امروز، روز دیگری است
بازديد : iconدسته: یادداشت ها

یادداشت، ندا عابد: «اين  مردم حافظه ي تاريخي ندارند». بارها و بارها اين کلام را درباره‌ي مردم اين سرزمين شنيده‌ايم. به خصوص زمان‌هايي که يک اشتباه تاريخي را براي چندمين بار تکرار مي‌کنيم. مثلا به کشوري که همواره در بزنگاه‌هاي تاريخي به ما پشت کرده براي چندين بار اعتماد مي‌کنيم و … اما جالب اين‌جاست که همين مردمي که از  گذشته‌هاي خود درس نمي‌گيرند، همواره و در حد افراط و در حد دلزدگي غرق در نوستالژي‌هاي دم دستي‌اند، حتي زماني که حال و روزمان از گذشته بهتر هم بوده باز هم افسوس‌خوران براي گذشته‌ي از دست رفته و حياط مادربزرگ و لحاف کرسي دلتنگي مي‌کنيم.

اين روزها اما حضور اين نوستالژي در عرصه‌ي ادبيات ما بيشتر رخ مي‌نمايد و گويا کتاب‌هايي که نشاني از شرايط اجتماعي سياسي و فرهنگي و حال و هواي دهه‌هاي ۴۰ و ۵۰ داشته باشند. مثل خانه‌هاي قديمي که هر روز در مسير رشدي قارچ‌گونه تعدادي از آن‌ها تبديل به «کافه» مي‌شوند (و اکثرا هم پر از مشتري هستند) خوانندگان بيشتري دارند. خوانندگاني که بخشي از آن‌ها جوان‌هايي هستند که کنجکاوند بدانند «آن روزها» چه خبر بوده و بخشي هم از اهالي همان نسل دهه‌ي ۳۰ و ۴۰ که با خواندن سطر سطر اين کتاب‌ها غرق در خاطرات دوران کودکي و نوجواني مي‌شوند. و در اين ميان حتي يک نفر هم نگاهي به آينده و روزهاي روبه‌رو ندارد و با خوشبيني اگر بنگريم، تعداد کمي با چنگ و دندان سعي در آسيب‌شناسي شرايط امروز جامعه، فرهنگ و هنر اين دوران دارند. دوراني که در آن زندگي مي‌کنيم. بر همين اساس نوشتن از خاطرات و گفتن از خاطرات فردي و جمعي هر روز بازار گرم‌تري پيدا مي کند. نگاهي به فهرست کتاب‌هاي حال حاضر کتابفروشي‌ها نشان مي‌دهد که کتاب‌هاي در باب خاطره‌نويسي و کتاب‌هايي که بر مبناي خاطرات نويسندگان و شاعران دهه‌هاي چهل و پنجاه جمع و جور شده تعدادشان کم نيست که هيچ، هر روز بيشتر هم مي‌شود. و البته  اين کتاب‌ها بازار خوبي هم دارند حتي در اين بي‌فروغي بازار کتاب!

آن‌چه به جز حس نوستالژي افراطي ايراني‌ها نسبت به گذشته شايد بتوان در مورد دلايل ديگري بابت اقبال عمومي نسبت به اين کتاب‌ها (و بر همين سياق فيلم‌ها و حتي تأترهايي با اين حال و هوا) گفت، از جمله فقدان چهره‌هاي قدرتمند در عرصه‌ي هنر و ادبيات و حضور پررنگ و ادامه‌دار چهره‌هاي مطرح آن دوران تا امروز است که گويي کنجکاوي درباره‌ي آن‌ها، تفکر و نحوه‌ي زيست فرهنگي‌شان دست کم نسل جوان تر را با سوداي يافتن اکسير جادويي موفقيت آن‌ها به دانستن هر آن‌چه در مورد آن‌هاست مشتاق مي کند. همان اکسير جادويي که در دهه‌هاي چهل و پنجاه، اخوان و شاملو و فروغ، بهرام بيضايي، نعلبنديان و بيژن مفيد و … را به وجود آورد و پس از آن گويي کيميا شد. و به مصداق آسان‌خواهي ذاتي ما و البته نسل جديد ايراني، اين جماعت به خواندن ادبيات کلاسيک اين کشور که تصادفاً جزو داشته‌هاي قديمي‌مان هم هست فقط خواندنش کمي زحمت دارد، و يا دانستن شرح   عرق‌ريزان روح اين بزرگان در راه رسيدن به قله‌ها تمايلي ندارند. اما تا دلتان بخواهد درباره‌ي خاطرات هدايت و خانلري و اين‌که مصدق در فلان روز به دکتر فاطمي چه گفت و تختي در فلان موقع چه عکس‌العملي نشان داد و… مي‌دانند و مي‌دانيم. اين‌ها بد نيست – البته اگر از جنس جعليات فضاي مجازي نباشد و با مطالعه‌ي درست به اين نکات تاريخي رسيده باشيم – اما اشکال ماجرا زمانيست که اين دانسته‌ها عموما عمقي به اندازه‌ي يک قاشق چايخوري دارند. و اکثرا هم اسباب تأسف که اي بابا همين بود که فلان روز هدايت به خانلري فلان حرف را زد… چه بوديم، و چه شديم و باز هم حسرت و حسرت و حسرت. شناخت گذشته خوب است (و به قول معروف) به شرط چراغ راه آينده شدن اماماندن در گذشته، قرباني کردن آينده قطعا نه! دليل ديگر براي توجه بيشتر ما نسبت به خاطره‌ها و خاطره‌نويسي به طور قطع نارضايتي از سکون فرهنگي و اجتماعي است که دچارش هستيم و فقدان قهرماني که الگوي نسل جديد باشد. در چنين شرايطي وسوسه‌ي يافتن راه‌هاي جادويي موفقيت و خلاصي از اين شرايط از لابه‌لاي خاطرات بزرگان شايد آسان ترين راهي است که اين نسل پيش پاي خود مي‌بيند. سال ۱۳۹۹ آخرين سال قرن هجري است که ما در ابتداي آن قرار داريم. قرني که هنوز در سال پاياني‌اش افسوس بر  گذشته ورد زبانمان است. هنوز حسرت گذشته را مي‌خوريم و آه مي‌کشيم. و هر چيز قديمي از نظر ما ارج و قربي مضاعف دارد. کافي است در فواصل بين اين حسرت خوردن‌ها کمي به اطرافمان نگاه کنيم، به کشورهايي که در همسايگي‌مان هستند – و نه کشورهاي پيشرفته با سابقه‌ي توسعه‌ي طولاني مدت – يک قياس سطحي نشانمان مي‌دهد که طي اين سالها که ما مشغول  حسرت خوردن بوديم. آن‌ها ايستا نبودند و نگاه به آينده در خاک آن‌ها باعث چه تحولاتي شد و رضايت بي چون و چرا به تقدير و نگاه‌ دايمي به گذشته براي ما چه چيز را رقم زده است. تنها از لحاظ فرهنگي، گردش مالي صنعت نشر کشورهايي مثل ترکيه، حراج جهاني ساليانه آثار هنري و در دوبي، جشنواره‌هاي فرهنگي در کشورهاي استقلال يافته‌ي شوروي سابق، نمايشگاه عظيم کتاب مسکو و حجم مبادلات آن، تعداد و تيراژ نشريات و روزنامه‌ها در هر يک از اين کشورها و از همه مهم‌تر نقش اين روزنامه‌ها و نشريات در سرنوشت سياسي، فرهنگي و اجتماعي اين کشورها، افتتاح موزه‌هاي متعدد در هر يک از اين کشورها و رونق صنعت گردشگري آن‌ها جان تازه‌اي به هر يک از اين جوامع بخشيده و باعث رشد هر روزه‌ي فرهنگي، هنري و اقتصادي آن‌ها شد. و اي کاش در آستانه‌ي سال ۱۴۰۰ بهتر ديدن، بهتر خواندن و «پژوهش» در گذشته و نگاه به آينده، روزگار بهتري براي ما نيز رقم بزند. روزگاري که دست کم گزاره‌ي دوم عباراتي چون ما حافظ و سعدي و مولوي داريم، ما کشور با فرهنگي بود‌ه‌ايم، ما امپراتوري ايران بزرگ بوده‌ايم را با عبارت « امروز هم  صاحب بزرگ‌ترين، بهترين يا … داشته‌ي فرهنگي، هنري، اجتماعي هستيم» را کامل کند.


iconادامه مطلب

سایر صفحات سایت

Copyright © 2013 _ Design by : MrJEY