گفت وگو با دکتر مهدي عليايي مقدم
انتشارکتاب «صد سال دگر» اتفاق خوشايندي بود. کتابي که مجموعهاي از شعرهاي منتشر نشدهي نيما را که از ميان دستنوشتههاي او استنساخ شده در خود دارد. انتشار اين کتاب فرصتي است براي مطالعهي بيشتر در روند تکامل شعري نيما و مهمتر اينکه اين اتفاق در مورد شاعري افتاده است که فقط شصت سال از مرگ او گذشته و ميتواند آغازي باشد براي پژوهشهاي بيشتر در مورد آثار چاپ نشدهي ديگر اهالي فرهنگ. ميخواهم در آغاز بپرسم چگونه کار شروع شد؟
از سال ۹۳ بنده و آقاي دکتر سعيد رضواني بر اساس اسکنهاي دستنوشتههاي نيما، طبقهبندي موضوعي دستنوشته هاي نيما را شروع کرديم و اسناد را براساس معيارهايي مثل ژانر اين دستنوشتهها يا اينکه آنها چاپ شده هستند يا نه و نظاير آن طبقهبندي کرديم. بعد کمکم اصرار شد که دفتري از اسناد منتشر بشود.
يعني شما معتقديد براي انتشار زود بود و هنور جاي کار داشت؟
به نظرم براي انتشار اشعار مي شد قدري بيشتر صبر کرد.
از نظر صحت اشعار يا اينکه تعداد بيشتري شعر در کتاب بيايد؟
از نظر تعداد. ميشد تعداد بيشتري از اشعار را در کتاب آورد. چون ما تا آن وقت همهي اسناد را بررسي نکرده بوديم. وقتي قرار شد يک دفتر حتما چاپ بشود فکر کرديم بهتر است، مجموعهاي از اشعار منتشر نشدهي نيما منتشر شود. بر اساس آن مقداري که تا آن وقت بررسي کرده بوديم. و تعدادي از آن اشعار را که خوانده و استنساخ شده بود براي اين دفتر آماده کرديم که البته کار آساني هم نبود.
شيوهي کار چهگونه بود؟
دستنويسها را اول من ميخواندم و از روي تصاوير استنساخ اوليه انجام ميشد و دکتر رضواني هم بر اساس اصل دستنويسها يک بار ميخواندند و موارد اختلاف را معين ميکردند و بعد با هم ميخوانديم و اين موارد را بر طرف ميکرديم و همينطور جلو ميرفتيم. بعد دوباره کار را با هم خوانديم و موارد مشکوک را بررسي کرديم. و بعد هر کدام باز کار را خوانديم و آخرين اصلاحات را انجام داديم. ما اصرار داشتيم در اصول از استانداردهاي مقوله تصحيح متن پيروي کنيم چيزي که در اصطلاح به آن textual criticism گفته ميشود.
تصحيح شعر يک شاعر مدرن در مقايسه با يک شاعر کلاسيک آسانتر است يا سختتر؟
اين اولين بار بود که شعر يک شاعر مدرن تصحيح ميشد – شاعري که مثلا ۷۰ سال پيش زنده بوده و شعرهايش حالا در دست ما بود. بايد براي انتشار آنها قواعدي را در نظر ميگرفتيم و اجرا ميکرديم. و همهي اينها هم در طول کار پيش ميآمد. زبان نيما زبان بسيار ويژهاي است. تصحيح شعر کلاسيک از يک بابت کار نسبتا کمدردسرتري است چون علاوه بر اينکه نسخههاي خطي عمدتا به صورت منسجمي تحرير ميشدهاند. سنتهاي ادبي در شعر کلاسيک و جايگاه معين قافيه و رديف و صنايع ادبي و جز آنها ميتواند به کمک مصحح بيايد. مثلا اگر در يک مصرع شمع و گل را داري در مصرع ديگر در جايگاه قافيه کلمهاي که خوانده نمي شود و با خانه و کاشانه قافيه شده به احتمال زياد پروانه است. ولي در شعر نيما نمي توان به اين سادگي حدس زد و پيش بيني کرد. مثلاَ نيما دوست داشته در يک شعر کلاسيک خود کلمهي «مرنج» را بارنج و گنج … قافيه کند که منظورش زندان مسعود سعد است و نه فعل نهي از رنجيدن! و در نگاه اول آدم گمان نمي کند نيماي نوگرا سراغ اين لفظ رفته باشد. اين مسئله را در شعرهاي منتشر شده نيما هم مي توان ديد مثلا نيما شعري دارد با نام هاد به معني صدا و غرش دريا در زبان عربي و گمان نمي کنم هيچ شاعر يا نثرنويس فارسي زباني اين لفظ را در اثر خود به کار برده باشد، به طوري که در لغتنامهي دهخدا هم هيچ شاهدي براي اين کلمه ذکر نشده و اين يعني به وجود آمدن زباني در شعر که بازسازي آن براي مصحح کار ساده اي نيست. در مورد خود من تجربهي تصحيح شعر نيما با آنچه پيشتر در اين زمينه ها آزموده بودم بسيار متفاوت بود.
ظاهرا بخشي از اشعار و مجموعهي نمايشنامهها و داستانهايي که چاپ نشده باقي مانده. آيا اينها در روال اداري قرار است بعدا چاپ بشود؟ يا متوقف مانده؟
در فرهنگستان ما طرحي داريم که بر اساس آن بناست آقاي دکتر رضواني و آقاي حسن ميرعابديني عهده دار تصحيح و انتشار داستانها و نمايشنامههاي نيما باشند و بنده هم دستنوشتههاي مربوط به اشعار نيما را پي بگيرم.
در مورد رسمالخط چه نظري داريد؟ آيا به نظر شما نبايد کار مطابق رسمالخط امروز چاپ ميشد يا تصوير اصل سند هر شعر هم روبروي آن ميآمد که مخاطبان ضمن دسترسي به خط نيما و رسمالخطش شعرها را هم راحت بتوانند بخوانند؟
ببينيد. اينکه اصل اسناد به همراه اشعار منتشر شود نظري بود که بنده هم داشتم اما اينکه اين دستنوشتهها ميتوانند به راحتتر شدن خواندن شعر نيما کمک کنند، ترديد دارم چون حتي خواندن بهسامانترين دستنوشتههاي نيما هم ممکن است براي بسياري از مخاطبان عام شعر نيما آسان نباشد. انتشار اصل دستنوشته به نظرم بيشتر به محققان شعر معاصر آن هم محققاني که به اين وجوه شعر علاقهمندند، اين امکان را ميدهد که قرائت خود را با قرائت مصححان مقايسه کنند. تا آنجا که بنده اطلاع دارم فرهنگستان زبان و ادب فارسي در برنامههاي بلند مدت خود در نظر دارد اين اسناد را از طريق وبگاه خود در اختيار عموم قرار دهد که اگر اين اتفاق بيفتد خواست آن دسته از محققان هم برآورده مي شود. دربارهي رسم الخط هم بايد بگويم بنده شخصا معتقد بودم اشعار نيما بهتر است به رسم الخط امروزي برگردانده شود. همچنان که در چاپ طاهباز هم ظاهرا رسم الخط نيما رعايت نشده. اين شيوه در تمام تصحيحات معاصر اعمال مي شود. ما در مورد شاهنامه و اشعار حافظ هم اين را ميبينيم که مطابق رسمالخط امروز چاپ ميشوند که تازه رسمالخط و املاي آنها ارزش تاريخي دارند. مرحوم ايرج افشار که عمري را در يافتن و انتشار اسناد و نسخههاي خطي صرف کرد، مجموعهي يادداشتهاي پاريسيهي علامه قزويني را که منتشر کرده در مقدمه نوشته؛ ما به رسمالخط علامه قزويني اعتنا نکرديم چون خواندن را بر مخاطب دشوار ميکند. به نظرم دربارهي علامه قزويني در نظر گرفتن رسمالخط شايد بيشتر اهميت داشت که در اين امور اصلا صاحب سليقه و نظر هم بود .
فکر ميکنيد انتشار اين کتاب چهقدر در قضاوت پژوهشگران ادبيات نسبت به روند شاعري نيما و سير پختگي اشعارش تغيير ايجاد ميکند؟ و آيا انتشار اشعار ضعيف يک شاعر کار درستي است؟
انتشار اشعار منتشر نشده در مورد شخص نيما بسيار مهم است. اگر آثار چاپ نشدهي نصرت رحماني يا سپانلو يا يک شاعر ديگري در اين سطوح چاپ ميشد، آنقدر که چاپ اشعار نيما اهميت دارد آنها اهميت نداشتند، چون نيما شاعر دوران ساز تاريخ ادبيات ماست. با رازآميزيهاي خاص هر مبتکر و مبتدع. بنابراين هر سندي درباره او و کار او از چشمانداز تاريخي حائز اهميت است. اينکه شعرهاي نويافته او استوارند يا سست يک داوري ادبي است و در جاي خود هم بسيار خوب اما از نظر يک محقق تاريخ ادبيات در شناخت شخصيت واقعي نيما شعرهاي سست همان اندازه اهميت دارند که شعرهاي استوار. نيما ديگر يک شخصيت تاريخي در تاريخ ادبيات ما محسوب مي شود. بنابراين رفتار ما با او رفتاري است که با يک شخصيت مهم تاريخي صورت ميگيرد و اين شامل انواع کنجکاويها در زندگي و آثار اوست که مگر از ابتکار و نوآوري او تصوري دقيقتر به دست دهد. ما درعصري نيستيم که نيما نيازمند اثبات حقانيت خود باشد و به همين دليل بخواهيم در انتشار آثار او دست و دلمان بلرزد. يک وقتي بود که کساني مثل احسان طبري و جلال آل احمد زماني که ميخواستند شعر نيما را منتشر و معرفي کنند برخي ملاحظات را در نظر ميگرفتند. حتي خود را مجبور ميديدند گاه در شعر نيما دست ببرند و قدري از شدت غرابت کارش با سنتهاي مرسوم ادبي بکاهند تا بتوانند حقانيت او را ثابت کنند. که کار به اعتراض نيما هم ختم ميشد. ولي آن عصر ديگر تمام شده و نيما در تاريخ ادبيات جايگاه خود را يافته و از اين پس ديگر بايد درپي تعميق شناختمان از کار او باشيم و براي تحقق اين امر بايد از هر يافتهاي استقبال کرد. تا آنجا که به اسناد نيما مربوط ميشود ما قرينهاي در دست نداريم که او اين قبيل آثار خود را کم ارزش مي-دانسته. آنچه مسلم است اين است که نيما دائم در اشعار خود دست مي برده و آنها را حک و اصلاح مي کرده و اين امر دليل بر اين است که اين اشعار از نظر خودش دست کم ارزش حک و اصلاح را داشتهاند وگرنه گمان نميکنم نيما اگر شعر خود را ضعيف يا بي ارزش ميدانسته اصلاَ آنها را حفظ ميکرده. بنابر اين اگر اين اشعار در آثار منتشر شده نيما نيامده لزوماَ به معني کم ارزش بودن آنها نيست. گيرم متوليان انتشار آنها پس از مرگ او چنين تصوري داشتهاند و گاهي هم شايد حق با آنها باشد، ولي اين نظر خود نيما نيست. از سوي ديگر به زحمت ميتوان در اشعار مجموعه «صد سال دگر» شعرهايي را يافت که نتوان نمونهاي از آنها را در اشعار منتشر شده سراغ کرد. مخاطب شعر نيما در اين مجموعه سير تکوين کار او را با نمونههاي بيشتري شاهد است. يعني يک پژوهشگر اگر بخواهد سابقهي فرمهايي را که نيما تجربه کرده بداند، علاوه بر آثار منتشر شده، بين اشعار اين کتاب قرائن مغتنمي خواهد يافت. بگذاريد براي اينکه نشان بدهم چگونه اين کتاب ميتواند بر شناخت دقيقتر ما از نيما کمک کند نمونهاي ذکر کنم. يکي از منتقدان معاصر کتابي دارد به نام «نيمايي ديگر» که يک طبقهبندي از اشعار نيما به دست ميدهد به اين صورت که شعرهاي سالهاي ۱۲۹۹ تا ۱۳۱۶ (که شعر ققنوس سروده ميشود) يک دوره محسوب شده و از ۱۳۱۶ تا ۱۳۳۱ (که شعر قايق سروده ميشود) يک دوره و از ۱۳۳۱ که از نظر او اوج کار نيماست يک دورهي ديگر. ايشان معتقد است که نيما از ۱۳۳۱ به بعد ديگر شعري در قالب سنتي ندارد و يکسره شعر مدرن سروده. خب اين تقسيمبندي به راحتي با اشعار کتاب «صد سال دگر» بي اعتبار ميشود، چرا که در اين مجموعه شعر تاريخداري هست که نشان ميدهد نيما در سال۱۳۵۵ -يعني نزديک به پايان عمرش- شعر کلاسيک ميسروده و اتفاقا شعرش هم تفنني است براي به نظم کشيدن حکايتي از جوامع الحکايات عوفي قرن هفتمي. يعني دورهاي که گمان ميرود نيما ادبيات کلاسيک را رها کرده، هنوز دغدغهي شعر کلاسيک داشته و تا اواخر عمر – چه نام آن را تفنن بگذاريم و چه طبع آزمايي يا هر تعبير ديگر- هنوز در قوالب سنتي گهگاه شعر ميسروده. رباعي را هم که ميدانيم تا آخر عمر ميسروده. پس ميبينيم چهقدر انتشار اشعار منتشر نشده در ساختن تصويري واقعيتر از نيما و کار او کمک ميکند.
در اين کتاب شعري هست به نام «وامپير» يا همان «وامپاير» يا خونآشام، وجود اين واژه در شعر کمي عجيب است. عليرغم اينکه بيشتر ملکالشعراي بهار را آغازکنندهي استفاده از کلمات فرنگي، يا کلمات کمي نامتجانس با دنياي شعر ميدانند. اما اينجا نيما را ميبينيم که براي وامپاير که يک شخصيت فرنگي است شعر گفته.
استفاده از کلمات فرنگي پيش از ملک الشعرا شروع شده تا آنجا که در خاطر دارم در شعر اديبالممالک و ايرج ميرزا و سيد اشرف گيلاني اين قبيل واژهها آمده و شايد پيشتر هم وارد شعر فارسي شده باشد. در پاورقي مربوط به اين شعر توضيح داده شده که وامپير (با همين تلفظ فرانسوي) عنوان مدخلي است در Dictionaire philosophique اثر ولتر که از لحاظ نمادپردازي بسيار شبيه نماد نيماست در اين شعر.
يعني چون نيما فرانسه ميدانسته به آن مدخل مراجعه کرده؟
به يقين نميدانيم. ولي اين رابطهي «بين متني» ميان اين نماد و آنچه در آن کتاب آمده وجود دارد. ادعاي ما اين نيست که نيما اين مفهوم را حتماَ از ولتر گرفته، شايد از نخستين کساني که از وامپير مفهومي اجتماعي- سياسي ساخته ولتر فيلسوف عصر روشنگري باشد. حالا اينکه نيما اين مفهوم را از ولتر مستقيماَ گرفته نيازمند پژوهش مستقلي است که اول بايد معلوم شود اين واژه و اين مفهوم – نزديک به تلقياي که در شعر آمده- تا روزگار نيما در هيچ يک از مطبوعات و مکتوبات ايران نيامده است. درست مثل اين است که کسي مدعي شود دانته ايدهي خود را در کمدي الهي مستقيما از رسالهي الغفران ابوالعلاء معري شاعر معروف عرب گرفته که چند قرن پيش از دانته ميزيسته. اثبات اين ادعا محتاج بسياري تحقيقات در حوزهي ادبيات تطبيقي است.
بسياري از محققان معتقدند که نيما سواد فرانسهي آنچناني نداشته چون فقط چند کلاس در مدرسهي سنلويي درس خوانده. آيا اين ارجاعات خلاف اين را ثابت ميکند؟
گمان نميکنم بسياري از محققان چنين نظري داشته باشند چون غالب آنها آشنايي نيما را با زبان فرانسه مسلم مي دانند البته هستند محققاني که در فرانسه داني نيما ترديد کردهاند. ما اجمالاَ ميدانيم که تا دورهي پهلوي اول محل تغذيهي فرهنگ ايران در ميان کشورهاي غربي، عمدتاَ کشور فرانسه و ادبيات و فرهنگ آن بوده اما مشخص کردن ميزان و کيفيت اين تأثير بر روي يک شاعر معين در اين دوره به اسناد و تحقيقات دقيق و يقينآور نيازمند است و اين مسئله در مورد نيما به نظرم فعلاَ فراتر از حدس و گمان نيست. آنچه من در اين اسناد فرهنگستان با کنجکاوي دنبال ميکردم اين بود که ببينم آيا ارجاعي به يک کتاب فرانسوي وجود دارد يا نه که تاکنون نديدهام. البته «اصوليين» يک تعبير جالبي دارند که ميگويد «عَدَم الوجدان لا يَدُلُ علي عدم الوجود» يعني اگر چيزي را پيدا نميکنيم دليل بر نبودن آن نيست. ما از کجا ميتوانيم ميزان سواد فرانسهي نيما را بسنجيم؟ اين قدر ميدانيم نيما و برادرش در دبيرستان سنلويي درس ميخواندند و اين يعني آشنايي با زبان فرانسه در اندازه يک دانشآموز دبيرستاني. آنچه هم که در اسناد فرهنگستان تاکنون بنده ديدهام کلمات و جملاتي به زبان فرانسه است که بعضي از آنها يادم هست که مثل تمرين يک فرانسويآموز است. به نظرم يکي از راههاي خيلي خوب براي دانستن ميزان آگاهي و عمق فرانسه-داني نيما اين است که ما از محتويات کتابخانه نيما مطلع شويم مثلا فرزند نيما اگر سندي از کتابخانه نيما در دست دارند منتشر کنند يا اگر کتابخانهي او فهرستي داشته منتشر شود به طوري که معلوم شود در ميان کتابهاي او چند کتاب به زبان فرانسه بوده و کدام کتابها بودهاند؟