شعر و داستان – به ویژه داستان- چه نقش و سهمی در روایت تاریخ و چهگونگی زندگی مردم در دورانهای مختلف دارند.
اساسا وجهی از ادبیات مفاهمه ارزیابی میشود، خصوصا در مورد نوع ادبی داستان، اعم از رمان یا داستان کوتاه، باید بگویم در غرب هم نوع ادبی جدیدی است که بیشتر از دویست سال سابقه ندارد. فیالواقع داستان کوتاه و رمان حاصل دوران صنعت است. دوران شکلگیری شهرهای صنعتی! یعنی زمانی که نیروهای کار از هر مذهب و زبان و نژاد ناچار بودند شانه به شانهی هم زیر یک سقف کار کنند و نیاز به تساهل بود، تاریخ اروپا در قبل از رنسانس و شکلگیری شهرهای صنعتی پر از تنازع است، جنگ مابین کاتولیکها و پروتستانها، جنگ بین ترکها و اسلاوها، جنگ بین فرانسوی زبانها و انگلیسی زبانها ! در دوران شکلگیری صنعت، مهمترین نیاز نیروی کار بود لذا برای ایجاد روحیهی تساهل مابین نیروهای کار نیاز به ایجاد مفاهمه متقابل بود، بنابراین داستان به عنوان نوع ادبی جدیدی که در مرحلهی اول جریانی از مفاهمهی جمعی به وجود آورد، حاصل مفاهمه و طبعا تساهل بود. در مورد ایجاد بستر تاریخی رمان یا داستان کوتاه به این دلیل که اساسا تاریخ به دلیل ابهام ذاتیاش اسرارآمیز هست، از نظر تکنیکی ایجاد باورایی یا ایجاد واقعیت داستانی حداقل بی دردسرتر است. بنابراین خود داستان به عنوان یک نوع ادبی روایتگر بخشی از تاریخ و یک شرایط تاریخی خاص است.
معمولا تاریخ را کاتبان قدرت و حکومت مینویسند. آیا ادبیات میتواند روایت درستتری از تاریخ به دست دهد.
مشهور است که کار هنری و در بحث ما ادبی، هر وقت اثری بالاترین حد تاثیر را میگذارد، بدل به تمثیل میشود. هدف تمثیل بازیابی معنا تلقی میشود. در کار موش و گربه مولانا عبید ذاکانی، قصه دربارهی موشها و گربههاست و حال آنکه تمثیلی که ایجاد میشود، معنایی ثانوی را بازتاب میدهد که یحتمل اشارت دارد به رابطهای موازی که فیالمثل ابعاد جسمانی موش و گربه و تقابل آنها با هم. اشاره به رابطهی ظالم و مظلوم دارد. دربارهی تاریخهای رسمی باید بگویم که، انباشته هستند از ضد روایت! شما نگاهی بیندازید به تاریخ های رسمی عهد ناصری ببینید راجع به کشته شدن امیرکبیر چه نوشته شده، یا وقایع نگاران رسمی دوران آریامهری راجع به وقایع کودتای سال ۱۳۳۲ و مصدق چه نوشتهاند، اینها ضد روایت تلقی میشوند. و ضد روایتها در طیف تبیین روایت ها ناهمخوان مینمایند. بنابراین آثار هنری – در بحث ما ادبیات – پنجرههایی هستند که رو به واقعیتهای اجتماعی هر دوره باز میشوند. شما «فرج بعد از شدت» را که میخوانید پنجرهای رو به اوضاع و احوال اجتماعی دوران بنی عباس و حاکمیت هارونالرشید و مامون و خلفای دیگر باز میکنید. مجموعهی تاریخهای حاکم نبشت، متشکل از ضد روایتهایی هستند که بر صورت حاکمان نقاب گذاشتهاند و هنر – در بحث ما ادبیات – نقاب از صورت حاکمان برمیدارند.
بدیهی است که نباید وظیفهای را به هنر و ادبیات تحمیل کنیم. با این وجود هنرمند در هر دورهای بازتابندهی شرایط دوران خودش است آیا به همین اعتبار نمیتوانیم فکر کنیم. یکی از شاخصههای اثر ادبی باید وانمودن تصویر روزگار پیداییاش باشد.
فیالواقع چه نویسنده بخواهد و چه نخواهد، ادبیات و اثرش بدل به پنجرهای میشود که میتوان از آن منظر روزگارش را تحلیل و تبیین کرد، البته این یک ضرورت نیست. داستان نویس داستانش را مینویسد، تاکید میکنم هر متن ادبی حامل تاریخی است که میتوان تبیین کرد.
داستانهای امروز ما بیشتر روایت ذهنی است یا طرح ماجرایی در محدودهی یک آپارتمان و نه حتی محله آیا شعرها و داستانهای امروز ما میتوانند روزگار خود را شهادت دهند.
انتخاب زاویهی دید، انتخاب setting مکانهای درونی، و نیز زاویهی دیدهای درونی به غیر از ضرورتهای تکنیکی – که حتما نویسنده تشخیص میدهد – خارج از حیطهی ادبیات میتواند تحلیل های روانشناختی یا جامعه شناختی بهدست دهد که البته ربطی به موضوع ادبیات ندارد. آنچه که تعیینکننده است کاری است که نویسنده انجام میدهد و ادبیاتی است که میآفریند،چه بسا که نویسندهای حتی با انتخاب چنین موقعیت کلیشهای شاهکار ادبی بیافریند. مهمتر از هر چیز ادبیتی است که نویسنده میآفریند. سالها قبل محمد حجازی گفته بوده چه بسا کسی در سر پیچ یک کوچه چیزی را ببیند و کشف کند که یک نفر همهی جهان را بگردد و نبیند.
آیا در آثار ادبی کلاسیک ما (شعر و داستان) نمونههایی وجود دارد که ما بتوانیم آنها را گواهیدهنده بر شرایط دوران پیدایی آنها بدانیم؟
ادبیات کهن ما انباشته از آثاری است که شان نزولهایشان، دلایلی از جنس شکل زندگی داشته اند، فیالمثل قابوسنامه را قابوس بن وشمگیر برای پسرش گیلانشاه مینویسد و هر سفارشی که به پسرش میکند نوری به شکل زندگی و عادات و خصایل جامعهی ایرانی در قرن پنجم دارد. و یکی از مهمترین منابع جامعهشناختی، روانشناختی، اخلاق، قانون، فقه و شکل، سیاست است یا سیاستنامهی خواجه نظامالملک یا گلستان که جابهجای آن اشاره به اتفاقات و شکل زندگی جامعهی ایرانی دارد. یادآوری میکنم که در آثار مختلف فرهنگ مکتوب جامعه ایرانی آثار آمیخته هستند. بدین معنا که مثلا وقتی بیهقی تاریخ مینویسد، اثرش چند وجهی است. مثلا وجه دیگر تاریخ بیهقی، ادبیات است. یا «نخبه الدهر فی عجایب البر و البحر» در ضمن آنکه جغرافیاست وجه دیگرش ادبیات است یا وجه دیگر عجایب نامهها که ادبیات است. یا تفسیر میبدی یکی از درخشانترین متون ادبیات زبان فارسی است یا تفسیر سورآبادی که خصوصا بخش مربوط به قصصالانبیاء یکی از زیباترین و خیالانگیزترین متون ادبیات فارسی است، یادآوری میکنم آن نوع ادبیات که داستان نامگذاری شده، در ایران فقط در بعد از مشروطه نوشته شده؛ روایات قبل از مشروطه نامهای دیگری مثل قصه، حکایت و غیره داشتهاند، داستان نبودهاند. یادمان باشد داستان حامل زاویهی دید است و زاویهی دید دستگاهی مجازی است که نویسنده از منظر آن داستان مینویسد.