وقتي کتاب «کلنل» را باز ميکنيد، بيشتر وقتها باران ميبارد و درجهي حرارت پيشبيني ناپذير است. سايهاي بر روي صحنههاست.گرد و غبار روي همهچيز نشسته، لباسها از «باران ِ مرگبار» خيساند و «غبار ِ مرگباري» بر روي تمام لوازم زندگي، همهي چيزهايي که زيبايي را به زندگي ميکشانند نشستهاند. روي لوازم موسيقي غبار نشستهاست. با اميد ِ به خورشيد، ترسي اجتنابناپذير حتي به سراغ چيزهايي ميرود که ارمغان نور هستند. مکانهايي که شخصيتها درآن قرار دارند، هراسانگيزند؛ مخفيگاهها، زندانها، بيمارستانها، سردخانهها. مردم به يکديگر نگاه ميکنند و از ديگري ميترسند. هميشه دليلي براي مويهکردن دارند. هر نگرانياي، بياميد رها ميشود.
خطر، کم و بيش در زندگي ِ همهگان نفوذ کرده است. هر کس پشت خاطرات ِ بد و تنهايي اش پنهان شده و، بين ترس و عصبانيت پناه گرفته است. خيابانهاي خالي از مردم در شب و جمعيت ِ هيجانزدهي روز، مشخصه و کاراکتر فضاهاي عمومياند. «حضور» و «عدمحضور» هر کدام جداگانه به آزار دادن مردم مشغولند و هر زندگي اجتماعياي را نابود ميکنند.
اين عزم ِ راسخ ِ دولتآبادي براي تصوير کردن فضاهاي سنگين و تيره، آخرين اثر او را به کاري فوقالعاده بدل کرده است. فضايي که در داستان روايت ميشود، به تمامي فضاي ايران از هنگام ِ جنگجهاني دوم است: درگيريها با قدرتهاي بزرگ بر سر نفت، دولت مصدق و کودتا عليه او با همکاري آمريکا و به نفع دولت پهلوي، درگيريهاي داخلي و تنشهاي خارجي، همکاريها براي ترور کردن پليسهاي مخفي، تشکيل جمهوري اسلامي، جنگ ايران و عراق و…
“به نظر او تمام روزها مثل همند و تمام ِ فصلهاي سال، فصلهاي سرد، فصلهاي سربي.” نزاع و درگيريهاي کلنل، قهرمان داستان، بر سر اين چيزها است. در سحرگاهي اندکي پس از طلوع، دو مرد در خانه ي کلنل را ميکوبند و از او ميخواهند همراهشان به ادارهي آگاهي بيايد. اما اين موضوع ارتباطي به شخص کلنل ندارد. او موظف ميشود که جسد دخترش، پروانه، را که توسط پليس مخفي کشته شده دفن کند. بدون هيچگونه مراسمي و پس از پرداخت کردن هزينهها!
اين اتفاق بيرحمانهايست وهنگامي رخ ميدهد که هنوز قدرت در دست رژيم امپرياليست شاه است و انقلاب ِ اسلامي در حال رخ دادن. داستان ِ متلاشي شدن ِ يک خانواده و بازتابي از متلاشي شدن ِ عمومي ِ تاريخ ايران شاهنشاهي است.
زماني که کلنل با سرگرداني در تاريکي ِ شب، مشغول آمادهسازي ملزومات ِ تدفين دخترش است، افکار و ديالوگهاي کلنل با اعضاي خانوادهاش آغاز ميشود؛ تمام کساني که همراهش بودند، يک چرخهي پايان ناپذير ازيک اتفاق ِ متوالي بوده اند؛ اتفاقاتي که زندگي کلنل و فرزندانش را دگرگون کرد.
پسر کلنل، امير که از ترس به جنون رسيده، خودش را در اتاقي از خانهي خانوادگي مخفي کرده است. او به دليل عضويت در حزب «توده» توسط رژيم شاه شکنجه شده، اما پس از سقوط رژيم شاه او نميتواند عليه شکنجهگران اقدام کند. افسر اطلاعات هم پس از سقوط شاه، به دنبال پناهجويي است.
قتل پروانه به خاطر ارتباطش با يک سازمان چريکي بوده. برادر بزرگترش، محمد تقي هم در يک ناآرامي و جوانترين پسر، مسعود، در جنگ ايران و عراق و در کنار بيشمار شهيد اين جنگ شهيد مي شود. دختر بزرگترش، فرزانه، همسر ِ افسري فرصتطلب است و در نوجواني ازدواج کرده. همه صدايشان را در برابر کلنل بلند کردهاند، از جمله بازجوي پسرش.
مردبازجو، به عنوان شخصيت شرور رمان و در نقش ابزار حکومت ديکتاتور در داستان حاضر است. با اين حال، دولت آبادي به خانوادهي تباهشدهي کلنل هيچ معصوميتي اعطا نميکند. در عوض، هر کدام از آن ها نشاندهندهي جريانهاي مختلف ايدئولوژيک و تعصبات،تنگنظريهاي مختلف هستند.
حتي کلنل هم دو چهره دارد:مردي به ظاهرآرام که زنش را به خاطر خيانت سر بريده.
رهايي و سنت، اخلاقيات و ابتذال، انسانيت و خشونت هيچکدام با يکديگر سازگار نيستند و در کنار هم قرار گرفتن آن ها، فاجعهآميز است. رهايي از بندها و قيود، هيچگاه در تاريخ معاصر ايران به درستي دنبال نشده است.
محمود دولتآبادي متولد ۱۹۴۰، يکي از اثرگذارترين و مهمترين نويسندههاي زندهي ايران است. موضوع اصلي اکثر آثار او، تغييرات جهان روستايي است. او به عنوان نويسندهاي خود-آموخته، همواره قوانين طبقاتي و قدرت حاکم را نقد کرده است.
با رمان «کلنل» او خود را درگير پيچيدگيهاي دردناک ِ تاريخ ايران کرده است.”اين يک رويا بود، اين يک کابوس بود.” ( نقل از دولتآبادي) . “من شخصيتها را جداگانه ميديدم، کلنل و فرزندانش را، اتمسفر قبل و بعد از انقلاب را حس ميکردم و داستان به سرعت جلوي چشمان من حرکت ميکرد.”
دولت آبادي بيست و پنج سال پيش، کار نوشتن اين رمان را آغاز کرد ولي در سال ۲۰۰۸ به شکل کلي ِ يک داستان در آمد.
زمان ِ روايت،در ۲۴ ساعت متمرکزاست و لحظات تاريخي مهم ِ داستان، تحت تاثير انقلاب است. “همهي چيزي که من در زندگيام تجربه کردم مثل يک لحظه منقبض شده است.”
خالق «کلنل» به زندگي نگاه مي کند؛ نه پيشرفتي، نه توسعهاي، نه حتي هيچ تغيير قابل ملاحظهاي.
يکي از مشخصههاي رمان، خشونت و ستمي است که افرادنسبت به کشور خودشان، زندگي خودشان و خودشان انجام ميدهند. “من حتي به يک راز تبديل شدهام.. چه کسي هستم؟چه چيزي هستم؟ به کجا تعلق دارم؟” امير اين سوالات را از خودش ميپرسد و به نظر ميرسد که ميخواهد هيچکجا حضور نداشته باشد.
اين رمان گواهيست بر نااميدي نويسندهاي از تاريخ ِ کشور ِ خود. کمتر دربارهي فاصله و بازتاب رفتارها و بيشتر دربارهي فرم و ساختار ِ رمان؛ که تصويريست سياه از چيزهايي که بايد با آنها تعامل کرد و برخورد داشت.
براي خوانندگان ايراني، خواندن اين رمان احتمالاً زمينه ي تغيير است. سال گذشته، دولتآبادي در مصاحبه با روزنامهي « NeuenZürcher» عنوان کرد که «کلنل» يک شاهکار است و شما نميتوانيد از آن بر روي چيزي تاکيد کنيد. او اميدوار است که اجازه ي انتشار اين کتاب سرانجام صادر شود.