ایرنا- حافظ در یکی از غزلهای خویش از شاعری به نام «کمال» نام میبرد و بیتی را از او وام میگیرد؛ شاعری که حافظ در غزلِ یادشده به بیتِ او چنگ میزند، همانا خلّاقالمعانی، کمالالدین اسماعیل اصفهانی، است.
حضرت حافظ را همگان یکی از شاعران بزرگ ادب فارسی و یکی از چند قله دستنیافتنی تاریخ شعر فارسی میدانند. همین جناب حافظ در غزلی که از بلندترین غزلهای دیوان او بهشمار میآید و با این مطلع آغاز میشود:
«جوزا سحر نهاد حمایل برابرم /// یعنی غلام شاهم و سوگند میخورم»؛
در اثباتِ وفاداری خویش بر آستان محبوب، بیتی را از شاعری به نام «کمال» وام گرفته و در غزل خویش آورده است. حافظ در همان اوایلِ غزل خویش میگوید:
«… شاها اگر به عرش رسانم سریرِ فضل /// مملوکِ این جنابم و مسکینِ این دَرَم
من جرعهنوشِ بزمِ تو بودم هزار سال /// کی ترکِ آبخورد کند طبعِ خوگرم؟»
و در گواهی آوردن برای درستیِ همین ادعایش است که میگوید:
«ور باورت نمیکند از بنده این حدیث /// از گفتۀ «کمال» دلیلی بیاورم»؛
بیتی هم که از شعرِ کمال آورده، این بیت است که از دیدِ زیبایی، سزاواریِ همنشینی با بیتهای غزل حافظ را بهتمامی دارد:
«گر بَرکَنم دل از تو و بردارم از تو مهر /// آن مهر بر که افکنم؟ آن دل کجا بَرَم؟». [۱]
اما این «کمال» کیست که حافظ هم به شعر او نظر داشته و یکی از خوانندگان دیوانِ شعری او بوده است؟
کدام کمال؟ / داستانِ یک بیت
در تاریخ شعر کهن فارسی، در میان شاعران نامدار و برجسته، شهرتِ سه تن با نام یا لقبِ «کمالالدین» همراه بوده است که بهتقریب همروزگارِ یکدیگر بودهاند: «کمالالدین اسماعیل اصفهانی» (شاعر نیمه دوم سده هفتم و نیمه نخست سه هشتم هجری)؛ «شیخ کمالالدین مسعود خجندی» (شاعر و عارف سده هشتم هجری) و «کمالالدین ابوالعطا محمود بن علی معروف به خواجوی کرمانی» (شاعر قرن هشتم هجری). از میانِ این سه سراینده بزرگ، اما آن «کمال» که حافظ در غزلِ یادشده به بیتِ او چنگ زده، همانا خلّاقالمعانی، کمالالدین اسماعیل اصفهانی، است.
حضرت لسانالغیب، بیتِ تضمینی غزلِ خود را از این چامۀ کمالالدین اسماعیل اصفهانی وام گرفته است:
«جان را چون نیست وصلِ تو حاصل، کجا بَرَم؟ /// دل را که شد ز درد تو غافل، کجا برم؟
بی وصلِ جانفزا و حدیثِ چو شکّرت /// این عیشِ همچو زهر هلاهل کجا برم؟
بگسست چرخ تارِ حیاتم به دستِ هجر /// چون وصل نیست، گو همه بگسل، کجا برم؟…
منزل، دراز؛ و بارکشم، لنگ؛ و من، ضعیف /// بارم، گران؛ و راه پُر از گِل، کجا برم؟
ریگ روان و تیره شب و ابر و تندباد /// من چشمدرد، راه به منزل کجا برم؟
مشکلگشای وصل اگر دیرتر رسد /// چندین هزار قصۀ مشکل کجا برم؟
گیرم که آرزوی دلم جمله حاصل است /// اکنون چون نیست روی تو حاصل، کجا برم؟
گفتند: برگرفت فلان دل ز مِهر تو /// من داوریِ مردمِ جاهل کجا برم؟
گر بَرکَنم دل از تو و بردارم از تو مهر /// آن مهر بر که افکنم؟ آن دل کجا برم؟». [۲]
البته داستانِ این بیتِ تضمینشده، به همینجا پایان نمیپذیرد؛ چراکه گویا خودِ کمال نیز آن را از شاعری دیگر وام گرفته بوده و با اندک تغییری، در غزل خویش به کار برده است. همچنانکه مرحوم استاد حسین بحرالعلومی نیز در مقدمۀ عالمانۀ خویش بر دیوان کمال آورده است، مرحوم استاد ملکالشعرای بهار در کتاب «سبکشناسی» نظر روانشاد استاد مجتبی مینوی را تأیید کرده که اصلِ این بیت از مسعود سعد سلمان، شاعر نامدار سده پنجم و ششم هجری، بوده است که آن را ضمن قصیدهای در مدح سلطان مسعود بن ابراهیم غزنوی سروده بوده و از میانِ قصیده وی، به کلیله و دمنه نصرالله منشی نیز راه یافته است. شعر مسعود سعد چنین است:
«گر یک وفا کنی صنما، صد وفا کنم /// ور تو جفا کنی همه، من کی جفا کنم؟…
گر بَرکَنَم دل از تو و بردارم از تو مهر /// آن مهر بر که افکنم؟ آن دل کجا کنم؟». [۳]
البته اینکه کمال این بیت را از مسعود سعد تضمین کرده است، در اصلِ موضوعِ آنچه در این چند سطر درباره توجه حافظ به شعر کمال آمده، تغییری پدید نمیآورد. حافظ بیتردید از خوانندگان شعر کمال بوده و دیوان شعرِ او را پیش چشم داشته است. افزون بر این بیت، نشانههای دیگری از وامگیری حافظ از شعر کمال را نیز میتوان در دیوان خواجه شیراز دید. مرحوم استاد محمدجعفر محجوب در کتاب «سبک خراسانی در شعر فارسی» نوشته است که «کمالالدین اسماعیل را قصیدۀ تائیهای است که چند بیت آن در ادامه نقل میشود:
بگویم و نکند رخنه در مسلمانی /// تویی که نیست تو را در همه جهان ثانی
کدام پایه در اندیشه نصب شاید کرد /// که در مدارج رفعت نه برتر از آنی…
ز تاب چشم تو پیکانهای لعل شود /// به چشم خصمِ تو در، لعلهای پیکانی…
نه در کسی به جز از زلفِ یار سرسبکی /// نه در کسی به جز از رطلِ می گرانجانی… .
خواجه حافظ در سرودنِ قصیدۀ خویش به مطلعِ
ز دلبری نتوان لاف زد بهآسانی /// هزار نکته در این کار هست تا دانی،
که در مدح خواجه قوامالدین محمد صاحبعیار است، به این قصیده کمال نظر داشته و در بیتی چند، مضامین و معانی و ترکیبهای کمالالدین را به عاریت گرفته است:
بیار بادۀ رنگین که یک حکایت راست /// بگویم و نکنم رخنه در مسلمانی…
کدام پایۀ تعظیم نصب شاید کرد /// که در مسالکِ فکرت نه برتر از آنی…
طربسرای وزیر است، ساقیا مگذار /// که غیرِ جامِ می آنجا کند گرانجانی…». [۴]
پسری شاعر؛ پدری شاعر
استاد کمالالدین اسماعیل اصفهانی، پسرِ دیگر شاعرِ نامدارِ دیار سپاهان، استاد جمالالدین محمد عبدالرّزاق اصفهانی است؛ شاعری که ترجیعبند معروفش در ستایش حضرت پیغامبر اکرم (ص) شاهکاری است شهره در عالَمِ شعر فارسی:
«ای از بَرِ سدره شاهراهت /// و ای قُبّۀ عرش تکیهگاهت
ای طاقِ نُهُم رواق بالا /// بشکسته ز گوشه کلاهت…
ایزد که رقیبِ جان خِرَد کرد /// نام تو ردیفِ نام خود کرد…». [۵]
استاد جمالالدین محمد عبدالرّزاق اصفهانی (م. ۵۸۸ هـ. ق.)، یکی از قصیدهسرایان و غزلگویان نامدار سده ششم هجری است که در اشعارش، مدح و زهد و اندرز و حکمت وجود دارد که به باور مرحوم استاد بدیعالزمان فروزانفر، لطافتِ موجود در قصیدههایش، قصیده را در سده ششم هجری به غزل نزدیک ساخته است. به نظرِ منتقدِ بیتعارفی چون استاد فروزانفر، غزلهای جمالالدین اصفهانی «در ردیف اول از غزلیات آن عصر است. معانی لطیف و الفاظ نرم و دلاویز دربر دارد و در دلرباییِ سوختهدلان ید بیضا میکند و بدان حد زیبا است که توان او را نسبت به سعدی، چون سپیدهدم نسبت به خورشید عالمافروز گرفت و یقین است که چون وی در اواسط تحول غزل اتفاق افتاده، همه غزلهای او به یکدستی غزلهای سعدی نخواهد بود». [۶]
وی به سبب آنکه پیشه زرگری و نقاشی هم داشته، «جمال زرگر» و «جمال نقاش» نیز خوانده شده است. مرحوم استاد حسن وحید دستگردی در مقدمه خویش بر دیوان جمالالدین محمد عبدالرزاق اصفهانی نوشته است که «استاد جمالالدین علاوه بر مراتب علمی و حکمت و ریاضی دارای صنعت زرگری و نقاشی، هر دو بوده، چنانکه گوید:
تا چو من باشند ابر و باد دایم در دو فصل /// در ربیع این نقشبندی، در خزان آن زرگری». [۷]
و کمالالدین اسماعیل فرزند چنین پدری است. جمالالدین محمد عبدالرزاق در شعر خویش تصریح کرده که چهار فرزند داشته است:
«هست بر پای من دو بندِ گران /// عُلقَتِ چار طفل و حُبِّ وطن». [۸]
دولتشاه سمرقندی، محقق و تذکرهنویس نامدار سده نهم هجری، برای جمالالدین اما دو پسر را نام برده است: «خواجه جمالالدین عبدالرزاق را دو پسر بوده است؛ معینالدین عبدالکریم و کمالالدین اسماعیل. معینالدین بس دانشمند و فاضل؛ و کمالالدین نیز اهل فضل و دانشمند است و خاندان ایشان در اصفهان بس محترم بوده است». [۹]
پدر برتر از پسر یا پسر برتر از پدر؟
در این رابطۀ پدر و پسریِ شاعرانه اما نکتهای مهم خودنمایی میکند. در میان شاعران یا حتی نویسندگانِ فارسی زبان، کمشمارند پدران و پسرانی که هر دو طریقِ شاعری یا نویسندگی را پیموده باشند و بسیار بسیار کمترند آنان که در هنرِ شاعری یا نویسندگی، هر دو به مقامی عالی رسیده باشند؛ از این دید شاید بتوان کمالالدین اسماعیل و پدرِ شاعرش را سرشناسترین و عالیرتبهترین شاعرانِ فارسی دانست که با هم نسبت بُنوّت یا پسر و پدری دارند. به قولِ ادیب نامدارِ معاصر، مرحوم استاد حسن وحید دستگردی، «تاریخِ عالَم نشان نمیدهد که هیچ شاعر یا حکیم بزرگی، فرزندی شاعر و حکیم همسنگ خود داشته باشد و گویی آنچه را طبیعت از ذوق فطری و سخنسنجیِ ذاتی به یک پدر موهبت کرد، تا چندین پشت از فرزندان او کسر میکند. تنها این قاعده در استاد جمالالدین نقض شده و کمالالدین با پدر در شاعری همسنگ و بهعقیدۀ بسیاری از متذوقین، از پدر بالاتر رفته است». [۱۰]
دولتشاه سمرقندی نیز در «تذکرة الشعرا» یادکرده است که «سلطان سعید، اُلُغ بیگ گورکان [۱۱] اَنارَ الله برهانه، سخن جمالالدین عبدالرّزاق را بر سخن فرزندش کمالالدین اسماعیل تفضیل مینهد و بارها گفتی عجب دارم که باوجود پدر که پاکیزهتر است و شاعرانهتر، چگونه سخن پسر شهرت زیاده یافته؛ اما این اعتقاد، مُکابره [۱۲] است، چه سخنِ کمال بسیار نازکتر افتاد و سهل ممتنع است». [۱۳]
شیخ ابوالقاسم کازرونی هم در تذکره «سُلَّمُ السّماوات» وقتی به یادکرد کمالالدین اسماعیل میرسد، در توصیف شأن و مقامِ شاعری او، مینویسد که «جمعی ترجیحِ او بر ظهیر فاریابی و پدرش، جمالالدین عبدالرّزاق؛ و امیر خاقانی دادهاند و او را از امثال انوری شمردهاند. علیالجمله از شعرای کِبار است و معانی بِکر در دیوانِ او بسیار». [۱۴]
نمونهای از لطافتِ کلامِ کمال را میتوان در این غزل او دید:
«بازم لباس صبر به صد پاره کردهای /// بازم ز کوی عافیت آواره کردهای
ترسم خجل شوی اگرت آورم به روی /// آن جورها که بر منِ بیچاره کردهای
هرچ آسمان به خنجرِ مرّیخ میکند /// تو در زمین به غمزۀ خونخواره کردهای…
گویند رستخیز بههمبرزند جهان /// این بازیی است خود که تو صد باره کردهای
کو داد و داوری که کنم بر تو من درست /// تا بیسبب چرا دلِ من پاره کردهای…». [۱۵]
شاعری که او را «خلّاق المعانی» لقب دادهاند
تاریخ میلاد کمالالدین اسماعیل را براساس اشارهاش به بیست سالگیِ خود در قصیدهای که به مناسبت وفات پدرش سروده است (وی پدرش را در سال ۵۸۸ هجری از دست داده بوده است)، سال ۵۶۸ هجری تعیین کردهاند. [۱۶]
در شاعری اما کمال نیز همچون پدرش شاعری است، قصیدهگو و نیز غزلسرا. روانشاد استاد ذبیحالله صفا، محقق نامدار زبان و ادبیات فارسی، استاد کمالالدین اسماعیل را آخرین قصیدهسرای بزرگ ایران تا ابتدای هجومِ وحشیانِ مغول به سرزمین ایران معرفی کرده است و درباره شعر وی نوشته است: «کمالالدین اسماعیل به استادی و مهارت در آوردنِ معانی دقیق شهرت وافر دارد و اعتقاد ناقدانِ سخن بدو تاحدی بود که او را بر پدرش ترجیح نهاده و «خلّاق المعانی» لقب دادهاند». [۱۷]
درباره این لقبِ «خلّاق المعانی» هم که استاد کمالالدین اسماعیل بدان معروف شده است، میتوان به نوشته دولتشاه سمرقندی رجوع کرد که درباره چرایی اعطای این لقب توضیح داده است که «اکابر و شعرا کمالالدین اسماعیل را خلّاق المعانی میگویند؛ چه در سخن او معانی دقیقه مُضمًر [= پنهان] است که بعد از چند نوبت که مطالعه رَوَد، ظاهر میشود؛ و از این هر دو بیت، شمّهای از طبع سلیم و ذهن مستقیم او معلوم توان کرد:
به خاک پای تو که آب حیات از او بچکد /// اگر مُسَوَّدۀ شعر من [۱۸] بیفشاری
سزد که خواری و حرمان کِشَد معانیِ من /// بلی کِشَند غریبان هرآینه خواری». [۱۹]
از مدیحه تا اندرز و حکمت
کمالالدین اسماعیل نیز مانند پدرش شعر مدحی میگفته و چکامههایی در ستایش حکمرانان آل صاعد و نیز آل خجند و همچنین تکش، سلطان جلالالدین خوارزمشاه و اتابکان خاندان زنگی سروده است. با این حال، وی شعر خویش را یکسره در خدمت مدحِ این امیر و آن سلطان درنیاورده. او که در طریقت پیروِ شیخ ابوحفص شهابالدین عمر سهروردی، عارف نامدار قرن هفتم هجری، بوده، قصیدهای را هم در ستایش وی سروده است [۲۰]؛ و به جز این، در دیوان استاد کمالالدین اصفهانی میتوان سرودههایی حکمتآمیز و موعظهگر، با مشربی زاهدانه و گاه عارفانه یافت و این جدای از غزلهای عاشقانه او میباشد. آنچه در ادامه آمده است، بیتهایی از یکی از قصیدههای پندآمیز استاد است:
«اَیا به گاهِ هوس راهِ عمر پیموده /// هنوز سیر نگشتی ز کار بیهوده
روا بُوَد که تو عمری به سر بَری که در آن /// نه تو ز خود، نه کسی گردد از تو آسوده؟
میاز دست به خوانِ جهان که عقل برِ او /// ندید جز دلِ بریان و اشکِ پالوده
کسی توقع بخشایش از تو چون دارد /// به عمرِ خویش تو بر خویشتن نبخشوده؟
گره بر ابرو و کیسه نهادهای وآنگاه /// زبان و دست به دشنام و جور بگشوده…
اگر خود آتشی ای میر، هم فرومیری [۲۱] /// وگر خود آهنی ای خواجه، هم شوی سوده…
کجا شدند سلاطین که چرخِ باعظمت /// غبارِ درگهشان جز به دیده نبسوده؟…
چنان به خوابِ عدم درشدند ناگاهان /// که شد ز هستیِ ایشان وجود پالوده
خراب و هالک در پای مستی افتادند /// به کاسۀ سَرِشان باد خاک پیموده
تنِ ملوکِ جهان بین در آرزوی کفن /// ز خاک خوارتر افتاده توده بر توده…
کجاست آن تن و اندامِ سایهپرورده؟ /// کجاست آن رخِ چون آفتاب نزدوده؟
چه کرد آنهمه سیمِ بهغارتآورده؟ /// که خورد آن همه زَرِ بهزور بربوده؟…». [۲۲]
سوگنامهای در غم فرزند
جلوهای دیگر از نازکطبعی و لطیفزبانیِ استاد کمالالدین اسماعیل را میتوان در مرثیههای او دید. وی افزون بر مرثیههایی که در سوگِ امیران و حاکمان سروده، چند قصیده نیز در رثای پدرِ خویش و نیز در غمِ از دست دادنِ فرزند خود بهنظم آورده است. ازجمله سوزناکترینِ این مرثیهها، سرودهای کوتاه است که استاد برای بیانِ احساسِ خویش در مرگ ناگهانیِ پسر خود گفته است. زبانِ کمالالدین اسماعیل در این شعر، آنچنان ساده و بیتکلف است که پس از گذشتِ چندین قرن از زمانِ سرایش آن، باز هم بهخوبی موجب همذاتپنداری مخاطب با پدر داغدار میشود. بیتهایی از این مرثیه:
«نورِ دو دیدگان ز لقای [۲۳] تو داشتم /// یک سینه پُر ز مهر و هوای تو داشتم
من جان و زندگیِ خود، ای جان و زندگی /// گر دوست داشتم ز برای تو داشتم
هر رنج و هر بلا که ز ایّام داشتم /// از بهرِ دفعِ رنج و بلای تو داشتم
حقّا که گرچه خَلقِ جهان عیب میکنند /// محرابِ روی خود کَفِ پای تو داشتم…
با این دلِ شکسته و این جانِ ناشکیب /// کی طاقتِ فراقِ لقای تو داشتم؟…». [۲۴]
۹۴ بار تکرار واژه «موی» در یک قصیده!
یکی از ویژگیهای شعریِ شاعران سده ششم و اوایل قرن هفتم، تکلّفهای اختیاری شاعرانه همچون آوردنِ ردیفهای دشوار و نیز به کارگیری صنعت «التزام» در شعر بوده است. به بیان دیگر، اینکه شاعر خود را بهسختی اندازد و واژهای را در همه بیتهای شعر خویش به کار برد، از پسندهای شعریِ آن روزگار و میدانی برای قدرتنماییهای شاعرانه به حساب میآمده است. از دیگر ویژگیهای شعر استاد کمالالدین اسماعیل، همین التزامهای دشوار و آوردن ردیفهای سختی چون «برف» و «دست» و «شکوفه» است.
از قصیدههای معروف استاد، چکامهای است با ردیف «برف» که شاعر آن را در ۵۸ بیت سروده است. این قصیده بهراستی یکی از زیباترین تصویرآفرینیهای شاعرانه در تاریخ زبان فارسی است که در توصیف برف و زمستان سروده شده:
«هرگز کسی نداد بدینسان نشانِ برف /// گویی که لقمهای است زمین در دهان برف
مانند پنبهدانه که در پنبه تعبیه است /// اجرام کوههاست نهان در میان برف
ناگه فتاد لرزه بر اطراف روزگار /// از چه؟ ز بیمِ تاختنِ ناگهانِ برف
گشتند ناامید همه جانور ز جان /// با جانِ کوهسار چو پیوست جانِ برف…». [۲۵]
استاد کمالالدین اسماعیل همچنین در قصیدهای ۹۴ بیتی، التزام واژه «موی» کرده است؛ بدین معنی که خود را ملزم کرده بدین که در هر یک از ۹۴ بیت از این چکامه، لفظِ «موی» را بیاورد؛ و آنانکه اهل شعر و ادبند و سرودههای گویندگان گوناگون را ازنظر گذراندهاند، میدانند که اینچنین التزامهای شعری تا چه حد مهارت و کاربلدی در کار شاعری میطلبد و نیازمندِ چه میزان ذوقِ شعریِ است. بیتهایی از این قصیده، از این قرار است:
«ای که از هر سَرِ موی تو دلی اَندَرواست [۲۶] /// یک سَرِ موی تو را هر دو جهان نیمبهاست
دهنت یک سَرِ موی است و به هنگام سخن /// اثرِ مویشکافیِ تو در وی پیداست…
موی در چشم بُوَد آفت بینایی و باز /// چشمِ من خود به خیال سَرِ زلفت بیناست…». [۲۷]
شاعری که به دست مغولان شهید شد
کمالالدین اسماعیل هم مانند عطار نیشابوری و نجمِ دایه و شماری دیگر از ادیبانِ ایرانزمین به چشمِ خویش فتنه مغول را دیده بود. بههرروی، دستِ تقدیر چنین خواسته بود که سرانجامِ شاعرِ اصفهانیِ زبانِ فارسی نیز با سیلِ ویرانگر خونخواران مغولان پیوند بخورد تا او نیز یکی از شهیدانی باشد که به دستِ مغولان خونش بر خاک این سرزمین ریخته شود. وقتی لشکر مغول به اصفهان ریخت و خون کوچک و بزرگ را در کوی و برزن جاری ساخت، استاد کمالالدین اصفهانی زنده بود و غم دل را چنین بر زبان جاری میساخت:
«کو دیده که تا بر وطنِ خود گرید /// بر حالِ دل و واقعۀ بَد گرید
دی بر سرِ یک مرده دو صد گریان بود /// امروز یکی نیست که بر صد گرید». [۲۸]
دولتشاه سمرقندی در واقعه شهادت «خلّاق المعانی» که در سال ۶۳۵ هجری روی داده، چنین گزارش کرده است که «سبب کشتنِ او آن بود که چون لشکر مغول برسید، کمال در خرقۀ صوفیه و فقرا درآمده بود و در بیرون شهر زاویهای اختیار کرد. آن مردم او را نرنجانیدند و احترام مینمودند و اهل شهر و محلات رُخوت [۲۹] و اموال خود را در زاویۀ او پنهان کردند و آن جمله در چاهی بود در میانِ سرایِ او. یک نوبت مغولبچهای کمان گروهه در دست، به زاویۀ او درآمد و سنگی بر مرغکی انداخت؛ زهگیرِ او از دست بیفتاد و غلطان به چاه افتاد؛ بهطلبِ زهگیر سرِ چاه بگشادند و آن اموال را بیافتند و کمال را مطالبۀ اموالِ دیگر کردند تا بنماید تا در عقوبت و شکنجه هلاک شد و در وقتِ مردن، به خونِ خود این رباعی تحریر کرد:
دل خون شد و شرطِ جانگدازی این است /// در حضرتِ او کمینه بازی این است
با اینهمه هیچ نمییارم گفت /// شاید که مگر بندهنوازی این است». [۳۰]
آرامگاهِ استاد کمالالدین اسماعیل در خیابان کمالالدین اسماعیل اصفهان واقع است، اما متأسفانه دچارِ غربت شده، بهگونهای که بسیاری از اهالی اصفهان نیز از وجود این فخرِ اصفهان و ایران و آرامگاهِ باارزشِ او بیخبرند.
دیوان اشعارِ استاد کمالالدین اسماعیل اصفهانی تاکنون چند بار تصحیح و منتشر شده است. به جز تصحیح کهنترِ مرحوم استاد حسین بحرالعلومی، کلیات آثارِ کمالالدین اسماعیل را یک بارِ دیگر سید مهدی طباطبایی تصحیح و منتشر کرده است. بهتازگی نیز محمدرضا ضیا دیوان غزلیات و رباعیهای کمال اسماعیل را با تصحیحی تازه به چاپ رسانده است.
ارجاعها:
۱. «دیوان حافظ»؛ خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی؛ بهکوشش خلیل خطیبرهبر؛ تهران: صفیعلیشاه؛ ۱۳۸۷؛ ص ۴۴۵.
۲. «دیوان کمالالدین اسماعیل اصفهانی»؛ تصحیح حسین بحرالعلومی؛ تهران: کتابفروشی دهخدا؛ ۱۳۴۸؛ ص ۷۷۶.
۳. همان. مقدمه، ص هفتاد و نُه.
۴. «سبک خراسانی در شعر فارسی»؛ محمدجعفر محجوب؛ تهران: فردوس؛ ۵۳۸.
۵. «دیوان استاد جمالالدین محمد عبدالرزاق اصفهانی»؛ تصحیح حسن وحید دستگردی؛ تهران: ارمغان؛ ۱۳۲۰؛ مقدمه، صفحه ز.
۶. «سخن و سخنوران»؛ بدیعالزمان فروزانفر؛ تهران: زوّار؛ ۱۳۸۷؛ ص ۵۴۲ و ۵۴۳.
۷. «دیوان استاد جمالالدین محمد عبدالرزاق اصفهانی»؛ تصحیح حسن وحید دستگردی؛ تهران: ارمغان؛ ۱۳۲۰؛ مقدمه، صفحه ز.
۸. همان. مقدمه، صفحه ط.
۹. «تذکرة الشعرا»؛ دولتشاه سمرقندی؛ تصحیح ادوارد براون؛ تهران: اساطیر؛ ۱۳۸۲؛ ص ۱۴۸ و ۱۴۹.
۱۰. «دیوان استاد جمالالدین محمد عبدالرزاق اصفهانی»؛ تصحیح حسن وحید دستگردی؛ تهران: ارمغان؛ ۱۳۲۰؛ مقدمه، صفحه ی.
۱۱. این سلطانِ ادیب و ادبپرورِ گورکانی، فرزند شاهرخ سلطان و بانو گوهرشاد بیگم و نوه تیمور گورکانی بود.
۱۲. مُکابره به معنی منازعه و جدل و نیز انکارِ آن چیزی است که انسان خود آن را میداند. در اصطلاح نیز «به معنی منازعه، نه از جهت اظهار صواب است و نه برای الزام خصم است، بلکه برای غرض دیگری است» (لغتنامه دهخدا. «مکابره»).
۱۳. «تذکرة الشعرا»؛ دولتشاه سمرقندی؛ تصحیح ادوارد براون؛ تهران: اساطیر؛ ۱۳۸۲؛ ص ۱۴۱ و ۱۴۲.
۱۴. «سُلَّمُ السّماوات»؛ شیخ ابوالقاسم کازرونی؛ تصحیح عبدالله نورانی؛ تهران: میراث مکتوب؛ ۱۳۸۶؛ ص ۲۹۷.
۱۵. «دیوان کمالالدین اسماعیل اصفهانی»؛ تصحیح حسین بحرالعلومی؛ تهران: کتابفروشی دهخدا؛ ۱۳۴۸؛ ص ۶۹۷.
۱۶. رک: همان. مقدمه، ص پنج.
۱۷. «تاریخ ادبیات ایران» (خلاصه جلد اول و دوم)؛ ذبیحالله صفا؛ تهران؛ ققنوس؛ ۱۳۷۹؛ ج ۱، ص ۳۲۸.
۱۸. یعنی سیاهه و نوشتۀ شعر من. مسوّده، کاغذی است که روی آن چیزی نوشته باشند.
۱۹. «تذکرة الشعرا»؛ دولتشاه سمرقندی؛ تصحیح ادوارد براون؛ تهران: اساطیر؛ ۱۳۸۲؛ ص ۱۴۹.
۲۰. رک: «دیوان کمالالدین اسماعیل اصفهانی»؛ تصحیح حسین بحرالعلومی؛ تهران: کتابفروشی دهخدا؛ ۱۳۴۸؛ مقدمه، ص هشت.
۲۱. یعنی خاموش میشوی و میمیری.
۲۲. همان. ص ۲۷ و ۲۸.
۲۳. «لِقا» هم به معنی دیدار است و هم به معنی چهره (رک: لغتنامه دهخدا. «لقا»).
۲۴. «دیوان کمالالدین اسماعیل اصفهانی»؛ تصحیح حسین بحرالعلومی؛ تهران: کتابفروشی دهخدا؛ ۱۳۴۸؛ ص ۴۳۲ و ۴۳۳.
۲۵. همان. ص ۴۰۷ و ۴۰۸.
۲۶. یعنی آویزان و معلّق است.
۲۷. همان. ص ۲۸۰.
۲۸. همان. ص ۹۶۴.
۲۹. رُخوت جمع رَختِ فارسی است که به سیاقِ عربی آن را بهطرز مکسر جمع بستهاند. رخت هم به معنی کالا و اسباب زندگی است (رک: لغتنامه دهخدا. «رخوت» و «رخت»).
۳۰. «تذکرة الشعرا»؛ دولتشاه سمرقندی؛ تصحیح ادوارد براون؛ تهران: اساطیر؛ ۱۳۸۲؛ ص ۱۵۳.