استاد وقتش نبود
بازديد : iconدسته: دسته‌بندی نشده

استاد وقتش نبود

 

آخرین دیدارمان سه هفته پیش بود ساعت پنج بعد از ظهر. قرار مصاحبه نبود فقط دیدار بود و پرسیدن حالش با مدیر مسئول مجله رفتیم که سخت شیفته اش بود. نشستیم و حال و احوال اما در خانه استاد از این دست تعارفات همیشه کوتاه بوده و حرف به کتاب می کشیده که پرسیدم: ترجمه شفا تمام شد، با صدایی پر از طنین خوشحالی گفت:‌جلد اولش هم درآمد و اشاره کرد به کتابی روی میزی که پر از کتاب بود.

«حساب» ‌نخستین جلد از کتاب بیست جلدی شفا که ترجمه اش بیست سال طول کشیده بود شوخی نیست کتابی بااین همه ارزش و اهمیت و مهم تر از آن حاشیه نویسی های استاد در صفحات کتاب و حاشیه نویسی هایی که شاید روزی بیست جلد کتاب بشود.

بلند شد و چایی آورد اگر چه گفتیم استاد زحمت است. خندید و رفت به طرف آشپزخانه و با دو استکان چای برگشت و پانزده دقیقه بعد خدا حافظی کردیم و نمی دانستیم این آخرین دیدار و آخرین خداحافظی با استاد عبدالله انوار است و …

امروز به کتابخانه ملی رفتیم با رخت عزا بر تن. استاد عبد الله انوار رفته بود در ۹۶ سالگی. چنین سنی برای یک آدم معمولی آدمی مثل من عمری دراز است اما برای کسی مثل «انوار» نه! او باید می ماند باید می ماند تا بنویسد تا ترجمه کند و در هر روز زندگی اش چیزی بر گنجینه فرهنگ فارسی اضافه کند اما رفت راستش هنوز آنقدر بغض دارم که نمی توانم بنویسم و شاید بعدها درباره دیدار هایمان با او و آن چه در این دیدارها  از او آموختم بنویسم اما امروز فقط می توانم بنویسم استاد به خدا وقتش نبود، وقت این نبود که شما بروید.


iconادامه مطلب

سایر صفحات سایت

Copyright © 2013 _ Design by : MrJEY