، اين که در زندان با او چهکار کرده بودند. ترسناک بود. اين را ميخواهم بگويم براي اينکه همان قصه بيخبري تاريخي است مي گويم که امروز نسل جوان بداند که به خاطر مجموعهاي از همين نابسامانيها و رفتارهاي غلط بود که مردم انقلاب کردند و بدانند که آنروزها چه ميگذشت و ساواک با مردم، با روشنفکران و نويسندهها چهکار ميکرد. اين چيزي است که ما بعد از بيرن آمدن ساعدي از زندان ديديم. ولي قضاوت آسان بود که مجاهد و چريک و ديگران بگويند او واخورده است و تسليم شده و بريده و اين لغتهايي که بهکار ميبردند که همه اش ناشي از خطاهاي تفکر سياسي آن سالها بود اگر امروز ناکامي و نابساماني وجود دارد باز هم به دليل همان رفتار نسنجيده و افراطي و اغراقآميز در کنشهاي سياسي بود نه در انديشه و نه در شناخت.
آنزمان دورههايي داشتيم که اغلب خانه ما بود يا در کافهها برگزار ميشد که کامران فاني، بهاالدين خرمشاهي، نازي عظيما، محمد قاضي و ساعدي هم بودند اين شانسي بود که من و سيمين «همسرم» داشتيم که در سن بيست و دو يا سه سالگي با تمام افراد نسل قبل از خودمان در تمام زمينهها رابطه ي نزديکي از طريق الخاص داشته باشيم که براي ما دورهاي مهم و تجربهاي بينظير بود عليرغم سختيهايش. اين اواخر يادداشتي درباره ي نيما نوشتم که هيج اتفاق نو و مدرني در هنر هيچ جاي جهان نميافتد مگر اينکه اتصالش به ريشهها و تاريخ باشد. اين ريشهها و تاريخ نه منظورم آبروي به هم پيوسته است و نه خال گوشه لب و بته جقه. کساني در ايران فکر کردند سنت نقاشي ايران با صفويه است يا قاجاريه من دارم درباره ي ۶ هزار سال تاريخ هنر حرف ميزنم. همانطور که درباره نيما گفتم اين مدرن بودن نتيجه اش در يک نسل ديده ميشود که در واقع يک باززآيي زبان است. زبان پرطمطمراق فردوسي را در اخوان ميبيني يا برميخوري به شاعر بزرگي مثل ابتهاج که ردپاي حافظ را در آثارش ميبيني در حالي که يک شاعر کاملاً مدرن است و با ايدههاي کاملاً شخصي خودش. درباره ي نقاشي؛ الخاص نمونه ي بسيار مهمي است. هرچند که نقاشي مدرن از سال ۱۳۲۰ در ايران شروع ميشود اما الخاص در عين اينکه ذهن مدرني دارد و ادراک کاملي از دنياي مدرن و نقاشي مدرن دارد اما به اعتباري ميتوان گفت محور باززايي شمايلکشيها يا نقاشيهاي قهوهخانهاي ايران است. او و البته مشصفر «منوچهر صفرزاده» که از شاگردهاي خيلي مهم الخاص است و از درخشانترين نقاشهاي ايران. البته من هم در سالها حوالي ۵۰ تا ۵۶ در همان زمينه کار ميکردم که دوره ي اول کارهاي من است که بعدها از آن جريان جدا شدم الخاص نقاشي فيگوراتيو است که اندام انسان برايش مهم است و عمدتاً از تکنيک رنگ و روغن استفاده ميکند. چيزي که در کارهاي الخاص مهم است نوعي بيان عاطفه ي شگفت انساني است. در صورتها و صف آدمها و در پرتره ها نگاه کني اشکي در چشمها هست، يک عاطفه ي رقيق انساني، يک شيدايي، چيزي که شايد فقط بشود در نقاشي فيگوراتيو جستوجو کرد و ديد و به همين دليل کارهاي الخاص اهميت دارد. در کارهاي ديگر شما احتمالاً با شکلهاي خوشايند يا دکوراتيو مواجه هستيد نه با يک بيان انساني پيچيده اما در کارهاي الخاص سراپا عاطفه را حس ميکنيد؛ يک نوع شيدايي آدمي را حس ميکنيد که در تمام کارهايش اينطور است و به خصوص در پردههاي عظيمي که کار کرد مي توان به پرده ي خيلي بزرگ تاريخ آشور اشاره کرد که نمي دانم کجاست. اينها فضاهاي شخصي و ويژه ي الخاص بود يک پرکاري بيپايان.
ولي الخاص اين اهميت تاريخي را دارد که در دانشکده جرياني را
درست کرد و راه انداخت براي طراحي از پيکر انسان چون طراحي از اندام انسان هميشه کار
دشواري بوده و همين موجب شد که طراحي خوب و قوي براي دانشجوياني که بعد از ما آمدند
کاري دست نيافتني نباشد و از جمله مسعود سعدالدين، نيلوفر قادري که اينها توانستند بلافاصله
به طراحي قوي دست پيدا کنند. البته درون اين درک از فيگوراتيو درک از خط و ربط و رنگ
و فضايي که ريشههاي تاريخي هم در آن باشد و قابل شناسايي باشد اهميت دارد تا
بدون کليشه ها بتواني بفهمي اين اثر از سرزمين کهني چون ايران ميآيد اما متأ سفانه
همچنان گرايش ديگري که اين اواخر خيلي رشد کرده اين است که ببينند در پاريس و
نيويورک چه اتفاقي افتاده و چه چيزي مد شده که آن را دنبال کنند. به هر حال اين نمايشگاهي
که گذاشته شده نمايشگاه بسيار مهمي است و بعد از سالها يک نمايشگاه نقاشي
واقعي داريم که بازي و سرگرمي و کارهاي يک بار مصرف نيست. با يک نقاش بسيار مقتدر و
شگفت انگيز روبهرو هستيم