شهرزاد را میشناسی؟ میگویند قصهگو بوده است؛ راوی هزار و یک شب حکایت انسانها، پریان، حیوانات و … چهقدر شهرزاد را زود فراموش کردیم؛ حتی برای یک شب هم دیگر طرفدار قصههایش نیستیم. از راویان اخبار و ناقلان آثار هم خبری نیست. چابکسواران دشت سخن هم دیگر از ما یادی نمیکنند. قصههایمان پرغصه شدهاند. همه حکایتهایمان شده خستگی از زندگی ماشینی. ظاهر مدرن ما را از قصه مادربزرگها گرفته تا گوش جان دادن به داستانهای نقالان دورهگرد. در این روزگار گاهی فراموش میکنیم چهقدر فرزندانمان به قصههای این مرز و بوم نیاز دارند و ما کمترین قدمها را برایشان برنمیداریم. کاش به جای این همه هیاهوی بازیهای رایانهای حکایتهای عطار، مولوی، نظامی، سعدی و … را از یاد نمیبردیم.
با این حال به این دلخوشیم که هنوز هم کسانی هستند که دلشان به حال فرهنگ این مرز و بوم میسوزد و دکتر حسن ذوالفقاری یکی از آنهاست که سالها در کنار تدریس در دانشگاه، به جمعآوری مثلها، حکایات، چکامهها و تحقیق در مورد آنها مشغول است و مجموعههایی چون ادبیات مکتب خانه ای و مجموعه ادبیات عامه از آثار اوست. و این گفتوگویی است با او دربارهی افول قصهها و قصهگویی.
مسئلهای که شاید بتوان گفت در دو دههی اخیر چهره نشان داده کمرنگ شدن مضامین ادبیات شفاهی و فرهنگی است که در گذشته میان مردم رایج بوده است و قصههایی که نسل به نسل منتقل میشدند. متأسفانه کودکان امروزی به ندرت با این قصهها آشنا هستند. از نظر شما چرا قصه را فراموش کردهایم؟
ادبیات فارسی به جهت غنایی که دارد از دو فرهنگ مکتوب و فرهنگ شفاهی تشکیل شده است. بخشی از میراث مکتوب ما به چاپ رسیده و غنای ادبیات را نشان میدهد، اما متأسفانه به میراث شفاهی ما آنگونه که باید توجه نشده است. داستانها و افسانههایی غیرمکتوب هستند که از جانب پژوهشگران به آنها توجه و غربیها به این آثار بیشتر اقبال نشان میدهند و همانها برخی آثار ایرانی را گردآوری کردهاند. برای مثال کریستین آندرسن داستانهای خود را با الگوگیری از داستانهای ایرانی و مشرق زمین نوشت. آنچه مسلم است ما اکنون بیش از هر زمانی نیازمند این هستیم که این داستانها بازتولید شوند.
بدون شک اگر قصههای عامیانه با سبکهای امروزی بازتولید شوند بر روی مخاطب خود اثرگذار خواهد بود؛ راویان قصه در گذشته مادربزرگها بودند اما امروز دیگر مادربزرگ قصهگو نداریم و با این فنآوریهای نوین دیگر کودکان مجالی برای شنیدن قصهها ندارند.
برای غنا بخشیدن به قصهها و مَثَلها نخست باید قصهها را ثبت و ضبط کرد و سپس بازنویسی و بازآفرینی آنها را با روشی درست انجام داد. من فکر میکنم اینها تماما وقتی میتواند انجام بگیرد که فرهنگ شفاهیمان را بشناسیم. خوشبختانه ما کسانی را در عرصهی ادبیات کودک داریم که نه تنها چیزی از نویسندگان غربی کم ندارند بلکه یک سر و گردن بالاتر هم هستند اما به شرطی که از تمام تجربیات گذشتگان استفاده کنند.
اگر بخواهیم فرهنگ را تجزیه کنیم تا ببینیم از چه عناصری ساخته شده است، باید بگوییم بخشی از آن، فرهنگ شفاهی مردم است و اگر فرهنگ شفاهی را باز تجزیه و ریز بکنیم، از زیر شاخههای آن قصهها، مَتَلها و مَثَلها هستند. هر ملتی که قصههای زیادی داشته باشد معلوم است که از پیشینه و دیرینه و از فرهنگ پربارتری برخوردار بوده است.
استقبالی که از هنر نقالی، تعزیه و حتی گاهی تئاتر میشود نشان میدهد که مردم ما به فرهنگ شفاهی علاقهمند هستند فکر نمیکنید هنر و فرهنگ شفاهی در دورهی کنونی از هم فاصله گرفته است.
مردم ما در طول تاریخ نشان دادهاند که به قصهگویی علاقه زیادی دارند. هنوز در بسیاری از مناطق ایران سنت نقالی زنده است. ادبیات ما گنجینهی بسیار وسیعی از قصههای شفاهی در مناطق مختلف دارد. با تنوعی که در فرهنگ داریم مجموعهی عظیمی از روایات و حکایات در دست است که باید تدوین شود. هنوز بخش عظیمی از میراث شفاهی ما مانند لالاییها، مَثَلها و چیستانها گردآوری نشده است. ما در ادبیات فارسی افسانههایی داریم که تخیل در آن موج میزند و ادیبان ما به آن بیتوجهاند.
تغییراتی که در صدسال گذشته در جامعهی ما صورت گرفته است در غرب از ۲۰۰ سال پیش و بیشتر شروع شده است اما چهگونه است که در غرب هنوز قصهها نقش خود را به خوبی ایفا میکنند. علت اصلی این است که ما با نگاه نفی کننده با قصهها روبهرو شدیم. آنها متناسب با تغییراتی که در جامعه رخ میدهد اشکال جدیدی را تعبیه کردند و قصهها را به صورت انیمیشن درآوردند. آنچه در غرب هم اکنون به صورت فیلم تولید میشود بخش زیادی از اساطیر است که به شکل مکتوب بازنویسی شده است.
به یقین یکی از منابع مهم انتقال فرهنگ میتواند همین ضربالمثلها باشد و این به آن علت است که مردم براساس نیازهای خود و برای ارتباط بهتر برای هر موضوعی مثلی ساختهاند تا به موقع از آن استفاده کنند. چرا برخی از ضربالمثلها از فرهنگ شفاهی ما حذف شده است؟ آیا ضربالمثلها تاریخ مصرف دارند.
نه. ضربالمثلها جنبهی استعاری دارند و نمیتوان آنها را به یک بازهی زمانی محدود کرد. اینگونه نیست که بگوییم این ضربالمثل امروز کارکرد دارد و فردا هیچگونه کارکردی ندارد و اگر این چنین بود، این مثلها از هزار سال پیش از زمان فردوسی، نظامی و سعدی بر جای نمیماندند و به ما نمیرسیدند و این برجای ماندن به همان دلیل استعاری بودن آنهاست که بر مصادیق فراوان در زمانهای مختلف و در مکانهای مختلف قابل تعمیم و گسترش هستند. مثلاً وقتی شما میگویید «هر که بامش بیش برفش بیشتر» این بام و برف؛ نه بام است؛ نه برف؛ همه میدانیم که بام و برف استعارهاند. بنابراین این مثل در همهی موقعیتها و زمانها قابل استفاده است. بنابراین نمیتوانیم آن را به یک دورهی خاص از تفکر محدود کنیم.
بخشی از این ضربالمثلها جمعآوری شده، اما بخشی از آنها هنوز گردآوری نشده است. نیاز است براساس روشهای علمی امروز، اینها در مرحلهی اول جمعآوری شود، در مرحله دوم طبقهبندی شود و سپس در مرحلهی سوم آنها را تحلیل کرد. امروزه گردآوری صرف ضربالمثل دیگر فایدهای ندارد. باید در کنار گردآوری، با روشهای علمی آنها را طبقهبندی کرد و بعد، از دل آن عناصر فرهنگی مردمان هر منطقه را بیرون کشید. نسل ما نسلی نیست که از ضربالمثلها استفاده کند ولی الان هم گاهی ضربالمثلهایی ساخته میشوند. مادر حوزهی آموزش از این ضربالمثل زیاد استفاده میکنیم مثلاً ضربالمثلی مانند «املا ننوشته بیسته».
از لالاییها گفتید. در گذشته بسیاری از این لالایی منشأ منظومههای بسیاری بودند. تأثیر و نقش لالایی در فرهنگ شفاهی چهقدر است؟
اصلیترین ویژگی این لالاییها فرهنگ عمیقی بود که در آنها وجود داشت و بهترین روش برای انتقال فرهنگ به کودکان از همان سنین ابتدایی بود. علاوه بر این بسیاری از قصهها به این طریق به جهان معرفی میشدند. بخشی از لالاییها به صورت متفرقه جمعآوری شده است اما از آنجا که ریختشناسی این گونهی ادب عامه ضروری است باید تحقیقات منسجمتری بر روی آنها صورت بگیرد. لالاییها کارکرد بسیاری داشتهاند که قابل بررسی است؛ برای مثال یکی از کارکردهای این ترانهها در ادبیات زنان است زیرا واگویهکننده لالایی زنان بودند و اینگونه از ترانهها بیشتر بیان دردها، افسوسها، خواهشها و آرزوهای زنان است که در تک تک ابیات آن جاری و ساری است.
اولریش مارزلف کتابی دارد با عنوان «طبقهبندی قصههای ایرانی» که در این کتاب به بررسی تیپهای مختلف در ادبیات شفاهی ما پرداخته است. به نظر شما چرا این اتفاق در میان ادیبان ما رخ نداده است و به عبارت دیگر ادیبان آکادمیک ما کمتر به سراغ این قصهها رفتهاند ؟
در سالهای اخیر بیشتر توجه استادان به تصحیح و احیای متون عرفانی است اما افرادی هم بودهاند که تلاش کردهاند ادب عامه را به شکل مکتوب دربیاورند. اولین کسی که در این زمینه گام موثری برداشت دکتر خانلری بود که «سمک عیار» را تصحیح کرد و این متن را به ادبای دانشگاهی ما شناساند. در همین راستا دکتر ذبیح الله صفا به تصحیح داراب نامهها پرداخت. در یک مقطع این آثار به صورت چاپ سنگی چاپ شدند و افرادی مانند استاد ایرج افشار به تصحیح متون اقدام کردند اما در عصر حاضر از این متون غفلت بسیاری شده است.
متأسفانه بین نسلهای ما یک انقطاع فرهنگی وحشتناک آمده و به همین دلیل متأسفانه به فولکلور و فرهنگ بومی توجه دقیقی نشده است. این دیدگاه نسبت به فرهنگ عامه باید تغییر کند. در دانشکدههای ادبیات ما دو واحد ادبیات عامه تدریس نمیشود و تا اینگونه از ادبیات در دانشکدهها تدریس نشود مشکلی دراینباره حل نخواهد شد. تکیه و تأکید بر اهمیت ادبیات شفاهی به عنوان زمینهای برای تقویت و تعالی ادبیات به منزلهی واپسگرایی و همدلی نوستالژیک با گذشتههای دور دیواری به دور خود کشیدن نیست. در شرایط کنونی و با تهاجمهایی که از شرق و غرب هویت ملی و بومی ما را به خطر انداخته است پناه بردن به چتر تاریخ و متون نیاکان بیش از پیش ضروری است.
با توجه به شرایط این روزها و تکنولوژیهای ارتباطی و تغییراتی که موجب بروز فاصله میان نسل امروز و نسلهای قبل شده است. برای شناخت فرهنگ ایران زمین و قصههای این مرز و بوم چه باید کرد؟
ما شاید دستاورد صنعتی قابل عرضهای در
سطح دنیا نداشته باشیم ولی میتوانیم داشتههای فرهنگی
خودمان را به جهان معرفی کنیم و برای این موضوع باید مؤسسهای برای
میراث شفاهی تشکیل شود تا آنچه را از گذشتگان در این زمینه باقی مانده در سراسر
گیتی نشر دهد. ابزارهای مدرن به مدارس آمده ولی متون درسی ما همچنان همان
کتابهای سنتی هست و سالانه چاپ ۱۸۰ میلیون نسخه کتب درسی همچنان تداوم دارد. هنوز آن فناوریها عمومیت
پیدا نکرده است. کتاب کاغذی هم جایگاه خودش را حفظ کرده است. اینکه چرا
این آثار را در کنار کتابهای نظام آموزشی امروز آوردیم، به این دلیل است
که خواستیم نشان بدهیم ملتی که ادبیات غنی هزارانساله دارند،
باید از این پشتوانهي غنی برای آموزش
بیشتر استفاده کنند و باید فکر کنیم در گذشته چه خوانده میشد و امروز
فرزندان ما چه میخواندند.