شاهنامهی فردوسی، سند هویتِ ملی ایرانیان است و تاکنون ویرایشهای بسیاری بر این اثر سترگ صورت گرفته. یکی از کوششهای گرانسنگِ سالهای اخیردر مورد شاهنامه تصحیح دکتر جلال خالقی مطلق است. نسخهای که در نگاه بسیاری از شاهنامهپژوهان ستودنی، بینظیر و بادقتنظر بالاست. این شاهنامه در هشت دفتر طی سالهای ۱۳۶۶ تا ۱۳۸۶ در نیویورک زیر نظر احسان یارشاطر انتشار یافت. دکتر خالقی در کار مقابلهی دستنویسها از همکاری دکتر محمود امیدسالار و ابوالفضل خطیبی در دفترهای ششم و هفتم بهره گرفت. پس از این چاپ، دفتر یکم شاهنامه در سال ۱۳۶۸، ضمیمهی دفتر اول در سال ۱۳۶۹ و دفتر دوم آن در سال ۱۳۷۱ در تهران با مقدمهی دکتر احسان یارشاطر تجدید چاپ شد. دورهی کامل شاهنامهی فردوسی به کوشش دکتر جلال خالقی مطلق در سال ۱۳۸۷ (در یازده مجلد (۸ دفتر و ۳ جلد یادداشت)) از سوی مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی منتشر شد. این شاهنامه حاصل نیم قرن کوشش و پژوهش پیگیر مصحح در متن این کتاب است. حال پس از گذشت هفت سال، دکتر خالقی مطلق پیرایش جدیدی را در دسترس خوانندگان قرار داده است. در این پیرایش همچنین برای نخستین بار در تاریخ تصحیح گامی استوار در جهت اعرابگذاری متن کتاب نزدیک به قرائت خود سراینده برداشته و نیز با نشانهگذاری متن و رسمالخط ویژهای خواندن آن را بر خواننده آسان ساخته است. اردیبهشت سال ۹۳ و همزمان با فرا رسیدن روز بزرگداشت فردوسی، دکتر جلال خالقی مطلق به دعوت دانشگاههای ایران به زادگاهش آمد تا به سخنرانی دربارهی فردوسی و شاهنامه بپردازد.
حضور این پژوهشگر و ادیب توانا در ایران، فرصتی شد تا در دیداری با او، گفتوگویی در مورد فردوسی و تصحیحهای صورت گرفته در شاهنامه انجام دهیم که اینک در اردیبهشت ماه سال ۹۴ که به مناسبت روز جهانی فردوسی آن را تقدیم شما میکنیم.
در تاریخ ادبیات فارسی آثار حماسی زیادی خلق شده است. به اعتقاد شما وجه تمایز کار فردوسی با سایر شاعران حماسهسرا در چیست؟
وجوه تمایز شاهنامه با آثار حماسی دیگر فارسی چنان زیاد است که شرح کامل آن نیاز به یک رساله دارد. فردوسی شاعری بسیار تواناتر از حماسه سرایان دیگر ماست و اصولاً میتوان گفت که گذشته از اسدی طوسی، بقیه از چیرگی چندانی برخوردار نیستند و به هر حال هیچیک از آنها در حماسهسرایی به سبک مستقلی دست نیافتهاند، بلکه مقلد فردوسیاند، حتی شاعر علینامه که از مخالفان فردوسی نیز هست، ریزهخوار خوان اوست. دیگر اینکه، فردوسی گذشته از تسلطِ بهمراتب بیشترش بر لفظ و معنی، در سخنش صمیمیت ویژهای دارد و یا به سخن دیگر، او در غم وشادی اشخاص کتاب خود سهیم است و سرگذشت و سرنوشت اشخاص مهم داستانهایش را از گهواره تا تابوت با دلشوره دنبال میکند و همان همدردی و باورداشتهای خود را به خواننده انتقال میدهد. در حالیکه در سخن حماسهسرایان دیگر، گوئی یک مشت اشخاص گردن کلفت با شعوری کودکانه و رفتاری جاهلانه به جان یکدیگر میافتند. به سخن دیگر، در شاهنامه نخست سخن از «بینش» است و سپس سخن از «هنر پهلوانی»، ولی در حماسههای دیگر ما نخست سخن از «شاخ و شانه کشیدن» است و سپس «به سر و کلهی یکدیگر کوفتن». در حماسههای دیگر، ما میان سراینده و اشخاص داستان اگر نه سردی، ولی نوعی بیتفاوتی احساس میکنیم، ولی در شاهنامه، سراینده اشخاص نیک سیرت خود را دوست دارد و نسبت به آنها دلسوز است؛ اگر خطائی از آنها سرزند، مانند آموزگار آنها را پند میدهد، بیآنکه روده درازی کند، و اگر میان آنها اختلاف افتد، کاملاً بیطرف میماند، و در عین حال نسبت به دشمنان آنها از جادهی انصاف بیرون نمیرود. تفاوت دیگر، استادی فردوسی در منش سازی است که حتی برای اشخاص درجه سه و چهار کتاب فردیتی مشخص میآفریند، حتی گاه تنها در یکی دو مصراع. در شاهنامه حتی به برخی از جانوران مانند سیمرغ و رخش و بهزاد نوعی فردیت و احساسات انسانی داده شده است. در مقابل، در حماسههای دیگر ما، اشخاص داستان شخصیِتی مسطح و دیواروار ، بدون سایه و روشن و فراز و فرود دارند، یا هیولایند یا سایه. توصیفهای شاهنامه زنده، گرم و حقیقی است. اجزای داستان در جای مناسب خود قرار دارند و با یکدیگر هم آهنگاند و هر داستان از وحدتی کلی برخوردار است. دیگر اینکه، شاهنامه برخلاف دیگر آثار حماسی ما که یک بُعدی و یک لایهاند، اثری پُرسویه و چند لایه است، شامل اسطوره و داستان حماسی و عشقی و حکایت و افسانه و تاریخ و اندرز و گزارشِ آیینها و رسوم کشوری و لشکری و اداری و درباری و اجتماعی و خانوادگی، و این همه بر اساس مأخذ مدون و کهن. در حالیکه در حماسههای دیگر ما، از این همه چیزی به چشم نمیرسد، بلکه شاعران به شرح پوستهی یک داستان، عاری از مغزی نغز قناعت کردهاند. تفاوت میان شاهنامه و آثار حماسی دیگر فارسی، در یک جمله، تفاوت میان یک آفرینش بدیع و یک دستورزی معمولی است. ولی این را نیز باید گفت که در میان آثار حماسی دیگر ما، گرشاسپنامهی اسدی طوسی یک سر و گردن بلندتر از بقیه است. ضمناً فراموش نکنیم که شاهنامه از نگاه زبانی نیز بزرگترین مجموعهی واژگان و ترکیبات و اصطلاحات فارسی است.
اگر بخواهیم مقایسهای میان شاهنامه و آثار حماسی جهان داشته باشیم، چه تفاوتهایی میان کار فردوسی با آن سرایندگان دیده میشود؟
البته ایلیاد هومر هم از نظر اهمیت حماسی و هم از نگاه قدمت مقام ویژهای دارد. همچنین آثار حماسی دیگری چون گیلگمش و اُدیسه و مهاباراتا و رامایانا، و از میان حماسههای سدههای میانه حماسهی اسپانیایی سید. ولی شاهنامه مقام بالاتری دارد. به نظر من از شاهنامه تنها دو حماسهی رستم و سهراب و رستم و اسفندیار را که در نظر بگیریم، از نظر جوهر حماسی در میان حماسههای جهان مانند ندارند و تازه این دو جمعاً حدود یک بیستم کل شاهنامهاند. شاهنامه یک حماسهی دراماتیک است. یعنی مایهی درام در برخی از داستانهای شاهنامه بسیار بالاست تا آنجا که با دست بردنی کوچک در آنها میتوان از آنها درام ساخت و روی صحنه برد. بسیاری دیگر از حماسههای جهان در مقایسه با شاهنامه، در شمار حماسههای شفاهی و بدویاند. سرایندهی شاهنامه یک مرد دانشمند و اندیشمند و اهل قلم است و سرایندگان اغلب حماسههای جهان سرایندگان دورهگردی که سواد خواندن و نوشتن نیز نداشتند.
تصحیح شما از شاهنامهی فردوسی اثر سترگی است که بیتردید در تاریخ ادبیات ماندگار خواهد شد. چه زمانی به فکر این تصحیح از شاهنامه افتادید؟
هنگامی که من در دانشگاه شهر کلن در آلمان سرگرم آماده کردن رسالهی دکتری خود دربارهی زنان شاهنامه بودم، یعنی در دههی ششم سدهی بیستم میلادی، متوجه شدم که بر چاپهای موجود شاهنامه که تا آن زمان معتبرترین آنها چاپهای «مول» و «بروخیم» و «مسکو» بود و این آخرین هنوز تماما انتشار نیافته بود، عیوب بسیاری وارد است و متن در بسیار جاها آشفته و مغشوش است. ولی مطمئن هم نبودم که آیا دستنویسهای موجود این کتاب متنی بهتر از آنچه در این چاپها هست، به دست میدهند یا نه. این بود که نخست حدود ده سال بر سر بررسی دستنویسهای این کتاب گذاشتم و نزدیک پنجاه دستنویس آنرا که میان سدهی هفتم و دهم هجری کتابت شده بودند بررسی کردم. در طی این کار دریافتم که از یکسو، از شاهنامه هیچ دستنویسی که از اعتباری برخوردار باشد که بتواند اساس مطلق پیرایش این کتاب قرار گیرد وجود ندارد، ولی از سوی دیگر، میتوان بر اساس برخی از آنها و با بهکار بردن شیوهی پیرایشِ علمی ــ انتقادی، متنی از شاهنامه تهیه کرد که اعتبار آن از چاپهای نامبرده بسیار بالاتر باشد.
یعنی مصححان قبلی بیشتر کلیات اثر را ارایه کردهاند، بدون اینکه بر جزییات دقت کنند.
بله، تاریخ کتابت دستنویسهای اساس چاپ مول هیچ یک از اواسط سدهی نهم هجری عقبتر نبوده. چاپ بروخیم فقط ادامهی چاپ لنداوئر بود که آن نیز به نوبهی خود بر اساس چاپهای مَکن/ کلکته و مول تنظیم شده بود و اعتبار چاپ مَکن نیز بهمراتب کمتر از چاپ مول بود. چاپ مسکو نخستین پیرایشی بود که بر اساس چهار پنج دستنویسِ مشخص این کتاب فراهم شده بود. ولی این چاپ نیز به دلایل چندی از اعتبار چندانی برخوردار نیست. البته هر یک از این چاپها برای زمان خود گامی به جلو بودند و اساس چند پژوهش مهم دربارهی شاهنامه شدند که مهمترین آنها، و آن هم با فاصلهی زیاد، فرهنگ شاهنامه تألیف فریتس وُلف آلمانی است که بر اساس چاپهای کلکته و مول و لنداوئر فراهم شد و بیست سال یا بیشتر زمان برده است.
شما در مقالههایی که در مورد شاهنامه چاپ مسکو نوشتهاید ایراداتی به آن وارد کردهاید. واقعاً چرا شاهنامه چاپ مسکو را نمیتوان قابل اعتماد دانست؟
دلایل قلت اعتبار چاپ مسکو بهطور خلاصه اینهاست: ۱- تعداد چهار و سپس از مجلد چهارم، پنج دستنویس برای پیرایش اثری چون شاهنامه کافی نیست. ۲- همین تعداد اندک نیز پس از بررسی و ارزیابی بخشی از موجودی دستنویسهای شاهنامه برگزیده نشده، بلکه گذشته از دستنویس موزهی بریتانیا مورخ ۶۷۵ هجری که تا آن زمان کهنترین دستنویس این کتاب بود، بقیه دیمی انتخاب شده بود. ۳- پیرایشگران ممارست کافی در متن این کتاب نداشتند و چون کار گروهی بوده، این ممارست را در طی کار نیز به دست نیاوردهاند و نیز در خواندن دستنویسها وقت و دقت کافی هزینه نکرده بودند. برای مثال، چون دستنویس اساس آنها بسیار کم نقطه است، پیرایشگران آنچه را که خود درست گمان بردهاند، همان را ثبت کردهاند و نه واقعیتِ ضبطِ دستنویسها را و تازه در بسیار جاها نیز نادرست خواندهاند. ۴- روش آنها در پیرایشِ متن، غیرانتقادی است (اگر چه در صفحهی عنوان «متن انتقادی» نوشتهاند)، یعنی پیروی از یک دستنویس واحد که همان دستنویس موزهی بریتانیا باشد. در نتیجه متن این چاپ عملاً چیزی جز بازنویسی دستنویس موزهی بریتانیا نیست، با مقدار زیادی بدخوانی و سهوهای دیگرِ چشمی و قلمی و چاپی. همچنین در این سالهای اخیر معلوم شد که اعتبار دستنویس موزهی بریتانیا نیز کمتر از آن است که در آغاز گمان میرفت. ۵- پیرایشگران املاء یک واژه را با عناصر زبانی یکی گرفته و در نتیجه اختلاف عناصر زبانی را همچون آوای/ آواز، نوشتن/ نبشتن، لاجورد/ لاژورد، اسفهبد/ اسپهبد و نمونههای بسیار دیگر از این قبیل را ثبت نکردهاند و گاه صورتی که کنار گذاشتهاند، صورت اصلی است، مثلاً مانند نبشتن بهجای نوشتن. در حالیکه حتی ثبت تفاوت املایی واژهها نیز، مثلاً مانند طشت/ تشت، صد/ سد، شصت/ شست و غیره در تصحیح اثری چون شاهنامه ضروری است. ۶- دستنویس اساس آنها بسیار کم عنوان است. ولی آنها همین اندک را هم زدهاند و بهجای آن شماره گذاشتهاند و در نتیجه یافتن بخشهای داستانها برای خواننده بسیار دشواراست. ۷- ثبت دگرنوشتها یا نسخه بدلها در پایین صفحات، اگرچه روش درستی است، ولی شیوهی ثبت آن دلخواه نیست.
این هفت مورد که برشمردم تنها ایرادات کلی است که بر این چاپ وارد است. بحث دربارهی جزئیات نواقص این چاپ، چون عدم تشخیص صورت کهنتر و عدم شناخت بیتها و روایات اصیل از الحاقی و جابهجایی مصراعها و بیتها، خود نیاز به تألیف کتابی در چند صد صفحه دارد. ولی تنها همان هفت مورد کلی که برشمردم، نشان میدهد که در ایران این چاپ چه شهرت کاذبی به دست آورده است. چنانکه در بالا گفتم، به هیچ روی نباید زحمت پیشینیان را ناچیز کرد و چاپ مسکو دست کم از آنچه تا آن زمان در ایران انجام گرفته بود و حتی از بیشتر پیرایشهایی که تا به امروز انجام گرفته است، معتبرتر است. ولی این شهرتی که چاپ مسکو در ایران به دست آورده است تا نود درصد آن در اثر تبلیغات دو سه تن از ایرانیان بوده، در وهلهی اول به علت عدم ممارست کافی در متن این کتاب و نشناختن شیوههای پیرایش متن یک اثر و بیگانه بودن با بسیاری از مسائل فرامتنی و برون متنی در ارتباط با تاریخ و آداب و تحول زبان فارسی و غیره که دانستن آنها در پیرایش اثری چون شاهنامه ضروری است، و سپس شاید هم در داوری بسیار مثبت، ولی ناانتقادی آنها نسبت به چاپ مسکو، کمی کم لطفی نسبت به کار من نیز بیتأثیر نبوده باشد.
یکی از مهمترین ویژگیهای شاهنامه این است که تنها به صحنههای رزم ختم نمیشود و داستانهای عاشقانه زیبایی در آن آفریده شده است. دیدگاه شما دربارهی داستانهایی که با صحنههای عاشقانه در شاهنامه شکل میگیرد چیست؟
تئودور نولدکه در کتاب «حماسهی ملی ایران» به استادی فردوسی در سرودن اشعار تغزلی اشاره کرده است و نوشته است که این گونه اشعار شاهنامه خلاف تغزلات پر تصنع متأخر، بسیار ساده و پراحساساند. و اما داستانهای عاشقانهی شاهنامه یا به اصطلاح رُمانسهای آن، یعنی داستانهای پهلوانی – عشقی، به ویژه سه نمونهی مشهور آنها، زال و رودابه، بیژن و منیژه، گشتاسپ و کتایون، بسیار جذاب و دلنشیناند و نمایانگر بسیاری از روابط اجتماعی و اخلاقی روزگاران کهن در ایران و نمایشگاه بینش و احساس نیاکان ما. بهویژه نقش زن در این داستانها و اصولاً در کل شاهنامه، در مقایسه با نقش زن در آثار عشقی دیگر و کل ادب فارسی، پنجرهای به هوایی تازه است. زنان شاهنامه، چه در نقش دلدار و چه دلاور، چه مادر و چه همسر، بسیار دلپذیر و دلپسنداند، و برخی نیز بسیار فعال و آنهم در یک اثر حماسی که قاعدتاً میدان عرض اندام مردان است. انتقادتی که در این سالهای اخیر به زن ستیزی فردوسی شده است، هم از ناآگاهی بوده و هم از سر غرضورزی نسبت به حماسهی ملی ایران، یعنی در واقع بهانهای یافتهاند تا خود فردوسی و کل شاهنامه را نشانه بگیرند. این افراد و یا کسانی که منکر اندیشهی ایران دوستی در شاهنامه میشوند، به گفتهی فرنگیها جوجههایی هستند که به آشیانهی خود …
آیا فردوسی از بیان این داستانها در یک اثر حماسی هدفی را دنبال میکرده است؟
فردوسی از آوردن داستانهای رُمانس در یک اثر حماسی، هدف خاصی نداشته است، جز پیروی از مأخذ خود، یعنی شاهنامهی ابومنصوری که خود از چند مأخذ تشکیل شده بود که مهمترین آنها عبارت بودند از: ترجمهی یکی از دستنویسهای خداینامه از پارسی میانه به فارسی نوین، اخبار رستم ترجمه یا تألیف آزاد سرو مروی، ترجمهی فارسی رمان اسکندر از عربی که به نوبهی خود به پارسی میانه و از آنجا به یک متن یونانی یا لاتینی بازمیگشت و دیگر برخی روایات مربوط به پایان پادشاهی یزدگرد سوم.
آیا منبع سرودن داستانهای عاشقانهی شاهنامه تنها خدای نامهها بوده است و یا از آغاز از منابع داستانها و اساطیر یونانی نیز الگوبرداری شده است؟
از میان مآخذی که نام بردم، خداینامه و اخبار رستم هر یک خود آمیختهای از حماسه و رُمانس بودند. به سخن دیگر، آنچه در تنظیم شاهنامه میبینیم، یک الگوی کهن ایرانی و دریافت سنتی ایرانی از تاریخ است که پیش از فردوسی نیز در شاهنامههای منثور و منظوم و خداینامهها بود و میتوان به آن عنوان «کارنامهی قوم ایرانی» داد.
چه مشکلاتی هم اکنون بر سر راه شناخت شاهنامه در کشور ما وجود دارد؟
مشکل اصلی در صدور شتابزدهی نظر دربارهی شاهنامه و عدم صلاحیت نظردهندگان است بدون پشتوانهی علمی و تحقیقی و این نظریاتِ صرفاً خیالی و ذهنی و متناقض به صورت سخنرانی در انجمنها و همایشها و رسانههای داخلی و خارجی و یا به صورت مقاله و کتاب، و اگر همه اینها نبود، از راه فیسبوک و راههای بیربط از این قبیل پخش میشود و نوآموزان را گمراه میکند. نقد عالمانه و بیطرفانه نیز کمتر داریم تا کاه را از دانه جدا کند، و انصافاً هم نمیتوان از یک منتقدِ کارشناس و صاحبنام انتظار داشت که به این همه اراجیف که گفته و نوشته میشود پاسخ دهد. از سوی دیگر، باید گفت که این خراجی است که باید برای آثاری که به گفتهی فرنگیها «پوپولر» میگردند، یعنی شهرت عام مییابند و یا با قرض اصطلاحی از حافظ «در دهن عام» میافتند پرداخت. نظیر همین سخنان بیپایه را دربارهی حافظ و خیام و بزرگان دیگر نیز میشنویم و میخوانیم.
چه صحبتی برای شاهنامه پژوهان جوان دارید که در صدد هستند به شکل علمی دربارهی شاهنامه کار کنند.
در روزگارِ فرمانروایی بلامنازع اینترنت، پند پیران همانا شمعی سوخته است در فروغ خورشید. دربارهی این اینترنت این نکته را که در جایی دیگر نیز گفتهام تکرار کنم. اینترنت به زُروان شبیه است. هم مزدا را در شکم دارد و هم اهریمن را. امیدوارم جوانان و بهویژه نوجوانان ما، وقتی به سراغ آن میروند، اهریمن را بهجای مزدا نگیرند. و اما پند این شمع سوخته به جوانان، اینکه بیاموزند که نه تنها دربارهی شاهنامه، بلکه کلا دربارهی همه مسائل هنر و ادبیات و فرهنگ و اجتماع و سیاست از کلیگویی و کلیگویان، از خیالبافی و خیالبافان، از سخنان رنگین میان تُهی، از احساسات برانگیزی و شعار و قصاربافی کناره گیرند.
آقای دکتر در پایان سپاسگزار میشوم درباری شاهنامهی دوجلدی و تفاوت آن با تصحیح قبلی از شاهنامه نیز صحبت کنید.
در پیشگفتار پیرایش نخستین خود از شاهنامه، نوشته بودم که پس از پایان این کار و یادداشتهای آن، سپس بر اساس تجربیاتی که در طی کار آموختهایم و توجه به انتقادات درست منتقدان، پیرایش دیگری از شاهنامه فراهم میکنیم و آن پیرایش را تا پیدایش دستنویسی کهنتر و معتبرتر از آنچه تا کنون میشناسیم، «تصحیح فعلا نهایی» این کتاب خواهیم دانست. این سخن را من در سال ۱۳۶۶ نوشتم. اکنون، شاکر از لطف پروردگار، پس از ۲۸ سال از آن زمان و ۴۵ سال از آغاز کار بررسی دستنویسهای شاهنامه، توانستم به این وعدهی خود وفا کنم و با خاطر آسوده بگویم: پیمانه چو پُر شود، چه بغداد و چه بلخ!
همانگونه که در
پیشگفتار پیرایش دو جلدی هم نوشتهام، اگر روزی روزگاری بخت خفته بیدار شد و دستنویسی
کهن و معتبر به دامان ما انداخت، موضوع پیرایش شاهنامه دوباره مطرح میگردد. ولی تا
آن زمان تغییراتی که میتوان در پیرایش کنونی داد، چندان نخواهد بود که پیرایش نوینی
را بطلبد کند. به سخن دیگر، با پیرایش کنونی باید امکانات رسیدن به یک متن بهتر را
کمابیش مصرف شده دانست و از این پس بیشتر بحث را بر سر خوانش متن و نشانهگذاری (نقطهگذاری)
گذاشت. من خود در«مجموعهی داستانهای شاهنامه» که با همکاری دو تن از دانشپژوهان،
آقایان دکتر محمدافشین وفایی و پژمان فیروزبخش، بهوسیلهی انتشارات سخن منتشر میکنیم،
به برخی از این اصلاحات خواهم پرداخت. البته من انتظار ندارم که کسی از این پس دیگر
دست به پیرایش جدیدی از شاهنامه نزند. در کشور ما این انتظار که وقتی کسی قصد تصحیح
اثری را دارد، اول باید ببیند که واقعاً میتواند گامی از کارهای پیشین فراتر رود،
انتظاری بیهوده و یا به گفتهی کلیم کاشانی: فکرِ گُلاب از گُلِ اختر کشیدن است.