متن کامل صد و یازدهمین شماره ماهنامه ادبی آزما
متن کامل ماهنامه ادبی آزما را از اینجا ۱۲۱ دانلود کنید.
صد و بیست و دومین شماره ماهنامه آزما با پرونده ای برای بازشناخت سهم ادبیات در روایت تاریخ منتشر شد.
در این شماره آزما گفتگویی میخوانید با عبدالله کوثری درباره رد پای تاریخ در ادبیات. همچنین گفتگویی میخوانید با ابوتراب خسروی و مطالبی از سعید نوری و…. در یادداشت نخست این شماره آزما مطلبی است در مورد تهران با عنوان ” تهران سجل ندارد، تهران صاحب!ندارد” و گزارشی با عنوان ” این دختران خلف ” درباره دخترانی که راه پدر را در عرصه اندیشه پی گرفته اند.
گفت و گو
با کلیبافی به جایی نمیرسیم
گفتوگو با صفدر تقيزاده
دربارهي داستان نويسي معاصر
هوشنگ اعلم
صفدر تقيزاده را از سالهاي جواني ميشناختم و با ترجمههاي متعددش از ويل دورانت تا اشتاين بک آشنا بودم. در سالهاي دههي هفتاد هر ماه مطلبي خواندني و نقدي ارزشمند به قلم او در نشريات ادبي آن زمان ميخواندم. او هميشه حرفي خواندني و شنيدني براي گفتن داشت. تقيزاده اما بعد از يک دوره بيماري چند سالي است که کمکار شده و حضورش در مطبوعات و عرصهي نشر کم رنگ. يک روز پنجشنبه را به بهانهي گپ و گفتي صميمانه در دفتر مجله با او و همسر مهربانش نشستيم و حرف زديم که حاصلش اين گفتوگو است.
سوال ماهنامه ادبی آزما
به نظر شما چرا در اين دو دههي اخير نقد هنري و ادبي اينقدر در عرصهي هنر و ادبيات کمرنگ شده و اين کمرنگ شدن چه تبعاتي در اين عرصه دارد؟
نخستين مسئلهاي که به ذهن ميرسد اين است که اثري قابل توجه منتشر نميشود که در حد نقد باشد. يا منتقدان نسبت به آن توجه کنند. من فکر ميکنم اولين دليل اين است. قطعاً دلايل ديگر هم هست ولي اصلي ترين دليل اين است. چون منتقد بايد اثر قابل توجهي در اختيارش قرار بگيرد که بخواهد آن را ارزيابي کند. به هر حال خود نقد کاري است بسيار دشوار و اگر قرار باشد اين دشواري را به جان بخري، بايد اثر قابل توجهي در دسترست باشد. تا آن اثر نباشد و انگيزهاي ايجاد نکند، منتقد هم علاقهاي نشان نخواهد داد.
از يک طرف هم ميتوان فکر کرد که منتقد هم به آن معني که در گذشته داشتيم، الان نداريم. قديميها هم، انگار انگيزههايشان را از دست دادهاند. دليل ديگر هم شايد اين باشد که انگيزهي نقد در جوامع بسته در همهي عرصهها و از جمله هنر و ادبيات وجود ندارد.
نظرتان درست است. در اصل آن رغبت و ميل و فضا در آن حدي نيست. که منتقد را برانگيزد بنابراين، نه تنها در زمينهي نقد ادبي بلکه در زمينههاي ديگر هم گرايش بيشتر به برداشتهاي کلي و حرفهاي کلي زدن است و توجه به جزئيات کم است و اين زيان بزرگي در پي خواهد داشت که نتيجهاش بعدها معلوم ميشود.
سوال ماهنامه ادبی آزما
شما فرموديد اثر قابل توجهي که انگيزهي منتقد را برانگيزد به وجود نميآيد. خود اين مسئله عارضهاي که قابل تأمل است، و از آن طرف، آيا فقدان نقد اين شرايط را بدتر نميکند؟ يعني ما الان به اين نتيجه رسيدهايم که اصولاً هنر و ادبياتمان به دليل نبود نقد درست و ديده نشدن هم مخاطبان خود را از دست ميدهد و هم خود به قهقرا ميرود. و اين حالت در آينده چه زيانهايي خواهد داشت؟ آيا اميدي هست که اتفاقي بيفتد؟
به گمان من اتفاقي که بايد بيافتد يک اتفاق اساسي است که فضا را به طور کلي عوض کند و اميدواري به وجود بياورد و باعث بشود که در همهي زمينهها رغبت و ميل به کار، به نقد و ارزشيابي به وجود آيد. واقعيت اين است که علت آنکه حضور منتقدان ما روز به روز کمرنگتر ميشود همين است. با بررسي کلي و اظهارنظرهاي کلي (چه مثبت و چه منفي) کار به جايي نميرسد. آنچه مهم است فضاي مناسب براي نقد است. که اميدوارم به وجود آيد.
طبعاً يکي از زمينههاي لازم براي وجود نقد، چند صدايي بودن جامعه است، اين که صداها و انديشههاي مختلف در آثار هنري و فرهنگي تجلي پيدا کند. و طبيعي است که مخالفان يک صدا و يک نحوهي تفکر در پاسخ و نقد يک اثر حرفهايي دارند و بالعکس. اما در شرايط امروز ما حتي چنين عکسالعملهايي وجود ندارد.
اين هم عامل مهمي است.
سوال ماهنامه ادبی آزما
در ابتدا گفتيد اصولاً اثر در خوري خلق نميشود که منتقد علاقهمند به نقد آن باشد آيا اين يک حکم کلي است، مثلاً آيا ادبيات داستاني را رو به پيشرفت ميبينيد يا در حال سکون؟
من اصولاً خوشبين هستم و اميدوارم آينده جز اين باشد که هست. و آثاري به وجود آيد که انگيزهي نقد و توجه را در اهل آن برانگيزد و سليقهي مخاطبان را هم بالا ببرد. من نميدانم چرا (اين را بايد بررسي کرد) برخي از نويسندگان خوب ما به يکباره محو ميشوند. مثلاً خانم پيرزاد، چرا بعد از آن آثار خوب يک مرتبه کار نکرد. من معتقدم حتي اگر يک اثر خوب و اميدوارکننده در يک دهه به وجود بيايد، بايد کلاهمان را به آسمان بياندازيم.
اين چه دليلي دارد؟
اين راکد بودن، مأيوس و دلمرده بودن دليلاش اين است که آزردگي فضا را در خودش گرفته. بايد منتظر يک جرقه بود که يک اثر شاخص خلق بشود. البته اين شرايط تا حدي هم جنبهي جهاني دارد. يعني همين حالا در آمريکا و اروپا هم به سبب ضعف آثار ادبي به نسبت دو، سه دههي قبل آن شور و شوق سابق را نميبينيم و اين مسئله نياز به يک بررسي وسيع دارد. به هر حال ده، دوازده سالي است که در ادبيات آمريکا و انگلستان هم اثر قابل توجهي نديدهام. ولي در سرزمين خودم علت اصلي به نظرم همين حالت دلمردگي و يأسي است که احساس ميکنم در همهي زمينهها وجود دارد.
سوال ماهنامه ادبی آزما
يعني در واقع اگر ما قرار باشد مثل هميشه که نويسندگاني در آن سوي جهان مطرح ميشوند و کارهايشان مورد تقليد نويسندگان ما قرار ميگيرد، از نويسندگان فعلي غرب مثل آليس مونرو، ليديا ديويس، پل استر و … ايده بگيريم، ميبينيم به نسبت کارهاي نويسندگان بزرگ چند دههي قبل چيز دندانگيري در کارشان وجود ندارد که برداشت از آنها منجر به خلق اثري شاخص در اين سوي عالم بشود؟ يعني واقعاً تغذيه فکري از طريق ترجمه هم ضعيف است؟
بله، به اين معتقدم. زماني بود که آثار نويسندگان ارزشمندي ترجمه ميشد و در اختيار نويسندگان ايراني قرار ميگرفت.
انگار اين فضا بر کل جهان حاکم شده، حتي در عرصهي سياست جهاني هم ميبينيم که انسانهاي بزرگ و اهل انديشه هم آرام آرام جايشان را به افراد کوچکتر ميدهند. زماني بود که آدمهايي مثل همينگوي، مارکز، فاکنر و … يک تنه ادبيات يک قاره را نمايندگي ميکردند اما کمکم ميرسيم به خرده نويسندگان، خرده هنرمندان و خرده سياستمداران به نظر شما، چرا؟
انگار دنيا منتظر يک تحول و يک جرقهي بزرگ است تا اين رکود از بين برود. بازتاب اين رکود همان دلمردگي است که گفتم. آيا بايد منتظر آن تحول بزرگ ماند؟ آيا ميتوان انتظار داشت که در آينده اتفاقي رخ بدهد؟ يا اين روال ادامه پيدا ميکند؟ که به نظرم اينطور نيست، حتي پايان اين شرايط را هم نميشود به راحتي پذيرفت. جز اينکه محافل و فضاي ادبي ايران و جهان کمي صبوري کنند، تا اين دوران به پايان برسد و اين دگرگوني